- اسلام
- قرآن
- پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)
- شیعه
- خانواده
- ادیان و مذاهب
- پرسش ها و پاسخ ها
- کتابشناسی
- کتابخانه
- چندرسانه ای
- زمان مطالعه : 26 دقیقه
- توسط : حمید الله رفیعی
- 0 نظر
تشریح اندیشه سیاسى على (علیه السلام) و دیدگاه هاى وى درباره قدرت همواره مورد توجه مورخان و محققان بوده است. اما در این میان نظریه اى که امام على (علیه السلام) را از سایر حاکمان اسلامى متمایز مى نماید، حاکم آرمانى و اصولى بودن و نگاه اعتبارى داشتن به قدرت است. نوشتار حاضر که مقدمه اى در این زمینه است، سعى در بررسى این دیدگاه بر اساس برخى شواهد تاریخى دارد.
مقدمه
به طور کلى، دو دیدگاه درباره نوع نگاه به قدرت وجود دارد که هر کدام تعریف و شاخص هاى ویژه خود را دارند، دیدگاه آرمان گرایى (ایده آلیسم) و دیدگاه واقع گرایى (رئالیسم).
بررسى دیدگاه واقع گرایى خارج از حوزه بحث است، اما ایده آلیسم (به آن دسته از تئورى هایى اطلاق مى شود که به ذهن یا روح اهمیت مى دهد و قدرت مهم روح انسان را فکر او مى داند و علاوه بر آن قدرت اراده یا آزادى اراده را نیز جزء قدرت هاى روح مى داند).(۲)
در این دیدگاه، جستجوى قدرت به هر قیمت و حفظ آن با هر شیوه اى نامناسب است.اندیشه آرمان گرایى یا ایده آلیسم، بشر را ذاتا خوب و خیرخواه فرض مى کند و این نظر که همگان در تلاش براى کسب قدرتند را مردود مى داند. ایده آلیست ها امور و روابط بین الملل را بر مبناى اخلاق، عدالت، اعتماد و تعهد در نظر مى گیرند. به اعتقاد آنان، سیاست باید مطابق آرمان ها یا اصول متعالى عمل کند. شاخص هاى مهم اندیشه آرمان گرایى عبارتند از:
۱. قدرت، فى نفسه، محلى از اعراب ندارد، بلکه فقط در جهت خیر از آن استفاده مى شود.
۲. در این اندیشه، بیشتر به اعمال مسالمت آمیز تکیه و راه حل اختلاف از طریق آشتى جویانه دنبال مى شود.
۳. آرمان ها و اخلاق در صحنه بین المللى، راهنما، انگیزه و معیار کشورها است.
۴.این اندیشه، بشر را ذاتا خوب و خیرخواه فرض مى کند.(۳)
به نظر ما قدرت در دیدگاه على (علیه السلام) اصیل نبوده تا جست و جو و حفظ آن به هر قیمت باشد، بلکه در نگاه حضرت، قدرت سیاسى، اعتبارى و دستیابى و حفظ آن با استفاده از هر شیوه اى جایز نیست. على (علیه السلام) واقعا اصول گرا بود و اصول را مهم تر از حکومت مى دانست و در حقیقت قدرت براى او اصل و محور نبود، بلکه آن چه برایش مطرح بود، حفظ مکتب بود.
جرج جرداق نویسنده مسیحى لبنانى مى نویسد:
حکومت و سیاست از آغاز پیدایش تا امروز دو معنا داشته، یکى این که سیاست دانش احیاى مردم است و اگر این نباشد وسیله اى بى ارزش براى هدف پست است. دیگر این که سیاست چیزى جز یک مشت کارهاى پهلوانى نیست و از علم و وجدان دور است، بلکه متکى بر حیله، نیرنگ، تزویر و نفاق است تا منافع اشخاص را تإمین کند، بدون این که به مصلحت و منفعت جمعى ارتباط داشته باشد.(۴)
در نگاه على (علیه السلام) وظیفه حکومت، خدمتگزارى و دادگرى است و اعتبارش فقط در این جهت است؛ بدین سبب حضرت قدرت را در خدمت احیا و گسترش اصول و اهداف متعالى مورد نظرش ـ که احیاى سنت رسول و اصول اصیل اسلامى بود ـ مى دانست.
در ادامه به اختصار، براى آرمانى نگریستن و اصولى و اعتبارى بودن قدرت در نگاه على (علیه السلام)، شواهد تاریخى ارائه مى شود.
۱. پاسخ منفى على (علیه السلام) به درخواست حمایت ابوسفیان
بعد از آن که بیعت با ابوبکر روى داد و محمد بن اسحاق هم تحت عناوین (بیعت یوم السقیفه و بیعت العامه)(۵) از آن یاد کرده است و عده اى مهاجر و انصار از پذیرش بیعت ابوبکر خوددارى ورزیدند و ابوسفیان هم آشکارا اعلام کرد که حاضر است در حمایت از على (علیه السلام) مدینه را پر از سواران کند، حضرت دست به شورش نزد و حاضر نشد از حمایت شخصى چون ابوسفیان براى رسیدن به قدرت استفاده کند. جدا از امکان تحقق این امر، یک علت نپذیرفتن پیشنهاد ابوسفیان از جانب على (علیه السلام) را مى توان نگاه خاص آن حضرت به قدرت دانست؛ چه اگر قدرت را اصیل مى دید، شاید مى توانست با حمایت ابوسفیان آن را به دست آورد.
ابوسفیان بن حرب نیز از جمله کسانى بود که از بیعت با ابوبکر امتناع ورزید و گفت:
بنى هاشم، چنان نباشید که مردم و به ویژه تیم بن مره یا عدى در حق شما طمع کنند؛ چه امر زمامدارى جز در میان شما و به دست شما نیست و جز ابوالحسن کسى شایستگى آن را ندارد. اى ابوالحسن، با دستى کاردان و نیرومند خلافت را قبضه کن، چه تو بر آن چه امید مى رود، نیرومند و توانایى و البته مردى که قصى پشتیبان او است حق او پایمال شدنى نیست.(۶)
ابوسفیان بعد از جریان سقیفه به على گفت:
آیا شایسته است پایین ترین تیره هاى قریش در کسب قدرت از تو پیش بیفتند؟! به خدا قسم، اگر بخواهى در حمایت از تو مدینه را پر از سواران جنگى مى کنم، دست خود را دراز کن که با تو بیعت کنم.
على (علیه السلام) در پاسخ گفت:
اى ابوسفیان! نه، همیشه به دنبال فرصتى براى ضربه زدن به اسلام هستى و من هیچ نیاز به کمک تو که پیوسته با اسلام و مسلمانان خصومت کردى ندارم.(۷)
حضرت خود درباره رد درخواست ابوسفیان مى فرماید:
خلافت را بدینسان به دست آوردن، همچون آبى بد مزه و نا دلپذیر و لقمه اى گلوگیر است.(۸)
به هر حال، اگر چه ابوسفیان و عباس از على (علیه السلام) خواستند براى کسب خلافت اقدام کند، اما او هیچ کوششى براى کنترل جماعت به وسیله بنى هاشم انجام نداد.(۹)
در حقیقت، با آن که على (علیه السلام) بعد از رحلت پیامبر خود را شایسته خلافت و جانشینى رسول را، حق خود مى دانست، چون با عدم اقبال مردم و جریان سقیفه مواجه شد، در چهار چوب نگاه اعتبارى خود به قدرت، حاضر نشد از هر ابزارى براى کسب آن استفاده کند.
۲.همراهى با خلفاى نخستین براى حفظ وحدت اسلامى
بعد از وقوع جریان سقیفه و بیعت مردم با ابوبکر و پیش آمدن جریان مرتدین، على (علیه السلام) به منظور حفظ وحدت جامعه اسلامى و یاران اندک خود با ابوبکر بیعت کرد.
او به هیچ وجه نمى خواست رویداد سقیفه موجب بر هم خوردن وحدت مسلمانان شود. على (علیه السلام) با تقدم بخشیدن به وحدت در روش سیاسى خود ثابت کرد که به رغم زمینه و موقعیت مناسب، وارد هیچ حرکت ماجرا جویانه اى نمى شود.(۱۰)
على (علیه السلام) وقتى مى بیند، اگر شمشیر بکشد مرکز خلافت اسلامى متلاشى است، اگر بخواهد به خاطر احقاق حقش شمشیر بکشد، ناچار صبر مى کند.(۱۱)
بر اساس منابع تاریخى، ابوبکر اندکى قبل از مرگش عمربن خطاب را به جانشینى برگزید. على (علیه السلام) چون با خلافت عمر مواجه شد، همانند عصر ابوبکر، به منظور پیشرفت امور مسلمین با او بیعت و همراهى نمود و حتى با این که خود را از حاضران شوراى عمر، شایسته تر به خلافت مى دانست، چون عثمان به خلافت رسید به منظور تقویت حاکمیت اسلام با او بیعت و همراهى کرد، هر چند که کمى بعد به سبب موضوعاتى که بررسى آن ها در حوصله این بحث نیست از عثمان فاصله گرفت.
مى توان گفت، اگر على (علیه السلام) به قدرت نگاه اصیلى داشت، دست کم مى توانست با اتخاذ برخى مواضع و همراهى نکردن با خلفا، موجبات ضعف آنان را فراهم کند؛ اما به سبب آن که حفظ مکتب برایش مهم شمرده مى شد، صبر تلخ پیشه کرد، که در خطبه شقشقیه بدان اشاره مى کند:
خلافت را چون شترى ماده دیدند و هر یک به پستانى از او چسبیدند و سخت دوشیدند و تا توانستند، نوشیدند و من آن مدت دراز را با شکیبایى به سر بردم، رنج دیدم و خون دل خوردم.(۱۲)
۳. على (علیه السلام) و شوراى عمر
على (علیه السلام) بهترین فرصت براى کسب قدرت را در جریان شوراى عمر به سبب پایبندى به اصول از دست داد و حاضر نشد با گفتن دروغ مصلحتى مبنى بر پیروى از سنت شیخین، قدرت را کسب کند و بعد به راه خود رود.
چون عمر ضربت خورد و رإیش درباره شخص معین قرار نگرفت، از این رو کار را در میان شش نفر از بزرگان صحابه نهاد که عبارت بودند از على (علیه السلام)، عثمان بن عفان، طلحه، زبیر، عبدالرحمان بن عوف و سعد بن ابى وقاص و به آن ها دستور داد در طى سه روز کسى را از میان خود به خلافت برگزینند.(۱۳)
در این شورا، چون بعد از مدتى عبدالرحمان از حق انتخاب شدن صرف نظر کرد، حق انتخاب کردن خلیفه را به دست آورد. عبدالرحمان به سوى على (علیه السلام) آمد و دستش را گرفت و گفت:
با تو بیعت مى کنم به شرط آن که بر اساس کتاب خدا و سنت رسول و سیره ابوبکر و عمر عمل کنى.
على (علیه السلام) در پاسخ گفت:
تو با من بر اساس پیروى از کتاب خدا و سنت رسول و اجتهاد و رإى خودم بیعت کن. (۱۴)
عبدالرحمن نپذیرفت و پیشنهاد خود را با عثمان در میان گذاشت و او به پیروى از کتاب خدا و سنت رسول و شیخین متعهد شد و به خلافت برگزیده شد.(۱۵) در نگاه على (علیه السلام) به قدرت، مصلحت اندیشى به منظور جلب نفع شخصى، زشت شمرده مى شود. مصلحت همیشه مونتاژ دین و دنیا بوده است، اما على (علیه السلام) مصلحت اندیشى را نمى پذیرد،(۱۶) هر چند به بهاى از دست دادن قدرت باشد.
۴.على (علیه السلام) و تإکید بر محاکمه پسر خلیفه
بنا به نوشته مورخان، پس از کشته شدن عمر به دست ابولولو، عبیدالله بن عمر ،اقدام به قتل خود سرانه هرمزان (مسلمان) و دختر ابولولو و جفینه (مردى ترسا از حیره) کرد، اما عثمان با این استدلال که نمى تواند تحمل کند، دیروز پدر را بکشند و امروز فرزند را، حاضر به پرداخت دیه شد و از اجراى حکم قصاص خوددارى کرد، اما على (علیه السلام) بر این امر اصرار داشت که او باید قصاص شود، تا جایى که این تصمیم سبب شد بعد از روى کار آمدن على (علیه السلام) به خلافت، عبیدالله بن عمر به نزد معاویه روانه شود.
مردم درباره خون هرمزان و نگهدارى عثمان از عبیدالله بن عمر سخن بسیار گفتند. پس عثمان به منبر آمد و گفت: من خودم صاحب خون هرمزانم و آن را براى خدا و عمر بخشیدم و براى خون عمر آن را رها کردم.
پس مقداد بن عمرو به پا خاست و گفت: هرمزان چاکر خدا و پیامبر او است و تو را نمى رسد که حق خدا و پیامبرش را ببخشى. گفت: پس مى نگریم و مى نگرید. سپس عثمان، عبیدالله بن عمر را از مدینه به کوفه فرستاد و او را در خانه اى فرود آورد.(۱۷)
اما على (علیه السلام) در عهد عثمان خواهان قصاص عبیدالله بن عمر بود و بر خلاف نظر عثمان بر این امر اصرار داشت.(۱۸) و این امر به سبب پایبندى حضرت بر اجراى احکام اسلامى بوده است.
۵. على (علیه السلام) و بدرقه ابوذر
على (علیه السلام) در زمان عثمان، بر خلاف رإى او به همراه فرزندانش به بدرقه ابوذر که، از سوى عثمان به ربذه تبعید شده بود، رفت. عثمان به مروان گفت: اى مروان! او (ابوذر) را بیرون کن و کسى را مگذار که با او سخن گوید تا بیرون رود. پس على و حسن و حسین و عبدالله بن جعفر و عمار بن یاسر براى دیدن ابوذر بیرون آمدند، پس على رفت که با او سخن گوید، لیکن مروان گفت: امیرمومنان نهى کرده است که کسى با او سخن گوید. پس على تازیانه را بلند کرد و بر شتر مروان نواخت و گفت: دور شو، خدایت به آتش کشاند. سپس او را بدرقه کرد و با او سخنانى گفت که شرح آن طولانى است(۱۹) و هر مردى از آنان با او سخن گفت و بازگشتند و مروان نزد عثمان باز آمد و در این باب میان او و على گله مندى پیش آمد و سخنانى زننده به یکدیگر گفتند.(۲۰)
۶.على (علیه السلام) و تإکید بر اجراى حکم شرعى درباره ولید بن عقبه
على (علیه السلام) در عهد عثمان، بر ولید بن عقبه، حاکم منصوب خلیفه بر شهر کوفه، به دلیل شرب خمر حد جارى ساخت؛ این در حالى بود که بسیارى به سبب خویشى ولید با خلیفه از اجراى این حکم خوددارى مى ورزیدند. در سال ۲۶، عثمان ولید بن عقبه را والى کوفه کرد و او نماز بامداد را با مردم در حال مستى چهار رکعت خواند، پس عثمان او را عزل و به جاى او سعید بن عاص را نصب کرد، و چون ولید از راه رسید، عثمان گفت که او را حد مى زند، پس مردم براى خویشاوندى او، که برادر مادرى عثمان بود، پیش نرفتند، اما على برخاست و او را حد زد.(۲۱)
۷. على (علیه السلام) و قتل عثمان
از مطالعه منابع تاریخى و نهج البلاغه به دست مىآید که على (علیه السلام) موضع اصلاحى، انفعالى در جریان شورش علیه عثمان اتخاذ کرده و نظر حضرت اصلاح عثمان یا کناره گیرى او از خلافت و واگذارى آن به شورا بوده است، نه قتل خلیفه. و على (علیه السلام) شخصا برنامه اى براى قتل عثمان و استفاده از این موقعیت براى رسیدن به قدرت نداشته است. حضرت در جریان شورش علیه عثمان خواهان مهار بحران بود و بدین سبب بود که میانجیگرى میان شورشیان و عثمان را پذیرفت و سعى کرد با سخنان خویش عثمان را وادار به اصلاح امور کند.
على (علیه السلام) در نهج البلاغه شانزده نوبت درباره عثمان سخن گفته است و هر چند گروه انقلابیون را ذیحق دانسته، قتل عثمان در مسند خلافت را با مصالح کلى اسلام منطبق ندانسته است.(۲۲)
براى مثال، على (علیه السلام) در چند مورد موضع خود را درباره قتل عثمان بیان داشت:
مردم بر عثمان خرده گرفتند، من یکى از مهاجران بودم، بیش تر خشنودى او را مى خواستم و کم تر سرزنش نمودم.(۲۳)
به خدا سوگند کوشیدم آزار مردم را از او باز دارم، چندان که ترسیدم در این کار گناهکار شوم.(۲۴)
اگر کشتن عثمان را فرمان داده بودم، قاتل بودم و اگر مردمان را از قتل وى باز داشته بودم، یارى او کرده بودم.(۲۵)
۸. على (علیه السلام) و پذیرش خلافت
على (علیه السلام) که خود را شایسته ترین کس براى جانشینى رسول خدا مى دانست، چون پس از رحلت پیامبر به مدت بیست و پنج سال از کسب مقام خلافت دور ماند و در این مدت تغییراتى بر خلاف دیدگاهش در جامعه بروز کرد، بعد از آن که عثمان به قتل رسید، در آغاز حاضر به پذیرش مقام خلافت نشد و شرایط زمانى را بدترین زمان براى تحقق حکومت خود دانست و تنها بعد از اصرار توإم با فشار مردم و پذیرش شروطش آن را پذیرفت و این امر تنها بدین سبب بود که بتواند اهداف متعالى خود را پیاده کند، و گرنه على (علیه السلام) قدرت محور نبوده است که در هر شرایطى به دنبال کسب قدرت برود.
بر اساس روایت منقرى، على (علیه السلام) در حالى که از پذیرفتن قدرت ناراضى بود، با اصرار مردم و به علت جلوگیرى از تفرقه، خلافت را پذیرفت.(۲۶)
به گزارش مولف الغارات على (علیه السلام) به علت فشار مردم و بعد از آن که مردم شروط وى را پذیرفتند و آنان قول همکارى و وحدت دادند، به ناچار خلافت را پذیرفت.(۲۷) حضرت در پاسخ اصرار مردم فرمود:
مرا بگذارید و دیگرى را به دست آورید که ما پیشاپیش کارى مى رویم که آن را رویه ها است و راه راست ناشناسا گردید… من اگر وزیر باشم بهتر است تا امیر. (۲۸)
۹. على (علیه السلام) و تإکید بر ظلم ستیزى و عدالت خواهى
نوع نگاهى که على (علیه السلام) به قدرت و مظاهر آن داشت، سبب شد هیچ گونه ملاحظه اى در اجراى حق و گرفتن حق مظلوم از ظالم نداشته باشد، بدین منظور، به محض به دست گرفتن قدرت آشکارا اعلام کرد که تمام امتیازات باطل و اموالى که به ناحق در دوره عثمان به افراد داده شده است را باز پس مى گیرد، و عدالت را بر قرار مى سازد؛ و البته با علم به این که اتخاذ چنین سیاستى او را با مشکلاتى مواجه مى کند، دست به این اقدام زد.
سیاست على (علیه السلام) صریح بود و نمى خواست کارى را که مى خواهد بکند در دلش مخفى نگه دارد و بگوید فعلا حرف صریحى نزنم تا این مردم که امروز آمدند با ما بیعت کنند و خیال کنند که این نظم موجود همان طورى که هست حفظ مى شود، ولى بعد که بر کار سوار شدیم برنامه هایى را که مى خواهیم، اجرا کنیم.(۲۹)
على (علیه السلام) سعى در اجراى حدود الهى و برقرارى عدالت و مساوات داشت؛ بدین منظور، در همان آغاز خلافت خود فرمود:
بدانید، اگر درخواست شما را پذیرفتم با شما چنان کنم که خود مى دانم و به گفته گوینده و ملامت سرزنش کننده اى گوش نمى دهم.()
(۳۰) على (علیه السلام) در زمینه ستاندن حق مظلوم از ظالم فرمود:الذلیل عندى عزیز حتى آخذ الحق له، والقوى عندى ضعیف حتى آخذ الحق منه.(۳۱)
عدالت خواهى و ستم ستیزى، شاخصه مهم شخصیت على (علیه السلام) است تا جایى که على (علیه السلام) یکى از اهداف حکومت خود را احقاق حق مستضعفان و برقرارى عدالت مى داند و گر نه حکومت فى نفسه برایش ارزشى نداشته است و خود در پاسخ ابن عباس حکومت را بى ارزش تر از نعلین پینه بسته اى دانسته است(مگر آن که حقى را بر پا سازم یا باطلى را بر اندازم).(۳۲)
على (علیه السلام) عدالت را رساندن هر فردى به حقش و در هم شکستن تمام موانع در ارتقاى افراد و قرار گرفتن هر چیزى در جاى خودش و اعطاى هر حقى به مستحقش مى داند و درباره فلسفه عدالت مى فرماید:
خداوند متعال براى رهبران عدالت مقرر داشته که خود را با مستمندان یکسان قرار دهند تا فقرا ناراحت نشوند.(۳۳)
حضرت در اهمیت عدالت مى فرماید:(ملاک السیاسه العدل)(۳۴) و (خیر السیاسات العدل)(۳۵) و (العدل أفضل السیاستین).()
على (علیه السلام) در آغاز (۳۶)حکومت درباره اجراى عدالت فرمود:
به خدا اگر ببینم که به مهر زنان یا بهاى کنیزکان رفته باشد، آن را باز مى گردانم که در عدالت گشایشى است و آن که عدالت را برنتابد ستم را سخت تر یابد. (۳۷)
حضرت در جاى دیگر مى فرماید:
به خدا اگر هفت اقلیم را با آن چه زیر آسمان ها است به من بدهند، تا خدا را نافرمانى کنم و پوست جوى را از مورچه اى ناروا بربایم چنین نخواهم کرد.(۳۸)
۱۰.على (علیه السلام) و تإکید بر اجراى سیاست تسویه درباره بیت المال
على (علیه السلام) با روش هایى که بعد از پیامبر در تقسیم بیت المال شکل گرفت به مخالفت برخاست و در این امر بر مساوات و برابرى بدون هیچ گونه تبعیض و امتیازى تإکید کرد و در یک اقدام عملى در آغاز خلافت خود به عبیدالله بن رافع، خزانه دارش، دستور داد به همه سه درهم بدهد که این عمل با اعتراض عده اى از اشراف و بزرگان مواجه شد و حتى عده اى چون طلحه و زبیر و… از قبول سهم خود به نشانه اعتراض خوددارى کردند و مدتى بعد زنان عرب هم از این که در عطا با زنان عجم مساوى شدند، اعتراض کردند؛ اما على (علیه السلام) کسى نبود که براى جلب رضایت عده اى از اصولش بگذرد و بدین سبب حتى در اواخر خلافت خود به درخواست مالک اشتر مبنى بر بخشش به سران قبایل و شیوخ به منظور استفاده از نفوذشان در بسیج مردم، پاسخ منفى داد.
على (علیه السلام) با این که مى دانست تقسیم عادلانه بیت المال هر چند حق است، اما هماهنگ با مصلحت نیست و باید سردمداران را مقدم شمرد و ثروتمندان صاحب زور را سهم بیش تر دهد و از سهم مستضعفان بکاهد، اما هرگز این کار را نکرد و دقیقا طرفدار اجراى حق و عدالت بود؛ هر چند براى گروهى ناخوشایند باشد تا جایى که از حمایتش دست بردارند و به مخالفتش برخیزند.(۳۹)
رفتارهاى على (علیه السلام) در عصر پیامبر هم به تبعیت از سنت رسول موید تقسیم برابر دارایى ها است. على بعد از سریه یمن در زمان پیامبر، چون به خدمت حضرت رسید و سپس به سوى سپاه بازگشت و دید ابو رافع در قبال درخواست سپاهیان لباس هاى نو به آنان بخشیده است، از این کار او به شدت ناراحت شد و دستور داد آن جامه ها را از تن به در کندند.(۴۰) حضرت به خویشان خود در این زمینه امتیازى نداد. ابو رافع، خزانه دار على (علیه السلام) بر بیت المال مى گوید:
روزى على به خانه رفت، دخترش زیور گرفته بود و مرواریدى از بیت المال را بر او دید که از پیش مى شناخته بود، گفت: این را از کجا آورده اى؟ به خدا باید دست او را ببرم. ابو رافع گوید: چون اصرار وى بدیدم، گفتم: اى امیرمومنان! به خدا من این را زیور برادر زاده ام کرده ام، اگر من نداده بودمش چگونه بدان دست مى یافت. پس او خاموش شد.(۴۱)
بر اساس روایت هاى مختلف، على (علیه السلام) به درخواست عقیل بن ابى طالب مبنى بر بخشش بیش از سهمش از بیت المال توجهى نکرد و آن را برابر با خیانت کردن به نمازگزاران روز جمعه (روایت ثقفى کوفى) یا سوختن در آتش (روایت نهج البلاغه) یا سرقت (روایت سیوطى) دانسته است. على (علیه السلام) املاکى که عثمان به خویشان خود داد را باز پس گرفت(۴۲) و بیت المال را طورى تقسیم مى کرد که در محل آن چیزى دیده نمى شد.(۴۳)
عبدالله بن عباس به امام حسن (علیه السلام) نوشت:
برخى مردم به این دلیل پدر تو را ترک کرده و به سوى معاویه رفتند که چون او در تقسیم بیت المال به صورت مساوى با همه رفتار مى کرد و آن ها نمى توانستند این اقدام او را تحمل کنند.(۴۴)
على آن قدر در حفظ بیت المال دقیق بود و در این راه بر عمال و نزدیکان و مإموران خراج سخت مى گرفت که مورخان او را به بخل و خست وصف کردند و کاملا طبیعى بود کسانى که به انگیزه حصول به منافع مادى قیام کرده بودند در مقابل چنین نگرشى به پا خیزند.(۴۵)
۱۱. على (علیه السلام) و بى اعتنایى به توصیه مصلحت اندیشان
على (علیه السلام) در اقدامى مهم به عزل والیان عثمان (جز ابوموسى اشعرى) پرداخت و به توصیه هاى کسانى چون مغیره بن شعبه و عبدالله بن عباس در ابقاى موقت آن ها، به خصوص معاویه، توجهى نکرد و از طرف دیگر حاضر نشد به افرادى چون طلحه و زبیر و رهبران قبایلى چون اشعث بن قیس امتیازى بدهد و از این طریق قدرت خود را حفظ کند.
طلحه و زبیر از على خواستار ولایت بصره و کوفه شدند، على نپذیرفت و گفت شما نزد من بمانید تا به کمک شما این کار را تحمل کنم.(۴۶) مغیره گفت:
تو را حق نیک خواهى و اطاعت مسلم است. با رإى درست امروز کار فردا را سامان توانى داد و با تباهى امروز کار فردا را تباه خواهى کرد.معاویه را بر سر کارش نگهدار و همه عاملان عثمان را بر کارشان نگهدار و چون اطاعت آوردند و از سپاهیان بیعت گرفتند، تغییرشان بده یا واگذار.(۴۷)
على (علیه السلام) در برابر درخواست ابن عباس مبنى بر ابقاى موقت معاویه و دادن امتیاز به طلحه و زبیر گفت:
این که گفتى نگاهش دارم به خدا تردید ندارم که از لحاظ کار دنیا نکو است و به صلاح است، اما تکلیفى که بر گردن دارم و معرفتى که از حال عملشان دارم ایجاب مى کند که هیچ کدامشان را به کار نگمارم.(۴۸)
در حقیقت على (علیه السلام) حاضر نبود از ستمگران به عنوان عوامل اجرایى خویش استفاده کند، هر چند به کارگیرى آن ها سبب استحکام حکومتش شود.
على (علیه السلام) بر اساس عقیده به مخالفت با عثمان برخاست و هنگامى که با او بیعت شد، خواست قبیله و غنیمت را باطل کند و تمام امور را بر اساس عقیده قرار دهد و در این راه ناچار بود در صفوف موافقان خود تغییراتى ایجاد کند و در حقیقت این عمل نوعى تمرین اساسى در سیاست بود.(۴۹)
۱۲. پاى بندى به عهد و پیمان
على (علیه السلام) شاخصه تفاوت سیاست خود را با معاویه در همین امر مى دانست و نه تنها خود به این امر سخت پایبند بود، در نامه هایى که به کارگزارانش مى نوشت بر اجراى این اصل تإکید داشت و این مسإله در راستاى نگاه اعتبارى به قدرت بود؛ چه اگر قدرت در نظر او اصیل بود باید با استفاده از هر شیوه اى از آن محافظت مى کرد.
على (علیه السلام) فرمود:
به خدا سوگند، معاویه زیرک تر از من نیست، لیکن شیوه او پیمان شکنى و گنهکارى است. اگر پیمان شکنى ناخوشایند نمى نمود زیرک تر از من کسى نبود.(۵۰)
حضرت با آن که در جریان جنگ صفین راضى به حکمیت نبود، اما بعد از انعقاد صلحنامه با معاویه آن را محترم شمرد و نقض آن را جایز ندانست.
على (علیه السلام) در نامه معروف خویش به مالک اشتر او را به پایبندى به عهد و پیمان سفارش مى کند و دلیل این کار را برایش توضیح مى دهد:
و اگر با دشمنت پیمان نهادى و در ذمه خود او را امان دادى به عهد و پیمان خویش وفا کن و آن چه را بر ذمه دارى ادا و خود را چون سپرى براى پیمانت بر پا، چه مردم بر هیچ چیز از واجب هاى خدا چون بزرگ شمردن وفاى به عهد سخت همداستان نباشند… پس در پیمان نه خیانتى توان کرد و نه فریبى داد و نه مکرى پیش آورد. (۵۱)
۱۳. على (علیه السلام) و پاى بندى به اخلاق سیاسى
على (علیه السلام) براى حفظ قدرت، حاضر به گفتن دروغى یا به کارگیرى نیرنگ و فریبى نبود و به راستى و درستى توجه خاصى داشت.البته خود مى دانست در عصرى زندگى مى کند که
گوینده حق اندک است، و زبان در گفتن راست ناتوان، آنان که با حقند، خوارند و مردم به نافرمانى خدا گرفتار، سازش یکدیگر را پذیرفتار، جوانشان بدخو و پیرشان گنهکار، عالمشان دو رو و قارى شان سود جو.(۵۲)
على (علیه السلام) تإکید دارد که براى دستیابى و حفظ حکومت حاضر به دغل کارى و خیانت نیست و فرمود:
بزرگ ترین خیانت، خیانت به مسلمانان است.(۵۳)
از نظر او، حفظ قدرت بر مبناى صداقت ارزش دارد و حضرت (صداقت را بنیادىترین اصل سیاست مدیریتى شمرد و صداقت و رو راستى با مردمان را اصل مهم حاکمیتش قرار داده بود. در نگاه او، صداقت نخستین شرط سیاستمدارى است).(۵۴)
على (علیه السلام) براى تداوم حکومتش از زور، استبداد، تطمیع و فریفتن مردمان با امور دنیوى، اجبار یا فریب استفاده نکرد و مقید به اصول دینى بود و با این که مى دانست مردم چگونه رام مى شوند، حاضر به استفاده از شیوه هاى نادرست نبود و به همین دلیل هم در صحنه سیاسى مغلوب شد؛ اما به سبب پایبندى به این امور است که به عنوان چهره اى ماندگار در تاریخ بشرى مى درخشد و به سبب الگوى خاصى که در حکومت دارى ارائه داده است مورد ستایش عموم مورخان و محققان قرار گرفته است.
۱۴. على (علیه السلام) و بى اعتنایى به مظاهر دنیوى
على (علیه السلام) هرگز براى رسیدن به مواهب دنیوى حاضر به زیر پا گذاشتن اصول اساسى خود نبوده و اگر هم به دنیا، قدرت و مظاهر آن توجه داشت، براى اجراى عدالت و ستاندن حق مظلومان از ستمگران و احیاى سنت رسول بود.
على (علیه السلام) دعوا بر سر قدرت را اختلاف بر سر آب بینى بز مى داند و در نکوهش دنیا گفته است (به خدا که این دنیاى شما در دیده من خوارتر از استخوان خوکى است که در دست گرى باشد).(۵۵)
على (علیه السلام) قدرت را وسیله آزمایش مى داند:
خدا ساختن کارشان را از تو خواست و آنان را وسیلت آزمایش تو ساخت.(۵۶)
حضرت دنیا و مظاهر آن را فریب خود ناتوان دانست:
اى دنیا! اى دنیا! از من دور شو! با خودنمایى فرا راه من آمده اى؟ یا شیفته ام شده اى؟ مباد که تو در دل من جاىگیرى، هرگز! جز مرا بفریب! مرا با تو چه نیازى است؟ من تو را سه بار طلاق گفته ام و بازگشتى در آن نیست، زندگانى ات کوتاه است و جاهت ناچیز و آرزوى تو داشتن خرد.(۵۷)
على (علیه السلام) در موارد دیگرى هم به نکوهش دنیا پرداخته است،(۵۸) اما این بدان معنا نیست که حضرت توجهى به دنیا نداشته است، بلکه بر عکس خود به کار و کوشش و آباد کردن زمین ها، کشاورزى و درخت کارى توصیه مى کرد و خود نیز این کارها را انجام مى داد. منتها آن چه از نگاه على (علیه السلام) ناپسند شمرده مى شد، غرق شدن در دنیا و دور شدن از خداوند متعال است.
۱۵. على (علیه السلام) و تإکید بر ساده زیستى
على (علیه السلام) اگر مى خواست، مى توانست به عنوان خلیفه و بالاترین مقام سیاسى جامعه اسلامى هر طور بخواهد زندگى کند، اما هیچ گاه این گونه رفتار نکرد. ابن قتیبه مى نویسد:
على در دوران خلافتش از هر وقت دیگر زاهدانه تر زندگى کرد و وقتى به او اعتراض مى شد، مى گفت پیشواى مردم باید مراقب اعمال خود باشد.(۵۹)
على (علیه السلام) براى بهبود زندگى خود و نزدیکانش برداشت شخصى از بیت المال را نمى پسندد و از نظر او (مال، مال مردم است و حاکم و خویشان او حق گرفتن چیزى از آن به مقدار حق خود ندارند.(۶۰)
على (علیه السلام) به ساده زیستى خود و علت آن اشاره دارد:
بدان که پیشواى شما بسنده کرده است از دنیاى خود به دو جامه فرسوده و دو قرصه نان را خوردنى خویش نموده… به خدا از دنیاى شما زرى نیندوختم و از غنیمت هاى آن ذخیرت ننمودم. بر جامه کهنه ام نیفزودم… و اگر خواستمى، دانستمى چگونه عسل پالوده و مغز گندم و بافته ابریشم را به کار برم، لیکن هرگز هواى من بر من چیره نخواهد گردید و حرص مرا به گزیدن خوراک ها نخواهد کشید. چه بود که در حجاز یا یمامه کسى حسرت گرده نانى برد، یا هرگز شکمى سیر نخورد و من سیر بخوابم و پیرامونم شکم هایى باشند از گرسنگى به پشت دوخته و جگرهاى سوخته، یا چنان باشم که گویند درد تو این بس که سیر بخوابى و گرداگردت جگرهایى بود در آرزوى پوست بزغاله. آیا بدین بسنده کنم که مرا امیرمومنان گویند و در ناخوشایندهاى روزگار شریک آنان نباشم؟ یا در سختى زندگى نمونه اى برایشان نشوم.(۶۱)
تجزیه و تحلیل محتواى این نامه که على (علیه السلام) آن را در خطاب به عثمان بن حنیف والى بصره در اعتراض به شرکت در مهمانى یکى از جوانان ثروتمند بصره نوشته است،نشان مى دهد که حضرت با درک شرایط زمانه و با علم به این که در برخى نقاط دنیاى اسلام مردم در سختى زندگى مى کنند، به اتخاذ این شیوه منظور همراهى با آنان و درک شرایطشان نمود و در راستاى همین سیاست است که به محض ورود به کوفه حاضر نشد در قصر اقامت کند. (حضرت دوازدهم رجب سال سى و ششم هجرى وارد کوفه شد. به آن حضرت گفتند:
اى امیرمومنان، آیا در کاخ منزل نمى کنى؟ فرمود: حاجتى به منزل کردن در آن قصر نیست).(۶۲)
حضرت نه تنها ساده مى زیست، بلکه ثروتى هم که داشت در میان تهیدستان و تنگدستان تقسیم مى کرد.(روش او در زندگى، قناعت در خوراک و پوشاک بود، او تمام درآمد سرشارى که از املاک خود به دست مىآورد را در میان تنگدستان و بینوایان صرف مى کرد و خود و خانواده اش از جامه تنها به کرباسى خشن و از خوراک به قرص نانى جوین مى ساختند).(۶۳)
۱۶. رعایت اصول انسانى و اخلاقى در رویارویى با دشمنان
على (علیه السلام) همواره سعى در حفظ اصول انسانى و اسلامى داشت و توصیه هاى آن حضرت به سپاهیانش در آغاز و جریان جنگ جمل، صفین و نهروان و اجازه برداشت آب به سپاه معاویه بعد از تصرف شریعه (بر خلاف اقدام معاویه) و رفتارش با کسانى چون عمروبن عاص در جنگ صفین این مدعا را ثابت مى کند. به تعبیر مودودى، روشى که حضرت طى نبرد جمل اختیار کرد فرق خلیفه و پادشاه را به خوبى نشان مى دهد.(۶۴)
على (علیه السلام) در جریان جنگ جمل بر یاران خود بانگ زد و فرمود:
هیچ کس را تعقیب مکنید و هیچ زخمى را مکشید و هیچ مالى را غارت نکنید و هر کسى سلاح بر زمین گذارد و هر کس در خانه خود را ببندد در امان است.(۶۵)
همچنین به یاران خود توصیه کرد:
تا ایشان کسى از شما را نکشته اند جنگ را آغاز مکنید و چون به هزیمت شدند از اموال ایشان چیزى مگیرید و بر زخمیان و مجروحان تندى و بد رفتارى مکنید.(۶۶)
همچنین فرمود:
شرمگاهى را آشکار مکنید، هیچ پرده اى را مدرید، بى آن که بار یابید به هیچ خرمگاهى درون مشوید و زنان را بر میازارید هر چند شما را دشنام دهند و به فرماندهان و نیکانتان ناسزا گویند.(۶۷)
على (علیه السلام) در برابر اعتراض یاران خویش که مى گفتند، چگونه جنگ کردن با مخالفان جایز است، اما غارت زنان و اموال آنان نه، فرمود:
مسلمانان را نمى توان به اسارت گرفت و اموالشان را غارت کرد و زنانشان را به خود تعلق داد، چون اینان بر مبناى اسلام ازدواج کرده اند. و چون قانع نشدند، گفت: کدام یک از شما حاضر است، ام المومنین عایشه را سهم خود بگیرد و در این جا بود که شورشیان متوجه خطاى خود شدند و به حکم او گردن نهادند.(۶۸)
نوع نگاه على (علیه السلام) به قدرت و پایبندى اش به رعایت اصول اخلاقى آن قدر واضح بود که سیاستمداران و زیرکان عصر آن را مى شناختند و این مطلب از پاسخى که عمرو بن عاص به معاویه در خصوص نگرانى اش در تصرف شریعه به دست على (علیه السلام) داد، نمایان است. (چون یاران على بر شریعه غالب شدند، یاران معاویه گفتند: اکنون که آب را گرفته اند ما بیچاره ایم، عمرو بن عاص گفت: کارى که تو با على و همراهانش روا شمردى على با تو و یارانت روا نمى شمارد).(۶۹)
ملاحظه مى شود که على (علیه السلام) بر خلاف تاکتیک هاى نظامى آن عصر (امر کرد قشون معاویه از آب مانند لشکر خودش استفاده نمایند).(۷۰) و این کار حضرت، آشکارا تفاوت میان نگاه اعتبارى و اصیل را به قدرت نمایان مى سازد. برخورد على (علیه السلام) با عمروبن عاص در جریان جنگ صفین،(۷۱) بر رعایت اصول اخلاقى از سوى ایشان تإکید دارد، در حالى که دشمنان او از انجام هر اقدامى حتى کشف عورت براى نجات خویش صرف نظر نمى کردند، حضرت حاضر نشد دشمن خویش را در هر حالى به قتل برساند.
على (علیه السلام) براى حفظ قدرت حاضر نشد از اصول غیر اخلاقى چون سب و دشنام گویى استفاده کند و چون در جریان جنگ صفین مطلع شد کسانى چون حجر بن عدى و عمرو بن حمق خزاعى به لعن معاویه و اهل شام مشغولند،(۷۲) فرمود:
من خوش ندارم شما دشنام گو باشید، لیکن اگر کرده هاى آنان را باز گویید و حالشان را فرا یاد آرید به صواب نزدیک تر بود و در عذرخواهى رساتر. به جاى دشنام بگویید: خدایا ما و آنان را از کشته شدن برهان و میان ما و ایشان قرار گردان و از گمراهى شان به راه راست برسان.(۷۳)
در حالى که دشمنان على بد گویى و ناسزا گفتن را شعار خود قرار داده و آن را یکى از طرق تبلیغ علیه او مى دانستند، على (علیه السلام) از این راه استفاده نکرد و با بهترین بیان حقیقت حال آن ها را بیان مى فرمود.(۷۴) على نه تنها به جعل حدیث نپرداخت، بلکه استفاده از این ابزار را براى حفظ قدرت بسیار زشت مى شمرد. حضرت توصیه مى کرد که مراقب جاعلان حدیث باشند و در قبول حدیث احتیاط کنند.
در دست مردم حق است و باطل، راست و دروغ، ناسخ و منسوخ، عام و خاص، و آن چه در خاطر سپرده شده است و آن چه حدیث گوید، بدان گمان برده است و بر رسول خدا در زمان او دروغ بستند تا آن که برخاست و گفت: هرکه به عمد بر من دروغ بندد، جایى در آتش براى خود آماده سازد.(۷۵)
۱۷. امانت دانستن قدرت
على (علیه السلام) بر خلاف حاکمانى چون معاویه که نگاهى اصیل به قدرت داشت، آن را به منزله امانت مى نگریست و تلاشش رعایت اصول امانت دارى درباره قدرت بود و این امر از اعمال او و سفارش هایى که به والیان خویش نمود، به دست مىآید.
حضرت در نامه اى که به اشعث بن قیس والى آذربایجان نوشت، حکومت را امانتى در دست او معرفى کرد:
وظیفه حکومتى که به تو سپرده اند طعمه اى نیست که به چنگ آورده باشى، بلکه امانتى است که به تو داده اند و مالى که در دست دارى همه اموال خدا است و تو فقط گنجور خداوند بر آن اموالى تا آن را به من بسپارى.(۷۶)
على (علیه السلام) در نامه اى دیگر به عبدالله یا عبیدالله بن عباس او را به سبب سهل انگارى در نگهدارى امانت و استفاده شخصى از مظاهر قدرت، سرزنش کرده است:
من تو را در امانت شریک خود داشتم و تو امانت مسلمانان را تباه کردى، چگونه نوشیدن و خوردن را بر خود گوارا نمودى، در حالى که مى دانى حرام مى خورى و حرام مىآشامى… به خدا اگر حسن و حسین چنان کردند که تو کردى، از من روى خوش ندیدندى و به آرزوى نرسیدندى تا آنکه حق را از آنان بستانم و باطلى که به ستمشان پدید شده، نابود گردانم.(۷۷)
۱۸.توصیه به فرزندانش در چگونگى برخورد با ابن ملجم
على (علیه السلام) براى تبعیت از سنت پیامبر ـ على رغم قول شیخ مفید در ارشاد، که معتقد است حضرت دستور به سوزاندن ابن ملجم داده است ـ به فرزندان خود توصیه کرد که حتى در برخورد با ابن ملجم اصول انسانى و اسلامى را رعایت کنند و اگر پدرشان با ضربت او به شهادت رسید، ضربتى به او بزنند و اگر زنده ماند خود در این باره تصمیم خواهد گرفت:
پسران عبدالمطلب، نبینم در خون مسلمانان فرو رفته اید و دست ها را بدان آلوده و گویید امیرمومنان را کشته اند! بدانید جز کشنده من نباید کسى به خون من کشته شود، بنگرید! اگر من از این ضربت مردم او را تنها یک ضربت بزنید و دست و پا و دیگر اندام او را مبرید که من از رسول خدا شنیدم که فرمود: بپرهیزید از بریدن اندام مرده هر چند سگ دیوانه باشد.(۷۸)
در حقیقت، على (علیه السلام) با این توصیه خواست سنت جاهلى مثله کردن که پیامبر(ص) آن را لغو کرده بود و دوباره زمینه هاى احیاى آن فراهم شده بود را ملغا سازد.
۱۹. محتواى وصیت على (علیه السلام)
على (علیه السلام) در توصیه هاى خود به فرزندانش شیوه هاى حفظ قدرت را به آنان نیاموخت، بلکه آن چه بر آن تإکید داشت رعایت اصول اصیل اسلامى و مسائل اخلاقى و عدم توجه به دنیا و مظاهر آن است.
نگاهى به وصیت على (علیه السلام) که منابع مختلف(۷۹) آن را نقل کرده اند، نشان مى دهد که حضرت فرزندانش را به برپایى نماز و روزه گرفتن، پرداخت زکات، بردبارى، پایدارى، نیکى، امر به معروف و نهى از منکر، عمل به فرمان هاى الهى و اداى فرایض، دفاع از حق، به یاد مردم بودن، خدا را همواره در نظر داشتن، فریفته دنیا نشدن، رعایت عدالت، تقوا، بخشش گناهکاران، فرو بردن خشم، نیکى با همسایگان، تربیت درست فرزندان، به حساب خود رسیدگى کردن، دوستى با نیکان، حفظ دین، توجه به ستم دیدگان، حفظ اتحاد، تلاش در برقرارى صلح میان مسلمین، توجه به قرآن و سنت رسول، توجه به ایتام، برپایى جهاد و… توصیه نموده است.
نتیجه
نگاه على (علیه السلام) به قدرت، آرمانى، اعتبارى و اصولى بوده است و آن چه براى حضرت اهمیت داشت، حفظ مکتب و عقیده بود و ایشان به قدرت به عنوان ابزارى براى رسیدن به اهداف متعالى مد نظرش مى نگریست و اساسا حضرت، اصول محور بوده است نه قدرت محور؛ بدین سبب دست به هر اقدامى جهت کسب قدرت و حفظ آن نزد و نگاه على (علیه السلام) به دنیا، قدرت، ثروت و سیاست آن است که از آن ها حداقل استفاده را بکند و از دیدگاه او قدرت زمانى ارزش دارد که در خدمت حق و سعادت مردم باشد.
پى نوشت ها
۱. کارشناس ارشد تاریخ اسلام.
۲. على شریعتمدارى، اصول و فلسفه تعلیم و تربیت، ص۱۶۱.
۳. حسن شعبانلو، (الگوى آرمان گرایى و واقع بینى در اندیشه و سیره امام على (علیه السلام))، اندیشه صادق، ۱۳۷۹، شماره اول، ص۳۷.
۴. جرج جرداق، امام على (علیه السلام) صداى عدالت انسانى، ترجمه سید هادى خسروشاهى، ج۵، ص۳۳.
۵. رفیع الدین محمدبن اسحاق همدانى، سیرت رسول الله، ص۵۵۳.
۶. احمد بن ابى یعقوب(یعقوبى)، تاریخ یعقوبى، ترجمه محمد ابراهیم آیتى، ج۱، ص۵۲۶.
۷. تقى الدین المقریزى، النزاع و التخاصم فیما بین بنى امیه و بنى هاشم، ص۷۳.
۸. سید جعفر شهیدى، ترجمه نهج البلاغه، خطبه ۵، ص۱۲، ۱۳.
۹. the encyclopedia of islam، leiden، e،j.brill، volume i a – b،p.381.
۱۰. ابراهیم بیضون، رفتار شناسى امام على (علیه السلام) در آیینه تاریخ، ترجمه على اصغر محمد سبحانى، تلخیصى از صفحات ۳۳، ۳۵.
۱۱. على شریعتى، على حقیقتى بر گونه اساطیر، ص۷۵.
۱۲. شهیدى، همان، خطبه ۳، ص۱۰.
۱۳. محمد بن على، ابن طباطبا، تاریخ فخرى، ترجمه محمد وحید گلپایگانى، ص۱۳۱، ۱۳۲.
۱۴. کمال الدین میثم بن على بن میثم البحرانى، شرح نهج البلاغه، ج۱، ص۲۶۱.
۱۵. عبدالعزیزالدورى، مقدمه فى تاریخ صدر الاسلام، ص۵۰.
۱۶. على شریعتى، شیعه، (مجموعه آثار، ج۷) ص۱۹۱.
۱۷. یعقوبى، همان، ج۲، ص۵۵.
۱۸. سید جعفر شهیدى، زندگانى امیرمومنان على (علیه السلام) (على از زبان على (علیه السلام)، ص۵۱.
۱۹. سید جعفر شهیدى، ترجمه نهج البلاغه، خطبه ۱۳۰، ص ۱۲۸، ۱۲۹.
۲۰. یعقوبى، همان، ص۶۷، ۶۸.
۲۱. همان، ص۵۷، ۵۸.
۲۲. عزیزالله بیات، تاریخ ایران از ظهور اسلام تا دیالمه، ص۶۸.
۲۳. شهیدى، ترجمه نهج البلاغه، نامه ۱، ص۲۷۱.
۲۴. همان، خطبه ۲۴۰، ص۲۶۹.
۲۵. همان، خطبه ۳۰، ص۳۱.
۲۶. نصربن مزاحم منقرى، واقعه صفین، ترجمه کریم زمانى، ص۱۱۹.
۲۷. ابراهیم بن محمد ثقفى کوفى، الغارات، ترجمه محمد باقر کمره اى، ص۱۳۱، ۱۳۲.
۲۸. شهیدى، ترجمه نهج البلاغه، خطبه ۹۲، ص۸۵.
۲۹. مرتضى مطهرى، پیرامون انقلاب اسلامى، ص۱۴۶، ۱۴۷.
۳۰. شهیدى، ترجمه نهج البلاغه، خطبه ۱۹۲، ص۲۴۴.
۳۱. همان، خطبه ۳۷، ص۳۷.
۳۲. همان، خطبه ۳۳، ص۳۴.
۳۳. محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج۱، ص۳۷۸.
۳۴. محمد محمدىرىشهرى، میزان الحکمه، ج۴، ص۴۴۵.
۳۵. همان.
۳۶. همان.
۳۷. شهیدى، ترجمه نهج البلاغه، خطبه ۱۵، ص۱۶.
۳۸. همان، خطبه ۲۴۴، ص۲۶۰.
۳۹. ناصر مکارم شیرازى و همکاران، پیام امیرالمومنین (علیه السلام)، ج۲، ص۳۵۳.
۴۰. محمد بن عمر واقدى، مغازى، ترجمه محمود مهدى دامغانى، ج۳، ص۸۲۸.
۴۲. محمدبن جریر طبرى، تاریخ طبرى، ترجمه ابوالقاسم پاینده، ج۶، ص۲۶۹۸.
۴۳. ابوالحسن على بن حسین مسعودى، مروج الذهب و معادن الجوهر، ترجمه ابوالقاسم پاینده، ج۱، ص۷۰۸، ۷۰۹.
۴۴. على بن الحسن الشافعى، ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج۳، ص۲۷۷.
۴۵. عزالدین ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۶، ص۱.
۴۶. محمد عابد الجابرى، العقل السیاسه و العربى (نقد العقل العربى ۳)، ص۱۵۹.
۴۷. مطهربن طاهر مقدسى، آفرینش و تاریخ، ج۱ ـ ۳، ص۸۷۵.
۴۸. طبرى، همان، ص؛۲۳۴۰ غریغوریوس ابوالفرج امرون ابن العبرى، تاریخ مختصر الدول، ترجمه محمدعلى تاجرپور و حشمت الله ریاضى، ص؛۱۶۵ عبدالرحمن بن خلدون، مقدمه، ترجمه محمدپروین گنابادى، ج۱، ص۳۹۸، ۳۹۹.
۴۹. همان، ص؛۲۳۴۲ شهاب الدین احمد نویرى، نهایه الارب فى فنون الادب، ترجمه محمود مهدوى دامغانى، ج۵، ص۱۱۱.
۵۰. الجابرى، همان، ۱۵۹.
۵۱. شهیدى، ترجمه نهج البلاغه، خطبه ۲۰۰، ص۲۳۶.
۵۲. همان، نامه ۵۳، ص۳۳۸، ۳۳۹.
۵۳. همان، خطبه ۲۳۳، ص۲۶۵.
۵۴. همان، نامه ۶۲، ص۲۸۸.
۵۵. محمد محمدىرىشهرى، سیاست نامه امام على (علیه السلام)، ترجمه مهدى مهریزى، ص۳۸.
۵۶. شهیدى، ترجمه نهج البلاغه، کلمات قصار۲۳۶، ص۴۰۰.
۵۷. همان، نامه ۵۳، ص۳۲۶.
۵۸. همان، کلمات قصار، ۷۷، ص۳۷۲.
۵۹. همان، نامه ۳۸، ص۳۱۲ و نامه ۵۳، ص۳۱۹ و کلمات قصار۱۰۳، ص۳۷۷.
۶۰. محمدبن عبدالله بن مسلم بن قتیبه الدینورى، الامامه و السیاسه، ج۱، ص۵۱.
۶۱. سید قطب، عدالت اجتماعى در اسلام، ترجمه سید هادى خسرو شاهى و محمد گرامى، ج۲، ص۳۹۴.
۶۲. شهیدى، ترجمه نهج البلاغه، نامه ۴۵، ص۳۱۷، ۳۱۸.
۶۳. ابوحنیفه احمد بن داوود دینورى، اخبار الطوال، ترجمه محمود مهدوى دامغانى، ص۱۸۹.
۶۴. ابن طباطبا، همان، ص۱۸۹.
۶۵. ابوالاعلى مودودى، خلافت و ملوکیت، ص۱۵۲.
۶۶. دینورى، همان، ص۱۷۸، ۱۸۸.
۶۷. مقدسى، همان، ص؛۸۷۷ شهیدى، ترجمه نهج البلاغه، نامه ۱۴، ص۲۸۰.
۶۸. ابو على مسکویه رازى، تجارب الامم، ج۱، ص۴۹۱.
۶۹. سید مرتضى عسکرى، نقش ائمه در احیإ دین، ج۱۶، ص۱۹۵.
۷۰. یعقوبى، همان، ص۸۳.
۷۱. عباس محمود عقاد، شخصیت حضرت على (علیه السلام)، ترجمه سید جعفر غضبان، ص۳۵.
۷۲. مقدسى، همان، ص؛۸۸۸ شهیدى، ترجمه نهج البلاغه، خطبه ۸۴، ص۶۶.
۷۳. بیضون، همان ص۹۶ به نقل از اخبار الطوال، ص۱۶۴.
۷۴. شهیدى، ترجمه نهج البلاغه، خطبه ۲۰۶، ص۲۴۰.
۷۵. عباس محمود عقاد، همان، ص۴۵.
۷۶. شهیدى، ترجمه نهج البلاغه، خطبه ۲۱۰، ص۲۴۰.
۷۷. نصربن مزاحم منقرى، پیکار صفین، ترجمه پرویز اتابکى، ص۳۸.
۷۸. شهیدى، ترجمه نهج البلاغه،نامه ۴۱، ص۳۱۳، ۳۱۴.
۷۹. همان، نامه ۴۷، ص۳۲۱ و ابن طباطبا، همان، ص۱۳۷، ۱۳۸.
۸۰. همان، نامه ۳۱، ص۲۹۶ ـ ؛۳۰۷ ابوالفرج على بن حسین اصفهانى، فرزندان ابوطالب، ترجمه جواد فاضل، ج۱، ص۵۰، ۵۱.
منابع
ـ ابن ابى الحدید، عزالدین، شرح نهج البلاغه، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، چاپ اول، (قاهره، دار احیإ الکتب العربیه، ۱۳۷۸ ق).
ـ ابن اسحاق، رفیع الدین محمد همدانى، سیرت رسول الله، مصحح جعفر مدرس صادقى، چاپ دوم، (تهران، نشر مرکز اطلاعات، ۱۳۶۴).
ـ ابن العبرى، غریغوریوس ابوالفرج امرون، تاریخ مختصر الدول، ترجمه محمد على تاج پور و حشمت الله ریاضى، چاپ اول(تهران، اطلاعات، ۱۳۶۴).
ـ ابن خلدون، عبدالرحمن، مقدمه، ترجمه محمدپروین گنابادى، چاپ دوم، (تهران، شرکت انتشارات علمى و فرهنگى، ۱۳۶۶).
ـ ابن طباطبا، محمد بن على، تاریخ فخرى، ترجمه محمد وحید گلپایگانى، چاپ سوم، (تهران، شرکت انتشارات علمى و فرهنگى، ۱۳۶۷).
ـ ابن عساکر، إبى القاسم على بن الحسن، تاریخ مدینه دمشق، (بى جا، دارالبشیر، بى تا).
ـ ابن قتیبه الدینورى، إبى محمد عبدالله بن مسلم، الامامه و السیاسه، تحقیق، محمد الزینى (بیروت، دارالمعرفه، بى تا).
ـ اصفهانى، ابوالفرج على بن حسین، فرزندان ابوطالب، ترجمه جواد فاضل، چاپ دوم (بى جا، موسسه مطبوعاتى علمى، بى تا).
ـ بیضون، ابراهیم، رفتارشناسى امام على (علیه السلام) در آیینه تاریخ، ترجمه على اصغر محمدى، سیجانى، چاپ اول، (تهران، دفتر نشر و فرهنگ اسلامى، ۱۳۷۹).
ـ بیات، عزیزالله، تاریخ ایران از ظهور اسلام تا دیالمه، چاپ دوم(تهران، مرکز چاپ و انتشارات دانشگاه شهید بهشتى، ۱۳۷۰).
ـ البحرانى، کمال الدین میثم بن على بن میثم، شرح نهج البلاغه، چاپ دوم، (بى جا، دفتر نشر الکتاب، ۱۴۰۴ق).
ـ ثقفى کوفى، ابراهیم بن محمد، الغارات، ترجمه محمد باقر کمره اى، چاپ اول(بى جا، فرهنگ اسلام، ۲۵۳۶).
ـ الجابرى، محمد عابد، العقل السیاسه و العربى (نقد العقل العربى۳) چاپ دوم (بیروت، مرکز دراسات الوحده العربیه، ۱۹۹۲م).
ـ جرداق، جرج، امام على (علیه السلام) صداى عدالت انسانى،ترجمه سید هادى خسروشاهى، چاپ سوم(قم، خرم، بى تا).
ـ دینورى، ابوحنیفه احمد بن داوود، اخبار الطوال، محمود مهدوى دامغانى، چاپ اول(تهران، نشر نى، ۱۳۶۴).
ـ الدورى، عبدالعزیز، مقدمه فى تاریخ صدر الاسلامى، چاپ دوم، (بیروت، المطبعه الکاتولیکیه، ۱۹۶۱م).
ـ سید قطب، عدالت اجتماعى در اسلام، ترجمه سیدهادى خسروشاهى و محمدعلى گرامى، چاپ هشتم، (تهران، شرکت سهامى انتشار، بى تا).
ـ شریعتى، على، شیعه، (مجموعه آثار، ج۷)چاپ اول، (تهران، سحاب کتاب، ۱۳۵۸).
ـ، على حقیقتى بر گونه اساطیر، (بى جا، بعثت، بى تا).
ـ شریعتمدارى، على، اصول و فلسفه تعلیم و تربیت، چاپ هیجدهم(تهران، موسسه انتشارات امیر کبیر، ۱۳۸۰).
ـ شهیدى، سید جعفر، ترجمه نهج البلاغه، چاپ یازدهم(تهران، شرکت انتشارات علمى و فرهنگى، ۱۳۷۶.
نویسنده: على کریمى