- اسلام
- قرآن
- پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)
- شیعه
- خانواده
- ادیان و مذاهب
- پرسش ها و پاسخ ها
- کتابشناسی
- کتابخانه
- چندرسانه ای
- زمان مطالعه : 12 دقیقه
- توسط : رحمت الله ضیایی
- 0 نظر
علاّمه طباطبایى
سؤال:
آیا حضرت سیّدالشّهدا علیه السلام در مسافرتى که از مکه به سوى کوفه مى کرد مى دانست که شهید خواهد شد یا نه؟ و به عبارت دیگر، آیا آن حضرت به قصد شهادت رهسپار عراق شد یا به قصد تشکیل یک حکومت عادلانه صد در صد اسلامى؟
جواب:
سیّدالشّهدا علیه السلام – به عقیده شیعه امامیه – امام مفترض الطّاعه و سومین جانشین از جانشینان پیغمبر اکرم صلى الله علیه وآله وسلم و صاحب ولایت کلّیه مىباشد و علم امام علیه السلام به اعیان خارجیه و حوادث و وقایع، طبق آنچه از ادله نقلیه و براهین عقلیه در مى آید، به دو قسم و از دو راه است.
اوّل) علم موهبتى
امام علیه السلام به حقایق جهان هستى، در هرگونه شرایطى وجود داشته باشند، به اذن خدا واقف است؛ اعم از آنها که تحت حس قرار دارند و آنها که بیرون از دایره حس مىباشند، مانند موجودات آسمانى و حوادث گذشته و وقایع آینده. دلیل این مطلب:
راه اثبات علم از راه نقل، روایات متواترهاى است که در جوامع حدیث شیعه، مانند کتاب کافى و بصائر و کتب صدوق و کتاب بحارالانوار و غیر آنها ضبط شده.
به موجب این روایات که به حدّ و حصر نمى آید، امام علیه السلام از راه موهبت الهى و نه از راه اکتساب، به همه چیز واقف و از همه چیز آگاه است و هرچه را بخواهد به اذن خدا، به ادنى توجّهى مىداند.
البته در قرآن کریم آیاتى داریم که علم غیب را مخصوص ذات خداى متعال و منحصر در ساحت مقدّس او قرار مىدهد، ولى استثنائى که در آیه کریمه «عالم الغیب فلایظهر على غیبه احداً الاّ من ارتضى من رسول…»۱ وجود دارد. نشان مىدهد که اختصاص علم غیب به خداى متعال به این معنى است که غیب را مستقلاً و از پیش خود (بالذّات) کسى جز خداى نداند، ولى ممکن است پیغمبران پسندیده به تعلیم خدایى بدانند و ممکن است پسندیدگان دیگر نیز به تعلیم پیغمبران آن را بدانند، چنان که در بسیارى از این روایات وارد است که پیغمبر و نیز هر امامى در آخرین لحظات زندگى خود «علم امامت» را به امام پس از خود مىسپارد.
و از راه عقل، براهینى است که به موجب آنها امام علیه السلام به حسب مقام نورانیّت خود کاملترین انسان عهد خود و مظهر تامّ اسماء و صفات خدایى و بالفعل به همه چیز عالم و به هر واقعه شخصى آشناست و به حسب وجود عنصرى خود به هر سوى توجّه کند، براى وى حقایق روشن مىشود. (ما تقریر این براهین را نظر به اینکه به یک سلسله مسائل عقلى پیچیده متوقف و سطح آنها از سطح این مقاله بالاتر است، به محلّ مخصوص آنها احاله مى دهیم.)
این علم تأثیرى در عمل و ارتباط، با تکلیف ندارد.
نکته اى که باید به سوى آن عطف توجّه کرد، این است که این گونه علمِ موهبتى به موجب ادلّه عقلى و نقلى که آن را اثبات مىکند، قابل هیچ گونه تخلّف نیست و تغیّر نمىپذیرد و سر مویى به خطا نمىرود و به اصطلاح، علم است به آنچه در لوح محفوظ ثبت شده است. و آگاهى است از آنچه قضاى حتمى خداوندى به آن تعلّق گرفته.
و لازمه این مطلب، این است که هیچ گونه تکلیفى به متعلّق این گونه علم (از آن جهت که متعلّق این گونه علم است و حتمى الوقوع مىباشد) تعلّق نمىگیرد و همچنین قصد و طلبى از انسان با او ارتباط پیدا نمىکند. زیرا تکلیف همواره از راه امکان به فعل تعلّق مىگیرد و از راه اینکه فعل و ترک هردو در اختیار مکلّف اند، فعل یا ترک خواسته مىشود و اما از جهت ضرورى الوقوع و متعلّق قضاى حتمى بودن آن، محال است مورد تکلیف قرار گیرد.
مثلاً صحیح است خدا به بنده خود بفرماید: فلان کارى که فعل و ترک آن براى تو ممکن است و در اختیار توست بکن. ولى محال است بفرماید: فلان کارى را که به موجب مشیّت تکوینى و قضاى حتمى من البته تحقّق خواهد یافت و برو برگرد ندارد، بکن یا مکن. زیرا چنین امر و نهى، لغو و بىاثر مىباشد.
و همچنین انسان مىتواند امرى را که امکان شدن و نشدن دارد، اراده کرده، براى خود مقصد، و هدف قرار داده، براى تحقّق دادن آن به تلاش و کوشش بپردازد، ولى هرگز نمىتواند امرى را که به طور یقین (بى تغیّر و تخلّف) و به طور قضاى حتمى شدنى است، اراده کند و آن را مقصد خود قرار داده، تعقیب کند. زیرا اراده و عدم اراده و قصد و عدم قصد انسان، کمترین تأثیرى در امرى که به هر حال شدنى است و از آن جهت که شدنى است، ندارد. (دقت شود).
و از این بیان، روشن مىشود که:
۱٫ این علمِ موهبتى امام علیه السلام اثرى در اعمال او و ارتباطى با تکالیف خاصّه او ندارد. و اصولاً هر امرِ مفروض از آن جهت که متعلّق قضاى حتمى و حتمى الوقوع است متعلّق امر یا نهى یا اراده و قصد انسانى نمىشود.
آرى، متعلّق قضاى حتمى و مشیّت قاطعه حق متعال مورد رضا به قضا است، چنان که سیّدالشّهدا علیه السلام در آخرین ساعت زندگى در میان خاک و خون مىگفت: «رضاً بقضائک و تسلیماً لأمرک لامعبود سواک» و هچنین در خطبهاى که هنگام بیرون آمدن از مکه خواند، فرمود: «رضا اللّه رضانا اهلالبیت».
۲٫ حتمى بودن فعل انسان از نظر تعلّق قضاى الهى، منافات با اختیارى بودن آن از نظر فعالیت اختیارى انسان ندارد؛ زیرا قضاى آسمانى به فعل با همه چگونگى هاى آن تعلّق گرفته است نه به مطلق فعل، مثلاً خداوند خواسته است که انسان فلان فعل اختیارى را به اختیار خود انجام دهد و در این صورت تحقّق خارجى این فعل اختیارى از آن جهت که متعلّق خواست خداست، حتمى و غیر قابل اجتناب است و در عین حال اختیارى و نسبت به انسان صفت امکان دارد (دقت شود).
۳٫ اینکه ظواهر اعمال امام علیه السلام را که قابل تطبیق به علل و اسباب ظاهرى است نباید دلیل نداشتن این علمِ موهبتى و شاهد جهل به واقع گرفت مانند اینکه گفته شود: اگر سیّدالشّهدا علیه السلام علم به واقع داشت، چرا مسلم را به نمایندگى خود به کوفه فرستاد؟ چرا توسّط صیداوى نامه به اهل کوفه نوشت؟ چرا خود از مکه رهسپار کوفه شد؟ چرا خود را به هلاکت انداخت و حال آنکه خدا مىفرماید: «ولا تلقوا بایدیکم الى التّهلکه»۲ چرا؟ و چرا؟
پاسخ همه این پرسشها از نکتهاى که تذکّر دادیم، روشن است و نیازى به تکرار نیست.
قسم دوم) علم عادى
پیغمبر صلى الله علیه وآله وسلم به نصّ قرآن کریم و همچنین امام علیه السلام (از عترت پاک او) بشرى است همانند سایر افراد بشر و اعمالى که در مسیر زندگى انجام مىدهد مانند اعمال سایر افراد بشر در مجراى اختیار و بر اساس علم عادى قرار دارد. امام علیه السلام نیز مانند دیگران خیر و شرّ و نفع و ضرر کارها را از روى علم عادى تشخیص داده و آنچه را شایسته اقدام مىبیند اراده کرده، در انجام آن به تلاش و کوشش مىپردازد. در جایى که علل و عوامل و اوضاع و احوال خارجى موافق مىباشد، به هدف اصابت مىکند و در جایى که اسباب و شرایط مساعدت نکنند، از پیش نمىرود. (و اینکه امام علیه السلام به اذن خدا به جزئیات همه حوادث چنان که شده و خواهد شد واقف است، تأثیرى در این اعمال اختیاریه وى ندارد، چنان که گذشت.)
امام علیه السلام مانند سایر افراد انسانى، بنده خدا و به تکالیف و مقررات دینى مکلّف و موظّف مى باشد و طبق سرپرستى و پیشوایى که از جانب خدا دارد با موازین عادى انسانى باید انجام دهد و آخرین تلاش و کوشش را در احیاى کلمه حق و سر پا نگهداشتن دین و آیین بنماید.
نهضت سیّدالشّهدا علیه السلام و هدف آن
با یک سیر اجمالى در وضع عمومى آن روز مىتوان نسبت به تصمیم و اقدام سیّدالشّهدا علیه السلام روشن شد.
تیره ترین و تاریک ترین روزگارى که در جریان تاریخ اسلام به خانواده رسالت و شیعیانشان گذشته، دوره حکومت بیست ساله معاویه بود.
معاویه پس از آنکه خلافت اسلامى را با هر نیرنگ بود، به دست آورد و فرمانرواى بىقید و شرط کشور پهناور اسلامى شد، همه نیروى شگرف خود را صرف تحکیم و تقویت فرمانروایى خود و نابود ساختن اهلبیت رسالت مىنمود، نه تنها در اینکه آنان را نابود کند، بلکه مىخواست نام آنان را از زبان مردم و نشان آنان را از یاد مردم محو کند.
جماعتى از صحابه پیغمبر صلى الله علیه وآله وسلم را که مورد احترام و اعتماد مردم بودند، از هر راه بود با خود همراه و با ساختن احادیث به نفع صحابه و ضرر اهلبیت، به کار انداخت و به دستور او در منابر اسلامى در سرتاسر بلاد اسلامى به امیرالمؤمنین علیه السلام (مانند یک فریضه دینى) سبّ و لعن مىشد.
به وسیله ایادى خود مانند زیاد بن ابى و سمره بن جندب و بسر بن ارطاه و امثال ایشان هرجا از دوستان اهل بیت سراغ مىکرد، به زندگیش خاتمه مىداد و در این راهها از زر، از زور، از تطمیع، از ترغیب و از تهدید، تا آخرین حدّ توانایى استفاده مىکرد.
در چنین محیطى طبعاً کار به اینجا مىکشد که عامه مردم از بردن نام على و آل على نفرت کنند و کسانى که از دوستى اهلبیت رگى در دل دارند، از ترس جان و مال و عِرض خود هر گونه رابطه خود را با اهلبیت قطع کنند.
واقع امر را از اینجا مىتوان به دست آورد که امامت سیّدالشّهدا علیه السلام تقریباً ده سال طول کشید که در همه این مدّت (جز چند ماه اخیر) معاصر معاویه بود. در طول این مدّت از آن حضرت که امام وقت و مبیّن معارف و احکام دین بود، در تمام فقه اسلامى حتى یک حدیث نقل نشده است (منظور روایتى است که مردم از آن حضرت کرده باشند که شاهد مراجعه و اقبال مردم است نه روایتى که از داخل خاندان آن حضرت مانند ائمّه بعدى رسیده باشد.) و از اینجا معلوم مىشود که آن روز، درِ خانه اهلبیت علیهم السلام به کلّى بسته شده و اقبال مردم به حدّ صفر رسیده بوده است.
اختناق و فشار روزافزون که محیط اسلامى را فراگرفته بود، به حضرت امام حسن علیه السلام اجازه ادامه جنگ یا قیام علیه معاویه را نداد و کمترین فایدهاى هم نداشت؛ زیرا:
اوّلاً، معاویه از وى بیعت گرفته بود و با وجود بیعت، کسى با وى همراهى نمىکرد.
ثانیاً، معاویه خود را یکى از صحابه کبار پیغمبر صلى الله علیه وآله وسلم و کاتب وحى و مورد اعتماد و دست راست سه نفر از خلفاى راشدین به مردم شناسانیده بود و نام «خال المؤمنین» را به عنوان لقبى مقدّس بر خود گذاشته بود.
ثالثاً، با نیرنگ مخصوص به خودش به آسانى مىتوانست حضرت امام حسن علیه السلام را به دست کسان خودش بکشد و بعد به خونخواهى وى برخیزد و از قاتلین وى انتقام بگیرد و مجلس عزا نیز برایش برپا کند و عزادار شود!
معاویه وضع زندگى امام حسن علیه السلام را به جایى کشانیده بود که کمترین امنیتى حتى در داخل خانه شخصى خودش نداشت و بالاخره نیز وقتى که مىخواست براى یزید از مردم بیعت گیرد، آن حضرت را به دست همسر خودش مسموم کرده، شهید ساخت.
همان سیّدالشّهدا علیه السلام که پس از درگذشت معاویه بى درنگ علیه یزید قیام کرد و خود و کسان خود، حتى بچه شیرخواره خود را در این راه فدا کرد، در همه مدّت امامت خود که معاصر معاویه بود، به این فداکارى نیز قادر نشد؛ زیرا در برابر نیرنگهاى صورتاً حق به جانب معاویه و بیعتى که از وى گرفته شده بود، قیام و شهادت او کمترین اثرى نداشت.
این بود خلاصه وضع ناگوارى که معاویه در محیط اسلامى به وجود آورد و درِ خانه پیغبراکرم صلى الله علیه وآله وسلم را به کلّى بسته، اهلبیت را از هرگونه اثر و خاصیت انداخت.
مرگ معاویه و خلافت یزید!
آخرین ضربت کارى وى (معاویه) که به پیکر اسلام و مسلمین وارد ساخت، این بود که خلافت اسلامى را به سلطنت استبدادى موروثى تبدیل نمود و پسر خود یزید را به جاى خود نشانید، در حالى که یزید هیچ گونه شخصیت دینى (حتى به طور تزویر و تظاهر) نداشت و همه وقت خود را علناً با ساز و نواز و بادهگسارى و شاهدبازى و میمون رقصانى مىگذرانید و احترامى به مقررات دینى نمىگذاشت و گذشته از همه اینها، اعتقادى به دین و آیین نداشت؛ چنان که وقتى که اسیران اهلبیت و سرهاى شهداى کربلا را وارد دمشق مىکردند و به تماشاى آنها بیرون آمده بود، بانگ کلاغى به گوشش رسید، گفت:
نعب الغراب فقلت قل او لا تقل
فقد اقتضیت من الرّسول دیونى۳
و همچنین هنگامى که اسیران اهلبیت و سر مقدّس سیّدالشّهدا را به حضورش آوردند، ابیاتى سرود که یکى از آنها این بیت بود:
لعبت هاشم بالملک فلا
خبر جاء و لا وحى نزل
زمامدارى یزید که توأم با ادامه سیاست معاویه بود، تکلیف اسلام و مسلمین را روشن مىکرد و من جمله وضع رابطه اهلبیت رسالت را با مسلمانان و شیعیانشان (که مىبایست به دست فراموشى مطلق سپرده شود و بس) معلوم مىساخت.
در چنین شرایطى، یگانه وسیله و مؤثّرترین عامل براى قطعیت یافتن سقوط اهلبیت و درهم ریختن بنیان حق و حقیقت این بود که سیّدالشّهدا با یزید بیعت کند و او را خلیفه و جانشین مفترض الطّاعه پیغمبر بشناسد.
امام علیه السلام و بیعت با یزید
سیّدالشّهدا علیه السلام نظر به پیشوایى و رهبرى واقعى که داشت، نمى توانست با یزید بیعت کند و چنین قدم مؤثّرى در پایمال ساختن دین و آیین بردارد. و تکلیفى جز امتناع از بیعت نداشت و خدا نیز جز این، از وى نمىخواست.
اثر امتناع از بیعت
از آن طرف امتناع از بیعت، اثرى تلخ و ناگوار داشت؛ زیرا قدرت هولناک و مقاومتناپذیر وقت، با تمام هستى خود بیعت مىخواست (بیعت مىخواست یا سر) و به هیچ چیز دیگر قانع نبود و از این روى کشته شدن امام علیه السلام در صورت امتناع در بیعت قطعى و لازم لاینفکّ امتناع بود.
سیّدالشّهدا علیه السلام نظر به رعایت مصلحت اسلام و مسلمین، تصمیم قطعى بر امتناع از بیعت و کشته شدن گرفت و بىمحابا مرگ را بر زندگى ترجیح داد و تکلیف خدایى وى نیز امتناع از بیعت و کشته شدن بود. (و این است معنى آنچه در برخى از روایات وارد است که رسول خدا در خواب به او فرمود: «خدا مى خواهد تو را کشته ببیند.» و نیز آن حضرت به بعضى از کسانى که از نهضت منعش مىکردند، فرمود: «خدا مى خواهد مرا کشته ببیند.» و به هر حال مراد، مشیّت تشریعى است نه مشیّت تکوینى؛ زیرا چنان که سابقاً بیان کردیم، مشیّت تکوینى خدا تأثیرى در اراده و فعل ندارد.)
ترجیح مرگ بر زندگى
آرى سیّدالشّهدا علیه السلام تصمیم بر امتناع از بیعت و (در نتیجه) کشته شدن گرفت و مرگ را بر زندگى ترجیح داد و جریان حوادث نیز اصابت نظر آن حضرت را به ثبوت رسانید؛ زیرا شهادت وى با آن وضع دلخراش، مظلومیّت و حقّانیّت اهلبیت علیهم السلام را مسجّل ساخت و پس از شهادت تا دوازده سال نهضتها و خونریزىها ادامه یافت و پس از آن، همان خانهاى که در زمان حیات آن حضرت کسى درب آن را نمى شناخت، با مختصر آرامشى که در زمان امام پنجم به وجود آمد، شیعه از اطراف و اکناف مانند سیل به درِ همان خانه شتافت. حقّانیّت و نورانیّتشان در هر گوشه و کنار جهان به تابش و تلألؤ پرداخت و پایه استوار آن، حقّانیّت توأم با مظلومیّت اهلبیت علیهم السلام مى باشد و پیشتاز این میدان سیّدالشّهدا علیه السلام بود.
حالا مقایسه وضع خاندان رسالت و اقبال مردم به آنان در زمان حیات آن حضرت، با وضعى که پس از شهادت وى در مدّت چهارده قرن پیش آمده و سال به سال تازهتر و عمیقتر مىشود، اصابت نظر آن حضرت را آفتابى مىکند و بیتى که آن حضرت (بنا به بعضى از روایات) انشاد فرموده، اشاره به همین معنى است:
و ما ان طبنا جبن ولکن
منایانا و دولت آخرینا
و به همین نظر بود که معاویه به یزید اکیداً وصیت کرده بود که اگر حسین بن على علیه السلام از بیعت با وى خوددارى کند، او را به حال خود رها کند و هیچ گونه متعرّض وى نشود. معاویه نه از راه اخلاص و محبت این وصیت را مىکرد، بلکه مىدانست که حسین بن على علیهما السلام بیعت کننده نیست و اگر به دست یزید کشته شود، اهلبیت نشان مظلومیّت به خود مىگیرند و این، براى سلطنت اموى خطرناک و براى اهلبیت بهترین وسیله تبلیغ و پیشرفت است.
اشاره هاى مختلف امام به وظیفه خود
سیّدالشّهدا علیه السلام به وظیفه خدایى خود که امتناع از بیعت بود، آشنا بود و بهتر از همه به قدرت بیکران و مقاومت ناپذیر بنى امیه و روحیه یزید پى برده بود و مى دانست که لازم لاینفکّ خوددارى از بیعت، کشته شدن اوست و انجام وظیفه خدایى «شهادت» را در بر دارد. و از این معنى در مقامات مختلف با تعبیرات گوناگون، کشف مىفرمود.
۱٫ در مجلس حاکم مدینه که از وى بیعت مىخواست، فرمود: «مثل من با مثل یزید بیعت نمىکند.»
۲٫ هنگامى که شبانه از مدینه بیرون مىرفت، از جدّش رسول اکرم صلى الله علیه وآله وسلم نقل فرمود که در خواب به وى فرموده: «خدا خواسته (یعنى به عنوان تکلیف) که کشته شوى.»
۳٫ در خطبه اى که هنگام حرکت از مکه خواند و در پاسخ کسانى که مى خواستند آن حضرت را از حرکت به سوى عراق منصرف سازند، همان مطلب را تکرار فرمود.
۴٫ در پاسخ یکى از شخصیتهاى اعراب که در راه اصرار داشت که آن حضرت از رفتن به کوفه منصرف شود و گرنه قطعاً کشته خواهد شد، فرمود: «این رأى بر من پوشیده نیست؛ ولى اینان از من دست بردار نیستند و هرجا بروم و هرجا باشم، مرا خواهند کشت.»
(برخى از این روایات اگرچه معارض دارد یا از جهت سند خالى از ضعف نیست، ولى ملاحظه اوضاع و احوال روز و تجزیه و تحلیل قضایا، آنها را کاملاً تأیید مىکند.)
اختلاف روش امام علیه السلام در خلال مدّت قیام خود
البته مراد از اینکه مى گوییم مقصد امام علیه السلام از قیام خود، شهادت بود و خدا شهادت او را خواسته بود؛ این نیست که خدا از وى خواسته بود که از بیعت یزید خوددارى نماید، آنگاه دست روى دست گذاشته، به کسان یزید اطلاع دهد که بیایید مرا بکشید و بدین طریق خندهدار وظیفه خود را انجام دهد و نام قیام روى آن بگذارد؛ بلکه وظیفه امام علیه السلام این بود که علیه خلافت شوم یزید قیام کرده، از بیعت با او امتناع ورزد و امتناع خود را که به شهادت منتهى خواهد شد، از هر راه ممکن به پایان رساند.
از اینجاست که مىبینیم روش امام علیه السلام در خلال مدّت قیام، به حسب اختلاف اوضاع و احوال، مختلف بوده. در آغاز کار که تحت فشار حاکم مدینه قرار گرفت، شبانه از مدینه حرکت کرده، به مکه – که حرم خدا و مأمن دینى بود – پناهنده شد و چند ماهى در مکه در حال پناه ندگى گذرانید. در مکه تحت مراقبت سرّى مأمورین آگاهى خلافت بود تا تصمیم گرفته شد توسط گروهى اعزامى در موسم حجّ کشته شود یا گرفته شده، به شام فرستاده شود و از طرف دیگر، سیل نامه از جانب عراق به سوى آن حضرت باز شده، در صدها و هزارها نامه وعده یارى و نصرت داده، او را به عراق دعوت کردند و در آخرین نامه که صریحاً به عنوان اتمام حجّت (چنان که بعضى از مورّخین نوشتهاند) از اهل کوفه رسید، آن حضرت تصمیم به حرکت و قیام خونین گرفت. اوّل به عنوان اتمام حجّت «مسلم بن عقیل» را به عنوان نماینده خود فرستاد و پس از چندى، نامه مسلم مبنى بر مساعد بودن اوضاع نسبت به قیام، به آن حضرت رسید.
امام علیه السلام به ملاحظه دو عامل که گفته شد؛ یعنى ورود مأمورین سرّى شام به منظور کشتن یا گرفتن وى و حفظ حُرمت خانه خدا و مهیّا بودن عراق براى قیام، به سوى کوفه رهسپار شد. سپس در اثناى راه که خبر قتل فجیع مسلم و هانى رسید، روش قیام و جنگ تهاجمى را به قیام دفاعى تبدیل فرموده، به تصفیه جماعت خود پرداخت و تنها کسانى را که تا آخرین قطره خون خود از یارى وى دست بردار نبودند، نگه داشته، رهسپار مصرع خود شد.*۴
پی نوشت ها:
۱٫ جنّ / ۲۶ و ۲۷٫
۲٫ بقره / ۱۹۵٫
۳٫ به نقل از آلوسى در جزء ۲۶، تفسیر روح المعانى، ص ۶۶٫
*. بحثى را که مطالعه کردید،… توسّط استاد علاّمه حضرت آقاى طباطبایى، در پاسخ سؤال گروهى از علاقهمندان، نوشته شده و چنان که ملاحظه نمودید، در این بحث ضمن حفظ اتفان و استحکام، اختصار و ایجاز نیز مراعات [شده] که تفصیل و تقریر براهین مربوطه، نیازمند مطرح ساختن یک سلسله مسائل عقلى و فلسفى در سطح عالى است…
این مقاله براى نخستین بار در تاریخ ربیعالثانى ۱۳۹۱ ق. به شکل رساله کوچکى در ۳۲ صفحه، از طرف ما منتشر و به طور رایگان توزیع گردید و اینک براى استفاده بیشتر، متن آن در این کتاب نیز درج مىشود.
۴٫ بررسیهاى اسلامى، ج ۲، ص ۱۷۸ – ۱۶۵، هجرت، قم، ۱۳۹۷ ق) (سید هادى خسروشاهى)
منبع: کتاب «بررسىهاى اسلامى» مجموعهاى از مقالات و پرسش و پاسخهاى علامه طباطبایى قدس سره مىباشد که به کوشش استاد سید هادى خسروشاهى و توسط انتشارات هجرت قم در سال ۱۳۹۷ ق. منتشر شده است. مقاله حاضر برگرفته از جلد دوم این مجموعه است . کوثر , شماره ( ۶۱ ), از طر یق شبکه اطلاع رسانى شارح