- اسلام
- قرآن
- پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)
- شیعه
- خانواده
- ادیان و مذاهب
- پرسش ها و پاسخ ها
- کتابشناسی
- کتابخانه
- چندرسانه ای
- زمان مطالعه : 10 دقیقه
- توسط : رحمت الله ضیایی
- 0 نظر
نام مبارک امام زمان علیه السلام “محمدبن حسن عسکرى” است، القاب مشهور حضرت عبارت است از: “مهدى موعود” و “قائم” و “صاحب الزمانعلیه السلام” و …
ایشان بنا بر مشهور در سال ( ۲۵۵) هجرى قمرى(۱) در شهر سامرا متولد شد و در سال ( ۲۶۰) یعنى در سن پنج سالگى به مقام خلافت عظمى و امامت کبرى نائل گردید. از آغاز تولد از دیدگاه اغیار مخفى است و تا سال ( ۳۲۹) افرادى به عنوان سفیر یا نائب خاص بین ایشان و مردم وساطت داشتهاند که معروفین آنها در بغداد چهار نفر بودند: “عثمانبن سعید”، “محمدبن عثمان”، “حسینبن روح” و “علىمحمد سمرى”. این فاصله زمانى را غیبت صغرا مىنامند و از سال ( ۳۲۹) تا به امروز باب سفارت و نیابت خاص حضرت مسدود شده و تا بحال ادامه دارد و زمان ظهور ایشان نامعلوم است.
دلیل این عقیده روایات متواتر و ادله قطعى عقلى و نقلى است، مرحوم آیه اللَّه حائرىرحمهاللَّه مى فرمود: من ده هزار دلیل بر این عقیده دارم؛ و در نوشته هاى ایشان به خط خودشان آمار اجمالى پانصد حکایتِ(۲) دیدار، در خواب و بیدارى بیان شده، که در کتابهاى دیگر نقل نشده است.
بسیارى از علماى خاصه و عامه در رابطه با امام زمانعلیه السلام کتابهاى مستقلى نوشتهاند. حاج میرزا حسین نورىرحمهاللَّه آمار این کتاب ها را در نجم الثاقب به تفصیل آورده است که به چهل کتاب مىرسد و بیست شخصیت اهل سنت را که عقیده آنان درباره امام زمان علیه السلام با ما یکى است به تفصیل معرفى نموده و گفتار آنان را در آن کتاب نقل کرده است.
علامه مجلسىرحمهاللَّه جلد سیزده بحار الانوار را به معرفى حضرت امام زمان علیه السلام اختصاص داده که توسط جناب آقاى دوانى ترجمه و به چاپ رسیده است و نام این ترجمه “مهدى موعود” است.
سید محمد صادق خاتون آبادى در اینباره کتابى به نام کشف الحق نوشته که معروف به اربعین خاتون آبادى است، در این کتاب چهل حدیث مستند درباره حضرت مهدىعلیه السلام را ترجمه و شرح کرده است.
مرحوم سید هاشم بحرانى در خاتمه کتاب غایه المرام درباره حضرت مهدىعلیه السلام به ( ۱۲۰) آیه قرآن و ( ۱۹۲) حدیث از عامه و خاصه استدلال نموده است.
در این مقام شایسته است بخشى از آنچه را که استاد معظم حضرت آیه اللَّه العظمى شیخ حسین وحید خراسانى، در مقدمه توضیح المسائل خود ذکر نمودهاند بیاورم.
شیخ صدوق (اعلى اللَّه مقامه) به دو واسطه از احمدبن اسحاقبن سعد الاشعرى که از اکابر ثقات است نقل مىکند، که گفت: “داخل شدم بر حسنبن علىعلیهما السلام و اراده داشتم که از او سؤال کنم از جانشین بعد از خودش.
ابتداءا آن حضرت فرمود: یا احمدبن اسحاق! خداوند تبارک و تعالى از زمانى که آدم را آفرید زمین را از حجتى براى خدا بر خلق خودش خالى نگذاشته و خالى نخواهد گذاشت تا قیامت، به او بلا را از اهل زمین دفع مىکند، و به او باران را نازل مىکند، و به او برکات زمین را بیرون مىآورد.
گفت: پس گفتم: یابن رسول اللّه! بعد از تو امام و خلیفه کیست؟
پس آن حضرت بر خاست شتابان داخل خانه شد، بعد بیرون آمد و بر شانه آن حضرت پسرى سه ساله بود که گویا صورت او ماه شب بدر بود، پس فرمود:
یا احمدبن اسحاق! اگر بزرگوارى تو بر خداى عزوجلّ و بر حجج او نبود پسرم را به تو نشان نمىدادم، این پسر همنام و هم کنیه پیغمبر خداست، کسى است که زمین را پر از قسط و عدل مىکند همچنان که از جور و ظلم پر شده است.
یا احمدبن اسحاق! مَثَل او در این امت مَثَل خضر و مَثَل ذىالقرنین است، و اللّه! هر آینه غیبتى خواهد کرد که از هلاکت نجات پیدا نمىکند مگر کسى که خدا او را بر قول به امامت این پسر ثابت کرده، و به او توفیق دعاى به تعجیل فرج او را داده است.
پس احمدبن اسحاق گفت: گفتم: اى مولاى من! آیا علامتى هست که قلب من به آن مطمئن شود؟
آن پسر به عربى فصیح فرمود: “انا بقیّه اللّه فى ارضه و المنتقم من اعدائه؛ من بقیه اللّه هستم در زمین خدا و انتقام گیرندهام از دشمنان خدا” اى احمدبن اسحاق! بعد از دیدن، طلب اثر مکن.
پس احمدبن اسحاق گفت: بیرون آمدم مسرور و شادمان، فرداى آن روز برگشتم نزد آن حضرت گفتم: یابن رسول اللّه، خشنودى من به منّتى که بر من نهادى بزرگ شد، پس چیست سنّتى که در این پسر از خضر و ذىالقرنین جریان دارد؟
فرمود: طولانى شدن غیبت، یا احمد.
گفتم: یابن رسول اللَّه! هر آینه غیبت این پسر طولانى مىشود؟
فرمود: بلى به پروردگارم قسم! تا زمانى که بیشتر قائلین به این امر، از این امر برگردند، و باقى نماند مگر کسى که خداوند عزّوجلّ از او عهد گرفته براى ولایت ما، و ایمان را در دل او نوشته، و او را به روحى از جانب خودش مؤید کرده است.
یا احمد بن اسحاق! این امرى است از امر خدا، و سرّى است از سرّ خدا، و غیبى است از غیب خدا، پس(۳) بگیر آنچه دادم به تو و آن را کتمان کن و از شاکرین باش که فردا در علّیین با ما خواهى بود”.
ظهور آن حضرت به روایتى که عامّه و خاصّه نقل کردهاند از کنار خانه خداست، و جبرائیل از یمین او و میکائیل از یسار اوست، و چون ملکى که واسطه افاضه علوم و معارف الهیه که حوایج معنوى انسان است جبرائیل است، و ملکى که واسطه افاضه ارزاق و حوایج مادى آدمى است میکائیل است، کلید خزینه علوم و ارزاق در اختیار آن حضرت است(۴)، و با صورتى ظهور مىکند که در روایات عامه و خاصه، آن رخساره به کوکب درّى(۵) تشبیه شده است، و “له هیبه موسى و بهاء عیسى و حکم داود و صبر ایوب”(۶) و با پوششى که به تعبیر امام هشتمعلیه السلام “علیه جیوب النور تتوقّد من شعاع ضیاء القدس”.(۷)
ظهور آن حضرت -به روایتى که شیخ طوسى در “الغیبه” و صاحب “عقد الدرر” ذکر کردهاند- روز عاشورا است(۸)، تا تفسیر (یُریِدُونَ لِیُطْفِئُوا نُورَ اللّهِ بِاَفْوَهِهِمْ وَ اللّهُ مُتِمُّ نُورِه وَ لَوْکَرِهَ الْکافِرُونَ)(۹) ظاهر شود، و شجره طیبه اسلام که به آن خون پاک آبیارى شده، به دست آن حضرت به ثمر رسد، و آیه کریمه (وَ مَنْ قُتِلَ مَظْلُوما فَقَدْ جَعَلْنا لِوَلِیِّهِ سُلْطانا)(۱۰) بر مصداق اعلاى خود تطبیق شود.
آنچه ممکن است موجب شبهه در ذهن ساده اندیشان شود طول عمر آن حضرت است، ولى باید دانست که طول عمر یک انسان -حتى تا چندین هزار سال- نه محال عقلى است و نه محال عادى، زیرا محال عقلى آن است که به اجتماع یا ارتفاع دو نقیض منتهى شود، مثل آن که مىگوییم: هر چیزى یا هست یا نیست، یا هر عددى یا زوج است یا فرد، که اجتماع و ارتفاع هر دو عقلا محال است، و محال عادى آن است که به نظر عقل ممکن است ولى مخالف قوانین طبیعت است، مانند آن که انسانى در آتش بیفتد و نسوزد.
و طول عمر انسان قرنها و بقاى سلولهاى بدن به حال نشاط جوانى نه از قسم اول است و نه از قسم دوم، بنابر این اگر حیات انسانى مانند نوح (على نبیّنا و علیه السلام) نهصد و پنجاه سال واقع شد، زیاده بر آن هم ممکن است، به این جهت دانشمندان در جستجوى یافتن راز بقاى حیات و نشاط جوانى بوده و هستند، همچنان که با قواعد علمى به وسیله اختلاف ترکیب اتمهاى فلزات مىتوان آنها را در مقابل آفت مرگ و زوال بیمه کرد، و آهنى که زنگار مىگیرد و تیزاب آن را مىخورد به طلاى نابى آفتناپذیر تبدیل کرد.
بنابر این طول عمر یک انسان از نظر عقلى و علمى ممکن است، هر چند راز آن براى بشر کشف نشده باشد.
گذشته از این که اعتقاد به امام زمانعلیه السلام در مرتبه بعد از اعتقاد به قدرت مطلقه خداوند متعال، و اعتقاد به نبوت انبیاء و تحقق معجزات است، به این جهت قدرتى که آتش را بر ابراهیم سرد و سلامت مىکند و سحر ساحران را در کام عصاى موسى نابود مىنماید، و مرده را به دم عیسى زنده مىکند، و اصحاب کهف را قرنها در خواب بدون مدد غذا نگه مىدارد، براى او نگه داشتن انسانى هزاران سال با نشاط جوانى، به جهت حکمت بقاى حجت در زمین و نفوذ مشیّت به غلبه حق بر باطل، سهل و آسان است(۱۱) (إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرادَ شَیْئا أَنْ یَقُولَ لَهُ، کُنْ فَیَکُونُ).
دیر زمانى نیست که قبر شیخ صدوق در رى باز شد و بدن تازه او نمایان گشت، و روشن شد که قانون طبیعت در مورد پیکر او استثنا خورده، و عوامل فساد از تأثیر در اندراس بدن او عقیم گشته است. اگر عموم قانون طبیعت در مورد شخصى که به دعاى امام زمانعلیه السلام به دنیا آمده و کتابى با عنوان “کمال الدین و تمام النعمه” به نام آن حضرت نوشته تخصیص بخورد، تخصیص آن در مورد خلیفه خدا و وارث جمیع انبیاء و اوصیاء تعجب ندارد.
شیخ الطایفه در کتاب “الغیبه” مىگوید: “و اما ظهور معجزاتى که دلالت بر صحت امامت او در زمان غیبت دارد بیشتر از آن است که احصا شود”،(۱۲) اگر عدد معجزات تا زمان شیخ -که در سنه ( ۴۶۰) هجرى وفات نموده است- بیش از حد احصا باشد، تا زمان ما چه اندازه خواهد بود؟
ولى در این مختصر به دو آیت که از مشهورات است اکتفا مىشود، و خلاصه آن به نقل علىبن عیسى إربلى(۱۳) که عندالفریقین ثقه مىباشد این است که “مردمان براى امام مهدى قصص و اخبارى را در خوارق عادات نقل مىکنند که شرح آنها طولانى است و من دو قصّه که قریب به عهد زمان خودم اتفاق افتاده و جماعتى از ثقات اخوانم نقل کردهاند ذکر مىکنم:
۱ – در شهر حله بین فرات و دجله مردى به نام اسماعیلبن حسن بود که بر ران چپ او جراحتى به مقدار قبضه انسانى بیرون آمده بود که اطباى حله و بغداد او را دیدند و گفتند علاج و چاره ندارد، پس به سامرا رفت، و دو امام على الهادى و حسن عسکرىعلیهما السلام را زیارت کرد و به سرداب رفت، و دعا و تضرع به درگاه خدا، و استغاثه به امام مهدى کرد، پس به دجله رفت و غسل کرد، و جامه خود را پوشید، دید چهار اسب سوار از دروازه شهر بیرون آمدند، یکى پیرمردى بود نیزه به دست، و جوان دیگرى که بر او قباى رنگین بود، و پیرمرد طرف راست راه، و دو جوان طرف چپ راه، و جوانى که با قباى رنگین بود بر راه بود.
صاحب قباى رنگین گفت: تو فردا روانه اهلت مىشوى؟ گفت: بلى، گفت: جلو بیا، تا ببینم درد تو چیست؟ پس جلو رفت و جوان، آن زخم و جراحت را با دستش فشرد و بر زین سوار شد، پیر مرد گفت: رستگار شدى اى اسماعیل، این امام بود.
آنها روانه شدند و اسماعیل هم با آنها مىرفت، امام فرمود: برگرد!
اسماعیل گفت: هرگز از تو جدا نخواهم شد. امام فرمود: مصلحت در برگشتن تو است. باز گفت: از تو هرگز جدا نمىشوم. پیر مرد گفت: اسماعیل حیا نمىکنى؟! امام دو مرتبه به تو فرمود برگرد، مخالفت مىکنى؟!
ایستاد و امام چند قدم جلو رفت، بعد به جانب او التفات کرد و فرمود: اى اسماعیل، وقتى به بغداد رسیدى، ابو جعفر -یعنى خلیفه مستنصر باللّه- تو را طلب مىکند، وقتى نزد او رفتى و چیزى به تو داد، عطاى او را نگیر، و بگو به فرزند ما “رضى” نامهاى به علىبن عوض بنویسد، من به او مىرسانم که آنچه مىخواهى به تو عطا کند.
بعد با اصحابش به راه افتاد، و اسماعیل ایستاده، نظاره گر آنان بود تا غایب شدند، ساعتى بر زمین نشست متأسف و محزون، و از مفارقت آنها گریه مىکرد، بعد به سامرا آمد، مردم دور او را گرفتند، گفتند: چرا چهرهات متغیر است؟ گفت: شما سوارههایى را که از شهر خارج شدند شناختید که بودند؟ گفتند: آنان افراد شریفى هستند که گوسفند دارند، گفت: آنها امام و اصحاب او بودند، و امام دست بر مرض من کشید.
چون جاى زخم را دیدند که اثرى از آن نمانده، جامه هایش را پاره کردند، خبر به خلیفه رسید، ناظرى فرستاد که از حال او تحقیق کند.
اسماعیل شب را در خزانه گذراند، و بعد از نماز صبح با مردم از سامرا بیرون رفت، مردم با او وداع کردند و او حرکت کرد تا رسید به قنطره عتیقه، دید مردم ازدحام کردند و از هر کس که وارد مىشود، اسم و نسبش را مىپرسند، و چون او را شناختند به نشانههایى که داشتند، جامههایش را پاره کردند و به تبرک بردند.
ناظر به بغداد قضیه را نوشت، وزیر یکى از رفقاى اسماعیل را به نام رضىالدین طلب کرد تا از صحت خبر تحقیق کند، چون آن شخص به اسماعیل رسید و پاى او را دید و اثرى از آن زخم ندید غش کرد، چون به خود آمد اسماعیل را نزد وزیر برد، وزیر اطبایى را که معالج او بودند خواست، و چون او را معاینه کردند و اثرى ندیدند گفتند، این کار مسیح است، وزیر گفت: ما مىدانیم کار کیست.
وزیر او را نزد خلیفه برد، خلیفه از او قصه را سؤال کرد، وقتى ماجرا را حکایت کرد، خلیفه هزار دینار به او داد، اسماعیل گفت: من جسارت آن را ندارم که یک ذره از آن بگیرم، خلیفه گفت: از که مىترسى؟ گفت از آن که این رفتار را با من کرد، او به من گفت: از ابى جعفر چیزى نگیر. پس خلیفه گریه کرد.
علىبن عیسى گفت که: من این قصه را براى جماعتى نقل مىکردم، و شمس الدین پسر اسماعیل در مجلس حاضر بود و من او را نمىشناختم، گفت: من پسر او هستم، پس از او پرسیدم که ران پدرت را در حالى که مجروح بود دیدى؟ گفت: من در آن وقت بچه بودم، ولکن قصه را از پدر و مادرم و خویشاوندان و همسایگان شنیدم، و دیدم ران پدرم را که در موضع آن جراحت، موى روییده بود.
و علىبن عیسى مىگوید: پسر اسماعیل حکایت کرد که پدرم بعد از صحت،چهل مرتبه به سامرا رفت به امید اینکه شاید دوباره او را ببیند.
۲ – علىبن عیسى مىگوید: سید باقىبن عطوه علوى حسنى حکایت کرد براى من که: پدرش عطوه به وجود امام مهدىعلیه السلام ایمان نداشت و مىگفت: اگر بیاید و مرا از این مرض خوب کند، من تصدیق مىکنم، و مکرر این مطلب را مىگفت. هنگامى که وقت نماز عشا جمع بودیم، صیحه پدر را شنیدیم، با سرعت نزد او رفتیم، گفت: امام را دریابید، که همین ساعت از نزد من بیرون رفت.
بیرون آمدیم کسى را ندیدیم، برگشتیم نزد پدر، گفت: شخصى بر من وارد شد و گفت: یا عطوه! گفتم: لبیک. گفت: منم مهدى، آمدهام تو را از مرضت شفا بدهم. بعد دست مبارکش را کشید و ران مرا فشرد و رفت و از آن وقت به بعد عطوه مانند غزال راه مىرفت.
راه بهرهمند شدن از آن حضرت در زمان غیبت
هر چند امام زمانعلیه السلام غایب از انظار است، و این غیبت موجب محروم شدن امت از قسمتى از برکات وجود آن حضرت است که متوقف بر ظهور است، ولى قسمتى از فیوضات، وابسته به ظهور نیست.
او همچون آفتابى است که ابر غیبت نمىتواند مانع تأثیر اشعه وجود او در قلوب پاکیزه شود، مانند اشعه خورشید که در اعماق زمین جواهر نفیسه را مىپروراند، و حجاب ضخیم سنگ و خاک مانع استفاده آن گوهر از آفتاب نمىشود.
و چنان که بهرهمند شدن از الطاف خاصه خداوند به دو طریق میسر است:
اول: جهاد فى اللّه به تصفیه نفس از کدورتهایى که مانع از انعکاس نور عنایت اوست.
دوم: اضطرار که رافع حجاب بین فطرت و مبدأ فیض است (أَمَّن یُجیبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعَاهُ وَ یَکْشِفُ السُّوءَ)(۱۴) همچنین استفاده از واسطه فیض خدا که اسم اعظم و مَثَل اعلاى اوست به دو طریق است:
(۱۵)اول: به تزکیه فکرى و خلقى و عملى که “اما تعلم أن أمرنا هذا لا ینال إلّا بالورع”.
دوم: به انقطاع از اسباب مادى و اضطرار، و از این طریق، بسیار کسانى که بیچاره شدند، و کارد به استخوان آنها رسید، و به آن حضرت استغاثه کردند نتیجه گرفتند.
در خاتمه به قصور و تقصیر نسبت به ساحت قدس آن حضرت اعتراف مىکنیم، او کسى است که خدا به او نور خود را، و به وجود او کلمه خود را تمام کرده است، و او کسى است که کمال دین به امامت و کمال امامت به اوست، و دعاى وارد در شب میلاد او این است: “اللهم بحق لیلتنا هذه و مولودها و حجتک و موعودها التى قرنت الى فضلها فضلک، فتمت کلمتک صدقا و عدلا، لا مبدّل لکلماتک و لا معقّب لآیاتک، نورک المتالّق و ضیاؤُک المشرق و العلم النور فى طخیاء الدیجور الغائب المستور جلّ مولده و کرم محتده، و الملائکه شهّده و اللَّه ناصره و مؤیّده اذا آن میعاده، و الملائکه امداده، سیف اللَّه الذى لا ینبو، و نوره(۱۶) الذى لا یخبو، و ذو الحلم الذى لا یصبو …”.