- اسلام
- قرآن
- پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)
- شیعه
- خانواده
- ادیان و مذاهب
- پرسش ها و پاسخ ها
- کتابشناسی
- کتابخانه
- چندرسانه ای
- زمان مطالعه : 7 دقیقه
- توسط : رحمت الله ضیایی
- 0 نظر
چکیده:
عَدِی بن حاتِم طائی (؟-۶۷ق.) از اصحاب پیامبر(صلی الله علیه و آله) و امیرالمؤمنین و رئیس قیبله طَیء. پدر او حاتم طائی در جاهلیت به سخاوت فراوان مشهور بود. او در دوره خلافت امیرالمؤمنین در همه صحنهها در کنار ایشان بود و در زمان خلافت امام حسن(علیه السلام) نیز در کنار ایشان ماند. او در برابر معاویه آشکارا بر محبت فراوان خود به امیرالمؤمنین تأکید میکرد. پدر او حاتم طایی معروف است که در دوره جاهلیت در سخاوت و بخشندگی زبانزد همگان بود.[۱] عدی پس از پدرش رئیسِ قبیله طیّء شد. او چند پسر داشت: طریف بن عدی که در جنگ جمل کشته شد.[ طرفه بن عدی که در جنگ نهروان کشته شد.[۴] زید بن عدی که در جنگ صفین در سپاه امام علی(علیه السلام) بود ولی در بین جنگ از سپاه امام جدا شد و به سپاه معاویه پیوست.[۵] وفات او را برخی در سال ۶۷ قمری[۶] و برخی در سال ۶۸[۷] دانستهاند. گفتهاند او در ۱۲۰ سالگی[۸] در زمان حکومت مختار در کوفه از دنیا رفت.[۹]
اسلام آوردن
او پیش از اسلام آوردن بر آیین نصرانیت بود و رئیسِ قبیله طیّء به شمار میآمد.[۱۰]
در ربیع الآخر سال ۹ هجری پیامبر(صلی الله علیه و آله)، امام علی(علیه السلام) را با سپاهی به سوی سرزمین طیّء فرستاد.[۱۱] عدی بن حاتم وقتی از نزدیک شدن سپاه اسلام باخبر شد، خانواده و دارایی خود را به سوی شام فرستاد ولی خواهر او که دختر حاتم طایی بود جا ماند و اسیر سپاهیان اسلام شد.
اسیران را به مدینه بردند و در محلی کنار مسجد جا دادند. وقتی پیامبر از کنار آنها رد شد خواهر عدی به پیامبر گفت: من پدرم را از دست دادهام و سرپرستم نیز ناپدید شده است، پس بر من منّت بگذار تا خدا بر تو منّت بگذارد. پیامبر پرسید: سرپرست تو کیست؟ گفت: عدی بن حاتم. پیامبر فرمود: همان که از خدا و رسول او فرار کرده است؟ فردای آن روز وقتی پیامبر از کنار اسیران رد میشد خواهر عدی سخن خود را تکرار کرد و پیامبر نیز همان پاسخ روز قبل را داد. روز سوم او از پاسخ مثبت پیامبر ناامید شده بود ولی وقتی پیامبر از کنار او رد میشد، امام علی که پشت سر پیامبر راه میرفت، به او اشاره کرد که خواسته خود را دوباره به پیامبر بگوید. او نیز خواستهاش را تکرار کرد. پیامبر به او لباس و توشه و مرکب داد و او را همراه قافلهای مورد اعتماد از طایفه طیء روانه کرد.
وقتی او نزد برادرش عدی رسید او را سرزنش کرد که چرا او را فراموش کرده است. عدی پس از عذرخواهی، از او پرسید نظر تو درباره آن مرد (پیامبر) چیست؟ او گفت به نظر من هر چه زودتر نزد او برو چرا که اگر حقیقتاً پیامبر باشد هر کس زودتر به او ایمان بیاورد برتری دارد و اگر پادشاه باشد از عزت تو کاسته نمیشود.
عدی نظر او را پذیرفت و به مدینه رفت و وارد مسجد شد و به پیامبر سلام کرد. پیامبر نام او را پرسید. او گفت: عدی بن حاتم. پیامبر برخاست و او را به خانه خود برد و بر روی تشک خود نشاند و خودش در مقابل او روی زمین نشست و به او فرمود: آیا تو رکوسی (آیینی بین آیین نصاری و صابئیان)[۱۲] نیستی؟ گفت: بله. پیامبر پرسید: آیا تو از قوم خود یک چهارم درآمدشان را به خاطر آن که رییس قوم هستی نمیگیری؟ گفت: بله. پیامبر فرمود: ولی در آیین تو گرفتن آن بر تو حلال نیست!
عدی بن حاتم وقتی دید پیامبر از غیب خبر دارد دریافت که او حقیقتا پیامبر است و اسلام آورد.[۱۳] سال اسلام آوردن او را سال دهم هجری ذکر کردهاند.[۱۴]
پیامبر او را مأمور جمعآوری صدقات (زکات) قبیله طیّء و بنیاسد کرد.[۱۵]
پس از پیامبر
او در دوران خلیفه اول و خلیفه دوم در جنگهای رده[۱۶] (بهویژه مقابله با طلیحه از پیامبران دورغین)[۱۷] و همچنین در فتوحات اسلامی (عراق و ایران)[۱۸] شرکت داشت و در روزگار عثمان به جمع مخالفان عثمان پیوست و عثمان او را چون برخی دیگر از صحابه به شام تبعید کرد.[۱۹]
دوره امام علی
سخن عدی در پاسخ به این سؤال معاویه که
فراق علی را چگونه تحمّل میکنی؟
«در فراقش به زنی میمانم که فرزندش را در دامنش کشته باشند که هرگز اشک چشمش خشک نمیشود و یاد فرزند را فراموش نمیکند.» قمی، عباس، سفینه البحار، ج۶، ص۱۸۴
او در دوره خلافت امام علی(علیه السلام) در همه صحنهها در کنار ایشان بود.[۲۰]
جنگ جمل
در جنگ جمل به دستور امام علی(علیه السلام)، چند نفر از جمله او مأمور پی کردن شتری که عایشه بر آن سوار بود شدند.[۲۱] او در جنگ جمل[۲۲] (و به قولی در جنگ صفین[۲۳]) از ناحیه چشم زخمی و یکی از پسرانش به نام طریف نیز کشته شد.[۲۴]
جنگ صفین
در جنگ صفین میان عدی بن حاتم و فردی از بنی حزمر برای پرچمداری سپاه رقابت وجود داشت که سرانجام امام علی(علیه السلام) پرچم را به عدی بن حاتم سپرد.[۲۵] همچنین در این جنگ امام علی(علیه السلام) او و چند نفر دیگر را نزد معاویه فرستاد تا او را به سوی خدا و کتاب او و جماعت دعوت کنند.[۲۶]
در اثنای جنگ وقتی زید فرزند عدی، جنازه دایی خود حابس بن سعد طائی را که از سپاهیان معاویه بود، دید، از سپاه امام جدا شد و به سپاه معاویه پیوست.[۲۷]
جنگ نهروان
عدی در جنگ نهروان نیز در سپاه امام علی(علیه السلام) بود[۲۸] و یکی از پسرانش به نام طرفه در این جنگ کشته شد که عدی او را همان جا دفن کرد.[۲۹]
دوره امام حسن
عدی در زمان خلافت امام حسن(علیه السلام) نیز در کنار ایشان بود و مردم را به پیوستن به سپاه ایشان برای جهاد با معاویه تشویق میکرد.[۳۰] نام او را در زمره اصحاب مخالف با صلح امام حسن ذکر کردهاند.[۳۱]
گفتگوی عدی و معاویه درباره امام علی
پس از شهادت امام حسن(علیه السلام) روزی معاویه از عدی پرسید: پسرانت چه شدند؟ عدی گفت: سه تن از آنان در صفّین کشته شدند.[یادداشت ۱] معاویه گفت: علی با تو منصفانه رفتار نکرد که فرزندان خود را نگاهداشت و فرزندان تو را به دم تیغ فرستاد.
عدی گفت: «نه؛ به خدا من به انصاف رفتار نکردم که علی(علیه السلام) کشته شد و من هنوز زندهام!»[۳۲]
روزی دیگر معاویه در حضور عدی از علی(علیه السلام) به بدی سخن گفت. عدی گفت: به خدا ای معاویه! دلهایی که لبریز از کینه تو بودند، هنوز در سینههایمان میتپند و شمشیرهایی که در صف علی با تو جنگید بر دوشمان جای دارند. اگر از روی بدخواهی یک وجب به ما نزدیک شوی، یک گز به تو نزدیک خواهیم شد. و هر آینه بریدن گلو و تنگ شدن نفس در سینه، برای ما آسانتر از آن است که کسی درباره علی(علیه السلام) سخن از روی بیادبی گوید.[۳۳]
معاویه گفت: از علی(علیه السلام) و شیوه حکومتش بگو. عدی گفت: مرا معاف دار! معاویه نپذیرفت. عدی زبان به ستایش امیرمؤمنان(علیه السلام) گشود و گفت:
«به خدا سوگند که او بسیار دوراندیش و پرتوان بود؛ سخنانش برپایه عدل و داوریاش همانند حقیقت بود. چشمههای حکمت و دانش در اطراف وجودش میجوشید و دریای علم در وجودش موج میزد. از دنیا و زرق و برقِ فریبندهاش نفرت داشت و با مناجات شبانه مأنوس بود. فراوان میگریست، بسیار میاندیشید و در تنهایی، نفس خود را بازخواست میکرد. زندگانی سختی داشت و به حسب ظاهر، با رعیت فرقی نداشت. به تمام پرسشهایمان پاسخ میداد و نیازمان را برمیآورد. با اینکه ما را فوقالعاده به خود نزدیک میساخت، اما هیبت و شکوه آسمانیاش چنان بود که از بزرگی و جلالش جرأت نگاه کردن به چهرهاش یا پروای سخن گفتن نداشتیم. هر گاه تبسّم میکرد، گویی از رشته مروارید پرده برداشته است. مؤمنان را بزرگ میداشت و یار ستمدیدهگان بود. در حکومتش قدرتمند از ستم او نمیترسید و ناتوان از عدالتش مأیوس نبود. به خدا سوگند! شامگاهان در محراب عبادت چونان مارگزیده به خود میپیچید و بسان انسانی داغدیده ضجّه میزد و اشک از دیدگانش فرو میبارید. هنوز گفتارش در گوشم طنینانداز است که میگفت: «ای دنیا! از من فاصله گیر و دیگری را بفریب، که من تو را سهطلاقه کردهام» و میفرمود: «آه از کمی توشه و دوری راه آخرت و تنهایی!»
سخنان عدی چنان معاویه را متأثر کرد که ناخودآگاه گریست و گفت: «خدا، ابوالحسن را غریق رحمت کند، که واقعاً چنین بود. آنگاه پرسید: فراق علی(علیه السلام) را چگونه تحمّل میکنی؟! عدی گفت: «در فراقش به زنی میمانم که فرزندش را در دامنش کشته باشند که هرگز اشک چشمش خشک نمیشود و یاد فرزند را فراموش نمیکند.»[۳۴]
جایگاه حدیثی
شیخ طوسی او را از اصحاب پیامبر(صلی الله علیه و آله) و امام علی(علیه السلام) شمرده است. او احادیثی از امام علی روایت کرده است.[۳۵] حدود ۶۰ حدیث نیز از او در صحاح سته اهل سنت نقل شده است.
پی نوشت ها:
- تاریخ طبری، ج۱۱، ص۶۷۵؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۶، ص۹۹
- تاریخ طبری، ج۳، ص۱۱۳؛ ابن هشام، السیره النبویه، ج۲، ص۵۷۸
- بلاذری، انساب الاشراف، ج۲، ص۲۶۱
- بلاذری، انساب الاشراف، ج۲، ص۳۶۵
- بلاذری، انساب الاشراف ج۲، ص۳۶۵
- ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۶، ص۹۹؛ذهبی، تاریخ الإسلام، ج۵، ص۵۵
- نویری، نهایه الأرب، ج۲۱، ص۷۷
- تاریخ الطبری، ج۱۱، ص۵۴۳
- ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۶، ص۹۹؛ تاریخ طبری، ج۱۱، ص۵۴۳
- تاریخ طبری، ج۳، ص۱۱۳؛ ابن هشام، السیره النبویه، ج۲، ص۵۷۸
- تاریخ طبری، ج۳، ص۱۱۲
- ابن هشام، السیره النبویه، ج۲، ص۵۸۰
- تاریخ طبری، ج۳، ص۱۱۲-۱۱۵؛ ابن هشام، السیره النبویه، ج۲، ص۵۷۸-۵۸۰؛ واقدی، المغازی، ج۳، ص۹۸۸-۹۸۹
- ابن عبد البر، الاستیعاب فی معرفه الأصحاب، ج۳، ص۱۰۵۷
- بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۵۳۰؛ ابن هشام، السیره النبویه، ج۲، ص۶۰۰
- مسعودی، مروج الذهب، ج۲، ص۳۰۱
- ابن أعثم، الفتوح، ج۱، ص۱۴
- تاریخ طبری، ج۳، ص۴۸۶؛ ابن کثیر، البدایه و النهایه، ج۶، ص۳۴۴
- تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۶۵
- ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۶، ص۹۹؛ ابن حزم اندلسی، جمهره انساب العرب، ص۴۰۲
- بلاذری، انساب الاشراف، ج۲، ص۲۴۹؛ تاریخ طبری، ج۴، ص۵۲۵
- بلاذری، انساب الاشراف، ج۲، ص۲۶۱؛ تاریخ طبری، ج۴، ص۵۲۱
- أبو یوسف یعقوب، ابن سفیان البسوی؛ المعرفه و التاریخ، ج۲، ص۴۲۹
- بلاذری، انساب الاشراف، ج۲، ص۲۶۱؛ تاریخ طبری، ج۱۱، ص۵۴۳
- تاریخ طبری، ج۵، ص۹؛ ابن حزم اندلسی، جمهره انساب العرب، ص۴۰۲
- بلاذری، انساب الاشراف، ج۲، ص۳۰۲؛ تاریخ طبری، ج۵، ص۶
- ابن أعثم، الفتوح، ج۳، ص۱۳۷
- تاریخ طبری، ج۱۱، ص۵۴۳
- بلاذری، انساب الاشراف، ج۲، ص۳۷۵؛ تاریخ طبری، ج۵، ص۸۹
- بلاذری، انساب الاشراف، ج۳، ص۳۲
- شریف قرشی، حیاه الحسن، ص۴۹۹-۵۰۷
- ابن عبد ربه، العقد الفرید، ج۴، ص۹۸
- ابن خلدون، دیوان المبتدأ و الخبر فی تاریخ العرب…، ج۳، ص۵
- قمی، عباس؛ سفینه البحار، ج۶، ص۱۸۴
- خویی، معجم رجال الحدیث، ج۱۲، ص۱۴۷
- ظاهرا این عبارت با دیگر گزارشهای تاریخی ناسازگار است چرا که یکی از پسران او در جنگ جمل و دیگری در جنگ نهروان کشته شد.
فهرست
- ابن سعد، الطبقات الکبری، تحقیق محمد عبدالقادر، بیروت،دار الکتب العلمیه، ۱۹۹۷م.
- بلاذری، انساب الاشراف، تحقیق سهیل زکار و ریاض زرکلی، ج۱، بیروت، دارالفکر، ۱۹۹۶م.
- ابن حزم اندلسی، جمهره انساب العرب، بیروت،دار الکتب العلمیه، ۱۹۹۷م.
- طبری، تاریخ الطبری، ج۱۱، بیروت، دارالتراث، ۱۹۶۷م.
- ابن هشام، السیره النبویه، تحقیق مصطفی السقا و دیگران، ج۲، بیروت، دارالمعرفه، بیتا.
- محمد بن عمر الواقدی، المغازی، ج۳ (بیروت، مؤسسه الأعلمی، ۱۴۰۹ق.
- أبو یوسف یعقوب، ابن سفیان البسوی؛ المعرفه و التاریخ، تحقیق اکرم ضیاء العمری، بیروت، مؤسسه الرساله، ط الثانیه، ۱۴۰۱/۱۹۸۱.
- مسعودی، مروج الذهب و معادن الجوهر، تحقیق اسعد داغر، دوم، قم، دارالهجره، ۱۴۰۹ق.
- ابن کثیر، البدایه و النهایه، بیروت، دارالفکر، ۱۴۰۷/۱۹۸۶
- یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، بیروت،دار صادر، بیتا
- ابن عبد البر، الاستیعاب فی معرفه الأصحاب، تحقیق علی محمد البجاوی، اول، بیروت،دار الجیل، ۱۴۱۲/۱۹۹۲
- شریف قرشی، باقر، الحیاه الحسن، ترجمه فخرالدین حجازی، انتشارات بعثت، ۱۳۷۶.
- ابن عبد ربه، العقد الفرید، بیروت، نشر دارالکتب العلمیه، بیتا.
- ابن خلدون، دیوان المبتدیأ و الخبر فی تاریخ العرب و البربر و من عاصرهم من ذوی الشأن الأکبر، تحقیق خلیل شحاده، دوم، بیروت، دارالفکر، ۱۴۰۸/۱۹۸۸.
- قمی، عباس، سفینه البحار، تهران، فراهانی، بیتا.
- ٰنویری، نهایه الأرب فی فنون الأدب، اول، قاهره، دارالکتب و الوثائق القومیه، ۱۴۲۳ق.