- اسلام
- قرآن
- پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)
- شیعه
- خانواده
- ادیان و مذاهب
- پرسش ها و پاسخ ها
- کتابشناسی
- کتابخانه
- چندرسانه ای
- زمان مطالعه : 17 دقیقه
- توسط : رحمت الله ضیایی
- 0 نظر
نگاهی به عدالت علی (علیه السلام) بحث و گفتار، پیرامون عدالت علی (علیه السلام) بسیار دامنه دار و همچون دریای ناپیدا کرانهای است که نمیتوان به ساحل آن رسید.
پیش سخن
در میان همه مذاهب الهی و انسان های با انصاف جهان، فضیلت و ارزشی بالاتر از عدالت و احسان نیست؛ اسلام که دین انسان سازی و جامعه سازی و تکامل است؛ این، دو خصلت را پس از توحید و اساس دین، در راس ارزش ها قرار داده و اهمیت فوق العاده ای برای آنها قائل است.
قرآن می فرماید: «ان الله یامر بالعدل و الاحسان».(۱) خداوند به عدالت و احسان فرمان داده است.
پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند: «جماع التقوی فی قوله تعالی ان الله یامر بالعدل والاحسان».(۲) مجموعه تقوا و پرهیزکاری، در این گفتار خدا است که می فرماید: خداوند به عدالت و احسان، فرمان می دهد.
عدالت به معنی حقیقی کلمه، یعنی هر چیزی در جای خود قرار گیرد؛ بنابراین، هرگونه افراط یا تفریط، تجاوز از قانون عدالت است؛ نتیجه اینکه در امور اجتماعی، تجاوز به حقوق دیگران بر خلاف اصل عدالت است.
امام صادق (علیه السلام) می فرمایند: «المیزان العدل»(۳) ترازوی سنجش، همان عدالت است.
ترازویی که به طور دقیق، حق را از باطل جدا می سازد و حقیقت را نشان می دهد، اندازه ها و حد اعتدال را تبیین می کند، عدالت نیز همان ترازوی دقیق سنجش در همه عرصه های زندگی انسان است.
امیرمؤمنان علی (علیه السلام) فرموده اند: «العدل، الانصاف والاحسان؛ التفضل»(۴) عدالت آن است که، براساس انصاف، حق مردم به آنها داده شود، ولی احسان آن است که علاوه بر ادای حقوق، بر آنها نیکی کنی.
نیز فرمود: «ان العدل میزان الله الذی وضعه للخلق و نصبه لاقامه الحق»(۵) عدالت، ترازوی سنجش خدا است، خداوند آن را برای (حفظ حقوق) انسان ها قرار داده و آن را برای اجرای حق و برقراری آن نصب کرده است.
فرق بین عدالت و احسان
عدالت – همان طور که گفتیم – آن است که هر چیزی در جای خود قرار گیرد؛ چنانکه علی (علیه السلام) فرمود: «عدالت، هر چیزی را در جای خود قرار دادن است.»
و نیز فرمود: «العدل نظام الامور»(۶) عدالت مایه نظم و تنظیم و برنامه ریزی امور است ولی احسان، به معنی تفضل و نیکی، افزون بر عدالت است.
به عنوان مثال، هرگاه جمعی در اتوبوسی نشسته اند و هر کسی براساس برنامه و نظم در صندلی خود قرار گرفته و دیگر جای خالی نیست، در این هنگام پیرمردی وارد اتوبوس می شود و برای او جا نیست، در اینجا هر کسی در جای خود براساس عدالت نشسته؛ ولی یک نفر از روی احسان برمی خیزد و جای خود را به آن پیرمرد می دهد؛ بنابراین احسان در موارد حساس لازم است، وگرنه افراد ناتوان به زحمت می افتند.
مثال دیگر: در سازمان بدن انسان، دو اصل عدالت و احسان حکومت می کند که هر کدام در جای خود لازم است. در حالت عادی، تمام دستگاه های بدن، نسبت به یکدیگر، خدمت متقابل دارند و هر عضوی برای کل بدن، کار می کند و از خدمات اعضای دیگر نیز، بهره مند است.
این همان اصل عدالت است؛ ولی گاه عضوی مجروح می شود و توان متقابل را از دست می دهد، آیا ممکن است بقیه اعضا، دست از حمایت آن عضو مجروح بردارند؟ قطعا نه! این، همان احسان است. در جامعه، برای سالم سازی، باید این دو حالت، حاکم باشد؛ وگرنه، آن جامعه، جامعه سالمی نیست.
بنابراین، احسان یک نوع محبت و ابراز دوستی افزون بر عدالت است، چنانکه علی (علیه السلام) فرمود: «الاحسان محبه»(۷) احسان یک نوع محبت کردن و ابراز دوستی است.
آری، گاهی دشمن غداری، به جامعه ای حمله کرده و به قتل و غارت می پردازد، یا حوادث ناگواری چون بیماری، سیل و زلزله و طوفان، بسیاری را بی خانمان می سازد؛ در این گونه موارد، اصل عدالت با همه قدرت و تاثیر عمیقش به تنهایی کارساز نیست.
باید احسان نیک اندیشان و دست لطف و کرم آنها به یاری مردم مصیبت زده بشتابد و نابسامانی های آنها را، سامان بخشد؛ وگرنه شیرازه جامعه از هم پاشیده شده و آثار شوم آن بر همه جامعه، سایه می افکند و گاهی موجب هرج و مرج در ابعاد مختلف می شود.
با این توضیح به زندگی درخشان علی (علیه السلام) در رابطه با دو اصل عدالت و احسان مروری می کنیم، که به راستی اعجاب آور و تحسین برانگیز بوده و درس های بزرگ زندگی درخشان اجتماعی را به ما می آموزد.
نگاهی به عدالت علی (علیه السلام)
بحث و گفتار، پیرامون عدالت علی (علیه السلام) بسیار دامنه دار و همچون دریای ناپیدا کرانه ای است که نمی توان به ساحل آن رسید؛ آنچه در اینجا ذکر می شود به عنوان نمونه است:
۱ – برده ای را به حضور علی (علیه السلام) آوردند که از بیت المال دزدی نموده بود، علی (علیه السلام) فرمود: باید حد سرقت بر او جاری گردد. بر همین اساس، انگشتان دست او را به عنوان دزدی، قطع نمود. (۸)
۲ – بی عدالتی های عثمان در مصرف بیت المال در عصر خلافتش، باعث شد که مسلمانان به او اعتراض شدید نمودند؛ در راس آنها، ابوذر غفاری، بسیار اعتراض کرد. سرانجام عثمان دستور داد تا ابوذر را به سرزمین داغ و بد آب و هوای «ربذه» تبعید کنند؛ روزی که او را از مدینه به سوی ربذه می بردند، حضرت علی (علیه السلام) او را بدرقه کرد و به او فرمود:
«یا اباذر انک غضبت لله فارج من غضبت له، ان القوم خافوک علی دنیاهم، و خفتهم علی دینک»(۹) ای ابوذر! تو برای خدا خشم کردی، پس به او امیدوار باش؛ مردم به خاطر دنیای خود از تو ترسیدند و تو به خاطر دینت از آنها ترسیدی.
به این ترتیب حضرت علی (علیه السلام) با تایید ابوذر غفاری، آنان را که به بیت المال خیانت می کنند دنیاپرست خوانده و محکوم نمود.
۳ – پس از عثمان، مسلمانان با اجتماع بی نظیری به محضر حضرت علی (علیه السلام) آمده و با او به عنوان خلیفه بیعت کردند، چند روزی از این حادثه نگذشت که گروهی از سرشناسان مانند:
طلحه، زبیر، عبدالله بن عمر و سعد ابی وقاص که در عصر خلافت عثمان از بیت المال سوء استفاده می کردند، دیدند با حکومت حضرت علی (علیه السلام) دستشان از استفاده ناروا از بیت المال کوتاه شده است لذا با جوسازی ها، آن حضرت را در فشار قرار دادند، علی (علیه السلام) با کمال قاطعیت در برابر آنها ایستاد، آنها را منحرف و دنیاپرست و ستمگر خواند و سوء استفاده از بیت المال را به عنوان ظلم به حق مظلومان نامید و پس از سرزنش شدید آنها فرمود:
«و ایم الله لانصفن المظلوم من ظالمه و لاقودن الظالم بخزامته حتی اورده منهل الحق و ان کان کارها»(۱۰) سوگند به خدا! داد مظلوم را از ستمگر می گیرم و افسار ستمگر را آن چنان می کشم تا به آبشخور حق وارد گردد، گرچه ناخوش آیند او باشد.
۴ – هنگامی که علی (علیه السلام) زمام امور خلافت را در کوفه در دست داشت و اموال بسیار از بیت المال در اختیار آن حضرت بود، روزی برادرش عقیل، به محضرش آمد و گفت: «مقروض هستم و از ادای آن عاجز می باشم، قرض مرا ادا کن.»
علی (علیه السلام) فرمود: «قرض تو چه اندازه است؟» عقیل گفت: صد هزار درهم. علی (علیه السلام) فرمود: «سوگند به خدا آنقدر ندارم که بتوانم قرض تو را ادا کنم، صبر کن تا جیره شخص من برسد، تا آخرین حد توان، به تو کمک می کنم…» عقیل گفت: بیت المال در اختیار تو است، آیا با این حال، مرا به جیره خود وعده می دهی؟ مگر جیره تو چه اندازه است؟ اگر همه آن را هم به من بدهی، دردی را دوا نمی کند.
علی (علیه السلام) به او فرمود: ای برادر! هر کدام از من و تو نسبت به بیت المال به منزله یک نفر هستیم – در این هنگام علی (علیه السلام) با برادرش در طبقه بالای دارالاماره که مشرف به بازار کوفه بود، گفتگو می کردند – علی (علیه السلام) به عقیل فرمود: اگر گفتار من تو را قانع نمی کند، به کنار این صندوق ها که در بازار پیدا است و پول های تاجران در میانشان ست برو، و آنها را بشکن و از پول آنها بردار.»
عقیل عرض کرد: ای امیرمؤمنان! آیا به من امر می کنی که صندوق های عده ای را که توکل به خدا نموده و مقداری پول اندوخته اند را بشکنم؟ علی (علیه السلام) فرمود:
آیا تو به من دستور می دهی که در بیت المال را که از آن مسلمانان است بگشایم، با این که توکل به خدا نموده و آن را بسته اند؟ و اگر می خواهی، شمشیرت را بردار، من نیز شمشیرم را برمی دارم و با هم به شهر «حیره» می رویم؛ در آنجا، بازرگانان ثروتمند زیاد هستند، به خانه یکی از آنها یورش می بریم و مالش را غارت می کنیم.
عقیل عرض کرد: آیا دزدی کنم؟ علی (علیه السلام) فرمود: اگر از مال یک نفر دزدی کنی، بهتر از آن است که از اموال همه مسلمانان دزدی کنی، چرا که بیت المال، مال همه مسلمین است….» (۱۱)
در روایت دیگر آمده، روزی عقیل از برادرش علی (علیه السلام) درخواست کمک از بیت المال کرد، علی (علیه السلام) فرمود: «صبر کن تا روز جمعه فرا رسد؛ عقیل تا روز جمعه صبر کرد، پس از اقامه نماز جمعه، علی (علیه السلام) به عقیل فرمود: «درباره کسی که به همه این مسلمانان (که در مسجد برای نماز اجتماع کرده بودند) خیانت کند چه می گویی؟» عقیل گفت: «چنین کسی، شخص بسیار بدی است» علی (علیه السلام) فرمود: «تو با درخواست کمک (زیادتر از حقت) از بیت المال، به من، دستور می دهی که به این مسلمانان خیانت کنم.» (۱۲)
۵ – پیرمردی به نام «عاصم بن میثم» به محضر علی (علیه السلام) – در آن هنگام که بیت المال را تقسیم می کرد – آمدو عرض کرد: من پیر و فرتوت هستم، به من زیادتر بده. امیرمؤمنان علی (علیه السلام) فرمود: «سوگند به خدا! این اموال از دسترنج من به دست نیامده و آن را از پدرم به ارث نبرده ام؛ بلکه امانتی در دست من است که باید حدود آن را رعایت نمایم.» سپس برای آنکه به آن پیرمرد احسان شود، به حاضران فرمود: «رحم الله من اعان شیخا کبیرا مثقلا»(۱۳) خدا رحمت کند کسی را که به پیرمرد افتاده کمک کند.
به این ترتیب عواطف مردم را در مورد کمک رسانی به آن پیرمرد جلب نمود.
۶ – در کوفه، عصر خلافت علی (علیه السلام)، جمعی از ایرانیان که قبلا برده اعراب بودند و علی (علیه السلام) آنها را آزاد کرده بود، به عنوان موالی و حمراء خوانده می شدند، هر روز به مسجد می آمدند و پای سخنرانی علی (علیه السلام) می نشستند و بهره می بردند، بعضی از خودخواهان تیره دل عرب، مانند «اشعث بن قیس» که نژادپرست بود و عجم ها را تحقیر می کرد، به عنوان اعتراض به امیرمؤمنان علی (علیه السلام) چنین گفت:
«ای امیرمؤمنان! این افراد (حمراء) پیش روی تو بر ما چیره شده اند و تو از آنها جلوگیری نمی کنی… امروز، من نشان خواهم داد که عرب چه کاره است؟»
حضرت علی (علیه السلام) خطاب به او و امثال او فرمود: «این عرب های شکمباره در بستر نرم به استراحت پرداخته اند، ولی همین حمراء (ایرانیان آزاد شده) در روزهای گرم، برای تامین هزینه زندگی زحمت می کشند؛ آنگاه شما از من می خواهید این زحمت کشان (بینوا) را از خود دور کنم، تا خودم جزء ستمگران گردم؟ هرگز چنین نخواهم کرد…» (۱۴)
حضرت علی (علیه السلام) روزهای جمعه، همه اموال بیت المال را به مستحقین می رسانید و زمین آن را جارو می کرد، سپس دو رکعت نماز در آنجا بجا می آورد و پس از نماز، می فرمود: «این نماز در روز قیامت گواهی می دهد که من همه بیت المال را به صاحبانش دادم و برای خود چیزی برنداشتم.»
یکی از شیعیان می گوید: اموالی از بیت المال از منطقه جبل (کرمانشاه و اطراف آن) به کوفه آورده بودند، آن حضرت با نظم و برنامه دقیقی، آن را به سران هفت قوم (که در آن وقت مردم کوفه در هفت بخش، مشخص شده بودند) داد، تا آنها، همه آن اموال را به طور مساوی بین افراد تقسیم کنند؛ در پایان کار، یک قرص نان باقی ماند، علی (علیه السلام) دستور داد آن را هفت قسمت نموده و همان قسمت شده ها را بین هفت بخش مذکور تقسیم نمود. (۱۵)
۷ – در نهج البلاغه خطبه ۲۲۴، دو ماجرای عجیب در رابطه با احتیاط و دقت علی (علیه السلام) در رعایت عدالت در تقسیم بیت المال آمده است.
ماجرای اول داستان آهن گداخته و عقیل است، که چون معروف است از بیان آن صرف نظر کرده و به ذکر ماجرای دوم می پردازیم؛ روزی «اشعث بن قیس» (که از منافقان کوردل و دشمنان سرسخت علی (علیه السلام) بود) تصمیم گرفت با ترفندهای مرموز، خود را به امیرمؤمنان علی (علیه السلام) نزدیک کرده و به گمان باطل خود شاید بتواند از بیت المال بهره بیشتری ببرد، حلوایی آماده کرد و در آوندش ریخت و شب هنگام به در خانه علی (علیه السلام) آمد و کوبه در را به صدا درآورد؛ علی (علیه السلام) در را گشود، و او حلوا را تقدیم کرد، علی (علیه السلام) آن چنان از آن حلوا اظهار نفرت کرد که فرمود:
«گویا آن را با زهر مار خمیر کرده بود، به او گفتم: آیا این حلوا، بخشش است یا زکات و یا صدقه؟ زکات و صدقه بر ما خاندان حرام است.»
اشعث گفت: نه زکات است و نه صدقه؛ بلکه هدیه است، علی (علیه السلام) فرمود: «سوگند کنندگان در سوگ تو بنشینند و مرگت باد! آیا از راه دین خدا وارد شده ای که مرا فریب دهی؟ آیا نظام عقل تو به هم خورده یا دیوانه شده ای و یا هذیان می گویی؟ سوگند به خدا اگر هفت اقلیم را با آنچه در زیر افلاک آن است به من ببخشند، تا با گرفتن پوست حبه جویی از دهان مورچه ای، خدا را نافرمانی کنم؛ نخواهم کرد و به راستی که دنیای شما در نزد من، از برگی که ملخ آن را به دندان گرفته و آن را جویده است، پست تر می باشد؛ علی را به دنیای ناپایدار و خوشی آن چه کار؟ !…»
(۱۶) به این ترتیب علی (علیه السلام) هدیه رشوه نمای اشعث را رد کرد و راه نفوذ و تطمیع او را برای تجاوز به بیت المال و آسیب رسانی به عدالت، مسدود نمود.
۸ – «بکر بن عیسی» می گوید: علی (علیه السلام) در عصر خلافتش به مردم کوفه می فرمود: «ای کوفیان! هرگاه از میان شما رفتم و به سوی آخرت کوچ کردم و جز خانه و مرکبم چیز دیگری گذاشتم، من خائن هستم.» او هزینه ساده زندگی اش از غذا و لباس و… را از بیت المال تامین نمی کرد، بلکه از محصول باغ «ینبع» که آن را در مدینه با دسترنج خود احداث کرده بود – و برایش می فرستادند – تامین می نمود. به مردم، نان و گوشت می رسانید، ولی خودش از غذاهای ساده تر استفاده می کرد.
دو زن که یکی عرب و دیگری عجم بود، به محضرش آمدند، آن حضرت به هر دو به طور مساوی مقداری پول و غذا داد، زن عرب گفت: من از عربم ولی این زن از عجم است، چرا به من بیشتر ندادی؟ آن حضرت فرمود: «سوگند به خدا! من بین نوادگان اسماعیل (علیه السلام) با نوادگان اسحاق (علیه السلام) تفاوتی در بهره برداری از بیت المال نمی دانم.» (۱۷)
شبی «عمرو عاص» به حضور علی (علیه السلام) آمد، علی (علیه السلام) در آن هنگام به امور بیت المال رسیدگی می کرد. همان دم چراغ را خاموش نمود، و در برابر تابش ماه نشست و به این ترتیب به عمروعاص – که برای بهره مندی از بیت المال نزد علی (علیه السلام) آمده بود، فهماند که حساب و کتاب بیت المال دقیق است و من بی حساب و کتاب، افزون از قانون عدالت، از بیت المال به کسی نمی دهم.
۹ – طلحه و زبیر به محضر علی (علیه السلام) آمدند و گفتند: در عصر خلافت عمر، بیشتر از این اندازه از بیت المال به ما می داد. علی (علیه السلام) فرمود: رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) چقدر به شما می داد؟ آنها سکوت نمودند، حضرت فرمود: آیا رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) بیت المال را به طور مساوی بین مسلمانان تقسیم می کرد؟ آنها گفتند: آری، فرمود: آیا پیروی از سنت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) بهتر است یا پیروی از سنت عمر؟
آنها گفتند: پیروی از سنت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) بهتر است، ولی ما دارای خصوصیاتی مانند سابقه تحمل و زحمت فراوان برای اسلام، و خویشاوندی با رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) هستیم. علی (علیه السلام) فرمود: آیا سابقه شما و زحمت و خویشاوندی شما بیشتر است یا سابقه و زحمت و خویشاوندی من؟ آنها گفتند شما در این امور مقدم تر هستید، حضرت فرمود:
سوگند به خدا من وا ین اجیر من – اشاره به غلامش کرد – در بهره برداری از بیت المال یکسان هستیم و در این جهت هیچ فرقی بین من و اجیر من نیست. (۱۸)
۱۰ – بانویی به نام سوده می گوید: عامل علی (علیه السلام) در دیار ما، در اخذ مالیات، سخت گیری می کرد؛ به عنوان شکایت از او نزد علی (علیه السلام) رفتم، برخاسته بود تا نماز بخواند، همین که مرا دید با کمال مهربانی به من توجه نمود و فرمود: «آیا درخواستی داری؟» ماجرا را گفتم، اشک از چشمانش سرازیر شد، فرمود: «خدایا تو شاهد هستی که من عامل های خود را برای ظلم به کسی به سوی مردم نفرستاده ام»؛ سپس قطعه پوستی طلبید و در آن پس از ذکر آیه ای از قرآن نوشت:
«ای عامل من! وقتی نامه ام به تو رسید، آنچه را در دست داری نگهدار، تا ماموری بفرستم و آنها را از تو تحویل بگیرد.» آنگاه آن نامه را به من داد که حتی آن را مهر نکرده بود، آن نامه را نزد عامل آوردم، و به او دادم، و همین نامه، پیام عزل عامل بود، او عزل شد چرا که از حریم عدالت خارج شده بود.
«ابورجاء» می گوید: علی (علیه السلام) را دیدم شمشیرش را در معرض فروش قرار داده بود و می فرمود: «سوگند به خداوندی که جانم در اختیار او است اگر در نزد من به اندازه قیمت یک پیراهن، پول بود، شمشیرم را نمی فروختم.» (۱۹)
این نمونه ها، گلچینی از صدها نمونه دیگر بود که برای اثبات مطلب و نشان دادن عدل علی (علیه السلام) همین مقدار کافی است و تو خود «حدیث مفصل بخوان از این مجمل.»
احسان و مهربانی در سیره علی (علیه السلام)
حضرت علی (علیه السلام) علاوه بر اجرای دقیق عدالت، تا آخرین توان خود، در حد ایثار و فداکاری بی نظیر، به نیازمندان و مردم احسان و مهربانی می کرد و آنها را از تفضل و الطاف بی کران خود بهره مند می ساخت. آسایش خود را فدای سامان دادن به امور مستضعفین و بینوایان نموده بود. گویی خداوند وجود او را وقف سامان دهی و رسیدگی به کار دردمندان و مستمندان نموده است.
یک قطره اشک یتیم کافی بود که زانوان او را خم کند و بدنش را به لرزه درآورد؛ همان زانویی که در برابر قهرمانان عرب در جنگ ها خم نشد و همان بدنی که در برابر حوادث کمرشکن، چون کوه سخت استوار بود. او همواره در شب های تاریک، آرد و نان و غذاهای دیگر را بر دوش می گرفت و به خانه فقرا می برد، آنها را سیر می کرد در حالی که خود گرسنه بود؛ به راستی که قلم و بیان از توصیف عظمت احسان و ضعیف نوازی و همدردی حضرت علی (علیه السلام) با دردمندان و بینوایان، عاجز است.
تنها به عنوان نمونه به ذکر چند فراز می پردازیم؛ شاید همین فرازها در ما – که شیعه علی (علیه السلام) هستیم – اثر بگذارد و ما نیز در حد توان خود، در این راستا، گام های راسخی برداریم.
۱ – راوی می گوید: علی (علیه السلام) را دیدم، تنها از خانه بیرون آمده و نگران، به اطراف نگاه می کند؛ نزدیک رفتم، دیدم بسیار غمگین است، به طوری که اشک از چشمانش سرازیر می باشد، پرسیدم: چرا غمگین هستی؟ فرمود: هفت روز است که مهمانی به خانه ما نیامده است؛ در جستجوی مهمان هستم.
۲ – «ابوالطفیل» می گوید: علی (علیه السلام) را دیدم که با کمال مهربانی، یتیمان را فرا می خواند و نوازش می کرد و به آنها عسل می داد و آنها می خوردند؛ مصاحبت آن حضرت با آنها به قدری مهرانگیز بود که یکی از حاضران گفت: دوست داشتم، من هم یتیم بودم و این گونه مشمول نوازش حضرت علی (علیه السلام) قرار می گرفتم. (۲۰)
۲ – روزی علی (علیه السلام) از بازار خرمافروشان عبور می کرد؛ کنیزی را دید که گریه می کند؛ نزد او رفت و فرمود: «چرا گریه می کنی؟» او عرض کرد: مولای من، برای خرید خرما مبلغی پول به من داد به اینجا آمدم و خرما خریدم و نزد مولایم بردم، آن را نپسندید و گفت نامرغوب است، ببر و پس بده، اینک نزد فروشنده آمده ام ولی او حاضر به پس گرفتن نیست.
علی (علیه السلام) نزد فروشنده آمد و به او فرمود: «ای بنده خدا! این بانو کنیز و خدمتکار است و از خود اختیاری ندارد، پولش را بده و خرمای خود را از او بستان.»
خرما فروش که علی (علیه السلام) را نمی شناخت، از دخالت علی (علیه السلام) ناراحت شده، برخاست و گفت: تو چه کاره هستی که در کار ما دخالت می کنی؟ آنگاه دست رد بر سینه علی (علیه السلام) زد، مردمی که در آنجا بودند و علی (علیه السلام) را می شناختند، به فروشنده خرما گفتند: این آقا «علی بن ابی طالب (علیه السلام)» امیرمؤمنان است؛ آن مرد با شنیدن این سخن، لرزه بر اندام شد و رنگش پرید و بی درنگ پول کنیز را به او داد و خرمای خود را پس گرفت، سپس دست به دامن علی (علیه السلام) شد و عرض کرد: ای امیرمؤمنان از من راضی شو.
علی (علیه السلام) فرمود: رضایت من از تو به این است که امور خود را اصلاح کنی و با مردم خوش رفتاری نمایی. به این ترتیب، کنیز خشنود شد و شادمان به خانه مولای خود بازگشت. (۲۱)
۳ – احسان و مهربانی علی (علیه السلام) به مردم، در حدی بود که «معاویه» (از سرسخت ترین دشمنان حضرت علی «ع») در شان آن حضرت گفت: «اگر علی (علیه السلام) دو خانه، یکی پر از کاه و دیگری پر از طلا داشت، طلاها را جلوتر از کاه انفاق می کرد.»
این سخن در ضمن داستان جالبی ذکر شده که مناسب است نظر شما را به آن جلب کنم: «محفن بن ابی محفن» یکی از تیره دلان دین به دنیا فروش بود؛ تصمیم گرفت از کوفه به شام سفر کند و برای تحصیل جیره دنیا، نزد معاویه برود و با بدگویی از علی (علیه السلام)، نظر معاویه را جلب نموده تا از جایزه بی حساب او برخوردار گردد؛ او با این نیت شوم نزد معاویه آمد و گفت: «ای امیرمؤمنان! من از نزد پست ترین شخص (از نظر نسب و حسب) و بخیل ترین و ترسوترین و عاجزترین انسان در سخن گویی، به حضور تو آمده ام.
معاویه پرسید: او کیست؟ محفن پاسخ داد: «او علی بن ابیطالب است.» معاویه به اهالی شام گفت: «بیایید تا بشنوید که این برادر کوفی درباره علی (علیه السلام) چه می گوید.» آنها آمدند و به او احترام شایان نموده و اجتماع کردند تا سخنش را بشنوند، او نیز حرف های خود را تکرار کرد. وقتی مردم متفرق شدند و مجلس خلوت شد، معاویه به محفن رو کرد و گفت:
«ای نادان! وای بر تو، چگونه علی (علیه السلام) از نظر نسب و حسب، پست ترین شخص است با اینکه پدرش ابوطالب، و جدش عبدالمطلب، و همسرش فاطمه (سلام الله علیها) دختر رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) است؟ و چگونه او بخیل ترین فرد عرب است؟
سوگند به خدا! اگر او، دو خانه یکی پر از کاه و دیگری پر از طلا داشت، طلاها را زودتر از کاه انفاق می کرد و چگونه او ترسوترین فرد عرب است با اینکه در میدان های جنگ، قهرمانان دشمن، در برابر او زبون بودند و جرات هماوردی با او را نداشتند و ندارند؟ و چگونه او در سخن گفتن عاجزترین افراد عرب است با اینکه سوگند به خدا موضوع فصاحت و بلاغت و شیوایی سخن در میان قریش را، جز او موزون و مرتب ننمود، اینها که می گویی از خصال مادرت است که به تو سرایت نموده.
سوگند به خدا اگر ملاحظه بعضی از امور نبود، گردنت را می زدم؛ لعنت خدا بر تو باد، و زنهار که دیگر این گونه یاوه ها را تکرار نکنی!» محفن گفت: سوگند به خدا تو از من ستمگرتر هستی، چرا او را با این که دارای آن همه مقام بود کشتی؟ معاویه گفت: «سرنوشت ما با او چنین پایان یافت.» محفن گفت: نه چنین است! تو را همین بس که خشم و عذاب دردناک الهی وجودت را فراخواهد گرفت. معاویه گفت: چنین نیست، من از تو آگاه تر هستم، خدا در قرآن می فرماید: «و رحمتی وسعت کل شی ء»(۲۲) و رحمتم همه چیز را فرا گرفته است. (۲۳)
معاویه با این گونه توجیه گری و مغلطه، می خواست خود را تبرئه کند؛ غافل از آنکه خداوند می فرماید: «ان رحمت الله قریب من المحسنین» (۲۴) همانا رحمت خداوند به نیکوکاران نزدیک است، – نه به بدکاران -.
۴ – روزی علی (علیه السلام) در عصر خلافتش، در شهر کوفه عبور می کرد، چشمش به بانویی افتاد که مشکی پر از آب بر دوش گرفته و به سوی خانه خود می برد، بی درنگ پیش آمد و مشک را از او گرفت و بر دوش خود نهاد تا آن را به خانه آن بانو برساند؛ بانو، علی (علیه السلام) را نشناخت، در مسیر راه علی (علیه السلام) احوال آن بانو را پرسید.
او گفت: علی بن ابیطالب (علیه السلام) شوهرم را به یکی از مرزها برای نگهبانی فرستاد، دشمنان او را کشتند، اکنون چند کودک یتیم از او بجا مانده، سرپرستی ندارند و من هم فقیر و تهی دست هستم؛ مجبور شده ام برای مردم کنیزی و خدمت کنم و مختصری مزد بگیرم و معاش خود وبچه هایم را تامین نمایم.
علی (علیه السلام) مشک را تا خانه او برد و سپس با آن بانو خداحافظی کرده و به خانه خود بازگشت، علی (علیه السلام) آن شب را بسیار مضطرب و نگران به سر آورد؛ بامداد، زنبیلی را پر از طعام نمود و آن را بر دوش گرفته به سوی خانه آن زن حرکت نمود. در مسیر راه، بعضی به آن حضرت گفتند زنبیل را به ما بده تا ما حمل کنیم، فرمود: «در روز قیامت چه کسی بار مرا حمل می کند؟» (اشاره به اینکه بگذار زحمت حمل این بار را تحمل کنم تا در قیامت بار من سبک گردد).
حضرت علی (علیه السلام) به خانه آن بانو رسید، در خانه را زد، بانو گفت: کیست؟ علی (علیه السلام) فرمود: منم، همان عبدی که مشک آب تو را به خانه ات آوردم، در را باز کن که مقداری غذا برای بچه ها آورد. بانو گفت: خدا از تو خشنود شود، و بین من و علی بن ابیطالب (علیه السلام) داوری نماید.
علی (علیه السلام) وارد خانه شد و به بانو گفت: من پاداش الهی را دوست دارم، اینک اختیار با توت است یا خمیر کردن آرد و پختن نان را به عهده بگیر و نگهداری کودکان را من بر عهده می گیرم، و یا به عکس. بانو گفت: مناسب آن است که من آرد را خمیر کرده و نان بپزم و شما بچه ها را نگهداری و سرگرم کنید؛ علی (علیه السلام) این پیشنهاد را پذیرفت.
در این میان، علی (علیه السلام) مقداری گوشت که با خود آورده بود پخت، و آن را همراه خرما و… به لقمه های کوچک درآورده و به دهان کودکان می گذاشت؛ هر لقمه ای که کودکان می خوردند، علی (علیه السلام) به هر کدام می فرمود: «پسرجان! علی بن ابیطالب را حلال کن.»
خمیر حاضر شد، بانو به علی (علیه السلام) گفت: ای بنده خدا، تنور را روشن کن، علی (علیه السلام) برخاست و هیزم ها را در درون تنور ریخت و روشن کرد، شعله های آتش زبانه کشید، علی (علیه السلام) چهره خود را نزدیک شعله ها می آورد و می فرمود: «ذق یا علی! هذا جزاء من ضیع الارامل والیتامی» ای علی! حرارت آتش را بچش، این است کیفر کسی که بیوه زنان و یتیمان را از یاد ببرد و حق آنها را تباه کند.
در این میان یکی از زنان همسایه به آنجا آمد و علی (علیه السلام) را شناخت، به بانوی خانه گفت: وای بر تو! این آقا، امیرمؤمنان (علیه السلام) است. در این هنگام، بانو، علی (علیه السلام) را شناخت و به پیش آمد و بسیار اظهار شرمندگی کرد و گفت: واخجلتا ای امیرمؤمنان که به مقام شامخ شما جسارت شد. علی (علیه السلام) فرمود: «بل واحیای منک یا امه الله فیما قصرت فی امرک» بلکه من از تو شرمنده ام ای کنیز خدا به خاطر اینکه در مورد تو کوتاهی کردم. (۲۵)
۵ – از احسان علی (علیه السلام) به قاتلش «ابن ملجم» اینکه به فرزندش امام حسن (علیه السلام) فرمود: نسبت به ابن ملجم مهربان باش، او اسیر تو است، به او رحم و احسان کن… ما خاندانی هستیم که روش ما آمیخته با کرم، عفو، مهربانی و شفقت است، سوگند به حقی که بر گردنت دارم، از آنچه می خورید و می آشامید، به او نیز بدهید، دست و پایش را زنجیر نکن، اگر از دنیا رفتم او را با یک ضربت که به من زده قصاص کن، او را مثله نکن (اعضای بدنش را جدا نکن) زیرا رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود:
از مثله بپرهیزید حتی نسبت به سگ گزنده؛ و اگر زنده ماندم، خودم می دانم با او چه کنم، ما از خاندانی هستیم که نسبت به گنهکار با عفو و گذشت و کرم برخورد می کنیم. (۲۶)
آری، این است بزرگواری و بزرگ منشی و احسان سرشار امیرمؤمنان علی (علیه السلام)؛ به امید آنکه عدالت و احسان او همواره سرمشق و الگوی ما شیفتگان و شیعیان آن حضرت باشد. انشاء الله.
پی نوشت ها
۱. نحل (۱۶) آیه ۹۰. ۲. تفسیر نورالثقلین، جلد۳، ص ۱۷۸. ۳. علامه مجلسی، بحارالانوار، ج ۷، ص ۲۵۱. ۴. نهج البلاغه، حکمت ۲۳۱. ۵. غرر الحکم، میزان الحکمه، ج ۶، ص ۷۸ و ۸۰. ۶. همان. ۷. غرر الحکم، میزان الحکمه، ج ۲، ص ۴۴۲. ۸. نهج البلاغه، حکمت ۲۷۱. ۹. همان، خطبه ۱۳۰. ۱۰. همان، خطبه ۱۳۶. ۱۱ و ۱۲. مناقب آل ابی طالب، ج ۲، ص ۱۰۹. ۱۳. همان، ص ۱۱۰. ۱۴. شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج ۱۹، ص ۱۲۴. ۱۵. بحارالانوار، ج ۴۱، ص ۱۳۶. ۱۶. نهج البلاغه، خطبه ۲۲۴. ۱۷. بحار، ج ۴۱، ص ۱۳۷. ۱۸. مناقب آل ابیطالب، ج ۲، ص ۱۱۰و ۱۱۱. ۱۹. بحار، ج ۴۱، ص ۱۲۱و ۱۳۶. ۲۰. مناقب، ج ۲، ص ۷۳ و ۷۵. ۲۱. بحار، ج ۴۱، ص ۱۱۲. ۲۲. اعراف (۷) آیه ۱۵۶. ۲۳. کشف الغمه، ج ۱، ص ۵۶۰. ۲۴. اعراف (۷) آیه ۵۶. ۲۵. مناقب آل ابیطالب، ج ۲، ص ۱۱۵ و ۱۱۶. ۲۶. بحار، ج ۴۲، ص ۲۸۷ و ۲۸۸.