- اسلام
- قرآن
- پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)
- شیعه
- خانواده
- ادیان و مذاهب
- پرسش ها و پاسخ ها
- کتابشناسی
- کتابخانه
- چندرسانه ای
- زمان مطالعه : 5 دقیقه
- توسط : رحمت الله ضیایی
- 0 نظر
اشاره:
از امام علی (ع) پیش گوییهای زیادی نقل شده که دلیل بر امامت آن حضرت می باشند. پیشگویی آن حضرت و همچنین سایر امامان اهل بیت با علم لدنی انجام می گرفت یعنی علمی که خداوند به آن حضرات داده اند. در این نوشتار به یکی از پیشگوییهای امام علی(ع) درباره شهادت عمرو بن حمق و حوادثی که برای واقع شده، بیان گردیده است.
جابر بن عبدالله انصاری گفت: رسول خدا(صلیالله علیه و آله) سریه ای را (به منطقه ای) گسیل داشت و به آن ها فرمود: در فلان ساعت از شب به زمینی می رسید که حرکت شما در آن سرزمین به طول نمی انجامد. پس وقتی که بدانجا رسید، به سمت چپ بروید و در آن جا (در ساقیه) به مرد فاضل نیکوکاری برخورد می کند و از او می خواهید که راه را به شما نشان دهد و او از راهنمایی کردن شما قبل از این که از طعامش بخورید، سرباز می زند. گوسفندی را برای شما ذبح می کند و به شما طعام می دهد و سپس برخاسته و راه را به شما نشان می دهد پس از قول من به او سلام برسانید و به او بگویید که من در مدینه ظهور کرده ام. آنها رفتند و هنگامی که در همان وقت معین به آن محل رسیدند، راه را گم کردند. یکی از آنها گفت: آیا رسول خدا(صلیالله علیه و آله) به شما نفرمود که به سمت چپ بروید؟ و آنها چنین کردند و به مردی برخورد کردند که رسول خدا(صلیالله علیه و آله) وصف نموده بود از او راه را پرسیدند. مرد گفت: راه را به شما نشان نمی دهم، مگر این که از غذای من بخورید.
سپس برای آنها گوسفندی ذبح نمود و آنها از طعامش خوردند و او برخاست و راه را به آنها نشان داد و گفت: آیا رسول خدا(صلیالله علیه و آله) در مدینه ظهور کرده است؟ گفتند: بلی و سلام رسول خدا(صلیالله علیه و آله) را به او رساندند. آن شخص، قیمی برای کارهای خود قرار داد و به سوی رسول خدا(صلیالله علیه و آله) رفت: او عمرو بن حمق خزاعی… بود. مدتی نزد آن جناب ماند و رسول خدا(صلیالله علیه و آله) به او فرمود: برگرد به آن محلی که از آن جا به سوی من هجرت کردی تا زمانی که برادرم امیرالمؤمنین(علیهالسلام) به کوفه نزول اجلال فرماید و آن جا را دار هجرتش قرار دهد، آن گاه خدمت او (امیرالمؤمنین(علیهالسلام) ) بیا.
عمرو بن حمق به دنبال کار خود رفت تا این که امیرالمؤمنین(علیهالسلام) به کوفه تشریف آورد و او نزد امیرالمؤمنین(علیهالسلام) آمد و با آن حضرت در کوفه اقامت جست. روزی امیرالمؤمنین(علیهالسلام) نشسته بود و عمرو در مقابلش. حضرت به او فرمود: ای عمرو آیا خانه داری؟
گفت: بلی.
فرمود: آن را بفروش و پولش را صرف ازدیان (قبیله ازد) کن. در آینده اگر من از دنیا بروم، به دنبال تو می گردند و ازدیان از پی تو می آیند تا این که از کوفه به طرف موصل خارج شوی. در مسیرت به مرد نصرانی فلجی برخورد می کنی و نزدش می نشینی و از او آب می طلبی و او تو را سیراب می کند. از وضعت می پرسد و تو به او خبر می دهی. پس او را به اسلام دعوت کن و او احتمالاً اسلام می آورد. وقتی اسلام آورد، دستت را بر روی زانوهایش بکش و او در حالی که سلامت خود را بازیافته و مسلمان شده، از جا برمی خیزد و از تو پیروی می کند. در ادامه راه به مردی نابینا که در کنار جاده نشسته برخورد می کنی و از او آب می طلبی. او هم تو را سقایت می کند. به او بگو که معاویه به خاطر ایمانت به خدا و رسولش و اطاعتت از من و اخلاصت در ولایت من و خیر خواهی از برای خدا در دینت، به دنبال توست تا تو را به قتل برساند و مثله کند. پس او را به اسلام دعوت کن که حتماً اسلام می آورد. پس دستت را بر چشمان او بکش که به اذن خدا، نابینا می گردد. پس آن دو به دنبال تو می آیند و با تو خواهند بود و آن دو نفر، جسدت را در زمین دفن خواهند کرد. سپس به دیری در کنار نهری که به آن دجله گفته می شود می روی. در آن جا صدیقی است که پاره ای از علوم مسیح(علیهالسلام) را می داند. او را یار و یاور بر سر خود نمی یابی، تا این که خداوند او را بر اعانت تو هدایت کند. وقتی لشکریان ابن ام الحکم، که او خلیفه معاویه در جزیره است و ساکن در موصل می باشد، تو را بیابد نزد همان صدیق که در دیر واقع در بلندی های موصل است برو و او را صدا بزن. او امتناع می کند، پس اسم اعظم خدای تعالی را که به تو یاد دادم، به او بگو (که در اثر ذکر این اسم) دیر برای تو پایین می آید تا این که به بالای آن می رسی و هنگامی که آن راهب صدیق تو را ببیند، به شاگردی که همراه اوست می گوید: اکنون زمان حضرت مسیح نیست. محمد(صلیالله علیه و آله) هم که رحلت فرموده و وصی اش هم در کوفه به شهادت رسیده، پس این، شخص کریمی از حواریین آن جناب است.
سپس راهب با خشوع و فروتنی به نزد تو می آید و می گوید: ای شخص بزرگ، تو مرا در منزلتی قرار دادی که استحقاق آن را ندارم. اکنون مرا به چه امر می کنی؟ و به او می گویی این دو شاگرد مرا، نزد خودت پنهان کن و از فراز دیر، نظر کن که چه می بینی. وقتی که به تو بگوید: همانا اسب سواران بسیاری را می بینم که به جانب ما می آیند، شاگردانت را نزد او بگذار و از دیر پایین بیا و اسبت را سوار شو و به طرف غاری در کنار ساحل دجله برو و پنهان شو. آن غار تو را پنهان می دارد در حالی که در میان آن جن و انس های فاسقی هستند. هنگامی که در آن جا پنهان شدی، یکی از جن های فاسق و سرکش، تو را می شناسد و به صورت ماهی سیاهی در نزد تو ظاهر می شود و تو را می گزد که باعث ضعف شدید تو می شود و اسب تو فرار می کند و آن لشکریان به طرف تو می شتابند و می گویند: این اسب عمرو است و به دنبال رد پای اسب می آیند. وقتی که آنها را در پایین غار مشاهده کردی، به طرف آنها بیرون بیا و در حالی که بین جاده و دجله قرار می گیری، در آن قسمت از زمین، منتظر آنها بایست. همانا خدای تعالی، آن جا را قبر و حرم تو قرار داده. پس با شمشیرت، هر چه قدرت داری از آنها بکش تا این که مرگ تو فرا رسد. وقتی که بر تو غلبه نمایند، سرت را بریده و بر نیزه می کنند، به نزد معاویه می برند و سر تو، اولین سری است در اسلام که از این شهر به آن شهر برده می شود.
سپس امیرالمؤمنین(علیهالسلام) گریه کرد و فرمود: جانم فدای ریحانه رسول خدا(صلیالله علیه و آله) و میوه دل و نور چشم آن حضرت، فرزندم حسین(صلیالله علیه و آله). به درستی که بعد از تو ای عمرو، او را همراه فرزندانش می بینم که از کربلا، در کنار فرات، به طرف یزید بن معاویه علیهما لعنه الله حرکت می کنند (منظور سرهای شهدای کربلا است که به طرف شام برده می شود). سپس در همراه تو (که قبلاً) نابینا و فلج بودند، از دیر پایین آمده و جسد تو را در محلی که کشته شدی، دفن می کنند و فاصله مقبره تو با دیر و موصل، صد و پنجاه قدم است. پس آن گونه شد که امیرالمؤمنین(علیهالسلام) از قول رسول خدا(صلیالله علیه و آله) نقل کرد و این یکی از دلایل امامت آن جناب است.[۱]
پی نوشت:
[۱] . علی(علیهالسلام) و المناقب، ص ۲۳۹ – ۲۳۴.
منبع: سایت الغدیر