- اسلام
- قرآن
- پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)
- شیعه
- خانواده
- ادیان و مذاهب
- پرسش ها و پاسخ ها
- کتابشناسی
- کتابخانه
- چندرسانه ای
- زمان مطالعه : 11 دقیقه
- توسط : رحمت الله ضیایی
- 0 نظر
اشاره:
شاید بعضی گمان کنند که شجاعت حسین(علیهالسلام) همان زور بازو و قدرت و قوّت بدنی و علم آن حضرت به آیین جنگ و نبرد و به خاکانداختن دلیران و دلاوران بوده است، و بزرگترین نمایشهای شجاعت آن حضرت را حملاتی بدانند که یکتنه به سپاه دشمن مینمود، و آنها را مانند طومار بههم میپیچید که وقتی دیدند حریف آن دست و بازو نمیشوند از اطراف، پیکر پاکش را هدف سنگ و تیر قرار دادند.
و اگرچه آن سید مظلومان را شهید کردند، و سر انورش را شمر یا سنان یا خولی از بدن جدا ساخت اما کسی ادعا نکرد که من به زور بازوی شخصی خود آن حضرت را کشتم. کثرت زخم و جراحات بسیار و تشنگی و خونریزی فوقالعاده آن امام مجاهد را (به ظاهر) از پا در آورد که آن دشمنان خدا به قتلش دلیر شدند، وگرنه کسی نبود که بتواند با نبرد و زور بازو آن یادگار حیدر کرّار را به قتل برساند.
حجاباتیان پرده برداشتند
سماواتیان محو و حیران همه
که یا رب چه زور و چه بازوست این
عجب صفشکن شهسوار یلی است
به نظاره گردن بر افراشتند
سر انگشت حیرت به دندان همه
مگر با قدر هم ترازوست این
به نیروی مردی بسان علی است
ابنحجر در شرح الهمزیه گفته است:
بیشتر کسانی که به جنگ با حسین پرداختند، کسانی بودند که به آن حضرت نامه نوشتند و با او بیعت کرده بودند، وقتی حسین دعوتشان را اجابت کرده و به سویشان آمد نزد دشمنش رفتند و سپاهی که ابنزیاد برای نبرد حسین فرستاده بود، بیست هزار تن بودند. حسین با آن جمعیت کم، با آن لشکر بسیار کارزار نمود و در آن ایستگاه ایستادگی شگفتانگیزی نشان داد، و اگر میان او و میان آب حایل نشده بودند بر او غالب نمیگشتند، زیرا حسین شجاع بزرگی بود که در میدان نبرد مغلوب نمیشد.[۱]
این زور بازو و نیروی جسمانی و حملات دلیرانه نمایشی از نمایشهای شجاعت است.
شجاعت که موضوع سخن است و یکی از فضایل برجسته حسین(علیهالسلام) حالتی است نفسانی و روحی که حدّ وسط بین تهوّر و جُبن است، و هرکس واجد آن باشد دارای ضبط نفس خاصی است که عوامل ترس و جبن و کندی و سستی و فتور، و اسباب تندی، بیباکی، گستاخی و جسارت بر او مسلط نمیشود.
این صفت اگر زور بازو و قدرت جسمی و هر قوّه و قدرت دیگر را رهبری کند، آن قدرت مظهر شجاعت خواهد شد و الّا سبب سرزنش و ملامت میگردد.
این صفت از شریفترین صفات فاضله است و ظهور کمال استعداد بشر و فعلیت قوای کامله در او به این صفت وابسته است.
هر ملتی که افراد آن از شجاعت روحی و اخلاقی بهرهمند نباشند آن ملّت رهسپار دیار نیستی خواهد گشت و بهزودی تحت تسلط بیگانگان قرار خواهند گرفت.
وجود، و مقدار بقای امم و عزّت و سربلندی آنها وابسته به میزان بهرهای است که از شجاعت داشته باشند.
محافظهکاری، احتیاطات بیجا، عوامفریبی، ترس از انتقاد، جلوگیری از آزادی دیگران، اختناق افکار، تندرویها، جسارتهای جنونآمیز، باختن روحیه و ناشکیبی، ستمگری و وطنفروشی، خیانت به ملت و پیشهکردن سیاست تستّر در امور و راضی شدن به بیشرفی و بیآبرویی، همه کاشف از نداشتن صفت شجاعت است.
چنانچه ضبط نفس و خویشتنداری و صراحت لهجه و مقاومت با ناملایمات و سختیهای روزگار و بیم نداشتن از انتقاد و احترام به آزادی دیگران، ناشی از ملکه شجاعت است.
تمام مظاهر این شجاعت در حسین(علیهالسلام) وجود داشت، و روح و جسم او مرکز نمایش عالیترین مرتبه شجاعت بود تا جایی که «شجاعهالحسینیه» ضربالمثل گشت.
شبراوی شیخ اسبق جامع الازهر از یکی از بزرگان نقل کرده که گفته است:
اهلبیت جامع تمام فضایل بودند: علم، حلم، فصاحت، ذکاء، بدیههگویی، جود، شجاعت و… دانشهای آنها تحصیلی و از آموختن نبود بلکه بخشش و موهبت الهی بود.
هرکس بخواهد فضایلشان را بپوشاند مثل کسی است که بخواهد آفتاب را بپوشاند.
هیچکس از آنها سؤالی نکرد که آنها در جواب عاجز شوند.
هیچکس با آنها در مقام معارضه و همطرازی بر نیامد مگر آنکه مغلوب شد.
چه بسیار سختیها و مصائب که در هنگام جهاد و قتال به آنها رسید و با صبر جمیل آن را تحمّل کردند، و سستی و ناتوانی در آنها پیدا نشد. وقتی صدایشان به سخن بلند شود همه صداها خاموش میگردد، و همه گوشها برای شنیدن سخنانشان آماده میشود. فضایل و خصلتهایی است که خدای، ایشان را به آن مخصوص گردانیده است.
سپس شبراوی میگوید:
امامحسین (علیهالسلام) در اوج صفات عالیه قرار گرفت، و علوّ مرتبه او به حدّی است که ثریّا از رسیدن به معنای آن فرومایه و حقیر است، و در آن بازاری که غنیمتهای مجد و بزرگی را قسمت کردند سهم وافرتر، و نصیب بیشتر مخصوص او گردید، و جرثومه عزّت بیت رسالت، و خاندان نبوّت در او و برادرش حسن(علیهالسلام) انحصار یافته بود. خصال مجد و فضیلت آنها مورد اتّفاق است، و چرا چنین نباشد، و حال آنکه آن دو بزرگوار فرزندان فاطمه بتول و مقبول حضرت رسول(ص) بودند.
هُمَا شَمَّرَا لِلْمَجْدِ یَبْتَنِیَانِهِ
وَلَوْ لَمْ یَجِدَّا وَاسْتَراحَا وَأَقْلَعَا
کَأَن لَمْ یُؤَسِّسَ وَالِدٌ لَهُمَا مَجْداً
لَمَا نَظَرَا مِثْلاً وَلا وَجَدَا نِدّاً
آن دو دامن همّت را به کمر زدند که بنای مجد (و عظمت) را خود برپا سازند، گویا پدری برای آنان تأسیس مجدی
نکرده است و حال آنکه اگر در این جهت استراحت کرده و هیچ کوششی نمیکردند، باز هم برای آنها بهواسطه مجد و عظمتی که داشتند، مثل و نظیری برای خویش نمییافتند.
پس از آن گفته است: حسین با قوّت قلب در نبرد با دلیران اقدام کرد، صابرانه حمله مینمود و فرار از جهاد را پستی و عار میدانست. با نفسی مطمئن، و عزمی آرام به استقبال اهوال شدیده میرفت، مصافحه با شمشیر و نیزه را در راه خدا غنیمت میدانست و جانبازی و ریختن خون دل را در راه عزّت، بهایی کم میشمرد. از پستی و دنائت ابا میکرد اگرچه متضمن قتل و شهادت باشد.
یَرَی الْمَوْتَ أَحْلَی مِنْ رُکُوبِ دَنِیَّهٍ
لَیْسَ بِعَیْشٍ عَیْشُ مَنْ رَکِبَ الذُّلا
مرگ را از زندگی با پستی و دنائت شیرینتر میبیند (زیرا) زندگی با ذّلت و زبونی، زندگی نیست.
سپس گفته است:
وقتی حسین بهقصد کوفه حرکت کرد؛ ابنزیاد از شنیدن این خبر ناراحت و نگران شد و بیست هزار نفر را برای نبرد آن حضرت فرستاد، و به آنها امر کرد برای یزید از آن حضرت بیعت بگیرند و اگر بیعت نکرد او را بکشند. وقتی به او پیشنهاد بیعت کردند نپذیرفت، و به جدّ و پدرش تأسّی کرد و به تحمل ظلم و زور و ننگ و عار راضی نشد، و نجدت و شجاعت هاشمیه را آشکار کرد و بااینکه خود و اهلبیت و عزیزان و کسان و اصحابش را محاصره کرده و هدف نیزه و تیر قرار دادند، در جهاد ثابتقدم ماند و با شهامت عالی بدون اضطراب و با قوّت قلب در چنین موقع خطیر پایداری کرد و ندا کرد:
«یَا أَهْلَ الْکُوفَهِ مَا رَأَیْتُ أَغْدَرَ مِنْکُمْ، قُبْحاً لَکُمْ وَتَعْساً لَکُمْ، الْوَیْلُ ثُمَّ الْوَیْلُ اسْتَصْرَخْتُمُونَا فَأَتَیْنَاکُمْ، وَأَسْرَعْتُمْ إِلَی بَیْعَتِنَا
سُرْعَهَ الذُّبَابِ وَلَمَّا أَتَیْنَاکُمْ تَهَافَتُّمْ تَهَافُتَ الْفَرَاشِ، وَسَلَلْتُمْ عَلَیْنَا سُیُوفَ أَعْدَائِنَا مِنْ غَیْرِ عَدْلٍ أَفْشَوْهُ فِیکُمْ وَلَا ذَنْبٍ مِنَّا کَانَ إِلَیْکُمْ، أَلَا لَعْنَهُ اللهِ عَلَی الظَّالِمِینَ».
ثُمَّ حَمَلَ عَلَیْهِمْ وَسَیْفُهُ مُصَلَّتٌ فِی یَدِهِ وَهُوَ یُنْشِدُ:
أَنَا ابْنُ عَلِیِّ الْحِبْرِ مِنْ آلِ هَاشِمٍ
کَفَانِی بِهَذَا مَفْخَراً حِینَ أَفْخَرُ[۲]
«ای مردم کوفه! عهدشکنتر از شما ندیدهام، زشتی و هلاکت و نابودی و شقاوت بر شما که ما را فریاد زدید، و به یاری خود خواندید، ما دعوت شما را پذیرفتیم، و شما بهسوی بیعت ما مانند مگس پیشدستی کردید! اکنون که بهسوی شما آمدیم مانند پروانه فرو پاشیدید، و متفرّق شدید و
شمشیرهای دشمنان ما را به روی ما کشیدید بیآنکه آنها عدل و دادی در میان شما رواج دهند، و بدون آنکه از ما گناهی نسبت به شما صادر شده باشد. آگاه باشید که لعنت خدا بر ستمکاران است».!
پس بر آن مردم غدّار با شمشیر آمیخته حمله کرد و رجز میخواند و میفرمود:
«من فرزند علی آن مرد عالم صالح هستم از آل هاشم و در مقام مفاخره این افتخار برای من بس است».
و همواره جهاد میکرد تا بسیاری از شجاعان سپاه کوفه را به خاک هلاکت انداخت و در دریای جنگ فرو میرفت، و از مرگ اندیشه نمیکرد.[۳]
و نیز شبراوی میگوید:
حسین شجاعانه میرزمید تا آنکه سیویک زخم نیزه، و سیوچهار ضرب شمشیر بر آن پیکر نازنین وارد شد تا آنگاه که بر زمین افتاد. شمر با جمعی از لشکر میان آن حضرت و خیمههای حرم حایل شدند و زمانی طولانی گذشت، و کسی متعرّض قتل او نمیشد و اگر میخواستند او را بکشند میکشتند ولی هرکس از ارتکاب این جرم خودداری مینمود و میخواست دستش به ریختن خون حسین آلوده نشود، و منتظر بود که دیگری این ستم عظیم را مرتکب شود، پس به تحریک شمر از هر سو حمله کردند و آن حضرت که با آن حال برمیخاست و بر زمین میافتاد و با نیرومندی و قوّت و ثبات و شجاعت با آنها نبرد مینمود و با آنهمه جراحات اعتنا نمیکرد. شهامت قرشی و عزّت هاشمی او استوار بود مانند شیر جهنده که از گزند سگان بیم نداشته باشد.[۴]
طبری و ابناثیر از عبدالله بن عمار نقل کردهاند که وقتی پیادگان لشکر به آن حضرت از چپ و راست حمله کردند، آن حضرت بر آنها که از جانب راست
حملهور شده بودند حمله کرد تا گریختند، و بر آنها که از سمت چپ بودند حمله فرمود تا آنها را نیز به گریز داد، و در این حال عمامه بر سر و پیراهن خزّی در بر داشت. به خدا سوگند هرگز شکستهای را ندیدم که فرزندان و اهلبیت و اصحاب و یارانش کشته شده باشند و درعینحال دلدارتر و قویتر و بیبیمتر از حسین باشد. به خدا سوگند پیش از او و بعد از او کسی را مثل او ندیدم! به هر سو حمله میکرد آن لشکر از او میگریختند. به خدا سوگند او همچنان جهاد مینمود و خواهرش زینب دختر فاطمه بیرون آمد، درحالیکه میگفت:
«لَیْتَ السَّمَاءُ تَطَابَقَتْ عَلَی الْأَرْضِ»؛
«ای کاش آسمان بر زمین فرو میریخت».
به عمر بن سعد که در این حال نزدیک حسین(علیهالسلام) بود، فرمود:
«یَا عُمَرَ بْنَ سَعْدٍ أَ یُقْتَلُ أَبُو عَبْدِ اللهِ، وَأَنْتَ تَنْظُرُ إِلَیْهِ»؛
«ای پسر سعد آیا اباعبدالله (حسین) جلو چشمان تو کشته شود و تو نگاه کنی، آیا این از جوانمردی است؟!».
عبدالله بن عمار گفت: گویا نگاه میکنم به اشک چشم عمر که بر گونهها و ریشش جاری گردید.[۵]
ابنابیالحدید میگوید:
کیست در شجاعت مانند حسین بن علی(علیهماالسلام) که در میدان کربلا گفتند: ما شجاعتر از او کسی را ندیدیم درحالیکه انبوه مردم بر او حملهور شده، و از برادران و اهل و یاران جدا شده باشد، مانند شیر رزمنده سواران را درهم میشکست و چه گمان میبری به مردی که راضی به پستی نشد، و دست در دست آنها نگذارد تا کشته شد.[۶]
عقّاد میگوید:
وَشَجَاعَهُ الْحُسَیْنِ صِفَهٌ لَا تُسْتَغْرَبُ مِنْهُ لِأَنَّهَا الشَّیْءُ مِنْ مَعْدِنِهِ؛
شجاعت حسین صفتی است که این صفت از او عجیب نیست زیرا ظهور شجاعت از او ظهور چیزی از معدن خودش است.
شجاعت فضیلتی است که آن را از پدران و نیاکان به ارث برد و به فرزندانش آن را به ارث داد، تا اینکه میگوید:
وَلَیْسَ فِی بَنِی الْإِنْسَانِ مَنْ هُوَ أَشْجَعُ قَلْباً مِمَّنْ أَقْدَمَ عَلَی مَا أَقْدَمَ عَلَیْهِ الْحُسَیْنُ فِی یَوْمِ کَرْبَلَاءَ؛[۷]
«در میان انسانها کسی در شجاعت قلب و قوّت روح شجاعتر از کسی که حسین در کربلا بر آن اقدام کرد نیست».
و هم عقّاد گفته است:
حسین شیربچه علی در شجاعت روحی و بدنی، آخرین و بالاترین درجه و رتبه را دارا بود، و در میان شجاعان درجه اول، شجاعتش ضربالمثل بود. مالک قلبش شد هنگامی که هرچه پیرامونش بود، دل را سست میکرد و گره عزیمت را میگشود.
مالک قلبش شد درحالیکه بانوان و جوانان و کودکان و فرزندانش با قیافههای روشن و چهرههای شاداب گرسنه و تشنه بودند و دامنش را میگرفتند و میگریستند.
مالک قلبش شد از روی بصیرت و وقار و حلم، نه مثل کسانی که ناگهان به جنبش میآیند و خشمناک میشوند و خود را در زحمات، ابتلائات و مهالک میاندازند؛ بلکه پیش از جنگ و در هنگام جهاد با قوّت و بینش بود و ضعف را از عزیمتهای خود میافشاند آنچنان که شیر، گردهای سنگریزهها را که بر او میافکنند از خود میتکاند. هرگز در آن موقف رهیب و وحشتناک از برنامهای که اجرا کرد، و از نهضت و قیامی
که نمود پشیمانی و تأسّفی بر او وارد نشد؛ هرچند از جهت مرگ دوستان و داغ نوجوانان و عزیزانش تأسّف میخورد اما از کار و اقدامش متأسّف نبود.
سپس این داستان را نقل میکند:
در شب عاشورا حسین در خیمه نشسته بود، و تیرهایی را که در جلوی او ریخته بود اصلاح میکرد و فرزند بیمارش در پیش رویش نشسته بود و او این رجز را میخواند:
یَا دَهْرُ اُفٍّ لَکَ مِنْ خَلِیلٍ
مِنْ صَاحِبٍ وَمَاجِدٍ قَتِیلٌ
وَالأَمرُ فِی ذَاکَ إِلَی الْجَلِیلِ
کَمْ لَکَ بِالإِشْرَاقِ وَالأَصِیلِ
وَالدَّهرُ لا یَقْنَعُ بِالْبَدِیلِ
وَکُلُّ حَیٍّ سَالِکُ سَبِیلٍ
«ای دنیا، وای بر دوستی مثل تو! چه بسیار در هر صبح و شام یار خود و صاحب مجد را کشتهای! و روزگار به هیچ عوض و بدلی قانع نمیشود؛ زمام امور در دست خداوند است و هر انسان زنده، راه مرا میپیماید».
فرزندش خود را از گریه بازداشت تا اَلَم بر اَلَم پدر نیفزاید اما خواهرش زینب نتوانست خود را نگاه دارد از خیمهاش بیرون آمد، و صدا میزد:
«وَا ثَکْلَاهُ الْیَوْمَ مَاتَ جَدِّی رَسُولُ اللهِ، وَاُمِّی فَاطِمَهُ الزَّهْرَاءُ، وَأَبِی عَلِیٌّ، وَأَخِی الْحَسَنُ، فَلَیْتَ الْمَوْتَ أَعْدَمَنِی الْحَیَاهَ، یَا حُسَیْنَا یَا بَقِیَّهَ الْمَاضیِنَ وَثُمَالَهَ الْبَاقِینَ»؛
«آه که به داغ فقدان برادر مبتلا شدم، امروز جدّم پیغمبر، مادرم فاطمه زهرا و پدرم علی، و برادرم حسن از دنیا رفتند (یعنی در این مصیبتهای جانکاه دلهای ما به تو آرامش داشت) پس کاش مرگ فرا میرسید و حیات و این زندگی مرا میگرفت، ای حسین عزیز! ای یادگار گذشتگان، و پناه و فریادرس باقیماندگان!».
حسین(علیهالسلام) از گریه او بگریست ولی عزمی که در آن شب داشت کاهشی نیافت و فرمود:
«یَا اُخْتُ لَوْ تُرِکَ القَطَا لَنَامَ».[۸]
و او را دلداری و تسلیت میداد، و در تصمیم خود ثابت، و مانند کوه در نیتی که داشت پایدار بود که از مرگ و شهادت استقبال کند و تسلیم حکم پسر مرجانه نشود، سپس خواهر را درحالیکه بیهوش شده بود به خیمه برد.
پس از نقل این حکایت سوزناک که شجاعت و قوّت روح حسین(علیهالسلام) و استقبال او را از شهادت و مصائب نشان میدهد میگوید:
کشورها و دولتها زایل میشوند و تغییر و تحوّل میپذیرند، تحت نفوذ قشون و سپاه بیگانه واقع میشوند و طمعهای بشر برآورده شود یا ناکام گردد، و مطالب و مقاصد فراهم گردد یا انسان به مطالبش نرسد، این اخلاق عالی سزاوارتر به بقا و خلود هستند از کشورها و آنچه در آنهاست، و از دولتها و آنچه در حیطه تصرّف آنهاست بلکه این اخلاق عالی (این استقامت، این پایداری و علّو همّت و شجاعت، این قوّت عزم و اراده) از کوههای بزرگ جهان، و کرات آسمان سزاوارتر به بقا هستند.[۹]
و هم عقّاد میگوید:
حسین(علیهالسلام) با ثبات قلب و توجّه و بصیرت در میان شدّتها و محنتهایی که صبر و شکیبایی را نابود، و عقل و خرد را از سر میبرد پایدار بود.
گوشت و خون و بنیه بدنی بشر را طاقت تحمّل آن مصائب دلخراش نبود، و کسی را تاب و توان برداشتن بار آنهمه آلام و داغها نیست مگر اولوالعزم از کسانی که در اولاد آدم و حوا بسیار نادر و کمیابند.[۱۰]
از یکسو شدّت تشنگی و رنج و تعب گرسنگی و بیخوابی، از یکسو خونریزی از جراحتها، از دیگر سو زحمت جهاد و دفاع از خود و اصحاب و اهلبیت و بانوان و اطفال. از یک طرف خواهش آب و فریاد تشنگی کودکان، ازطرف دیگر اسارت قریبالوقوع عزیزترین، و محترمترین بانوان جهان اسلام.
هر زمان باران مصیبت بر او شدیدتر میشد، و هر ساعت صدای شهیدی از یاران باوفایش بر دلش داغ تازه میگذارد، شخصاً به بالین سر آنها حاضر میشد آن مردان بااخلاص و باوفا و باایمان را میدید که با پیکرهای مجروح و بدنهای پارهپاره جان میدهند، و نسبت به او عرض ادب میکنند.
ولی حسین(علیهالسلام) با شهامت و استقامت و ایمان، این مصائب را تحمّل میکرد، و مثل شجاعی که دشمنان را از خود دفع میکند با این مصیبات که هریک برای از پا درآوردن بزرگترین شجاعان کافی بود، مدافعه میکرد.
زنده باد حقیقت انسانیت که از عالم امر است، وقتی تجلّی میکند جلوه او تمام زیباییهای عالم آفرینش را تحتالشّعاع قرار میدهد، و به این چند من گوشت و خون و پیه و استخوان، آنقدر ارج و اعتبار میدهد که با تمام ممکنات برابری کند، و پرچم افتخارش بر فراز آسمان اعلا به اهتزاز در آید!
زنده باد حقپرستی و خداشناسی که جان بشر را اینقدر سنگین و باعظمت میسازد!
زنده باد خاندان محمّد و اهل رسالت و دودمان نبوّت که درس شرافت، استقامت، شکیبایی، فداکاری، قوّت قلب و ثبات قدم به جهانیان دادند!
زنده باد جامعه مسلمان! و افتخار بر ملت رشید شیعه که همهساله سالگرد این فداکاری بیمانند و این تجلّی عظیم روح انسانیت را با عظمت و شکوه بسیار تشکیل میدهد و در این مراسم، عالیترین درسهای اخلاقی را به جامعه بشریّت میدهند!
پی نوشت:
[۱]. شبراوی، الاتحاف، ص۵۰ ـ ۵۱٫
[۲]. بقیّه ابیات که سزاوار است هریک از دوستان اهلبیت(علیهمالسلام) آن را حفظ باشند این است:
وَجَدِّی رَسُولُ اللهِ أَکْرَمُ مَنْ مَضَی
وَفَاطِمُ اُمِّی مِنْ سُلالَهِ أَحْمَدَ
وَفینَا کِتَابُ اللهِ اُنْزِلَ صَادِقاً
وَنَحْنُ أمانُ اللهِ لِلنَّاسِ کُلِّهِمْ
وَنَحْنُ وُلاهُ الْحَوضِ نَسْقِی وُلاتَنَا
وَشِیعَتُنَا فِی النَّاسِ أَکْرَمُ شِیعَهٍ
وَنَحْنُ سِرَاجُ اللهِ فِی الْخَلْقِ نَزْهَرُ
وَعَمِّی یُدْعَی ذُوالْجَنَاحَیْنِ جَعْفَرُ
وَفِینَا الْهُدَی وَالْوَحْیُ بِالْخَیْرِ یُذْکَرُ
نُسِرُّ بِهَذَا فِی الأَنَامِ وَنَجْهَرُ
بِکَأْسِ رَسُولِ اللهِ مَا لَیْسَ یُنْکَرُ
وَمُبْغِضُنَا یَوْمَ الْقِیَامَهِ یَخْسِرُ
«و جدّ من رسول خدا گرامیترین افراد است و ما چراغهای خداوندیم که در میان خلق میدرخشیم. فاطمه، مادر من دختر احمد (رسول خدا) و عموی من جعفر است که به ذوالجناحین (صاحب دو بال) معروف است. درباره ما کتاب خدا به حقیقت نازل شده و هدایت و وحی در خانواده ما بهخوبی یاد میشود. و ماییم امان خداوند برای همه مردم و این مطلب را پنهان و آشکارا در بین مردم بازگو میکنیم. ماییم اختیارداران حوض کوثر که دوستان خود را سیراب میکنیم با جام رسول خدا، این مطلب جای انکار نیست. شیعیان ما در بین مردم گرامیترین پیروان هستند و دشمنان ما روز قیامت زیان خواهند دید».
[۳]. شبراوی، الاتحاف، ص۵۹ ـ ۶۱٫
[۴]. شبراوی، الاتحاف، ص۵۱ – ۵۳٫ (نقل به معنا).
[۵]. طبری، تاریخ، ج۴، ص۳۴۵؛ ابناثیر جزری، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۷۷ ـ ۷۸٫
[۶]. ابنابیالحدید، شرح نهجالبلاغه، ج۱۵، ص۲۷۴ ـ ۲۷۵٫
[۷]. عقّاد، ابوالشّهداء، ص۱۴۴٫
[۸]. «ای خواهر! اگر مرغ قطا را به حال خود میگذاشتند در آشیانه خود آرام میگرفت و میخوابید».
[۹]. عقّاد، ابوالشّهداء، ص۲۲۸٫
[۱۰]. عقّاد، ابوالشّهداء، ص۲۴۷ – ۲۴۸٫ (نقل به معنا).