- اسلام
- قرآن
- پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)
- شیعه
- خانواده
- ادیان و مذاهب
- پرسش ها و پاسخ ها
- کتابشناسی
- کتابخانه
- چندرسانه ای
- زمان مطالعه : 25 دقیقه
- توسط : حمید الله رفیعی
- 0 نظر
تاریخ معاصر ایران تا قبل از انقلاب اسلامى مجاهدتها و شخصیتهاى بزرگى را به نمایش مى گذارد که هرکدام در جاى خود شایان ذکر هستند اما در این میان نام سید حسن مدرس طنین خاصى دارد و مدحتسرایى او از هرگونه اتهام و گزافهگویى در امان است؛ مدرس در برههاى از تاریخ معاصر ایران نقشى ایفا نمود که بلااغراق مى توان گفت تمامى جریانات سیاسى ایران بعد از خود را متاثر کرد، از جمله تجربه عظیم انقلاب اسلامى در سال ۱۳۵۷ که ریشهیابى علل وقوع آن بى توجه به افکار و مجاهدتهاى این شخصیت بزرگوار، فاقد هرگونه توجیه منطقى خواهد بود.
البته بیان جایگاه مدرس به معناى آن نیست که نقش دیگر شخصیتهاى بزرگ معاصر از قبیل آیات عظام میرزاى شیرازى، نائینى، کاشانى، . . . و حضرت امام خمینی(ره) مورد بى توجهى یا کمتوجهى قرار گرفته باشند و یا تاثیر سایر رویدادهاى مهم تاریخ صدساله اخیر ایران کم اهمیت جلوه داده شود، بلکه به معناى بزرگداشت باغبانى است که نهال جنبش تنباکو را بهگونهاى پرورش داد که به میوه اعجابانگیز امام خمینی(ره) و انقلاب انجامید.
وقتى تاریخ پرآشوب صدساله اخیر ایران را تورق مى کنیم، على رغم یاس و تاسفى که از قبل برخى وقایع غمانگیز بر چهرهها سایه مى اندازد، درخشانترین بارقههاى امید و افتخار در لابهلاى صفحاتى که از شرح مجاهدتهاى بى دریغ و حماسهساز این قهرمانان ملى مشحون است، در چشمان هر خواننده ایرانى متجلى مى شود.
او که آمده بود «شفاى تاریخ را موجب شود» هرآنچه مى گفت و عمل مى نمود طنینى بلند و طولانى در تاریخ انداخت که حتى امواج آن از مرزهاى ایران هم گذشت و به کرانههاى ساحل امنیت و آزادى تمامى انسانها رسید. تا بدانجا که یکى از روساى مجلس فرانسه گفته است: ما باید افتخار کنیم که همعصر شخصیت پارلمانى بزرگى چون مدرس هستیم.
اما مدرس نه نیاز به تعریف دارد و نه القاب و عناوین؛ به قول حضرت امام(ره) «القاب براى او کوتاه و کوچک است.»
تاریخ جوامع و ملل از دو راه قابل بحث و بررسى است:
۱ـ از دریچه وقایع و رویدادها
۲ـ از دریچه رجال و شخصیتها؛
و البته هر دو راه در نهایت به یکدیگر مى رسند؛ بهاین معنا که رجالشناسى در تاریخ، بهناچار ما را با رویدادهایى که این بزرگان ایجاد نموده و یا با آنها مواجه شدهاند و نیز با کیفیت روزگار آنان آشنا مى سازد و متقابلا بررسى وقایع و رخدادها نیز رجال و برجستگان تاریخ یک جامعه را در میان وقایع به ما مى نمایاند. هرچند این موضوع بدیهى بهنظر مى رسد و طبیعتا هم باید این دو مقوله کاملا بههم پیوسته باشند، اما غرض از طرح این مساله، آن بود که متاسفانه در کشور ما این پیوستگى طبیعى نادیده گرفته شده و لذا در تاریخنگارى ملى ما سکته و سکوتهاى بى معنى بسیارى دیده مى شود؛ بهقول مدرس(ره) ـ که نامش بى هیچ القابى محترم و باشکوه است ـ «بزرگان تاریخ ما بداقبال بودهاند که در ممالک ما متولد شدهاند، چون در اینجا پلوتارخى نبوده که حلاج کارهاى آنان باشد.»
آرى، بسیارى از بزرگان تاریخ ما بهخاطر دگرگونیهاى روزگار، از سوى ابناء سرزمین خویش مورد بى مهرى و کمتوجهى واقع شدهاند و لذا متاسفانه در تاریخنگارى رایج دوران، متوجه مى شویم که نام و نشان این بزرگان حتى به هنگام ذکر رویدادهاى مهمى که آنان خود سهم عمدهاى در رقمزدن آن داشتهاند، کمرنگ یا ناخوانا ثبت شده است!
مدرس نیز از این آسیب اجتماعى مصون نبوده و در طول دوران پیش از انقلاب، تا آنجا که مى شده، نامش محذوف و تاریخش مسکوت گذاشته شده است. بهعنوانمثال در نگاشتههاى تاریخى زیادى مى بینیم که از کابینه مهاجرت و یا مساله جمهورى و یا همینطور از قرارداد ۱۹۱۹ با شرح و تفصیل سخن گفته شده اما از قهرمان این رویدادها یا اصلا نامى برده نشده و یا نام او با ایماء و اشاره و به شکلى اجمالى و گذرا ذکر گردیده است.
اما مدرس که حسب و نسبش نیز به حضرت على (ع) مى رسد، در این خصوص با مولاى خود همداستان است. از جرج جرداق، مورخ بزرگ مسیحى، پرسیدند که با اینهمه تحقیق که پیرامون شخصیت امام على (علیهالسلام) انجام دادهاى، نظر شما بهطورخلاصه در مورد آن حضرت چیست؟ و پاسخ او چنین بود: «چه بگویم در مورد شخصیتى که دشمنانش تا توانستند علیه او کارکردند و دوستانش تا توانستند در حق او کوتاهى نمودند، اما با اینحال فضائل و مناقب او شرق و غرب عالم را گرفته است.» مدرس نیز على رغم غرضورزیهاى فراوانى که علیه او از جانب دشمنان قدرتمند داخلى و خارجى صورت گرفت و نیز کوتاهیهایى که اهل روزگارش در حق او کردند، همچنان بهعنوان قهرمان آزادى و نابغه ملى ایران، نامش پرآوازه است.
اگر تاریخ معاصر ایران را، ولو از سر دلریشى و دلسردى، مرور کنیم، به صحنههاى پرشکوهى برمى خوریم که مایه اعتبار و احترام ایرانیان در عرصه تاریخ است و گرداننده آنها کسى جز سیدحسن مدرس(ره) نیست. آه که اگر زمانه به او فرصت مى داد! بى تردید تمدنى عظیم و ارزشمندى را در سرزمین تاریخى ایران پى مى افکند و کشتى طوفانزده کشور را از میان امواج و گردابها به ساحلى امن مى رساند. او بهتنهایى خصوصیات برجستگان عصر خویش را دارا بود و آنچه را که بزرگان همه داشتند، او یکجا داشت. شکسپیر در پایان ماجراى غمانگیز هملت از زبان فرماندهانى که پیکرش را تشییع مى کردند گفت: «اگر او زنده مى ماند، شایستهترین فرمانرواى جهان مى شد.» هملت یک قهرمان افسانهاى و خیالى بود اما مدرس، نه افسانه و خیال بلکه «حقیقتى بر گونه اساطیر» بود. بهراستى که هنوز هم در تاریخ پارلمانهاى جهان و مبارزات وطنپرستى و آزادیخواهى دنیا، نظیر او را بهسختى مى توان یافت.
بارى، بهتر است که پیش از مدرسسرایى به مدرسشناسى بپردازیم و بگذاریم تا شکوفههاى مدح و ثنا بر ساقه و شاخ و برگ شناخت بروید و نتیجه منطقى و طبیعى مطالعات محققانه تاریخى باشد که نه از نرخهاى روز نانى خورده و نه از روى طمع سلامى نموده باشیم.
زندگانى مدرس
سیدحسنابناسماعیل طباطبایى در سال ۱۲۸۷٫ ق / ۱۲۴۹٫ ش در سرابه کچو از توابع اردستان دیده به جهان گشود. پدرش، سیداسماعیل، از سادات طباطبا و اصلا زوارهاى بود و پدربزرگش، سیدعبدالباقى، که مدرس بعدها نام او را بر پسر خویش نهاد، از عباد و زهاد قمشه محسوب مى شد که سالها پیش، از اسفه به قمشه مهاجرت کرده و به وعظ و تدریس مى پرداخت.
مدرس در سن ششسالگى بههمراه پدرش که از ظلم خوانین محلى به تنگ آمده بود به قمشه مهاجرت کرد تا حیات علمى خویش را از محضر درس پدربزرگش آغاز کند. او مقدمات علوم عربى و ادبى را از پدر و پدربزرگش فراگرفت و ده سال بعد در سن شانزدهسالگى وارد اصفهان گردید تا به تکمیل معارف دینى و ادبى بپردازد. وى قریب سیزدهسال معارف معقول و منقول را نزد استادان بزرگ آن روزگار فراگرفت. مرحوم عبدالعلى هرندى، ملامحمد کاشى، جهانگیرخان قشقایى، شیخمرتضى ریزى و سیدمحمدباقر دُرچهاى مهمترین اساتید او در اصفهان بودند. او بهویژه از آخوندکاشى و جهانگیرخان قشقایى تاثیر بسیار گرفت و آن دو فیلسوف بزرگ نه تنها حکمت و عرفان را به او آموختند بلکه مانند افلاطون، او را ارسطوى محضر خود دیده و باب مصاحبت و مؤانست خود را به روى او گشودند. «او از شاگردان بسیار خصوصى فیلسوف وارسته معروف آخوند ملامحمدکاشى مقیم اصفهان بوده است. مدرس درباره آموزشهاى خود از این فیلسوف بزرگ در زمینه حکمت و عرفان و منطق، دستنوشته بسیار ارزشمندى دارد که در مقدمه کتاب خطى او، بهنام «شرح رسائل»، موجود است. صفا و صمیمیت و خلوصى که میان این استاد و شاگرد بوده در میان کمتر کسانى مى توان نمونهاش را یافت. مدرس مى نویسد: ملامحمد کاشى در زندگى مادى بسیار فقیر و تنگدست بود. من هم فقیر بودم. ما گاهى کار مى کردیم (مثلا عملگی) و به یکدیگر کمک و مساعدت مى کردیم و به همدیگر تسلیت و تسکین خاطر مى دادیم، تا در مقابل مشکلات زندگى از پا درنیاییم. آیا یک عارف بزرگ و فیلسوف عالیقدرى مانند آخوندملامحمدکاشى در وجود مدرس جوان و طلبه تازهکار چه خلوص و نبوغى دیده است و چه گوهرى را نهفته یافته است که او را به مصاحبت و محاضرت خود برمى گزیند؟. . . .»
مرحوم جهانگیرخان قشقایى که در و دیوار مدرسه صدر اصفهان محرم رازها و نیازهاى آن حکیم متأله بود نیز سیدحسن را به حریم انس خویش پذیرفته بود و آنچه را که در توشه استادى داشت در حق او کوتاهى نمى کرد و هم او بود که به مدرس گفته بود: «سیدحسن تو سر سلامت به گور نخواهى برد، ولى شفاى تاریخ را موجب مى گردى.» پیشبینى آن فیلسوف الهى و عارف بینا محقق گردید و مدرس در تاریخ ایران جایگاهى یافت و تاثیرى گذاشت که بهحق باید گفت بدیلى براى او نمى توان برشمرد. بدون شک، یک تحقیق عمیق و تحلیلى گسترده لازم است تا نقش مدرس در تاریخ ایران به درستى نمایان شود. در هرکدام از وقایع بزرگى که مدرس نقش داشت، اگر این حضور و نقشآفرینى هاى او نمى بود، بساکه تاریخ سرزمین ما بهگونهاى دیگر رقم مى خورد.
مدرس در سال ۱۳۱۱٫ ق حدودا بیستوچهارساله بود که ایران را به قصد عتبات عالیات ترک نمود و پس از تشرف به محضر میرزاى شیرازی(ره)، در نجف اشرف مقیم گشت و مطابق قول خودش، مدت هفتسال «علما و بزرگان آن زمان را تیمناً و تبرکاً کلاً درک کرده» و از محضر اغلب آنها استفاده کرد. اما عمده تحصیلات او نزد «مرحومین مغفورین حجتین کاظمین خراسانى و یزدی» بود و همچنین با مرحومان میرزاى نائینى و شیخفضلالله نورى و سیدابوالحسن اصفهانى و شیخعبدالکریم حائرى (رحمت الله علیهم) مباحثه خصوصى داشت.
اینکه مدرس(ره) مى گوید علما و بزرگان حوزه علمیه نجف را تیمناً و تبرکاً درک نموده، نشان از دو نکته مهم دارد:
۱ـ مدرس از همگى آنها با احترام و تقدیس یاد مى کند تا چنین نباشد که نپسندیدن درس برخى از آنها و یا نبودن بعضى از دروس در سطح مطلوب، مایه استخفاف آنها گردد
۲ـ ذهن کنجکاو و روح بلند مدرس در طلب درک فیوضات معنوى و فهم رموز دنیوى بود و از آنجاکه در اصفهان کموبیش به فعالیتهاى سیاسى و اجتماعى وارد شده و همچنین به اهمیت مطالعه تاریخ پى برده بود، براساس یک نگرش تاریخى و بینش سیاسى و اجتماعى، درک محضر علما و بزرگان شیعه و مصاحبت با ایشان را مغتنم مى شمرد تا هرچهبیشتر با گوشهها و زوایاى نهاد روحانیت شیعه آشنا گردد و به نقاط ضعف و قوت آن وقوف یابد؛ چنانکه توقف در سامرا و زیارت و درک محضر و کسب فیض از ساحت میرزاى شیرازی(ره) که حدود یکسال بهطول انجامید، براى او مملو از آموزهها و تجارب ارزشمندى از این نوع بود.
بهعنوانمثال، هنگامى که جنبش تنباکو در ایران پیروز شد و قرارداد رژى ملغى گردید، مدرس در محضر صاحب فتوا (میرزاى شیرازی) نکتههایى از تاثیر و آثار حکم تحریم و مسائل مربوط به آن را بازگو کرده، بهدقت مى نگریست تا عکسالعمل مرحوم آیتاللهالعظمى میرزاى شیرازی(ره) را ببیند. خود او در این مورد مى نویسد: «از همینجا ماموران آشکار و مخفى امپراتورى چندبرابر شدند که قدرتى که قرارداد را برهم زده بشناسند و معلوم بود که از آن پس روحانیت اسلام مورد غضب انگلیسیها قرار خواهد گرفت و کمر به نابودى و تضعیف آنان خواهند بست. من خودم وقتى که در نجف با میرزا صاحب فتوى این مطلب را در میان گذاشتم تصدیق کرد و قطرات اشک را در چشمانش دیدم و این گریه در زمانى بود که انقلاب تنباکو به موفقیت و پیروزى رسیده بود، گفت: سید تو نگذار چنین اتفاقى بیفتد و با بیان او کارم سخت و صعبتر شد.»
البته نقلقول بالا که توسط على مدرسى از «کتاب زرد» مدرس نقل شده، با آنچه آقاى مدرسى در مقاله «نگاه مدرس به واقعه دخانیه» از شهید مدرس نقل کرده است همخوانى ندارد. مدرسى در مقالهاى تحت عنوان «پراکندهنگاهى به کتاب زرد» در شماره بیستم فصلنامه «یاد» (۱۳۶۹٫ ش) به مطلب فوق اشاره کرده که نشان مى دهد مرحوم مدرس پیامدها و خطرات بعدى واقعه تحریم تنباکو براى روحانیت شیعه را طى ملاقاتى براى مرحوم میرزاى شیرازی(ره) عنوان کرده و ایشان هم آن را تصدیق نموده و متاثر شدهاند. اما این نوشته آقاى مدرسى با آنچه ایشان در مقاله «نگاه مدرس به واقعه دخانیه» نقل مى کند، کاملا تفاوت دارد. عبارت فوق چون به لحاظ تاریخى از اهمیتى فوقالعاده برخوردار مى باشد و نکات مهمى از تاریخ معاصر ایران و شخصیت میرزا و مبارزات روحانیت شیعه را در خود دارد، در منابع و پژوهشهاى تاریخى و سیاسى مربوط به نهضتهاى اسلامى و شیعى معاصر بهکار رفته و نقل شده است و لذا لازم مى آید که مولف محترم دو مقاله مذکور، نکته ابهام را رفع نموده و این عبارت مهم و ارزشمند تاریخى را مورد بازبینى قرار دهد. عبارت منقول از کتاب زرد مدرس در مقاله دوم یعنى در مقاله «مدرس و واقعه دخانیه» چنین است: «وقتى به نجف رفتم و در سْرمنرأى [سامرا] خدمت میرزا که عظمت فوق تصور داشت رسیدم، داستان پیروزى واقعه دخانیه را برایش تعریف نمودم. آن مرد بزرگ آثار تفکر و نگرانى در چهرهاش پیدا شد و دیدهاش پر از اشک گردید. علت را پرسیدم؟ فرمود: حالا حکومتهاى قاهره فهمیدند قدرت اصلى یک ملت و نقطه تحرک شیعیان کجاست. حالا تصمیم مى گیرند این نقطه و این مرکز ثقل را نابود کنند. نگرانى من از آینده است.»
بارى مدرس قریب هفتسال در عتبات تحصیل کرد و با درجه اجتهاد به عنوان یک مجتهد فاضل و متقى در سال ۱۳۱۷٫ ق به اصفهان بازگشته و به تدریس پرداخت. ظاهرا در همین دوران است که او به علت کثرت فعالیت علمى و کیفیت و کمیت بالاى تدریس علوم دینى با لقب مدرس به اشتهار رسید و در کنار مرحومان آقانجفى و آقانورالله اصفهانى (اعلى الله مقامهم) بهعنوان یکى از استوانههاى حوزه علمیه اصفهان مطرح گردید.
البته برخى مورخان در آثار خود تاریخ مسافرت به عتبات و بازگشت ایشان به اصفهان را با یکى دوسال اختلاف ذکر کردهاند؛ چنانکه بامداد در کتاب «تاریخ رجال ایران» سفر مدرس به عتبات را سال ۱۳۰۹٫ ق و على مدرسى در جلد اول کتاب «مدرس» تاریخ آن را سال ۱۳۱۱٫ ق عنوان نمودهاند، و کتاب «زنده تاریخ» یا «شهید آیتالله سیدحسن مدرس به روایت اسناد» تاریخ ۱۳۱۶٫ ق را تاریخ مسافرت وى به عتبات دانسته است. اما به نظر مى رسد آنچه را که خود مرحوم شهید مدرس(ره) بهعنوان مختصرى از سرگذشت خود به درخواست مدیر روزنامه اطلاعات در حول و حوش انتخابات مجلس پنجم شوراى ملى نگاشته و در آن روزنامه به چاپ رسیده است، نباید نادیده گرفت؛ مقاله حاضر استنادات مربوط به تواریخ زندگى ایشان را از همان متن برگرفته است.
مدرس که در سنین جوانى از نزدیک در جریان رویداد بزرگ و تاریخى دخانیه قرارگرفته و شور و اشتیاق خدمات سیاسى و اجتماعى از همان جوانى در او تبلور یافته بود، با توشه فراوانى از علم، تجربه، اخلاق و وارستگى دوباره به اصفهان بازگشت تا علاوه بر اشتغالات مدرسهاى، به توصیه مرحوم میرزاى شیرازی(ره) که به او گفته بود سید تو نگذار اجانب در نابودى و تضعیف روحانیت اسلام موفق شوند، جامه عمل پوشاند.
اکنون باید دید این مجتهد جوان، فاضل، مبارز، شجاع و سخنور در عمل به این نصیحت چه مى بایست بکند و چه راهى در پیشرو خواهد داشت.
چند ویژگى عمده از همان دوران نوجوانى در مدرس وجود داشت که هرچه مى گذشت قویتر مى شد: آزادى و آزادگى، ذکاوت و فطانت، و شجاعت و کفایت. مرحوم مدرس زمانى که در نجف اشرف اقامت داشت، در اوج آزادگى و وارستگى تحصیل مى کرد؛ چنانکه همواره مخارج خود را شخصا تامین مى کرد: «در نجف روزهاى جمعه کار مى کردم و درآمد آن روز را نان مى خریدم و تکههاى نان خشک را روى صفحه کتابم مى گذاشتم و ضمن مطالعه مى خوردم، تهیه غذا [به این شکل] آسان بود و [مشکلاتى از قبیل] گستردن و جمعکردن سفره و مخلفات آن را نداشت، خود را از همه بستگیها آزاد کرده بودم.»
همچنانکه در ابتدا نیز اشاره شد، این آزادگى و وارستگى را مدرس در همان اوان دوران کودکى از بزرگمردانى که بر سر راه زندگانى او قرار داشتند ـ از پدر و پدربزرگ زاهد و پرهیزگارش گرفته تا اساتید و علماى ربانى اصفهان ـ فرا گرفته بود. علاوه بر این، مردى بهنام ملانجاتعلى در اسفه مى زیست که در عین گمنامى و فقر شخصیت جامعالاطرافى داشت و در روستاى اسفه دنیاى بزرگى از فضائل انسانى را در خود جمع کرده بود. این مرد از دوستان پدر و پدربزرگ مدرس بود و گاه با آنها مباحثه و مجالست داشت و مدرس در خلال همین مباحثات و مجالستها تاثیرات عمیق و مهمى از او گرفت، در کتاب زرد خود مى نویسد: «روزهاى کودکى من ساعات دقیق و پربار و آموزندهاى بود. بخصوص سفر از کچو به قمشه. گذشتن از اردستان و زواره و دیههاى اصفهان و دیدن فقر و ذکاوت مردم این نواحى شوق زندگى را در کالبدم بیدار مى کرد. پدر و جدم هر دو در قمشه زاهدانه زندگى محترمانهاى داشتند، آنان قناعت را بهحدکمال، رکن زندگى خود قرار داده بودند. روزهاى پنجشنبه با او پیاده به اسفه مى رفتیم و در خانه اسفندیار که او هم کودک بود وارد مى شدیم. پدرم در آنجا عیالى اختیار کرده بود. من هم با اسفندیار به سیر باغ و صحرا مى رفتیم. در اسفه مرد وارسته و ملایى با فراغت مى زیست که اهالى او را ملا [صدا مى زدند] و بعدها که من به اصفهان آمدم به ملانجاتعلى مشهور شد. این مرد همه آداب و رسوم دستوپاگیر را شکسته و هیچ قیدوبندى را نپذیرفته بود. خودش و عیالش در فقر مفرط و اوج آزادگى بهسر مى بردند. همیشه دم در خانه گلى که آنهم متعلق به خودش نبود مى نشست و یا در صحرا به جمعآورى خوشه گندم و باقى مانده زردک و چغندر مى پرداخت. از کسى چیزى نمى خواست. گاهى با پدر و جدم در اسفه به مباحثه مى نشست و هر دو اعتقاد داشتند عالمى متبحر و در علوم عقلى و نقلى شاخص و بى نظیر است. روزى از من سوال کرد سیدحسن در این ده از چه چیز تعجب مى کنی[؟] من هم با کمال سادگى و همانطورى که فکر مى کردم گفتم جناب ملا از شخص شما، نه آخوند دهى، نه رعیتى و نه آدم ده هستى و نه فقیرى، نه چیزدارى، نه مثل مایى، نه مثل دیگرانى، نه از کسى مى ترسى و نه به همه اینها بى توجهى، به همه سلام مى کنى، به همه خدمت مى کنی!
آن مرد بزرگ در مقابل این حرفهاى یک کودک نهساله یکباره از جا جست و پیشانى مرا بوسید و گفت: درست است، درست است، همینطور که گفتى من هیچ نیستم و هرِ هیچ بودن مایه تعجب است. بعد رو کرد به پدرم و گفت: تنها کسى که در تمام عمر دانست من کیستم[!] این پسر شما است. به عقیده من که این بچه هم از همان هیچها خواهد شد. سپس او و پدرم بحثى را درباره هیچ آغاز کردند که هیچ برایم یک دنیا شد. ملاى آنروز، ملانجاتعلى فعلى، آزادگى را به من آموخت. در سن نهسالگى مفهوم هیچبودن را که بالاخره در بحث او و پدرم به وارستگى رسیده بود آموختم. همهچیزداشتن و هیچنداشتن و به اوج بى نیازى رسیدن، آفریننده قدرت و تهور است. ملانجاتعلى ما به این مقام رفیع رسیده و هنوز هم در حالى که اهالى اسفه کمابیش قدرش را نمى دانند مقام و منزلت خود را در دنیاى آزادگى حفظ نموده است. او آزاد، سرفراز، مومن زندگى مى کند و آزاد هم مى میرد. وجود او و چند نفر دیگر در دیه اسفه موجب شده که این ده داراى مردمانى آزادمنش، با ایمان، فعال و طالب علم باشد. اینها براى جامعه برکت و موجب اعتلاى روحاند. حالا بهخوبى متوجه مى شوم که ارزش وجود ملاى گرانقدر اسفه، بهمراتب بالاتر و ارزشمندتر از مدعیان متشرع و صاحب قدرت زمان است.»
حال، مدرس با این خصوصیات از نجف بازگشته و بنا دارد مردى باشد که مثل هیچکس نیست! و کارى کند که هیچکس نکرده است. او درحقیقت همانگونه که خود نوشته است، نجف را به اصفهان آورده و یک موج علمى و عملى تازه در آنجا ایجاد کرده بود.
مدرس در اصفهان
این دوره از زندگى مدرس دوران فوقالعاده مهمى است؛ هم به لحاظ شخص مدرس که به جایگاه پراعتبارى در حوزه علمیه اصفهان و انجمن ولایتى دست یافت و هم بهواسطه اینکه این دوره با انقلاب مشروطه مصادف گردید و مدرس را عملا جزء مجتهدان طرفدار مشروطیت به صحنه مبارزات سیاسى کشاند. اکنون مدرس در اصفهان است و در مدرسههاى جده کوچک و بزرگ تدریس مى کند و در کنار حاجآقا نورالله اصفهانی(ره) به تشکیل انجمن ملى اصفهان یا همان انجمن ولایتى نیز پرداخته است. حال، با نگاشتههاى او در کتاب زرد، گامبهگام پیش مى رویم تا با فضاى اصفهان و نیز دیدگاههاى مدرس در قبال شرایط آن روز آشنا شویم.
او زندگى خود را در اصفهان با مبارزه در راه آگاهنمودن مردم و آشناساختن آنان با حقوق سیاسى ـ اجتماعى شان آغاز نمود. متاسفانه نطقهاى مدرس در اصفهان چه در انجمن ولایتى و چه در میان مردم و مجالس درس، بااینکه بسیارى از آنها در دست است، هنوز پراکنده مى باشد و در یک مجموعه گردآورى نشده است، در این زمان مدرس از فعالیتهاى خود حتى هیچگونه چشم داشت دستیابى به جاه و مال و اعتبار ندارد بلکه «هرچه مى خواهد محبت و مبارزه براى بازگرداندن ارزشهاى والاى آنان [مردم] مى باشد. در همه فعالیتهاى او کمترین نقطه ابهامى در راه وفادارى و فداکارى براى ملت و مملکت وجود ندارد . . . مجالس درس او به بحثهاى تکرارى فقه و اصول اکتفا نمى شد، میدان مباحث فقهى، مذهبى، سیاسى ـ اجتماعى بود. گواه آن هم همه شاگردان او هستند. از مسائل فقهى برداشتهایى داشت که شرکتکنندگان در جلسات درس را به حقوق و تواناییهایشان واقف مى کرد. براى او همهجا حوزه درس و بحث بود و به همین لحاظ هم مدرس شد.»
آرى مدرس در اصفهان ـ درست همچون سقراط در آتن ـ مثل هیچکس نبود و در هر جا و هر زمان از فرصت براى بیدارکردن شعور اجتماعى و وجدان اخلاقى مردم بهره مى جست و به تشکیلات و امکانات و القاب و آداب تقیدى نداشت و لذا اگر مدرس را سقراط مشروطیت ایران بنامیم بى مسما نخواهد بود. به گفته خود مدرس در کتاب زرد، وى در اصفهان بود که به اهمیت تاریخ و آنگاه علم سیاست پى برد و تا آنجا که مقدور بود منابع لازم را بهدست آورده و مطالعه نمود. چون قسمتهاى منتشرشده از کتاب زرد بهصورت پراکنده مى باشد، معلوم نیست که این قسمت از بیان مدرس به دوران جوانى او در اصفهان برمى گردد و یا به دورانى مربوط مى شود که او با درجه اجتهاد از عتبات بازگشت. اما از آنجا که مى نویسد یکى از تجار هندى اصفهان مى آمده و براى او کتب تاریخ هند را روایت مى کرده و نیز به آشنایى خود با منابع اصلى و کلاسیک علم سیاست مانند اخلاق ناصرى، قابوسنامه، نصیحهالملوک و آثار افلاطون و ارسطو و فارابى کاملا اشاره مى کند، باید گفت به احتمال زیاد این مساله مربوط به دومین دوره اقامت او در اصفهان در خلال سالهاى ۱۳۱۷ تا ۱۳۲۸ قمرى مى باشد؛ چنانکه مى نویسد: «وقتى به اصفهان رسیدم و خواندن تاریخ هند و چین را علاقمند شدم، در اینباره کتاب و نوشته بسیار کم بود. ناچارا سراغ کسانى رفتم که در این مملکتها بودهاند و چیزهایى از آنجا مى دانند. تاجرى هندى در اصفهان بود به نام سردار [یک کلمه ناخوانا] مى آمد و برایم آنچه از تاریخ مى دانست مى گفت. کتابهایى هم از هند خواست [درخواست کرد و آنها را] برایم مى خواند و گاهى ترجمه مى کرد.» و نیز مى نویسد: «خواندن و شنیدن تاریخ برایم این مطلب را روشن کرد که باید به علم سیاست بیشتر فکر کنم. خوشبختانه در این مورد کتابهاى زیادى در دسترس بود. در نجف بود، در اصفهان هم بود . . . کتابهایى که علماى ما براى سلاطین نوشتهاند؛ نصحیهالملوک، قابوسنامه، اخلاق ناصرى، چیزهایى دارد و فارابى، غزالى، افلاطون، ارسطو اینها هم عقاید و افکارى در مورد سیاست و اداره جامعه نوشتهاند. اینها را باید خواند و با شیوه سیاست امروز تطبیق داد.»
یکى از مهمترین کارهاى مدرس در اصفهان تلاش در جهت تاسیس و اداره انجمن ملى اصفهان بود که مرحوم حاجآقا نورالله اصفهانی(ره) و آیتالله کلباسی(ره) و خود مدرس(ره) گردانندگان اصلى آن بودند و طیف وسیعى از علما و معتمدان و بزرگان شهر را دور هم گرد آورده بودند؛ چنانکه مدرس مى گوید: «جلسه انجمن پایهگذار طبقه مخالف حاکمیت زور شد. حاجآقا نورالله و کلباسى با عقیده من موافقت داشتند. کوشش مى کردیم کار به جنگ و نزاع [با ظلالسلطان، حاکم مستبد اصفهان] نکشد. در جلسات دیگر انجمن تصمیم گرفته شد تا [زمانى که] کلیه اهالى اصفهان و حومه آماده نباشند طغیانى ایجاد نشود. آدمهاى ظلالسلطان در طى چهار ماه ۱۶ نفر را سخت مضروب کردند، بسیارى هم محبوس گردیدند، تاآنکه بالاخره در محرم ۱۳۲۵ طغیان و شورش شروع شد و ظلالسلطان حاکم قدرتمند و مستبد اصفهان از کرسى اقتدار بهزیر افتاد و روانه طهران شد. انجمن ملى موفقیت بزرگى به دست آورده بود، خانه حاجآقا (حاجآقا نورالله) مرکز دادخواهان گشت و او الحق شجاعانه کار مى کرد.»
مدرس در قضیه شورش علیه ظلالسلطان و تحریک خواص در انجمن ملى بسیار جسورانه و متهورانه عمل کرد و شاید اگر او نبود حاکم مستبد اصفهان نهتنها ریشهکن نمى شد بلکه روزبهروز بیشتر قدرت مى گرفت. نقش مدرس در این قضیه بهحدى بود که در افواه و جراید اکثراً از او سخن مى رفت. حتى روزنامه «انجمن مقدس اصفهان» او را قهرمان مبارزه با ظلالسلطان مستبد معرفى کرد، اما مدرس نظرى غیر از این داشت. او مى گفت: «من نظرم ثبت تلاش مردم به نام مردم بود. تا حالا هم بانى عزل ظلالسلطان خود مردم قلمداد شدهاند، به مدیر روزنامه (روزنامه انجمن مقدس اصفهان) هم نوشتم چرا مى گویى مدرس ظلالسلطان را از اصفهان بیرون راند. او [ظلالسلطان] از مردم ترسید و رفت، غیر از این که نبود. تا بود مفاسد عظیمى مترتب مى شد و حالا که رفت اگر اصلاح نشود [لااقل] آن مفاسد هم بهوجود نمى آید. این را مردم فهمیدند و یکى که حرف زد بقیه هم جرات پیدا کردند و شاهزاده منعزل شد . . . صلاح مملکت و دیانت ما نیست که در همه امور خود را وکیل ملت بدانیم. اگر توانستیم برایشان کارى انجام مى دهیم چون وظیفه شرعى ما است که به آنان خدمت کنیم و اگر نتوانستیم آنها خودشان مى دانند که چه بکنند و چه نکنند.»
مدرس در حالى این سخنان را مى گوید که مردم و طلاب در مدرسه جده جمع شده بودند تا از او قدردانى کنند و مجاهدات او را ارج بگذارند اما او، نه از روى تعارف بلکه از روى اعتقاد، مدال آن افتخار را بر سینه مردم زد و عقیده دموکراتیک دینى خود را بیان داشت. او تا آخرین روزهاى فعالیت سیاسى ـ اجتماعى خود در مجلس ششم شوراى ملى هم بر سر این عقیده ایستاد و همواره به مناسبتهاى مختلف مردم را سالار همه مسئولان کشور و تمامى مقامات کشور را خدمتگزار آنها معرفى مى نمود که در ادامه مباحث به آن اشاره خواهد شد. اولین مواجهه او با ظلالسلطان، درواقع اولین طغیان اصفهان علیه این حاکم ظالم محسوب مى شد و شوکت این شاهزاده مغرور و مستبد براى اولینبار بود که به این صراحت شکسته مى شد. عزل ظلالسلطان از حکومت اصفهان گرچه چند سال با انقلاب مشروطه فاصله داشت اما از لحاظ اهمیت تاریخى، کار بسیار مهمى بود و مى توان آن را پس از واقعه دخانیه دومین شکست دربار قاجار در مقابل مردم دانست. برکنارى اجبارى شاهزاده از حکومت اصفهان که اولین مرکز دینى ایران و بعد از تهران دومین مرکز سیاسى به شمار مى رفت، یک رویداد عادى نبود بلکه به شخص پادشاه و دربار او لطمهاى اساسى وارد مى ساخت و استبداد شاهانه خدشه برمى داشت. وقتى ظلالسلطان در روز ششم ذیقعده ۱۳۲۴٫ ق براى جلب نظر موافق علما و بزرگان اصفهان، در اولین جلسه انجمن ملى اصفهان که اغلب علما و معتمدان و رجال سرشناس اصفهان در عمارت چهلستون جمع شده بودند، حضور یافت، هرگز فکر آن را نمى کرد که مدرسنامى پایههاى حکومت او را بلرزاند و در همان جلسه مردم و علما را در مقابل او قرار دهد. مدرس در آن جلسه طى نطقى گفته بود: «این کاخ پایه شکسته و این باغ بى حاصل [چهلستون] چه به درد مى خورد جز اینکه مستلزم مخارج سنگین براى تعمیر و نگهدارى آن باشد، ولى اگر همتى در کار باشد که اینجا را آبادکند، دارالعلم کند، موزه اشیاء کند، باغ تفرج و سیاحت کند، یا محل مطالعه و تحقیق کند، اینجا آباد مى شود، درآمد هم پیدا مى کند، آنوقت شما مى آیید و ادعاى مالکیت مى کنید و حاصلش را مى بلعید، شاهزاده ظلالسلطان هم با دیههاى [دهات] اطراف اصفهان و زمینهاى پردرآمد همین کار را کردهاند، مردم آمدهاند آنجا را آباد کردهاند و به محصول نشاندهاند و ایشان با یک فوج سرباز و یک کاغذ تیول از شاه بابا، آنجا را تصاحب کرده و محصول آنرا به نام سهمالارباب یا سهمالمالک یا حق تیول مى برند، بدوناینکه یک پاپاسى خرج آن کنند. . . . شاهزاده اگر به [این] امید اینجا آمده که او را این انجمن به سلطنت برساند فکر بیهودهاى است و اگر واقعا این طوریکه وانمود مى کنند علاقمندند به درد مردم برسند، باید همه اینها [را] که از مردم گرفتهاند به آنها بازگردانند و این همه قشون را که دور خود جمع کرده موجب آزار مردماند رهایشان کنند تا بروند به کار کشاورزى و دامدارى برسند، این تفنگها را هم بدهند به کسانى که مى خواهند با زورگویان بجنگند. سلطنت را از همینجا شروع کنند آن وقت خود مردم او را به سلطنت مى رسانند. اینجا معلوم نیست مى خواهید چه کنید، چه برنامهاى دارید. من از این جلسه اینجورى مى فهمم حضرات علما هم همین عقیده را دارند. همه مى گویند شاهزاده ظلالسلطان به همه ستم مى کند. بسیار خوب همه باید به او ستم کنند، چه مانعى دارد . . . .»
این شیوه شجاعانه و صریح در برخورد با حاکم اصفهان که به امیدها و طمعهایى آن جلسه را برپا کرده بود تا آن موقع دیده نشده بود و مثل توپ در همهجا صدا کرد. واقعا هم مدرس در کمال آزادگى و ازجانگذشتگى در مقابل شاهزاده مستبد قد علم کرد؛ چرا که شیوه استبداد ظلالسلطان ـ آنگونه که در تاریخ مضبوط است ـ کاملا چنگیزى بوده و حتى شاه به خاطر ترس از این فرزند خونآشام بود که او را از مرکز حکومت دور ساخته بود و از او واهمه هرگونه خیانت و جنایتى را داشت. غرض ظلالسلطان از حضور در انجمن ملى و معاشرت با علما نیز احتمالا چیزى جز ساقطکردن حکومت و جانشینى پدرش نبوده است. شاید پادشاهشدن در ایام پیرى براى او لطفى نداشت و مى خواست هرچهزودتر به آرزوهاى خود برسد. به گفته مدرس، غیر از دو تن از علماى حاضر در جلسه چهلستون ـ که احتمالا حاجآقا نورالله و آقاى کلباسى بودهاند ـ «بقیه یا سکوت کردند یا اعراض»؛ که البته طبیعى هم بوده است که کسى حاضر باشد اینگونه به استقبال شهادت برود و خود را فداى دین و ملت کند. مدرس مى نویسد: «بسیارى خود را باخته بودند و ترس از ظلالسلطان رگ و ریشه بدنشان را مى برید، اینها اسبها و درشکههایشان از اموال شاهزاده بود و این حرفها پیادهشان مى کرد. جلسه به هم خورد، حضرت والا هم عبوس برخاستند و رفتند. تا آمدم به مدرسه جده برسم اصفهان پر صدا شد. پیشنهاد اسب، درشکه و ده و خانه و پول بود که قاصدهاى حضرت والا برایم مى آوردند! دیدم تمکن و ثروتپیداکردن چقدر راحت است، به همه گفتم به شاهزاده بگویند من، طبق وصیت جدم، اول خدا را شناختم و بعد قرآن را خواندم. اگر همه دنیا را به من ببخشید همین حرفها را که مى دانم حق است باز هم مى زنم. به همکار معمم و باقدرت شما هم گفتهام.»
این حکایت، یادآور پیغامهاى ابوسفیان و سران مشرک حجاز بود که براى پیامبراکرم(ص) مى فرستادند تا با تطمیع او را از دعوت خود منصرف سازند اما حضرت آن جمله معروف را بیان فرموده بود که اگر خورشید را در یک دست و ماه را در دست دیگر او بگذارند، از دعوت خود دست برنخواهد داشت. آرى مواجهه با ظلالسلطان، قدر و اعتبار مدرس را بیشازپیش به مردم اصفهان شناساند و او را مشکور عام و خاص نمود اما درعینحال اولین پایههاى دشمنى با او هم از همینجا شکل گرفت و او را در معرض مخاطرات فراوان قرارداد. گمانها بر آن بود که مدرس این حرفها و اعتراضات را براى کسب شهرت یا ثروت مطرح ساخته و پس از چندى، او هم بالاخره به نان و نوایى مى رسد و دستگاه حکومت اسباب تراضى او را فراهم خواهد کرد! اما هرچه منتظر ماندند دیدند که این مرد گویا خریدنى یا ترسیدنى نیست و این حرفها در او کارساز نمى باشد لذا بناى آزار و اذیت و دشمنى با او را گذاشتند؛ چنانکه خود مى نویسد: «در اصفهان با تبعید و دوبار حمله براى قتلم اطمینان پیدا نمودم که هر دو قدرت [زور و تزویر] به قوه مردم به خطر افتادهاند، بااینکه خانهام در انتهاى بازار کنار چارسوق ساروتقى چنان مخروبه بود که ویرانى آن آبادیش محسوب مى شد، از سنگباران آن کوتاهى نمى کردند و روزها با جمعنمودن سنگها قسمتى از حیاط را که موقع باران گل مى شد شنریزى مى نمودم.»
منظور مدرس از «همکار معمم و باقدرت» بدونشک یکى از علماى دربارى نزدیک به ظلالسلطان مى باشد و این، توجه مدرس به همکارى زور و تزویر براى محو حقیقت را نشان مى دهد؛ چنانکه مى گوید: «هر دو قدرت به قوه مردم به خطر افتادهاند.» مدرس درباره نهاد روحانیت، یک دیدگاه انتقادى داشت؛ چنانکه آن مرحوم یکى از پیشگامان اصلاح حوزههاى علمیه تلقى مى شود. مى توان گفت مدرس نیز همچون مرحوم وحید بهبهانی(ره) که بنیانگذار مکتب اصولى در فقه و مجدد اجتهاد اصولى در حوزههاى علمیه شیعه، مى باشد از جمله مجددان و احیاگران بزرگ به شمار مى آید؛ چراکه او از جانب مرجع بزرگى همچون میرزاى شیرازی(ره) به قیام براى پاسدارى و صیانت از راستى و درستى نهاد روحانیت دعوت شده بود و از همان دورههاى جوانى تامل در نهاد حوزه و تلاش در جهت اصلاح و تقویت و صیانت آن را رسالت آتى خود قرار داده بود. لذا، هم از لحاظ علمى و مواد آموزشى سعى در اصلاحگرى در حوزههاى علمیه داشت و هم به لحاظ سیاسى و اجتماعى تلاش مى کرد خطرات موجود بر سر راه روحانیون را نمایان ساخته و به مقابله با آن بپردازد. بیان دیدگاههاى اصلاحگرانه او در مورد روحانیت و حوزههاى دینى نیازمند پژوهشى مستقل است که البته نتیجه آن براى حال و آینده حوزههاى ما قطعا پرثمر خواهد بود و مى تواند منشور بسیار ارزشمندى از منش و روش تعلیم و تعلم دینى را فراروى مدارس دینى ما قرار دهد؛ بههرحال آب دریا را اگر نتوان کشید، هم بهقدر تشنگى باید چشید.
مدرس روحانیون و علماى دینى را در سه دسته کاملا مجزا قرار مى داد:
۱ـ روحانیونى که از طریق حرفه خود و انجام وظایف صنفى به منافع دنیوى دست یافته و مقرب اصحاب زر و زور گردیده بودند و تقریبا مى توان گفت مدرس با آنها هیچ کارى ندارد؛ چون آنها را در ردیف قدرتهاى نامشروع تلقى مى کرد و معتقد بود که نباید آنها را روحانى تلقى کرد، بلکه آنان صرفا از لباس این صنف استفاده و ارتزاق مى کنند. به نظر مدرس، لباس یک صنف موجد صفات آن صنف نمى شود و نباید موجب تعین او گردد و لذا مى گوید: «لباس من مربوط به انتخاب من و عقیده من و فرهنگ مذهبى من است. این برایم امتیازى و شوکتى نیست. لباس سلطان و یا هر سپاهى دیگر، تعین او نیست، لباس حرفه اوست. با همین لباس کارگرى و عملگى و هیارى (روزمزد) کردهام و خدشهاى هم به اسلام و مقام علمى طلبگى ام وارد نشده است.»
مخالفت مدرس با شیوه سلوک این دسته از علما یکى از قدرتمندترین جبهههاى مخالف را علیه او برانگیخت، قدرتى که برخلاف قدرت استعمار و استبداد، نمى شد بى پرده و بى پروا به مبارزه با آنها برخاست و تبعات درافتادن با آنها از منافع آن بیشتر مى نمود. اما مدرس بههرحال در حد توان به تنقید از آنها پرداخت. البته شاید لزومى هم نداشت؛ چراکه تحرک مدرس خودبهخود سکون آنها را نمایانگر مى ساخت و به قول سعدى که مى گوید «دوصد گفته چون نیمکردار نیست» او با عمل شجاعانه و آزادمنشانه خود، درواقع خط بطلان بر حقیقت تزویر کشیده بود.
۲ـ دسته دوم روحانیون پاک و مقدسى بودند که صفاى باطن و حضور قلب و عبادت و گوشهگیرى را پیشه خود ساخته بودند. آنها سعادت و سلامت را در اجتناب از خلق و غرقهشدن در جذبههاى الهى و قدسى مى دیدند که البته حقاً هم انتخابشان در قیاس با دیگر راههاى سپرى ساختن عمر شایسته به نظر مى رسید. اما با روح سیاسى و اجتماعى اسلام مناسبتى نداشت بلکه سیروسلوکى صوفیانه و راهبانه تلقى مى شد. بهویژه در دوران جدید تمدن بشرى که استعمارگران زاد و توشه و خانه و کاشانه مردمان محروم جهان را به یغما مى بردند و مسلمانان اسیر دسیسهها و نیرنگهاى زورمداران فرنگ شده بودند. اما به قول سعدى که مى گفت:
عبادت بجز خدمت خلق نیست
به تسبیح و سجاده و دلق نیست
این افراد، على رغم عظمت وجود شخصى و معنوى و نیز طهارت و پاکى شان، در یکى از مهمترین ارکان عبادت و عبودیت که اهتمام به امور مسلمین باشد، نقص داشتند و نمى توان آنها را شخصیتهاى کامل دینى قلمداد کرد. البته ایشان خود نیز معمولا داعیهاى ندارند و خود را بیش از این قادر به استکمال نمى دانند. به هرحال آثار اجتماعى ایشان بسیار محدود بود و هرچند در بسیارى موارد هم عذر آنها موجه بوده و عزلت و گوشهگیرى براى آنها تکلیف محسوب مى شد، اما آنان در کل با این کارهاى خود، به حال مردم غرقشده در فلاکت و اندوه، هیچ توفیرى نداشتند بلکه مصداق این سخن سعدى بودند که:
صاحبدلى به مدرسه آمد زخانقاه
بشکست عهد صحبت اهل طریق را
گفتم میان عالم و عابد چه فرق بود
تا اختیار کردى از آن این فریق را
گفت آن گلیم خویش به در مى برد ز موج
وین جهد مى کند که بگیرد غریق را
بارى این دسته از عالمان دینى در دوران پرآشوب آن روزگار از حیث کمیت و کیفیت فراوان بودند. بسیارى از ایشان دست از فتنههاى دوران شسته و بى آنکه دخالت صریح و آشکارى در امور دنیوى مردم داشته باشند، در آرامش و آراستگى کارهاى مدرسهاى به تربیت شاگردان و افاضات معنوى مى پرداختند.
۳ـ دسته سوم علما از دیدگاه مدرس، که بسیار اندک و به مانند یاقوت سرخ بودند، همانا عالمانى ربانى بودند که مرد راه و عمل بودند. در اندیشه مدرس «مرد اگر هست بجز عالم ربانى نیست» و عالم ربانى کسى است که تمامقامت براى خدا قیام کرده و بى هیچ ملاحظه سود و زیان به شرح و بسط حقایق دینى و اجتماعى مى پردازد. آنان کسانى اند که این نداى حق را که «ان تقوموا لله مثنى و فردا» اجابت کرده و عماد و پناه مسلمین شده بودند. براى اینکه عبارات خود مدرس را درباره این سه دسته از علما آورده باشیم قسمتى دیگر از کتاب زرد را نقل مى کنیم که مى نویسد: «در اصفهان بعضى از اساتید سابقم هنوز حیات داشتند. تحسینم مى کردند ولى در عمل یاریم نمى نمودند. حق هم داشتند؛ چون روزگارى دراز را به گوشهگیرى و درس و عبادت گذرانده و لذت آرامش را چشیده بودند. آنان موجوداتى بودند مقدس و قابل احترام، همانند قدیسین درون کلیسا و صوفیان غارنشین. خوب، ولى براى خلق خدا بى فایده. مخزن علم که هر روز از دریچهاى مقدارى از آن هدیه اصحاب بود. در این میان روحانى و عالم ربانى که خدایش محفوظ دارد، مرد این راه بود، با او مشورتها داشتم. وقتى با خلوص نیت و پاکدلى کامل مى گفت: سید به اصفهان جان دادى، شرمنده مى شدم. مى گفت: مشکل و دشمن اسلام و ایران نه سلاطیناند و نه حکامى مانند ظلالسلطان، مشکل جامعه ما سلطانها و ظلالسلطانهایى مى باشند که [با] عبا و عمامه و در خدمت دربارند. مولا(ع) قربانى جهل همینها شد و فرزندش به فتواى همینان شهید گردید. مطمئن باش سید فردا تو را هم مانند آنان قربانى مى کنند و کوچکترین صدایى از اینان، فضاى تختگاهشان را متاثر نمى کند. در زمان تحصیل، حکیم بزرگ ـ که به حق تالى بوعلى بود ـ جهانگیرخان قشقایى هم با اندک تغییرى چنین مطالبى را گفته بود، که سیدحسن سر سلامت به گور نمى برى ولى شفاى تاریخ را موجب مى گردى، جسم و جانم از این اظهارنظرها گرم و جوشان بود.»
البته همانگونه که گفتیم انطباق این دستهبندى بر مصادیق آن کار درستى نخواهد بود و مدرس هم چنین نکرد و شرعا و عقلا هم جایز نیست که افراد را، بهویژه اهل علم و دیانت را، بى پروا مورد قضاوت قرارداد، مگر آنهایى که خود در معرفى خودشان ابائى از متصفبودن به صفات یکى از دستههاى سهگانه مذکور نداشتهاند. بهویژه در مورد علماى عزلتنشین فوقالعاده باید احتیاط کرد و عبارت مدرس را که «براى خلق خدا بى فایده» بودند بهسادگى مورد قبول قرار نداد؛ چراکه بههرحال تزکیه و تهذیب مقدم بر هر علم و عملى است و یکى از راههاى آن خلوت گزینى و اجتناب مى باشد. اى بسا عالمانى که خود یا مریدانشان را در انزوا و اجتناب نگه مى داشتند و در فکر زمینهسازى روحى و معنوى و استحکام ملکه طهارت و اخلاق بودهاند. از طرف دیگر:
هر قطره که در جویبارى مى رود
از پى انجام کارى مى رود
بههرحال سعى و اهتمام این عالمان گوشهنشین نیز در توسعه و تحکیم مبانى علمى و عرفانى و گسترش فضاى معنوى در حوزهها در درازمدت براى خلق نیز فایدهآور و کارساز بوده است. استاد مطهرى در کتاب نهضتهاى اسلامى صد ساله اخیر، در مورد این طبقه از علما که متجنب بوده و یا دخالت صریح و آشکارى در امور اجتماعى نداشتند به تفصیل صحبت مى کند و بیان مى دارد که نباید مطابق رسم معمول که اصلاحگرى را تنها در سایه فعالیتهاى سیاسى و اجتماعى مى دانند، نقش آندسته از عالمانى را که تنها سلوک علمى و عرفانى داشتهاند در فرایند کلى اصلاحگرى و احیاء دینى نادیده گرفت. اما عمده تنقید مدرس از روحانیت مربوط به گروه اول بود که گویا این نهاد به بسترى براى نفوذ افراد دنیاطلب تبدیل شده و با تشکیل حلقه تزویر، زنجیر کهنه استبداد و استعمار را کامل مى کرد. او مى نویسد: «حاکمیت زور و تزویر هر دو با هم خوب مى ساختند. ما شنیده بودیم احدى نمى تواند مال عموم را اصلا و منطقا به کسى بلاعوض بدهد، ولى وقتى این دو مى آمدند و روى اموال دولت دست مى گذاشتند، گفته مى شد: پیشکش؛ خانه، دکان، آسیا، تفرجگاه، هرچه مى خواهید بنا کنید مالیات آن هم ختنهسوران آقازادهها.»
مدرس در مجلس
او که هماکنون از مجتهدان طراز اول و پرآوازه اصفهان شده بود، علاوه بر همیارى در پیشبرد امورات انجمن ملى و دخالت آشکار و مجدانه در تحولات سیاسى ـ اجتماعى اصفهان، یکى از رهبران مشروطه آنجا نیز محسوب مى شد. البته بدونشک مدرس داراى دیدگاهها و منش خاص خود بود و در تمامى امور ایدهها و انگیزههایى داشت که اى بسا با روند جارى امور همخوانى نداشت اما بههرحال وى در «انقلاب استبداد به مشروطه» در خلال سالهاى ۱۳۲۷ و ۱۳۲۸٫ ق نقش بسزائى داشت. او «تلاش زیادى را به منظور تدارک و تقویت مشروطهخواهان انجام داد و در مقابل حاکم مستبد اصفهان (اقبالالدوله) ایستادگى کرد. پس از فتح تهران و پیروزى مشروطهخواهان و هنگامى که صمصامالسلطنه بختیارى به حکومت اصفهان منصوب گردید، حاکم بختیارى براى حکومت بلامنازع خود درصدد تبعید روحانیان متنفذ و مقتدر اصفهان، آقانجفى، آقا نورالله و مدرس برآمد. وقتى سواران بختیارى به آیتالله مدرس اخطار کردند که آماده خروج از شهر باشد، وى بدون اندک تاملى کفشهایش را از پاى درآورده، زیر بغل نهاد، در جلوى آن دسته سوار به راه افتاد و گفت: هرکجا مى خواهید برویم. مردم شهر خواستند مانع تبعید مدرس شوند، اما وى به آنان توصیه کرد آرام باشند، زیرا مایل نیست به خاطر این مساله کوچک نزاعى رخ دهد.»
این مساله، بیانگر آن است که مدرس، آقانجفى و آقانورالله با مشروطهخواهان تهران اختلافاتى پیدا کرده بوده و از روند انقلاب مشروطه ناراضى بودهاند.
«نیروهاى بختیارى مدرس را به تخت فولاد بردند، اما با اعتراض عمومى مردم اصفهان
محمدرضا معتضدیان