- اسلام
- قرآن
- پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)
- شیعه
- خانواده
- ادیان و مذاهب
- پرسش ها و پاسخ ها
- کتابشناسی
- کتابخانه
- چندرسانه ای
- زمان مطالعه : 34 دقیقه
- توسط : رحمت الله ضیایی
- 0 نظر
آغاز سخن
آن گاه که خالق، در «دشت آفرینش» گِلِ آدم را با دست هاى تکوین سرشت و ندا داد: «انى جاعل فى الارض خلیفه»[۱] به افقى سپید چشم دوخته بود. به روزگاران «سپید محمدى» مى نگریست و در وسعتى سوزان «ثاراللّه» را مى دید. آن جا بود که نسیم «انى اعلم ما لا تعلمون»[۲] از فراز عرش وزیدن گرفت و حجتى آشکار در دستان آدم قرار داد. سجده ملائکه نه بر خاک بلکه بر افق روشن هستى بود. آن جاکه طلیعه گاه علم الهى بود و مصداق « اسماء». اما فراز و فرود آزمایشگاه دنیا برسنت «لیبلوکم ایکم احسن عملاً»[۳] قرار گرفته بود؛ سنتى که بسان طوفان بر هر نهال و نهادى مى وزد تا عمق ریشه اش را بیازماید.
دوران تاریک بدعت ها
در این میان، پس از دوران سپید محمدى و در زمانه علیاى علوى و حسناى حسنى به مرور ابرهاى سیاه، فتنه آسمان آبى حقیقت را در پشت خود پنهان ساخت. زمان، زمانه بدعت ها بود و لقلقه زبانى دین، مؤمنان در انتظار «کوکب درّى» دندان بر جگر مى فشردند و با سمّ بلا، خون در طشت مى ریختند.
دورانى سیاه و سرد و تاریک؛ مصباحى نیاز بود تا هدایت یابند و سفینه اى تا در دریاى پر تلاطم و در میانه امواج سهمگین، راه به سلامت به ساحل نجات برد.[۴]
سالارى از قافله نور
به ناگاه از افق مدینه آذرخشى جهید و قوس خود را تا کربلا تمام کرد. قافله اى از نور به سرزمین خدا گام نهاد و سالارش در تکامل قوسش در یک غروب خونین در اوج، «ثارالله» لقب یافت و «الوترالموتور» خوانده شد. او جامى بلورین بود که حقیقت را ابدى ساخت و راه رهایى را به رنگ واقعى اش، «سرخ» نشان داد. و به راستى که زیارت حقیقت بر هر حق جوى مؤمن و تکاپوگر راه رهایى واجب است و چه خوش فرموده است فرزندش امام صادق علیه السلام : «فان زیاره قبر الحسین واجبه على الرجال و النساء».[۵]
از سوزش پلیدى ها تا دیدار خدا
اما کالاى حقیقت را بى حق شناسى و معرفت به کسى ارزان نمى فروشند. ناگزیر بایستى در پیشگاه او کمر به عرفان ناب بست و جنس خود را از خاک انباشته به آینه اى بدل کرد تا پلشت ها و چرک ها آشکار شود و در برابر خورشید بى فروغ پاکى ها، تاب نیاورده از ریشه بسوزد. این جاست که امام صادق (علیه السلام) فرمود: «من اتى قبر الحسین عارفا بحقه غفر له ما تقدم من ذنبه و ما تأخر»[۶] هر کس به زیارت قبر حسین رود و به راستى حقش را دریابد، گناهان گذشته و آینده اش بخشیده خواهد شد.
اما حکایت آفتاب حسین (علیه السلام) به این جا ختم نمى شود، بلکه سوزش پلیدى ها کم ترین پاداش است در برابر این دیدار شگرف. سیدالشهدا (علیه السلام) تبلور نور الهى و جلوه اى از جمال و جلال است. او بى اقرار نوعى انعکاس خدا است. بگذارید از مسیرشان بیرون نیفتیم و خدمت سخنشان را از دست ندهیم و نور را معرف و شناساى نور قرار دهیم که آواى زیباى اباالحسن على بن موسى (علیه السلام) این چنین گوش هوشمندان را مى نوازد: «من زار قبر ابى عبدالله بشط الفرات کان کمن زارالله فوق عرشه» هرکس مزار «ابى عبدالله» را در کناره رود فرات به دیدار رود، همتاى کسى است که خدارابه دیداررفته باشد.[۷]
راز تشنگى را باید یافت
و چه جاى عجب که غافلان این دریا و آنان که راز تشنگى را نیافته اند، عقوبتى سخت را باید به انتظار بنشینند. «من لم یأت قبر الحسین من شیعتنا کان منتقص الایمان، منتقص الدین و ان دخل الجنه کان دون المؤمنین فى الجنه»[۸] از پیروانمان هر آن کس قبر حسین را به دیدار نرود، در باورش و دینش کاستى است و اگر چه اهل بهشت شود، جایگاهش فروتر از دیگر مؤمنان است.
راز پاى فشارى
اما به راستى راز این پاى فشارى مردانه و مصرانه در طول سال ها و از زبان فرزندان حسین علیه السلام چیست؟ در زیارت و دیدار یک قبر، چه رازى نهفته است که در آن بایستى خطر و ترس به جان خرید و مزد را به همان میزان دریافت داشت: «ما کان من هذا اشد فالثواب فیه على قدر الخوف»[۹] غواصى در این دریاى آرام گرفته در کنار شط فرات چه صدفى به دست مى دهد که این میزان استوارى مى طلبد؟ و تمامى این پرسش ها جز این پاسخى نمى تواند داشت که این هنروران خبره در دانشگاه تعلیم انسان از این واقعه نیز آموزشگاهى دیگر فراهم آورده اند تا بشر خسته از بن بست نان و آب و شهوت لختى بیارامد و در سایه سار آن بیندیشد و راه نجاتى یابد.
در این جا هدف دانش آموزى نیست، بلکه معرفت آموزى است و معرفت، کلاس اول آن است. در کرانه بى کران دریاى سیدالشهدا (علیه السلام) ، شهد شناخت را جرعه جرعه با واژگان درخشان زیارت هاى رسیده از منبع نور به کام زائر مى چشانند و این تازه اول راه است که راز خوان عشق و طاعت و تسلیم و سبقت حکایتى دیگر دارد که بگذاریم و بگذریم. در مکتب دیدار حسین (علیه السلام) نمى توان بر فُلکش سوار نشد و راهى به نجات برد. پس گزیرى نیست مگر آن که در پیشگاهشان زانوى ادب بر زمین حاجت زنیم و شیوه شیواى سخن گویى با ایشان را از خود آنان دریابیم تا مصداق «اللازم لهم لاحق» گردیم و از گرداب هاى «ترک و تأخر و تقدم» نجات یابیم.[۱۰]
آیینه اى از نور و حضور
آن چه مرا از میان زیارات گوناگون شیفته خود ساخته است، زیارتى است از فرزند او. قائمى به پاناخاسته و منتظرى آشفته که هر صبح و شام بر او خون مى گرید و پایان اندوهش را در ظهور مى جوید. آن چنان زیارتى که علامه گرانپایه مجلسى رحمه الله آن را به نقل از چندین نفر از بزرگوارترین فقهاى شیعه در کتاب ارزشمندش بحارالانوار آورده است.[۱۱]
و در پایان پس از نقل سخن مؤلف المزار الکبیر، مبنى بر خروج این زیارت از ناحیه مقدسه امام عصر (علیه السلام) مى نویسد: «و ظهر ان هذه الزیاره منقوله مرویه» روشن و آشکار است که این زیارت دارنده سند روایتى و نقل از امام معصوم است.[۱۲]
بارى، پیش از ورود، این نکته بایسته یادآورى است که این گنج معنوى و دریاى خروشان معرفت، عرصه غواصانى خبره و چیره دست است که با نگاه تیز خویش، عیار سخن را باز شناسند و آن را با صیقل معرفت خویش شفاف سازند. این جاست که جاى دارد دست استدعا به پیشگاه حقیقت یابان خبره دراز نماییم و پاسدار حضور و ورود مؤثر ایشان در این وادى شویم که این عرصه ساحتى است بس غریب، شگرف، شریف و شایسته توجه. از این رو، با بلم ادراکمان و یارى جستن از ستارگان درخشان قرآن، سیره و حدیث بر این اقیانوس معنا شناور مى شویم تا شاید به قدر وسع خویش از عهده تکلیف برآییم که «لا یکلف الله نفسا الاّ وسعها.»[۱۳]
مناظر گوناگون
بى گمان آن زمان که سخن از مردان بزرگ همت و عالى درجه پیش مى آید، سکان قلم مضطرب مى شود؛ چرا که جهات شخصیتى آنان به تعداد شعاع هاى دایره، گاه بى شمار مى شود. حال در کرانه شخصیت اکرم المستشهدین حسین بن على (علیه السلام) چگونه بایستى قلم راند؟ این نکته اى است سخت گران.
زوایاى پنهان و آشکار زندگانى وى، دوران امامتش و قیام گران قدرش و … براى او وسعتى کم نظیر فراهم مى سازد و از این وسعت که در گذریم، عمق این اقیانوس عمود بر زمین به راستى براى ما بسیار مبهم مى نماید. از این رو، گریزى نداریم جز آن که با مصباح زبانش گام بر کیهان معرفتش بگذاریم و همتمان تنها شناسایى و تأمل در جنبه هایى محدود و کوتاه از سیماى او باشد. از همین منظر از نسب او آغاز خواهیم کرد و پس از سیماى فردى، گونه هاى سیمایى او را پى خواهیم گرفت.
۱ – سیماى فردى
نسب شناسى: در بحث از نسب، زیارت نامه ها بر دو نسب تکیه مى کنند که در این صورت ضمن توسعه در مفهوم این واژه، حکایتى پندآموز را نیز به دنبال دارد.
الف – سلسله الهى
در ابتداى برخى از زیارات حضرت، به ویژه زیارت ناحیه، آنچه براى ورود زائر پسندیده آمده است، سلام بر انبیاى الهى است. «السلام على آدم صفوه الله، السلام على شیث… السلام على ابراهیم و…»[۱۴] این سلسله به همراه درودهاى متصل و برشمردن صفات نیکوى هر کدام از این برگزیدگان ادامه مى یابد تا به «السلام على محمد حبیب الله و صفوته»[۱۵] مى رسد. از این پس نیز سلام ها به امیرمؤمنان، فاطمه زهرا، امام حسن و بالاخره سیدالشهدا نثار مى شود.
با پس زنى حجاب ها، آنچه از میان این باغستان پر نشاط سلام ها برمى آید در واقع تنها عرض ادبى صرف نیست بلکه در این بین مى توان یک «اتحاد معنوى» را نتیجه گرفت. فقرات زیارت به ما این گونه مى فهماند که امام شهید در پیوندى معنوى با سلسله اى الهى است. او نسب به آدم نه از حیث صلب، بلکه از حیث پیام آورى و رسالت دارى مى برد. به تعبیرى، او دارنده همه خوبى هاست که آن شریفان داشته اند.
مگر نیست که او مصباح هدایت است و سفینه نجات و انبیا نیز چنین بوده اند: «وجعلناهم ائمهً یهدون بأمرنا» [۱۶] مگر نیست که او در راه حق ترسى نمى شناسد و مى گوید: «لو لم یکن فى الدنیا ملجأ و لامأوى لما بایعت یزید»[۱۷] و انبیا نیز بنا بر توصیف او این چنین هستند «الذین یبلغون رسالات الله و یخشونه و لایخشون احدا الاّ الله»[۱۸]
همو است که فریاد بر مى آورد: «أرید ان آمر بالمعروف و أنهى عن المنکر»[۱۹] و انبیا نیز از همین جام جرعه نوش شهادتند و رنگ آن مى پذیرند «و یقتلون الذین یأمرون بالقسط من الناس»[۲۰] او طاغوت مى شکند و بعثت انبیا نیز بر همین تعلق گرفته است «و لقد بعثنا فى کل امه رسولاً ان اعبدوا الله واجتنبوا الطاغوت»[۲۱]
او رهایى عباد را از «زندان جهالت ها» مى طلبد و به مقام «و بذل مهجته فیک لیستنقذ عبادک من الجهاله و حیره الضلاله»[۲۲] مى رسد و انبیا نیز پیوند خویش با خدا این چنین استوار مى کنند: «هو الذى بعث فى الامیین رسولاً منهم یتلوا علیهم آیاته و یزکیهم و یعلمهم الکتاب و الحکمه و ان کانوا من قبل لفی ضلالٍ مبین»[۲۳] و این نیز بگذاریم و بگذریم تا شاید در آنچه آینده خواهد آمد بتوانیم گوشه هایى دیگر را بپیماییم. و این همه نشانگر آن است که از نخستِ انبیا تا حسین (علیه السلام) همه عضو قبیله الهى و حزب رحمانى مى باشند و چه نسبى شریف تر و برتر از این.
ب – سلسله صلبى
در این بخش زیارت نامه ها، بیش تر با ظرافتى ویژه به نسب او از حضرت خاتم مى پردازد: «السلام على ابن خاتم الانبیاء، السلام على ابن سید الاوصیاء، السلام على ابن فاطمه الزهرا، السلام على ابن خدیجه الکبرى…»[۲۴] در مقام کنونى نیز شاید آنچه بیش از سلسله صلبى قابل ملاحظه باشد، همین پیوند معنوى است؛ چرا که آنچه پس از این مورد تأکید قرار مى گیرد، صعود به جنبه هاى معنوى است.
آنجا که باید گفت: «السلام على ابن سدره المنتهى، السلام على ابن جنه المأوى، السلام على ابن زمزم و الصفا»[۲۵] بلکه اگر گامى فراتر نهیم این درودها وارد جنبه هایى عمیق تر مى شوند و علت این همه سپاس را در مجاهدتى خونین، صبرى ستبر و عصمتى به همراه اصحاب کساء مى جویند: «السلام على المرمّل بالدماء، السلام على المهتوک الخباء، السلام على خامس اصحاب اهل الکساء»[۲۶] و چه زیبا و عارفانه است این سلام ها و چه شعله اى مى اندازد به خرمن خرد و عاطفه.
در مهد: شاید یکى از زیاراتى که به صورتى کوتاه بر محور نوزادى حضرت گردشى کوتاه دارد، همین زیارت است. در بخشى از آن مى خوانیم: «السلام على من افتخر به جبرئیل، السلام على من ناغاه، فى المهد میکائیل»[۲۷] اگرچه براى بسیارى معلوم نیست که کیفیت این ماجرا چگونه است؟ و در تفسیر این بخش بایستى از کجا سود جست؟ اما دست کم این ماجرا نشانى از حضور ملکوتى و خادمانه فرشتگان در پیشگاه این خاک نشینان لاهوتى است. و چه سهل است این قضاوت در نظر صاحبان بصیرت الهى و آگاهان رموز سر به مهر.
ویژگى حاکم در زندگانى
در دوران زندگى، قیام و شهادت امام حسین بن على (علیه السلام) آن اصل حاکم و غیرقابل نفوذ که همچون پرتویى قدرتمند وى را تحت تأثیر قرار مى داده است، اطاعت از خدا، پیروى از رسول خدا و شنوایى آگاهانه از وصى خدا و پاى بندى به وصیت حجت خدا بوده است. این اصل الگو در لسان زیارت این چنین آمده است: «وکنت لله طائعا و لجدّک محمد صلى الله علیه و آله تابعا و لقول ابیک سامعا و الى وصیه اخیک مسارعا»[۲۸]
یا آنجا که مى فرماید: «سالکا طرائق جدک و ابیک، مشبها فى الوصیه لاخیک»[۲۹] بى گمان این قانون و الگو بر هر آزادى خواه طرفدار مکتب خونین حسین، خط کشى بى خطا و معیارى بى اشتباه است.
ویژگى هاى فردى
الف. بندگى: در فرهنگ اسلامى، از جمله محک هاى بازشناسى عیار انسانیت، بندگى و برپادارى تکالیف الهى است. حسین (علیه السلام) بر اساس زیارت حاضر، تکالیف خویش را درسه عرصه عبادى ـ فردى، اقتصادى و اجتماعى به نیکى به سرانجام مى رساند. چنانچه مى خوانیم: «اشهد انّک قد اقمت الصلوه و آتیت الزکوه و امرت باالمعروف و نهیت عن المنکر و العدوان»[۳۰]
بر پایه این فراز، بندگى در اقامه نماز به تنهایى حاصل نمى گردد، بلکه آن کس طعم شیرین عبودیت و بندگى را مى چشد که در تمامى عرصه ها سر بر آستان تکالیف بساید و در میانه شب هاى تار شب را زنده داشته، خاضعانه و خاشعانه در رکوع و سجده اى طولانى راه عزت بپیماید: «کنت… متهجدا فى الظلم…، طویل الرکوع و السجود.»[۳۱]
ب – پاکیزگى معنوى: در زمانه اى که اشباح شیطانى جن و انس با هجوم همه جانبه شان بدعت ها را رواج و سنت هاى اصیل را به عقب مى راندند و لغزشگاه هاى بسیار و درّه هاى هولناکى را فراروى مؤمنان قرار مى دادند، بایستى کسى مى بود تا همچون دژى تسخیرناپذیر مظهر طهارت و پاکى باشد.
در برابر همه پلیدى ها و سایه سنگین سیاهى ها نقطه اى روشن و ناب مایه بسى امید است و پنجمین همراه کساء، مصداق همین روشنایى است که بایستى به او خطاب کرد: «السلام على من طهره الجلیل»[۳۲] چرا که او دارنده سند بندگى است با مهرى از اخلاص، و همین است که شیطان احساسش در پیشگاه او عجز است و حقارت: «فبعزتک لاغوینهم الّا عبادک منهم المخلصین.»[۳۳]
ج – شکیباى حسابگر: در راهى که سرور شهیدان برگزید و بر آن راه هر چه داشت گذاشت، دو خصلت مدام در کنار یکدیگر مى بایست باشند تا بیمه گر سعادت گردند؛ چه کاستى در هریک موجب نابودى سرمایه و هدر رفتن توان است. این دو یار جدا ناشدنى در طریقت حسینى شکیبایى و حسابگرى با خداست.
حسین کالاى هستى خویش را به بازار کسى جز خدا نمى برد: «انّ الله اشترى من المؤمنین انفسهم و اموالهم بأنّ لهم الجنه»[۳۴] او از جد، پدر و مادرش به خوبى آموخته است کالاى او را جز خدا اجر نمى دهد: «ما اسئلکم علیه من اجرٍ ان اجرى الاّ على رب العالمین»[۳۵] و از آن سو راه بازار خدا، سخت است و مرکبى جز شکیبایى نمى طلبد و او چه نیکو به این هر دو عامل بود که خود نیز بر همین راه رفت و گفت: «اللهم صبرا و احتسابا فیک»[۳۶] پس حق است که خطابش این باشد: «السلام على المحتسب الصابر.»[۳۷]
د. بر ساحل صفات: به راستى که در فرازهایى از زیارت بلم صبر وطاقت از کف مى دهد و حیران و سرگشته بر ساحل صفات تنها به نظاره مى نشیند؛ چرا که هر کدام کتابى گران سنگ و قلمى غیر از این قلم ها مى طلبد. پس بیایید با یکدیگر بر بال زیارت نشسته، از آسمان بر آن ها بنگریم که تنها از این رهگذر حدى براى آن ها متصور است. «کنت… قویم الطرائق، کریم الخلائق، عظیم السّوابق، شریف النسب، منیف الحسب، رفیع الرتب، کثیر المناقب، محمود الضرائب، جزیل المواهب، حلیمٌ رشیدٌ منیبٌ جوادٌ علیمٌ امامٌ شهیدٌ اوّاهٌ حبیبٌ مهیبٌ»[۳۸]
تو این چنین بودى، بر راه هاى استوار گام مى نهادى (و از لغزشگاه ها بر مى گذشتى) منشى بزرگوارانه، گذشته اى درخشان، نسبى شریف، حسبى والا و رتبه اى عالى داشتى. دارنده فضائل بسیار با سرشت هاى ستایش شده و موهبت هاى فراوان بودى و بردبار و کمال یافته، رو به سوى خدا کرده، بخشنده، دانا، توانا، راهبرى شهید، زارى کننده اى الهى و محبوب بودى و داراى وقار. و در دل این همه بزرگى، دیگر صفات نیز یافت مى شوند که به بخش هاى دیگر وا مى گذاریم.
دار دنیا
در فرهنگ زیارت ناحیه، نگاه حسین (علیه السلام) به دنیا نیز کاویده مى شود که به اختصار به پردازش این فراز نایل مى شویم.
الف – گذرگاه، نه قرارگاه
روشن است که سنت حضرت رب بر حضور انسان بر زمین تعلق گرفته است و این سرنوشتى است گریزناپذیر. امّا آنچه مهم است کوتاهى مدت قرار در این گذرگاه است؛ چه این که خداوند فرمود: «و لکم فى الارض مستقر و متاع الى حین»[۳۹] از این رو، دنیا تنها گذرگاه و پلى است براى عبور نه قرارگاهى براى آسودن و غنودن.
تعبیر رسا، کوتاه، شیوا و ارزشمند مولى الموحدین نیز بر همین محور مى چرخد: «الدنیا، دار ممرٍ لا دار مقرٍ»[۴۰] همین است که سیماى حضرت سید الشهدا در این عرصه نیز «زاهدا فى الدنیا زهد الراحل عنها»[۴۱] شناسانده مى شود.
ب – نگاهى وحشت زده
«ناظرا الیها بعین المستوحشین منها»[۴۲] حسین در قعر دره دنیا فرو نمى رود و بر دیوارهاى نا استوار آن گام نمى نهد. او از پدر آموخته است: «مثل الدنیا کمثل الحیه لیّنٌ مسهاو السم الناقع فى جوفهایهوى الیها الغِّر الجاهل و یحذرها ذواللّب العاقل»[۴۳] دنیاى (حرام) چون مارى پوست نرم و سمّى است. نادان نیرنگ خورده به او مى گراید و هوشمند عاقل از آن مى پرهیزد.
ج – بازداشت آرزوها
همگى ما طعم دنیا چشیده ایم و به روشنى آگاهیم که آرزو فرزند ماندگار دنیا است، تا دنیا باقى است آرزو نیز از کنار مادر شیر مى نوشد. امّا هر که سر بر آستان حسین مى گذارد، باید بداند که زهد و بى نیازى هر دو از پررنگ ترین رنگ هاى این مکتب است. و زهد به فرمایش مولاى موحدان «کوتاه کردن آرزوست»[۴۴] و بى نیازى یعنى «ترک المنى».[۴۵]
در دانشگاه سیدالشهدا مدرک شهادت داده مى شود و در راه شهد و شهید و شاهد مى بایست واحدهاى ایثار و نثار را گذراند. در کلاس مولایمان حسین فرهنگ «لن تنالوا البر حتى تنفقوا مما تحبون»[۴۶] رایج است. و این همه، سخت با آرزو ـ این فرزند خلف دنیا – ناسازگار است. پس باید همچون او بود که «آمالک عنها مکفوفه» آرزوهایت از دنیا باز داشته شده است.[۴۷]
د – زیورها
دنیا بسان نو عروسى است فریبنده و افسون گر. اگرچه متاعش ناپایدار است، امّا بسا افراد در دوستى اش یک دل و پایدارند و در به فراموشى سپردن فنا پذیریش متحد.
اگر چه زندگانیش کوتاه و ارزشش ناچیز است، اما زیورهایش کم چشم ها را کور نکرده است و کم انسان ها را در پى خویش خسته و درمانده نساخته است.[۴۸]
و چه هشدارى دارد کلام الهى در این باره «زیّن للناس حبّ الشهوات»[۴۹] مال و فرزند و زن و سیم همه زینتند اما در این سیاه بازار اوهام، فریاد على بلند است که «غرّى غیرى.»[۵۰] چشمان عبرت آموز آن یگانه دوران و وصى پیامبر خدا آینده را مى کاود و سرانجام این آغاز نافرجام را بر زبان مى راند: «کیف اصبحت بیوتهم قبورا و ما جمعوا بورا و صارت اموالهم للوارثین و ازواجهم لقوم آخرین»[۵۱] و حسین که ادامه زندگانى او است جز این نمى تواند باشد.
پس او نیز همتش از زیورها و زینت هاى دنیوى منصرف و به جهان باقى مایل است: «و همّتک عن زینتها مصروفه… و رغبتک فى الآخره معروفه»[۵۲] از این رو در عاشورا زینت هاى اجبارى این دنیا را به درخت بى زوال «باقیات الصالحات» پیوند مى زند: «المال و البنون زینه الحیوه الدنیا و الباقیات الصالحات خیرٌ عند ربک ثوابا و خیرٌ عملا»[۵۳] چرا که او مى خواهد در همه آزمایش ها سرافراز باشد و این نیز عرصه آزمایش است: «واعلموا انما اموالکم و اولادکم فتنه و ان الله عنده اجرٌ عظیم.»[۵۴]
هـ – شادمانه ها
در اندیشه سرور کربلائیان، دنیا محل شادمانه هاى متضاد است. او در مکتب پدر آموخته که دنیا هم مزرعه عذاب است هم نجات. دنیا دار صدق و راستى براى راست کرداران است و سراى تندرستى براى دنیاشناسان. این خانه مى تواند پندآموز عبرت پذیران و زاددهنده دوراندیشان باشد.
دنیا سجده گاه دوستان خدا، نمازگاه فرشتگان و فرودگاه کلام خداست. این جا همان جاست که بایستى به تجارت با خدا رفت و نفس را نه به ثمن بخس بلکه ثمین فروخت و این جا همان جاست که مشهد او و آغازگاه معراجش به سوى جایگاه خدائیش است[۵۵] او از شادمانه هاى دنیا این چنین بهره مى برد، همدمى با بیت و محراب: «و انت… جلیس البیت و المحراب»[۵۶] راه بریدگى از شهوت ها و لذات را مى جوید و «معتزل عن اللذات و شهوات»[۵۷] مى گردد و بر شادمانه هاى غیر خدایى یک سره چشم بر مى بندد: «و الحاظک عن بهجتها مطروفه»[۵۸] و این بود حکایت حسین و دنیا.
و چه زیبا بود آن گاه که در آخرین لحظات زندگیش بر دنیاى یزیدیان شورید و حذر را بر سر آن ها بارید: «بندگان خدا از خدا بهراسید و از دنیا بپرهیزید. اگر قرار بود همه دنیا به یک نفر داده شود و آن یکى براى همیشه در این دار بماند، پیامبران براى ماندگارى سزاوارتر و جلب خشنودى آنان بهتر و چنین حکمى شایسته بود.
اما هرگز؛ چرا که خداوند دنیا را فانى آفرید که تازه هایش کهنه و نعمتش رو به زوال و سرور و شادیش به غم و اندوه بدل خواهد گردید. دون منزلى است و موقت دارى.»[۵۹]
لقب ها
در اغلب زیارت ها سید شهیدان القاب خاصى را به خویشتن اختصاص داده است. این القاب را مى توان به سه دسته کلى تقسیم نمود. از جمله:
الف – لقب هاى منزلتى: مانند «السلام على خامس اصحاب اهل الکساء»[۶۰] یا «السلام على حجه رب العالمین»[۶۱] این گونه القاب و توصیفات بیش تر ناظر به مقام شناسى و منزلت یابى حضرت در خصوص عصمت و امامت است.
ب – لقب هاى جهادى: این گونه لقب ها بر جنبه هاى حماسى تأکید مى کنند و کنایه اى از شجاعت و سلحشورى مولا مى باشند: «السلام على یعسوب الدین.»[۶۲]
ج – لقب هاى شهادتى: این لقب ها ناظر به زوایاى گوناگون هستند، اما همگى در محور شهادت مظلومانه شریکند. مانند: «السلام على غریب الغرباء»[۶۳] که بر بحث تنهایى اصرار مى ورزد، یا «السلام على شهید الشهداء»[۶۴] یا «اکرم المستشهدین»[۶۵] که هر دو بر جایگاه شهادتى حضرت نظر دارند.
در این میان برخى لقب ها در عین آن که اشاره اى کنایه آمیز به شهادت دارند، منزلت حضرت را پس از شهادت به بیان مى نشینند: «السلام على صاحب القبه السامیه»[۶۶] البته، در این مجال اندک نمى توان بر بسیارى از این القاب متأملانه نگریست، اما بى گمان شرط ادب و کمال آن است که معرفت جویان در این راه نیز گامى نهند که بى تردید هر کدام دفترى مستقل مى طلبد و پژوهشى ژرف.
از این رو، این نوشتار با توجه به تکلیف اختصار از بسیارى بحث ها مى گذرد به امید آن که ره پویان دیگر در این وسعت پر نشاط و طراوت خوشه اى از گل هاى حسینى برچینند. و ما از باب تیمن و عرض ادب، دو شکوفه سلام را از باغ پر ریحان زیارت ناحیه بر آن صاحب شافى عرضه مى داریم: «السلام على من جعل الله الشفاء فى تربته، السلام على من الاجابه تحت قبّته.»[۶۷]
۲ – سیماى سیاسى ـ اجتماعى
روزگار دهشت
پس از روزگاران پر آشوب عثمان، نوبت به امیرمؤمنان علیه السلام رسید. از او خواسته شد تا افسار شتر خلافت را به دست گیرد و آن را در مسیر اصلى اش براند. اما در همان روزهاى آغازین سفره دردها و حسرت ها را برگشود و در برابر مسلمانان از گذشته ها سخن راند: «بندگان خدا در زمانى واقع شده اید که خیر و نیکویى به آن پشت کرده و شر و بدى بدان روى آور شده است و ابلیس هر روز بیش از گذشته در کار گمراهى مردم طمع مى ورزد و…
کجایند خوبانتان و وارستگان از شما، آنان که در کسبشان از حرام مى گریختند و در کردار و اندیشه پاکى بر مى گزیدند»[۶۸] و پس از پدر اندکى بعد ریشه حیات سبط اکبر نیز در آتش جهالت ها مى سوزد و خون هاى به دل برگرفته را در طشت فراغ از دردها مى ریزد و اینک نوبت حسین است.
امروز دوران فتنه ها و بدعت ها است. زمانه اى ناامن است که در نامه دردناک و پرشور امام به معاویه این چنین انعکاس مى یابد: «آیا تو قاتل حجر و یاران او نیستى که اهل پرهیزگارى و بندگى بودند و براى از میان برداشتن بدعت و امر به معروف و نهى از بدى ها قیام کردند؟… آیا تو کشنده عَمر بن حَمِق که از بسیارى عبادت چهره و تن فرسوده بود، نیستى؟ آیا تو ادعاى فرزندى زیاد براى ابوسفیان نکردى… و سپس او را بر مردمان سلطه بخشیدى تا بر مسلمانان سخت گرفته، دست و پاى آنان بریده، بر شاخه هاى نخل به دار آویزد.»[۶۹]
او از جدش به یادگار داشت که: «هر آن کس چنین احوالى ببیند و بر آن نخروشد و با کردار و گفتارش بر نیاشوبد همان شایسته که خداوند وى را به جایگاه ظالمان و بدعت گذاران بیاندازد.»[۷۰] اما او حافظ حقوق ضعیفان بود و بهار یتیمان و پناهگاه مردمان به شمار مى آمد: «و تأخذوا للدنى من الشریف… کنت ربیع الایتام و عصمه الانام»[۷۱] و در برابر دیدگانش دارا و ندار یکسان بودند: «تساوى فى الحکم بین القوى و الضعیف»[۷۲]
اما مگر مى شد آن که، «للاسلام و المسلمین راحما»[۷۳] بود، در برابر این طغیان ها در گوشه اى زانوى سکوت در بغل بگیرد؟ پس بایستى به پا مى خاست، سنت ها را بر پا، فتنه ها را خاموش، و راه هاى محکم حقیقت را باز مى گفت و حق جهاد را ادا مى نمود. «و سننت السنن و اطفأت الفتن و اوضحت سبل السداد و جاهدت فى الله حق الجهاد»[۷۴]
از این رو او مى بایست ریشه مستمندان را بسوزاند و گردن گردنکشان بشکند و بر سرشان بکوبد تا ستون دین پا برجا و استوار بماند: «و لعماد الدین رافعا و للطغیان قامعا و للطغاه مقارعا.»[۷۵]
مبارزه، شیوه ها و روش ها
از جمله ویژگى هاى زیباى زیارت ناحیه سیماشناسى تاریخى نهضت حسینى است. بر اساس این متن حماسه «ثارالله» تنها به قیام عاشورا خلاصه نمى شود بلکه قامت این حماسه به درازاى مدت امامت حضرت است. به همین بهانه به روش هاى مولا در طول این دوران نگاهى گذرا خواهیم انداخت.
الف – سکوت فعال: پس از برادر او نیز در کناره امن حرم پیامبر آرام گرفت و جلیس بیت و محراب گشت و ترک لذات گفت: «و انت فى حرم جدک قاطن… جلیس البیت و المحراب، معتزل عن اللذات و الشهوات»[۷۶] اما بین او و ظالمان خط پر رنگى از تفاوت است: «و للظالمین مباینٌ»[۷۷] او اگرچه بنا بر مصالح دست بر قبضه جهاد و شهادت ندارد، اما بر انکار قلبى و زبانى تا حد ممکن پاى مى فشارد؛ چرا که او عابدى زندانى در کنج سجاده نیست: «و تنکر المنکرات بقلبک و لسانک على حسب طاقتک»[۷۸] و از آن جمله مى توان بر شمرد:
اول – نامه اش به حکومت فتنه: در آن نامه نوشت: «به خدا سوگند من فتنه اى براى مردم بزرگ تر از حکومت تو نمى بینم… به خدا قسم من جهاد با تو را برترین کارها مى دانم و به آن سبب تقرب خدایم را مى جویم.»[۷۹]
دوم – بیان کننده منزلت خاندان وحى: در مجلسى بر علیه معاویه مى شورد و خود را فرزند کسى که در پاکى به مانند آب آسمان است برمى شمرد. اهل و تبار خویش را نیک نام و شریف معرفى مى کندوهمه این ها را نه براى کسب افتخار و امتیاز جاهلى، بلکه درپیوندى باخدابه ارزیابى مى نشیند: «من فرزندآنم که خشنودیش، رضاى خداى رحمان وخشمش غضب خدااست.»[۸۰]
سوم – کنگره حج: در آن کنگره در صحراى منى و در جمع تابعین و فرزندان صحابه مى خروشد و معاویه را ستمکار و همه را به حق فراموش شده اش مى خواند.[۸۱]
چهارم – مرز کشى بین خاندان ولایت و حکومت ظلمت: در میان سنت هاى رایج قبیله اى که ازدواج خود مى توانست راهى براى پیوند باشد، امام مبارزه اى ظریف را برمى گزیند و خواستگارى معاویه را از دختر عبدالله بن جعفر، براى فرزندش یزید ناکام مى گذارد تا دستاویزى در دستان آن پیر زخم خورده قرار نگیرد و وسیله کسب اعتبار او و فرزندش فراهم نگردد.[۸۲]
پنجم – کنایه از کفر: در مجلسى در پاسخ به آنچه معاویه از کشتار شیعیان بیان مى دارد و قصدش تضعیف موقعیت و تهدید امام است، مى فرماید: «اما اگر ما پیروانت را بکشیم آنان رانه کفن و دفن مى کنیم ونه بر آنان نمازمى گذاریم.»[۸۳] و این همان حکایت سکوت فعالى است که او بر حسب طاقت و امکانش بدان پرداخت.
ب – انکار کامل: مرگ دژخیم حیله گر اموى و فرا رسیدن ایام حکمرانى فرزند سبک سر او، شرایط را به گونه اى دیگر تغییر داد و این احوال راهى دیگر را مى طلبید: «ثم اقتضاک العلم للانکار و لزمک ان تجاهد الفجّار»[۸۴] و اینک زمانه عمل بود و انکار عملى. اوضاع آن زمان از زبان امام این گونه شفاف گشته است: «مردم آگاه باشید اینان فرمانبرى از خدا را ترک و پیروى از شیطان را بر خویشتن واجب نموده اند.
فساد و تباهى را ترویج و حدود خدا را به تعطیلى کشانده اند و سرمایه هاى اقتصادى را ـ که ویژه خاندان پیامبر است ـ به خود مخصوص گردانیده اند.»[۸۵] و در این زمانه آیا جاى هیچ سکوت است؟ پس با دلیرى در برابر خواست ولید در بیعت با یزید، قد علم کرده از بیعتش سر باز مى زند و خطاب مى کند: «اى فرماندار حکومت، ماییم خاندان نبوّت و معدن رسالت. ما خاندان، محل آمد و شد فرشتگان و جایگاه نزول رحمت حقیم.
خداوند اسلام را از ما آغاز و با ما به پیش خواهد برد. و یزید فردى شراب خواره و کشنده بى گناهان است که حرمت تکالیف الهى نگاه نداشته و آشکارا فسق و فجور روا مى دارد.»[۸۶] بدین سان امام گام در آخرین مرحله آمریت به معروف و نهى از پلیدى ها مى گذارد تا هم اینک مصداق گفتار پدر شود: «و منهم المنکِر للمنکَر بیده و لسانه و قلبه»[۸۷] ، چرا که او به نیکى مى داند کارهاى نیک همگى و نیز جهاد درراه خداوند در برابر این وظیفه همچون قطره اى است برابر دریاى خروشان و گسترده اعمال محبوب: «و ما اعمال البر کلها و الجهاد فى سبیل الله عند الأمر بالمعروف و النهى عن المنکر الّا کنفثه فى بحر لُجّى»[۸۸]
پس در کنار امر جدش زبان به این کلام مترنّم مى سازد و خداى را مخاطب مى سازد: «اللهم و انّى احب المعروف و اکره المنکر.»[۸۹]
ج – دعوت با حکمت: جوِّ مدینه سخت ملتهب است. امام مى داند که از او در نخواهند گذشت. پس با خاندان و پیروانش راه سفر پیش مى گیرد و به سوى مکه مى راند: «فسرت فى اولادک و اهالیک و شیعتک و موالیک»[۹۰] هدف او نه فرار و گریز از چنگال مرگ، بلکه تکمیل برنامه خویش است.
همان که بارها و بارها گفته بود: «اصلاح» در تمام جنبه ها. و حال او به مکه رسیده است. در منى خواص را مى یابد، زبان به حکمت مى گشاید و لب به شکایت؛ چراکه تا خواص از مسیر حق منحرف نگردند، عوام بر پل راستى استقامت خواهند کرد: «و صدعت بالحق و البینه و دعوت الى الله بالحکمه…و امرت باقامه الحدود و الطاعه للمعبود.»[۹۱] و این چنین مى گوید با آن خواص: «مجارى کارها و احکام به دست عالمان به دین خدا است که بر حلال و حرام خدا آگاه و امینند و از شما این منزلت ربوده شد، و آن از کف تان نرفت مگر به دوریتان از حق و اختلافتان در سنت پیامبر با این که دلیل روشن بر آن داشتید و اگر بر آزارها شکیبایى مى کردید و هزینه هایش به جان مى خریدید، زمام امور خدا با شما بود و از جانبتان جارى.
شمایان ظالمان در جاى خود نشاندید و امور خدا را به آنان واگذاشتید تا به شبهه بپردازند و در شهوت و دلخواه خود راه بپیمایند… مى بینید که پیمان هاى خدا شکسته مى شود و پریشان نمى گردید… نابینایان، از کارافتادگان و بى زبانان در شهرها رها شده اند و رحم نمى کنید و به مسؤولیت خویش سر نمى سپارید و به متعهدان و آن کسان که در این راه کوشایند وقعى نمى گذارید و خود به سازش با ستمکاران آسوده اید.»[۹۲]
د. دعوت به رشد و هدایت: حسین خویش را خواستار هدایت مى دانست و در هنگامه به یارى اش مى شتافت: «تحوط الهدى و تنصر»[۹۳] وى هدایت را در کمال مى یافت و همگى رابه «سبیل رشاد» مى خواند؛ چرا که وى علت العلل جهالت ها و دورافتادگى از حق و فرو رفتن در منجلاب بدعت ها را در نبود رشد معنوى و اسلامى جامعه جست وجو مى کرد.
پس «دعوت الى الرشاد و اوضحت سبل السداد» را در پیش گرفت و به هر بهانه این کلام را باز گفت و در نامه اى به مردمان بصره نوشت: «شما را به کتاب خدا و سنت پیامبرش مى خوانم. شرایط چنان است که مرگ سنت را در بر گرفته و بدعت سر بر آورده است. اگر سخنم را بشنوید به راه کمال و نیک بختى رهنمونتان خواهم گشت.»[۹۴]
ه. اندرز با تکرار: با اندک کاوشى در وقایع حماسه جاودانه حسین این حقیقت به راحتى عریان مى شود که مولا در هر جا و با کم تر بهانه اى به وعظ و اندرز مى پردازد. این ماجرا به ویژه در آخرین لحظات زندگانى ایشان رنگ و بویى دیگر مى گیرد. او امام است، مرهم زخم ها و راحم مردمان.
او فرزند «عزیزٌ علیه ما عنتم» است پس لب به اندرز مى گشاید: «هان اى مردم! به سخنم گوش فرا دهید و در پیکارم نشتابید تا حق اندرزتان که بر دوش من است، ادا نمایم و عذر آمدنم را بیان… به درستى که ولى من خداى نازل کننده قرآن است. اوست که صالحان را سر پرستى مى کند. امّا بعد، اینک نَسَبَم را بررسى کنید و بنگرید من کیستم؟ آنگاه به خود آیید و خویشتن را نکوهش کنید و بنگرید آیا شما را رواست که مرا کشته، حرمتم را هتک کنید؟»[۹۵]
و تو اى مولاى ما، تا آخرین دم بر این راه اصرار ورزیدى و باران پر رحمت اندرزت را بر آن خاک نشینان بى حاصل باریدى و دریغ از آن همهمه ها. هنوز فریادت را به گوش داریم که فرمودى: «واى بر شما، شما را چه شده است که سکوت اختیار نمى کنید تا سخنانم را شنوده به رشد و سعادت و کامیابى رهسپار شوید. هر آن کس از من پیروى کند از راه یافتگان است و آن کس که نه، از هلاک شدگان.»[۹۶] و پس از این اندرز بسیار و تأکید بر آن، رهسپار میدان مجاهدت گشتى «فجاهدتهم بعد الایعاز لهم و تأکید الحجه علیهم.»[۹۷]
و – جهاد: آن گاه که اندرزهایت بر دیواره سنگى قلب هایشان اثرى نیانداخت رجز خوانان به صفوفشان تاختى
الموت اولى من رکوب العار و العار اولى من دخول النار [۹۸]
در دل آن گرد و غبار، مردانه مى رزمیدى و ناملایمات را به جان مى خریدى؛ آن چنان که فرشتگان از صبر تو به شگفت در آمدند: «و انت مقدم فى الهبوات، و محتمل للاذیات، قد عجبت من صبرک ملائکه السموات»[۹۹] در آخرین رمق، حقا که عالمى از آن مناجاتت به عجب آمد: «صبرا على قضائک، یارب لا اله سواک یا غیاث المستغیثین ما لى ربٌ سواک و لامعبودٌ غیرک، صبرا على حکمک»[۱۰۰] و صد لعن و نفرین بر آنان باد که اسلام زنده را سر بریدند و مجسمه نماز و روزه و تندیس راهنما به سوى سنت ها و احکام را بر خاک افکندند: «فالویل للعصاه الفساق لقد قتلوا بقتلک الاسلام، و عطلوا الصلوه و الصیام، و نقضوا السنن و الاحکام.»[۱۰۱]
رهبرى و عدالت
آنچه آمد، تنها روشنگر برخى اهداف و روش ها در طول دوران حماسه و امامت بود. امّا هدف مهم و ارزشمند امام، بسط عدالت اجتماعى و نشر آن بود: «و تبسط العدل و تنشره»[۱۰۲] و این مهم جز با به دست گیرى رهبرى جامعه نه ممکن بود و نه میسور.
به همین دلیل در متن گفتار حضرت سیدالشهدا در مناجاتى با پروردگار خویش ضمن برائت جستن از بازى قدرت بر سر سراى دنیا، اهداف خود را به روشنى باز مى گوید: «پروردگارا! تو مى دانى این حرکت نه براى رقابت بر سر حکومت و قدرت و نه به مقصود به دست آورى مال بى مقدار دنیاست، بلکه به خاطر نمایاندن نشانه هاى دین تو به مردم و اجراى اصلاح در سرزمین هاى تو است، تا بندگان ستم دیده ات از چنگال ظالمان برهند و واجبات و احکامت و سنت هاى تعطیل گشته ات دوباره جارى شوند.»[۱۰۳]
خط کش و ترازهاى او حتى براى رهبرى خودش نیز سخت بى گذشت است: «فلعمرى ما الامام الّا العامل بالکتاب و الآخذ بالقسط و الدائن للحق و الحابس نفسه على ذات الله»[۱۰۴] «سوگند پیشواى راستین آن کس است که کارگزار کتاب الهى باشد و پیشه ور عدل و قسط بوده از حق پیروى کرده، هستى اش را وقف خدا و فرمانش کند» و مگر پژوهش در آغاز و انتهاى زندگانى و حماسه اش از او جز این معرفى مى کند: «و کنت…للحق ناصرا،… و للدین کالئا، و عن حوزته مرامیا… و تنصر الدین و تظهره»[۱۰۵] یارى دهنده حق، مدافع دین و پاسدار مرزهایش بودى، به یارى دین شتافتى و آن را آشکار ساختى.
۳ – سیماى اقتصادى
وضعیت اجتماعى ـ اقتصادى
«و قد علمتم ان هؤلاء القوم قد لزموا طاعه الشیطان و تولوا عن طاعه الرحمن و اظهروا الفساد و عطلوا الحدود و استأثروا بالفى ء»[۱۰۶] اینها سخنانى بود که مولا در پیشگاه مردم ایراد کرد تا بار دیگر وضعیت دینى، اجتماعى، قضایى و اقتصادى آن روزگاران را به آن ها گوشزد نموده، ضرورت یک تصمیم آگاهانه و قیامى مصلحانه را یادآور شود و در برابر اهل دانش آن زمان به سختى از وضعیت محرومان ابراز دل تنگى کرد و گفت: «ناشنوایان و نابینایان و معلولان و زمین گیران در شهرها رها گشته اند و به آنان رحم نمى شود.»[۱۰۷]
و در آن دوران آشوب زده اصلاح تنها به حکومت و قدرت خلاصه نمى شود بلکه بایستى در همه زمینه ها و در تمامى جنبه ها اظهار گردد و از جمله آن ها اصلاح وضعیت معیشت بندگان است و در یک کلام، جهادى اقتصادى مى طلبد تا گفتار امام تفسیر شود: «لنرى المعالم من دینک و نظهر الصلاح فى بلادک»[۱۰۸] و جان مظلومان و ستمدیدگان از دست ستم پیشگان برهد: «فیأمن المظلومون من عبادک.»[۱۰۹]
پناه مردمان
اگر جامعه اى در بوته بى هویتى به داغ آزمایش و بلا گرفتار شود، آنجا معرکه اى بر پا خواهد شد و این همان حکایت جامعه آن روز بود که از مکتب محمدى و تربیت علوى سر بر تافته بود و بر فریادهاى خسته حسن بن على (علیه السلام) وقعى ننهاده و امروز دچار بحرانى گران گردیده بود.
در این میانه هر کس حتى در احسان به خلق ترازویش را بر معیار منافع میزان مى کند. و مردمان بى پناه، آنان که نه زرى، نه زورى و نه تزویرى با خویش همراه ندارند در این وادى وامانده باقى خواهند ماند؛ مگر آن که دستى از کرم، دست این افتادگان را بگیرد و از فرود مشکلات، آنان را به فراز آسایش برساند.
و در آن ایام حکایت آن مرد اعرابى که به خاطر خون بهایى بر گردنش، دست به سوى عتبه ابن ابى سفیان و عبدالله ابن زبیر، آن هم در مسجد پیامبر، دراز کرد بسى آموزنده است. عتبه نامدارى از بنى امیه و صاحب قدرت است و عبدالله مردى مدعى و این هر دو نداى ده هزار درهمى اعرابى را یکى به صد و دیگرى به دویست درهم پاسخ مى دهد و او نمى پذیرد.
امّا آن برخورد زیباى امام و پرسش از معرفتش که فرمود: «یا اعرابى! نحن قومٌ لانعطى المعروف الّا بمقدار المعرفه»[۱۱۰] عجیب آموزنده است و پس از پاسخ هاى زیباى اعرابى، به پرسش هاى امام، او که «عصمه الانام» و پناهگاه مردمان است ـ و جود و سخا در مکتب او درس بخشندگى آموخته اند ـ نه ده هزار بلکه بیست هزار درهم براى دیه و خانواده اش مى پردازد. و چه زیبا سرود آن باده نشین پر معرفت:
سبقت الانام الى المکرماتو انت الجواد فلاتلحق
ابوک الذى ساد بالمکرماتفقصر عن سبقه السبق
به فتح الله باب الرشادو باب الفساد بکم مغلق[۱۱۱]
و حکایاتى دیگر از این دست که بسیارند.
بهار یتیمان
در روزگاران معاویه بازار زجر و کشتار شیعیان پر رونق بود. این ماجرا پس از شهادت امام حسن بن على رو به فزونى گذارد. زندان، مصادره اموال یا ویرانى خانه و کاشانه کم ترین بهاى دوستى على بود و کفر در نزد حاکمان اموى از شیعگى محبوب تر.
امام باقر در بیان آن ایام مى فرماید: «فقتلت شیعتنا بکل بلده و قطعت الایدى و الارجل على الظنه و کان من یذکر بحبنا و الانقطاع الینا سجن او نهب ماله او هدمت داره حتى ان الرجل لیقال له زندیق او کافر احب الیه من ان یقال شیعه على»[۱۱۲] و در آن سیاه روزگار، حسین (علیه السلام) بود که همچون نسیمى بر شکوفه هاى پژمرده شیعیان مظلوم و مقتول مى وزید و نشاط را به جان آنان، بازمى گرداند: «کنت ربیع الایتام.»[۱۱۳]
حق ستمدیدگان
از دیگر رفتارهاى آموزنده امام سیدالشهدا احقاق حقوق ضعیفان از زورمندان است. ضبط اموالى از بیت المال یمن که براى خزانه هاى فرعون شام برده مى شد، به وسیله امام از همین نمونه است. ایشان پس از ورود اموال به مدینه، دستور توقیف و توزیع آن را صادر مى نمایند و در آن خفقان نامه اى از موضع عزّت به سوى حکمران شام معاویه مى نویسند: «از حسین بن على به معاویه، بدان کاروانى از یمن به سوى تو اموال، پوشاک و عطر و عنبر مى آورد، آن ها را مى خواستى به خزانه شام سپرده به خاندانت بخورانى.
من به آن اموال نیاز داشتم و ضبطشان نمودم.»[۱۱۴] و این همان سیره است که در کلام نواده اش امام باقر به صورت معیارى کلى براى فقه عرضه مى شود: «آنچه در دست زورمندان است بر آنان حرام است و بر مردم چنانچه در راه خیر و اطاعت صرف کنند و نیز شایستگى دریافتش را داشته باشند حلال خواهد بود.»[۱۱۵] همین است که در آینه زیارت، مولایمان این چنین توصیف مى شود: «تأخذ للدنىّ من الشریف»[۱۱۶] از اشراف حق بیچارگان و مظلومان را باز گرفتى.
۴ – سیماى فرهنگى
در زیارت ناحیه و سایر زیارات، بر مسائلى همچون شهادت، جهاد، احیاى سنت ها و امر به معروف و نهى از منکر ـ که بازتاب احساس مسؤولیت اجتماعى است ـ تأکید فراوان گردیده است. گویى این متون در صدد یک نوع فرهنگ سازى مى باشند. از این رو، زیارات با تعابیر متنوع و گوناگون بر این موارد انگشت تأکید مى گذارند که به فراخور مجال به آن ها مى پردازیم.
البته، ما از آن زاویه به این مطلب خواهیم نگریست که سیدالشهدا را نقش آفرین و پررنگ کننده این مفاهیم در آن روزگاران مى دانیم.
جهاد و شهادت
جهاد و شهادت در مکتب اسلام دو عنصر قوام بخش، هدایت کننده و پیروزى آفرین به شمار مى آیند. اما کارآیى این دو در گرو آن است که عامل منفعت و خودگرایى با این دو عنصر به وازنش و مبارزه بر نخیزد. و جامعه پى ریخته شده بر مبناى تفکر معاویه، جایى براى این دو یادگار ارزشمند باقى نگذارده بود؛ چه همه چیز با ترازوى پول و زور سنجیده مى شد و جان نیز کالایى بى ارزش نبود تا بر هر بازارى چوب حراج بر آن نواخته گردد.
شیطان شام حتى شوق «شهادت ناب» را نیز از مردم گرفته بود. سایه ناامیدى و یأس همه جا به چشم مى خورد. این فرهنگ حتى به خیرخواهان اهل بیت (علیهم السلام) نیز سرایت کرده بود. جست وجویى در کلمات ایشان در آن هنگام که امام عزم سفر مى کنند، گویاى همین مطلب است؛ منطقى که شهادت را خونریزى و ثمره جهاد و نثار خون را تضییع خون ها و افتادن به دره ذلت ها مى پندارد. اگر باور ندارید سخنان محمد بن حنفیه فرزند امیرمؤمنان را ببینید که مى گوید: «مى ترسم در میان مردمان کار به اختلاف بکشد. گروهى تو را پشتیبانى کرده، گروهى بر تو بشورند.
کار به قتل و خونریزى بکشد و در این میان تو هدف تیر بلا باشى و آن زمان است که خون بهترین این امت ضایع و خانواده ات به ذلت گرفتار شوند.» و امام شجاعانه با شکستن این منطق پاسخ مى گوید: «برادرم بدان که اگر در دنیا هیچ پشت و پناهى نداشته و تنها گردم، با یزید از در بیعت در نخواهم آمد.»[۱۱۷]
یا آن که در ضمن خطبه اى در مکه، مرگ را جزء جداناشدنى زندگانى آدم مى انگارد و مى فرماید: «مرگ براى فرزندان آدم همانند گردن آویزى است بر گردن دخترکان و گریزى از آن نیست.» و سپس با عشق و شورى فراوان مى افزاید: «و چقدر من مشتاق دیدار نیاکانم هستم؛ همانند اشتیاق یعقوب به دیدار یوسف.»[۱۱۸] افشاندن عطر و فرهنگ شهادت در جاى جاى سخنان حضرت در هر زمان و مکان مناسب به چشم مى خورد؛ چرا که وى به راستى «فقتل إمرء بالسیف فى الله» را «افضل» مى داند.[۱۱۹]
با نگاهى به زیارت ناحیه نیز ادامه این فرهنگ را در این آیینه معرفتى مشاهده خواهیم کرد. در این زیارت نه تنها بر حسین به خاطر نثار جان و خونش سلام مى شود: «السلام على الحسین الذى سمحت نفسه بمهجته»[۱۲۰] و از او با عناوین مختلف از جمله «شهید الشهدا» و «اکرم المستشهدین» یاد مى گردد، بلکه مکان شهادت او نیز مورد تعظیم و تکریم قرار مى گیرد: «اللهم لا تدع لى فى هذا المشهد المعظم و المحل المکرم ذنبا الاّ غفرته»[۱۲۱] و صد البته نیازى نیست براى دریافتن این حقیقت به افقى دور نظر بیافکنیم که بهترین شاهد این فرهنگ مبارک و نزج و ادامه آن سال هاى دفاع جانانه مردمانمان در برابر هجوم بیگانگان است و آیا محوریت این فرهنگ در آن عرصه و در طول هزار و اندى مبارزه شیعیان بر کسى پوشیده است؟
بازگشت به سنت ها
سنت ها همان برگ ها و شاخه هاى تغذیه کننده درخت دین است. اگر آن ها بخشکند و از بین بروند، حیات دین نیز دچار اختلال و در پایان مرگ مى شود. از همین رو است که امام با تأکیدى فراوان به بصریان آنان را به کتاب وسنت مى خواند: «انا ادعوکم الى کتاب الله و سنه نبیک فان السنه قد امیتت و البدعه قد احییت»[۱۲۲]
چرا که فرهنگ سنت شکنى و بدعت گذارى خود سنتى گشته بود و این بود که بایستى سنت ها بازمى گشت یا دست کم یادآورى مى شد تا درخت دین پرطراوت بماند و مؤمنان در سایه سار آن به امنیت و سعادت روزگار بگذرانند. و این همان چیزى است که به ما مى آموزد، در برابر کم ترین انحراف از سنت ها و گشوده شدن دروازه بدعت ها به پا شویم تا هستیمان بر باد نرود و زیارت لقلقه زبانمان نگردد، که مى گوییم: «و سننت السنن و اطفأت الفتن و دعوت الى الرشاد.»[۱۲۳]
نظارت و شناسایى مسؤولیت ها
بى گمان از جمله میراث هاى نهضت حسینى که در آیینه زیارت نامه ها به یادگار مانده، امر به معروف و نهى از منکر است. این است که امروزه از آن به نام نظارت همگانى یا اجتماعى یاد مى شود[۱۲۴] و از مهم ترین عناصر بقاى اسلام به شمار مى آید، به گونه اى که شهید علامه مرتضى مطهرى آن را یگانه اصلى مى داند که ضامن بقاى اسلام است: «امر به معروف و نهى از منکر یگانه اصلى است که ضامن بقاى اسلام و به اصطلاح علت مبقیه است.»[۱۲۵] تأکید فراوان محسوس و مطلق سرور شهیدان بر این موضوع چنان بدیهى و آشکار است که نیازمند به هیچ استدلال و اطاله اى نیست.
اما چرا تا بدین پایه این فریضه مهم انگاشته مى شود؟ چرا باید در اداى تکلیف کوشید و در پاره اى موارد تا پاى جان از آن سر بر نتافت؟ پاسخ این سخنان را چه زیباست از مولایمان سرور عاشورائیان بشنویم. این گفتار هنگامى ادا شد که امام قصد خروج از مکه را داشت و در برابر پرسش هاى دیگران این گونه زبان گشود: «ألا ترون الى الحق لایعمل به و الباطل لا یتناهى عنه»[۱۲۶] و پس از آن که زندگى در این چنین جامعه اى را نمى پذیرد با اشاره به آیه شریفه «المؤمنون و المؤمنات بعضهم اولیاء بعض یأمرون بالمعروف و ینهون عن المنکر»[۱۲۷]
مى افزاید: «فبدأالله بالامر بالمعروف و النهى عن المنکر فریضه منه» خداوند آغاز امور را بر پایه و شالوده امر به معروف و نهى از منکر قرار داد و این برترین واجب است: «لعلمه بانها ادا ادّیت و اقیمت استقامت الفرائض کلها هیّنها و صعبها» چرا که خداوند مى داند در هنگامه ادا و اقامه این واجب، واجبات بر قرار خواهند بود، خواه آسان باشند یا سخت و صعب: «و ذلک الامر بالمعروف و النهى عن المنکر دعاءٌ الى الاسلام» و این چنین است که امر به معروف و نهى از منکر دعوت به سوى دین است (و بر پایى دین به آن است.)
و چه زیبا بر پاى این عنصر پایدارى دین پایمردانه، همچون فرستادگان خدا، جرعه نوش جام شهادت شد.[۱۲۸] و همین است که ما نیز بر اساس این زیارت، بایستى این گونه او را مخاطب قرار دهیم: «اشهد انک قد اقمت الصلوه و اتیت الزکوه و امرت بالمعروف و نهیت عن المنکر و العدوان»[۱۲۹] و در جایى دیگر سیر جریان این واجب را در سیره او بر زبان مى رانیم و بر قلب و روحمان زمزمه مى کنیم: «تنکر المنکر بقلبک و لسانک على حسب طاقتک و امکانک، ثم اقتضاک العلم للانکار.»[۱۳۰]
۵ – سیره علمى
در زیارت جامعه کبیره از معتبرترین زیارات محسوب مى گردد، چنین مى خوانیم: «السلام علیکم یا اهل بیت النبوه و موضع الرساله… و معدن الرحمه و خزان العلم»[۱۳۱] آرى امامان گنج هاى دانش و آگاهى اند و ما تشنگان، ظرف هاى ترک خورده از جهالت هایمان را بایستى در سرچشمه آنان سیراب سازیم.
و دریغ که ایام غدار فرصت ها را از کف گرفت و کاسه لیسان متاع قدرت روزگار امامان را به جنگ و تباهى و گرفتارى سوق دادند و فریادهاى «سلونى قبل ان تفقدونى» را با پرسش هاى نابجا در گلو خشکاندند و حسین نیز از همین تبار است؛ تبار صالحان و صاحبان دانش الهى. و صد افسوس که ما بر کرانه تاریخ تنها «نمى» از «یم» علمشان و علمش را شاهدیم.
آن هم از لابه لاى دعاهایشان و دعاى او در روز عرفه؛ آنجا که در مقام شکر به کالبد شکافى اعضا، عصب ها و رگ ها اشاره مى کند: «و انا اشهد یا الهى بحقیقه ایمانى… و علائق مجارى نور بصرى و اساریر صفحه جبینى و…»[۱۳۲] و چه کنم که نه من غواص این بحر موّاجم و نه مجالى باقى است.
فرود سخن
آنچه آمد و گذشت تنها گذرى کوتاه بود بر سیماى امام حسین بن على (علیه السلام) آن هم از دریچه زیارت ناحیه مقدسه. این نوشتار در پایان خویش تنها به این آرزو است که توانسته باشد این احساس را به خواننده بدهد که زیارات مکاتبى معنوى ـ آموزشى مى باشند که بایستى با تأمل به آن ها نگریست. و بدانیم این متون ارزشمند براى الگوسازى و در ادامه تبیین آن سخن مولایمان حسین مى باشند که فرمود: «فلکم فىّ الاسوه»[۱۳۳] پس بر ما مبادا که آن مخازن اسرار را بى هیچ تفکرى بر زبان جارى سازیم و همچون تشنه اى از کنار رودى بگذریم بى آن که حتى لب به آن مرطوب سازیم.
و بگذارید درپایان زبان و دل به فقرات پایانى زیارت جامعه بسپاریم و یکدیگر را به خدا: «اسئلک ان تدخلنى فى جمله العارفین بهم و بحقهم و فى زمره المرحومین بشفاعتهم.»[۱۳۴]
نویسنده: على اقلیدى نژاد
منابع:
۱ـ الاحتجاج، الطبرسى، احمدبن على، تحقیق سیدمحمدباقر الخرسان، دارالنعمان.
۲ـ الامامه و السیاسه، الدینورى، ابن قتیبه، عبدالله ابن مسلم، تحقیق الاستاذ على شیرى، قم، شریف رضى، ۱۴۱۳ ه.ق
۳ـ محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، بیروت، مؤسسه الوفاء.
۴ـ ابن جریرالطبرى،تاریخ الامم والملوک،بیروت،مؤسسه الاعلمى.
۵ـ ابن شعبه حرانى، تحف العقول، تحقیق على اکبر الغفارى، چ دوم، قم، مؤسسه نشر الاسلامى لجماعه المدرسین، ۱۳۶۳.
۶ـ حیاه الامام الحسین بن على، دراسه و تحلیل، باقر شریف القرشى، نجف اشرف، ۱۳۹۵.
۷ـ درآمدى بر جامعه شناسى،کوئن، بروس، ترجمه محسن ثلاثى، فرهنگ معاصر، ۱۳۷۰
۸ـ دعائم الاسلام ،نعمان بن محمد بن منصور بن احمد بن حیون التمیمى، تحقیق آصف بن على ،مصر: دار المعارف، ۱۳۸۳ه.ق.
۹ـ زیارت ناحیه مقدسه، اشکواره امام زمان بر امام حسین، تحقیق وترجمه مسجد مقدس جمکران، چ دوم، قم: انتشارات مسجد مقدس جمکران، ۱۳۷۷ه.ق .
۱۰ـ عوالم العلوم، الامام الحسین، البحرانى، شیخ عبدالله، تحقیق مدرسه الامام المهدى ،چ اول ،قم: ۱۴۰۷ه.ق.
۱۱ـ کامل الزیارات، ابن قولویه قمى، جعفربن محمد: مؤسسه نشر الفقاهه.
۱۲ـ اللهوف فى القتلى الطفوف ،ابن طاووس، على بن موسى، چ اول، قم: ۱۴۱۷ه.ق.
۱۳ـ مجموعه آثار،مطهرى،مرتضى،ج۱۷، قم: صدرا، ۱۳۸۰ه.ش.
۱۴ـ مفاتیح الجنان، قمى، شیخ عباس، چ چهارم، قم، هجرت با همکارى بنیاد امام مهدى.
۱۵ـ موسوعه کلمات الامام الحسین، معهد تحقیقات باقرالعلوم، قم: نشر معروف، ۱۴۱۶.
۱۶ـ نهج البلاغه، ترجمه محمد دشتى، چ چهارم، قم: مشرقین، ۱۳۷۹ ه.ق.
پی نوشتها:
[۱] . بقره: ۳۰.
[۲] . بقره: ۳۰.
[۳] . ملک: ۲.
[۴] . اشاره به حدیث نبوى صلى الله علیه و آله : «ان الحسین مصباح هدىً و سفینه نجاهٍ»، بحارالانوار، ج ۳۶، ص ۲۰۵.
[۵] . کامل الزیارات، ص ۲۳۷، ح ۳۵۴.
[۶] . همان، باب ۵۴، ح ۳۹۶، ص ۲۶۲.
[۷] . همان، باب ۵۹، ح ۴۳۸، ص ۲۷۸.
[۸] . همان، باب ۷۸، ح ۶۱۰، ص ۳۵۵.
[۹] . همان، امام باقر، ح ۳۶۳، ص ۲۴۴ ـ ۲۴۵.
[۱۰] . اشاره به صلوات ماه شعبان، منقول است از امام على بن الحسین، بحارالانوار، ج ۸۷، ص ۱۹، المتقدم لهم مارق و المتأخر عنهم زاهق و اللازم لهم لاحق.
[۱۱] . مانند سید شریف مرتضى، شیخ مفید در المزار و شیخ محمد در المزار الکبیر.
[۱۲] . بحارالانوار، ج ۹۸، ص ۳۲۸.
[۱۳] . بقره: ۲۸۶.
[۱۴] . زیارت ناحیه مقدسه، ص ۱۴ / ص ۱۸.
[۱۵] . زیارت ناحیه مقدسه، ص ۱۴ / ص ۱۸.
[۱۶] . انبیا: ۷۳.
[۱۷] . العوالم العلوم، ص ۱۷۸.
[۱۸] . احزاب: ۳۹.
[۱۹] . حیاه الامام الحسین بن على، دراسه و تحلیل، ج ۲، ص ۲۶۴.
[۲۰] . آل عمران: ۲۱.
[۲۱] . نحل: ۳۶.
[۲۲] . مفاتیح الجنان، زیارت اربعین.
[۲۳] . جمعه: ۲.
[۲۴] . زیارت ناحیه مقدسه، ص ۲۰ / ص ۲۲ / ص ۲۲.
[۲۵] . زیارت ناحیه مقدسه، ص ۲۰ / ص ۲۲ / ص ۲۲.
[۲۶] . زیارت ناحیه مقدسه، ص ۲۰ / ص ۲۲ / ص ۲۲.
[۲۷] . همان، ص ۳۰. جهت اطلاع بیش تر نگ. به: بحارالانوار، ج ۴۴، ص ۱۸۸. هرچند در این مورد از جبرئیل نام برده شده است نه میکائیل.
[۲۸] . زیارت ناحیه،ص۳۸/ص۴۲/ص۳۸/ص۴۲و۴۴/ص۳۰.
[۲۹] . زیارت ناحیه،ص۳۸/ص۴۲/ص۳۸/ص۴۲و۴۴/ص۳۰.
[۳۰] . زیارت ناحیه،ص۳۸/ص۴۲/ص۳۸/ص۴۲و۴۴/ص۳۰.
[۳۱] . زیارت ناحیه،ص۳۸/ص۴۲/ص۳۸/ص۴۲و۴۴/ص۳۰.
[۳۲] . زیارت ناحیه،ص۳۸/ص۴۲/ص۳۸/ص۴۲و۴۴/ص۳۰.
[۳۳] . ص: ۸۲ـ۸۳.
[۳۴] . توبه: ۱۱۱.
[۳۵] . شعراء: ۱۶۴.
[۳۶] . موسوعه کلمات الامام الحسین، ص ۴۰۲.
[۳۷] . زیارت ناحیه، ص ۲۸ / ص ۴۲.
[۳۸] . زیارت ناحیه، ص ۲۸ / ص ۴۲.
[۳۹] . بقره: ۳۶.
[۴۰] . نهج البلاغه، حکمت ۱۳۳، ص ۶۵۶.
[۴۱] . زیارت ناحیه، ص ۴۴ / ص ۴۴.
[۴۲] . زیارت ناحیه، ص ۴۴ / ص ۴۴.
[۴۳] . نهج البلاغه، حکمت ۱۱۹، ص ۶۵۳.
[۴۴] . الزهاده قصر الامل، نهج البلاغه، خطبه ۸۱، ص ۱۲۸.
[۴۵] . اشرف الغنى ترک المنى، نهج البلاغه، حکمت ۳۴، ص ۶۳۰. ۱۲
[۴۶] . آل عمران: ۹۲.
[۴۷] . زیارت ناحیه، ص ۴۴.
[۴۸] . با استفاده از حکمت ۷۷ نهج البلاغه، ص ۶۳۸.
[۴۹] . آل عمران: ۱۴.
[۵۰] . نهج البلاغه،حکمت۷۷،ص۶۳۸/خطبه۱۳۲،ص۲۵۰.
[۵۱] . نهج البلاغه،حکمت۷۷،ص۶۳۸/خطبه۱۳۲،ص۲۵۰.
[۵۲] . زیارت ناحیه، ص ۴۴.
[۵۳] . کهف: ۴۶.
[۵۴] . انفال:۲۸.
[۵۵] . به روایت حکمت ۱۳۱، نهج البلاغه، ص ۶۵۷.
[۵۶] . زیارت ناحیه، ص ۴۴ / ص ۴۴ / ص ۴۴.
[۵۷] . زیارت ناحیه، ص ۴۴ / ص ۴۴ / ص ۴۴.
[۵۸] . زیارت ناحیه، ص ۴۴ / ص ۴۴ / ص ۴۴.
[۵۹] . موسوعه کلمات الامام الحسین، ص ۴۱۸.
[۶۰] . زیارت ناحیه، ص ۲۲ / ص ۲۶ / ص ۲۴ / ص ۲۲ / ص ۲۲ / ص ۶۲ / ص ۳۰ / ص ۲۰.
[۶۱] . زیارت ناحیه، ص ۲۲ / ص ۲۶ / ص ۲۴ / ص ۲۲ / ص ۲۲ / ص ۶۲ / ص ۳۰ / ص ۲۰.
[۶۲] . زیارت ناحیه، ص ۲۲ / ص ۲۶ / ص ۲۴ / ص ۲۲ / ص ۲۲ / ص ۶۲ / ص ۳۰ / ص ۲۰.
[۶۳] . زیارت ناحیه، ص ۲۲ / ص ۲۶ / ص ۲۴ / ص ۲۲ / ص ۲۲ / ص ۶۲ / ص ۳۰ / ص ۲۰.
[۶۴] . زیارت ناحیه، ص ۲۲ / ص ۲۶ / ص ۲۴ / ص ۲۲ / ص ۲۲ / ص ۶۲ / ص ۳۰ / ص ۲۰.
[۶۵] . زیارت ناحیه، ص ۲۲ / ص ۲۶ / ص ۲۴ / ص ۲۲ / ص ۲۲ / ص ۶۲ / ص ۳۰ / ص ۲۰.
[۶۶] . زیارت ناحیه، ص ۲۲ / ص ۲۶ / ص ۲۴ / ص ۲۲ / ص ۲۲ / ص ۶۲ / ص ۳۰ / ص ۲۰.
[۶۷] . زیارت ناحیه، ص ۲۲ / ص ۲۶ / ص ۲۴ / ص ۲۲ / ص ۲۲ / ص ۶۲ / ص ۳۰ / ص ۲۰.
[۶۸] . نهج البلاغه، خطبه ۱۲۹.
[۶۹] . الامامه و السیاسه، ج ۱، ص ۲۰۳.
[۷۰] . موسوعه کلمات الامام الحسین، ص ۳۶۰.
[۷۱] . زیارت ناحیه، ص ۴۰ / ص ۴۰ / ص ۳۸ / ص ۳۸ / ص ۳۸ / ص ۴۴ / همان / ص ۴۶.
[۷۲] . زیارت ناحیه، ص ۴۰ / ص ۴۰ / ص ۳۸ / ص ۳۸ / ص ۳۸ / ص ۴۴ / همان / ص ۴۶.
[۷۳] . زیارت ناحیه، ص ۴۰ / ص ۴۰ / ص ۳۸ / ص ۳۸ / ص ۳۸ / ص ۴۴ / همان / ص ۴۶.
[۷۴] . زیارت ناحیه، ص ۴۰ / ص ۴۰ / ص ۳۸ / ص ۳۸ / ص ۳۸ / ص ۴۴ / همان / ص ۴۶.
[۷۵] . زیارت ناحیه، ص ۴۰ / ص ۴۰ / ص ۳۸ / ص ۳۸ / ص ۳۸ / ص ۴۴ / همان / ص ۴۶.
[۷۶] . زیارت ناحیه، ص ۴۰ / ص ۴۰ / ص ۳۸ / ص ۳۸ / ص ۳۸ / ص ۴۴ / همان / ص ۴۶.
[۷۷] . زیارت ناحیه، ص ۴۰ / ص ۴۰ / ص ۳۸ / ص ۳۸ / ص ۳۸ / ص ۴۴ / همان / ص ۴۶.
[۷۸] . زیارت ناحیه، ص ۴۰ / ص ۴۰ / ص ۳۸ / ص ۳۸ / ص ۳۸ / ص ۴۴ / همان / ص ۴۶.
[۷۹] . الامامه و السیاسه، ص ۲۰۳.
[۸۰] . موسوعه کلمات الامام الحسین، ص ۲۴۲.
[۸۱] . الاحتجاج، ج ۲، ص ۱۹.
[۸۲] . بحارالانوار،ج۴۴،ص۲۰۷. همچنین موسوعه کلمات الامام الحسین، ص ۲۴۲ به بعد.
[۸۳] . بحارالانوار، ج ۴۴، ص ۱۲۹.
[۸۴] . زیارت ناحیه، ص ۴۶.
[۸۵] . تاریخ الامم و الملوک (الطبرى)، ج ۴، ص ۳۰۴.
[۸۶] . موسوعه کلمات الامام الحسین، ص ۲۸۳.
[۸۷] . نهج البلاغه، حکمت ۳۷۴، ص ۷۲۰.
[۸۸] . نهج البلاغه، حکمت ۳۷۴، ص ۷۲۰.
[۸۹] . موسوعه کلمات الامام الحسین، ص ۲۸۵.
[۹۰] . زیارت ناحیه، ص ۴۶.
[۹۱] . زیارت ناحیه، ص ۴۶.
[۹۲] . تحف العقول، ص ۲۳۸.
[۹۳] . زیارت ناحیه، ص ۴۰.
[۹۴] . تاریخ الامم و الملوک (الطبرى)، ج ۴، ص ۲۶۶.
[۹۵] . موسوعه کلمات الامام الحسین، ۴۱۹.
[۹۶] . تحف العقول، ص ۲۴۰.
[۹۷] . زیارت ناحیه، ص ۴۶.
[۹۸] . موسوعه کلمات الامام الحسین، ص ۴۹۹.
[۹۹] . زیارت ناحیه، ص ۵۰.
[۱۰۰] . موسوعه کلمات الامام الحسین، ص ۵۱۰.
[۱۰۱] . زیارت ناحیه، ص ۵۴ / ص ۴۰.
[۱۰۲] . زیارت ناحیه، ص ۵۴ / ص ۴۰.
[۱۰۳] . تحف العقول، ص ۲۳۹.
[۱۰۴] . تاریخ الامم و الملوک (الطبرى)، ج ۴، ص ۲۶۲.
[۱۰۵] . تاریخ الامم و الملوک (الطبرى)، ج ۴، ص ۲۶۲.
[۱۰۶] . تاریخ الامم و الملوک (الطبرى)، ج ۴، ص ۳۰۴.
[۱۰۷] . تحف العقول، ص ۲۳۸ / ص ۲۳۹ / همان.
[۱۰۸] . تحف العقول، ص ۲۳۸ / ص ۲۳۹ / همان.
[۱۰۹] . تحف العقول، ص ۲۳۸ / ص ۲۳۹ / همان.
[۱۱۰] . اى اعرابى! ما اهل بیت به میزان معرفت و آگاهى اشخاص عطا مى کنیم.
[۱۱۱] . موسوعه کلمات الامام الحسین، ص ۷۶۵.
[۱۱۲] . بحارالانوار ،ج۴۴، ص ۶۹.
[۱۱۳] . زیارت ناحیه، ص ۴۰.
[۱۱۴] . حیاه الامام الحسین بن على، دراسه و تحلیل، ج ۲ ،ص ۱۶۶.
[۱۱۵] . دعائم الاسلام، ج ۲، ص ۳۲۴-۳۲۳،ح ۱۲۲۳.
[۱۱۶] . زیارت ناحیه، ص ۴۰.
[۱۱۷] . حیاه الامام الحسین بن على، ص ۲۶۲-۲۶۳.
[۱۱۸] . موسوعه کلمات الامام الحسین، ص ۳۲۸.
[۱۱۹] . اشاره به شعر سیدالشهدا، و ان یکن الابدان للموت انشأت؛ فقتل امرء بالسیف فى الله افضل، همان، ص ۳۵۰.
[۱۲۰] . زیارت ناحیه، ص ۲۰ / ص ۶۸.
[۱۲۱] . زیارت ناحیه، ص ۲۰ / ص ۶۸.
[۱۲۲] . تاریخ الامم و الملوک، ج ۴، ص ۲۶۶.
[۱۲۳] . زیارت ناحیه، ص ۳۸.
[۱۲۴] . نک. درآمدى بر جامعهشناسى، کوئن، بروس، ص ۱۵۲.
[۱۲۵] . مجموعه آثار، ج ۱۷، ص ۵۷.
[۱۲۶] . تحف العقول، ص ۲۴۵.
[۱۲۷] . توبه، ۷۱.
[۱۲۸] . اشاره به آیه ۲۱ از سوره آل عمران.
[۱۲۹] . زیارت ناحیه، ص ۳۸ / ص ۴۶.
[۱۳۰] . زیارت ناحیه، ص ۳۸ / ص ۴۶.
[۱۳۱] . مفاتیح الجنان، ص ۹۹۹ / ص ۴۷۷ – ۴۸۸.
[۱۳۲] . مفاتیح الجنان، ص ۹۹۹ / ص ۴۷۷ – ۴۸۸.
[۱۳۳] . تحف العقول، ص ۵۰۵.
[۱۳۴] . مفاتیح الجنان، ص ۱۰۱۰.