- اسلام
- قرآن
- پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)
- شیعه
- خانواده
- ادیان و مذاهب
- پرسش ها و پاسخ ها
- کتابشناسی
- کتابخانه
- چندرسانه ای
- زمان مطالعه : 9 دقیقه
- توسط : رحمت الله ضیایی
- 0 نظر
اشاره:
خواجه جمال الدین سلمان ساوجى (متوفاى ۷۷۸ ه. . ق) از سخنوران نامى و چیره دست سده هشتم هجرى است. پدرش خواجه علاءالدین ساوجى از دانشمندان زمانه خود بود و در امور دیوانى و محاسبات دستى به تمام داشت، و فرزند او . سلمان . نیز در این دو رشته کاملا بصیر بود ولى طبع خدا داده خود را با انجام این امور سازگار ندید و ضمن تحصیل علوم و فنون ادبى به سرودن شعر پرداخت و از بسیارى از شعراى هم عصر خود پیشى گرفت.
سلمان ساوجى در دربار سلطان ابوسعید بهادر (۷۱۶ . ۷۳۶ه. . ق) و وزیرش خواجه غیاث الدین محمّد از منزلت خاصى برخوردار بود و پس از انقراض سلسله ایلخانیان به دربار جلایریان به ایلکانیان روى آورد و بیشتر عمر خود را در خدمت بزرگان این خاندان: امیرحسن بزرگ (۷۳۶ . ۷۵۷ه. . ق) و پسرش معزالدین سلطان اویس ایلکانى (۷۵۷ . ۷۷۶ه. . ق) به سر برد و به مقام ملک الشعرایى نایل آمد و سرانجام به سال ۷۷۸ه. . ق در زادگاه خود ساوه بدرود حیات گفت و در همان شهر به خاک سپرده شد.
سلمان ساوجى در انواع قالب هاى شعرى خصوصاً قصیده آثار شیوا و فاخرى دارد و در انواع شعر آیینى داراى آثار متین و سخته اى است.
وى علاوه بر دیوان اشعار، دو منظومه بیدلانه در قالب مثنوى دارد:
۱) جمشید و خورشید، که آن را در سال ۷۶۳ ه. . ق به پایان برده.
۲) فراق نامه، که در سال ۷۷۰ ه. . ق یعنى هشت سال پیش از مرگ خود از سرودن آن فراغت یافته و سلمان ساوجى این هر دو منظومه عاشقانه را به نام سلطان اویس ایلکانى (۷۵۷ . ۷۷۶) سروده است.۱
سلمان ساوجى، قصیده اى در ستایش سلطان اویس ایلکانى (۷۵۷ . ۷۷۶ه. . ق) سروده و در آن به مناسبت از عنایت حضرت بارى درباره رسول گرامى اسلام(صلى الله علیه وآله)سخن گفته و ممدوح خود را نیز مشمول فیض لایزالى حضرت دانسته و او را از یارى دیگران بى نیاز معرفى کرده است:
آمد از مُلک ملایک، دوش مرغى نامور *** بسته بر بال همایون، نامه فتح و ظفر
هم نشاط قلب ارباب قلوبش، بر جناح *** هم فَراغ بال خلق عالمش، بر بال و پر
نامه اى مُعْرَب۲ به کسر۳ دشمن و فتح عجم *** کسر و فتحَش۴ کرده نام دشمنان، زیر و زِبر
نامه اى از خون بدخواهان مُنقَّط۵، و اندر آن *** شرح عزْم و جزْم و حَزْم۶ پادشاه نامور …
دین پناها! شهرتى دارد که در جنگ اُحد *** کس نبود الاّ اَحد با احمدِ پیغامبر
دادش ایزد عزّتى، بى یارى خیل و حشَر *** تا ندارد منّت الا از خداى دادگر
منّت ایزد را که عالى رایتت بر دشمنان *** همچنان پیروز شد بى منت خیل و حشَر
پیش ازین گر بخت را دور از تو بر سر خاک بود *** بر سرش هست این زمان تاج شهان تا جور۷ …
* * *
سلمان ساوجى در قطعهْ شعرى ماجراى خواب دیدن جمال نورانى پیامبر رحمت(صلى الله علیه وآله) را روایت مى کند و از آن حضرت مى پرسد که: پس از شما خلعت خلافت بر اندام کدام یک از اصحاب شما زیبا و آراسته است؟ و حضرت لب به سخن مى گشاید ولى سلمان سخن آن حضرت را نمى شنود و از این جهت جنبه نفسانى خود را مقصر مى شناسد که او را از این توفیق باز داشته است:
دوش چون در تُتُق غیب بخوابانیدم *** این دو هندوى جهاندیده نورانى را
کرکس نفْس فرو مانده زپرواز هوس *** خاست شوق طَیران، بلبل روحانى را
غُرّه صبح ازل، نقطه پرگار وجود *** معنى جان و خرد، صورت رحمانى را
سیّد جمع رسُل، احمد مرسل که شده ست *** حاصل هر دو جهان، زمره انسانى را
مى خرامید خرامان قد خوبش، گویى *** راست سروى است سهى، روضه رضوانى را
صبح رخساره اش از مَطلع دولت، طالع *** در بر صبح فکنده، شب ظلمانى را
من ز شادى: طَلَعَ الْبَدْر عَلَیْنا گویان *** تازه کرده به ثنا، شیوه حَسّانى را
بعد حمد و صلوات، از سر جان مالیدم *** بر خطوط خُطُواتش۸، خط پیشانى را
بر سرم، آستىِ لطف فرا کرد که آن *** دستگاهى است قوى، رحمت یزدانى را
پس بِدان آستىِ رحمتم، از چهره جان *** پاک مى کرد غبار ره شیطانى را
گفتمش: یا نبىّ اللَّه! به یقین مى دانى *** که چه اخلاص بود نیّت «سلمانى» را
گفت: اخلاص تو مى دانم، اِنْ شاءَاللّه *** که نیایى به جز از دولت دوجْهانى۹ را
راست چون ذره که خورشید در آرد به کنار *** در کشیدم به بر، آن رحمت سبحانى را
گفتم: اى جان جهان۱۰! در ره دین بعد از تو *** که سزا بود ز اصحاب، جهانبانى را؟
چون شنید این سخن از من به تبسّم۱۱ بگشاد *** از دَر دُرج دُر آن لعل بدخشانى را
لؤلؤ از لعل همى سفت، ولیکن نشنود *** صدف گوش من آن لؤلؤ عمّانى را
من درین حال، که ناگاه در آورد به حال *** غیرت حاسد من، قوّت نفسانى را
خیمه خواب برون زد ز سرا پرده چشم *** در نَوردید فلک، فرش تن آسانى را
یارب امید چنان است که بر ما زکرم *** آشکارا کند این حالت پنهانى را
فرصتِ آن دهدم تا همگى صرف کنم *** در ره باقى حق، باقى این فانى را۱۲
* * *
با نقل این ترکیب بند نبوى(صلى الله علیه وآله) شرح حال و آثار سلمان ساوجى را حسن ختام مى بخشیم. این ترکیب بند در شمار بهترین آثار منظوم نبوى(صلى الله علیه وآله) در شعر فارسى است:
ترکیب بند نبوى
(۱)
اى ذروِه۱۳ لامکان، مکانت *** معراج ملایک، آستانت
سلطانى و، عرش تکیه گاهت *** خورشیدى و، ابر سایبانت
طاقى است فلک ز بارگاهت *** مرغى است مَلک ز آشیانت
کوثر، عَرقى است از جبینت *** طوبى، ورقى ز بوستانت
فرزندِ نخست فطرتى تو *** طفلى است، طفیل آسمانت
هر چند که پرورید تقدیر *** در دامن آخر الزّمانت
آن قرطه۱۴ مه که چارده شب *** خور۱۵ دوخت، شکافته بنانت۱۶
تو خانه شرع را، چراغى *** عالم، همه روشن از زبانت
تو گنج دو عالمى، از آن رو *** کردند به خاکْ۱۷ در، نهانت
از توست صلات در حق ما *** وز ما صلوات بر روانت
یا قوم! عَلَى النَّبِىِّ صَلُّوا۱۸ *** تُوبوا وَ تَضَرَّعوا وَ ذَلُّوا۱۹
(۲)
باباى شفیق هر دو عام *** فرزند خلف ترینِ آدم
او خاتم انبیاست، زان سنگ *** بر سینه ببست همچو خاتم
اى پیرو تو، کلیم عمران *** وى پیشروَت، مسیح مریم
در ذیل۲۰ محمدى، زد این دست *** در دولت احمدى، زد آن دم
زان شد دم او چنین مبارک *** زان شد کف او چنان مکرّم
از عیسىِ مریمى، مؤخّر *** بر آدم و عالمى، مقدّم
سلطان دو عالمى و، هستت *** ملک ازل و ابد مسلّم
باغى است فضاى کبریایت *** بیرون ز ریاض سبزْ طارَم
از هر ورقش چو طاق خضرا *** آویخته صد هزار شبنم
عقلى تو بلى، ولى مصوّر *** روحى تو بلى، ولى مجسّم
اى نام تو بر زمین: محمّد *** خوانند بر آسمانت: احمد۲۱
(۳)
تو بحرى و، هر دو کَوْن خاشاک *** خاشاک و درون بحر؟ حاشاک۲۲!
زد معجزه ات، شب ولادت *** بر طاق سراى «کسروى»۲۳، چاک
رفت آتش کفر پارس، بر باد *** شد آب سیاه ساوه، در خاک
در دیده همّتت نیاید *** دریاى جهان به نیمْ خاشاک
تو بحر حقیقتى و، زآن رو *** داراى لب خشک و چشم نمناک
با سیر براق تو چو صَخره *** سنگى شده پاى برق چالاک
از طبع تو، زاده است دریا *** وز نسبت توست گوهرش پاک
این دلقِ هزار میخِ نُه تو۲۴ *** پوشیده به خانقاهت، افلاک
مردود تو شد نبیره رز۲۵ *** زین است سرشک دیده تاک
قطب شش و هفت و سیصداخیار۲۶ *** گردونِ دو شِش۲۷، مه ده چهار۲۸
(۴)
اى سِدره، ستون بارگاهت *** کونَین، غبار خاک راهت
کرده نُه و هفت و چار۲۹ را تَرک *** آن روز که فقر شد کلاهت
نُه چرخ، هزار دانه۳۰ گردان *** در حلقه ذکر خانقاهت
مهر و فلک است، از برایت *** مُلک و مَلک است، در پناهت
در چشم محققان، خیالى است *** نقش دو جهان ز کارگاهت
از منزلتت۳۱ سپهر، نازل *** وز مَسکنت۳۲ است اوج جاهت
ترکان سفید روى بلغار *** هندوى دو نرگس سیاهت
ذى اَجْنَحه، لشکر جناحت *** قلب فقرا بود سپاهت
ما مجرم و عاصییم و، داریم *** امّید به لطف عذرْ خواهت
با آن که هزار کوه، کاه است *** با صَرصَر قهرِ کوهْ کاهت۳۳
سلطان رسل، سراج ملّت *** هادىّ سبُل، شفیع امّت۳۴
(۵)
چیزى تو شنیده اى و دیده *** نادیده کسى و، ناشنیده
تا حشر کسى که مثل او نیست *** مثل تو کسى نیافریده
در عین سفیدى و سیاهى *** ذات تو، خرَد چو نور دیده
قهر تو، حجاب عنکبوتى *** بر دیده دشمنان تنیده
گیتى که نیافت سایه ات را *** در سایه توست پروریده
روزى که شرار شرکِ اشراک *** هر دم ز سرِ سنان جهیده
زآن جاکه ز کیشِ ما رَمَیْتَت *** مرغان چهار پر بریده
آن از کرم تو دیده حَیّه۳۵ *** کانگشت ز حیرتت گزیده
با آنکه کنیز کانْت حورند *** از بندگى تو در قصورند۳۶
(۶)
با آنکه تو راست سدره، منزل *** با قدر تو، منزلى است نازل
عالم همه حقّ توست و، هر چیز *** کان حقّ تو نیست، هست باطل
آن جا که بُراق عزم رانده *** افتاده خرِ مسیح در گل
دین تو به قوّت نبوّت *** ذات تو به مُعجز دلایل
برکنده ز جاى، کفر خیبر *** افکند به چاه، سحر بابل
آن بحر حقیقتى، که آن را *** نه غور پدید شد نه ساحل
در ملک تو صد چو مصر، جامع *** در کوى تو صد چو نیل، سایل
در ملک قلوب مشرکان، رمح۳۷ *** از کدِّ یمین توست، عامل
ماهى است رخَت که نیستش نقص *** سروى است قدت که نیستش ظِل
اى بر خرَدت هزار توجیح۳۸ *** در دست تو، سنگ کرده تسبیح۳۹
(۷)
اى خوانده حبیبِ خود، خدایت *** مُلک و مَلک و فلک، برایت
اوّلْ علَمى کز آفرینش *** افراشت، نبود جز ولایت
اى هفتْ فلک به رسم درخواست *** حلقه شده بر درِ سرایت
تو دیده فطرتى، از آن شد *** در پرده عنکبوت جایت
تو نافه مشکى، آفریده *** بى آهو و بىختا۴۰، خدایت
آراسته، سِدره از وجودت *** برخاسته صَخره از هوایت
شد قرص جُوَت خورِش، اگر چه *** قرص مه و خور شده برایت۴۱
ما را چه مجال نطق باشد؟ *** جایى که خدا کند ثنایت
با آن که عطارد است محرم *** از خطّ بَنان بحرْ زایت۴۲
یک خوشه فلک به توشه دادش *** وان نیز ز خرمن عطایت
سُکّانِ سُرادقات۴۳ عزّت *** محتاج شفاعت و دعایت
هندوى تو چون بلال کیوان *** سلمانْت، غلامِ پارسىْ خوان۴۴
(۸)
ادریس که بر سما رسیده *** از رهگذر شما رسیده
در شارع معجزات، عیسى *** جان داده و در تو نارسیده
از ناف زمین، نسیم مُشکت *** برخاسته، تا ختا۴۵ رسیده
مرغى که نرفت از آشیانت *** پیداست که تا کجا رسیده
از تذکره رسالت توست *** یک رُقعه به انبیا رسیده
وز مملکت ولایت توست *** یک بقعه به اولیا رسیده
بر خلق شده حُطام۴۶ دنیا *** مقسوم و، به تو بلا رسیده
در منزل قرب تو، ملایک *** از شاهره۴۷ دعا رسیده
جُسته مَلکت مقام اَدْنى *** از سدره گذشته تا رسیده
رخسار تو و مه ده و چار *** سیبى است دو نیم کرده پندار۴۸
(۹)
عمرى بزدیم دست و پایى *** در بحر هواى آشنایى
چون بر درش آمدیم امروز *** داریم امید مرحبایى
اى گل چه شود که از تو یابد *** این بلبل بینوا، نوایى؟
وز سفره رحمت تو گردد *** خرّم به نواله اى۴۹، گدایى
از کوى نجات، ناامیدى *** از راه فتاده، مبتلایى
بیمار و هوا رسیدگانیم *** بخش از شَفَتَیْنِ۵۰مان شفایى
درمانده شدیم و، هیچ کس نیست *** غیر از تو، رجاء و مُلْتَجایى۵۱
آورده ام این ثنا و، دارم *** در خواه۵۲ ز حضرتت دعایى
هر چند که ما گناهکاریم *** امّید شفاعت تو داریم۵۳
براى اطلاع بیشتر از شرح احوال و آثار وى، مى توانید، به این منابع مراجعه کنید:
مقدمه کلیات سلمان ساوجى نوشته دکتر عباسعلى وفایى، ص ۱ تا ۴۳; تاریخ ادبیات دکتر رضازاده شفق، ص ۱۴۶; تاریخ ادبیات هرمان اته، ص ۹۶; از سعدى تا جامى، ص ۳۳۴; بهارستان جامى، ص ۱۱۵; مجالس النفائس، ص ۳۵۳; مجالس المؤمنین، ج ۲، ص ۶۵۳; طرایق الحقایق، ج ۲، ص ۲۹۲; ریحانه الادب، ج ۲، ص ۱۵۲; مجمع الفصحا، ج ۴، ص ۳۵; هفت اقلیم، ج ۲، ص ۵۵۲; تذکره دولتشاه سمرقندى، ص ۲۸۶; آتشکده آذر، ص ۲۲۳ و دویست سخنور از نظمى تبریزى، ص ۱۴۸ تا ۱۵۰٫
پی نوشت ها:
۱ . کلیات سلمان ساوجى، به تصحیح دکتر عباسعلى وفایى، تهران، انجمن آثار و مفاخر فرهنگى، چاپ اول، ۱۳۷۶، مقدمه.
۲ . مُعْرَب: داراى اِعراب و نشانه حرکت حروف.
۳ . کسر: شکست.
۴ . کسر و فتحش: کسره و فتحه آن.
۵ . مُنَقَّط: نقطه دار.
۶ . حَزْم: احتیاط، دور اندیشى.
۷ . کلیات سلمان ساوجى، ص ۱۱۳ و ۱۱۴٫
۸ . خُطُوات: خیالات، اوهام، گام ها، جمع خُطْوَه.
۹ . باید حرف «ج» را جهت رعایت وزن عروضى شعر به سکون تلفظ کرد.
۱۰ . در متن: جان و جهان.
۱۱ . در متن: از من تبسّم!
۱۲ . کلیات سلمان ساوجى، ص ۴۰۱ و ۴۰۲٫
۱۳ . ذروه: اوج هر چیز، فرق، تارک.
۱۴ . قِرطه: آویزگى، آویزه زینتى.
۱۵ . خور: مخفف خورشید.
۱۶ . بنان: انگشتان .
۱۷ . به خاکْ در: در خاک.
۱۸ . یعنى: اى مردم! بر پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) صلوات بفرستید.
۱۹ . یعنى: توبه کنید، تضرّع و زارى نمایید، و اظهار فروتنى و خاکسارى کنید.
رک: کلیات سلمان ساوجى، ص ۴۸۰٫
۲۰ . ذَیل: دامن.
۲۱ . کلیات سلمان ساوجى، ص ۴۸۰ و ۴۸۱٫
۲۲ . حاشا از تو.
۲۳ . سراى کسروى: کاخ کسرى انوشیروان.
۲۴ . کنایه از نُه آسمان پرستاره.
۲۵ . رَز: درخت تاک، مو.
۲۶ . یعنى: پیشواى روحانى ۳۱۳ انسان که در زمره اخیارند و تعدادشان در همه زمان ها یکى است.
۲۷ . دو شِش: کنایه از دوازده امام معصوم(علیهم السلام).
۲۸ . کنایه از چهارده معصوم(علیهم السلام).
رک: کلیات سلمان ساوجى، ص ۴۸۱٫
۲۹ . کنایه از: نُه فلک و هفت طبقه زمین و چهار عنصر آب و باد و خاک و آتش.
۳۰ . هزار دانه: تسبیح هزار دانه.
۳۱ . در متن: منزلت، تصحیح قیاسى شد.
۳۲ . مَسکنت: فقر و بینوایى.
۳۳ . کوهْ کاهت: کوه فرسایت.
۳۴ . کلیات سلمان ساوجى، ص ۴۸۱ و ۴۸۲٫
۳۵ . حَیّه: مار، اژدها.
۳۶ . کلیات سلمان ساوجى، ص ۴۸۲٫
۳۷ . رمح: نیزه.
۳۸ . توجیح: رجحان، مزیّت.
۳۹ . کلیات سلمان ساوجى، ص ۴۸۲ و ۴۸۳٫
۴۰ . در متن: خطا.
۴۱ . یعنى: با آنکه قرص ماه و خورشید براى تو آفریده شده اند، تو جز قرص جَوین نان خورشت و غذاى دیگرى نداشتى.
۴۲ . یعنى: با آنکه ستاره عطارد که منشى سپهرست از خطّ انگشتان دریا آفرین تو محروم است.
۴۳ . سُرادِقات: سرا پرده ها، خیمه ها.
۴۴ . کلیات سلمان ساوجى: ص ۴۸۳٫
۴۵ . در متن: خطا.
۴۶ . حُطام: خس و خاشاک، ریزه خشک گیاه، کنایه از مال دنیا.
۴۷ . شاهره: شاهراه.
۴۸ . کلیات سلمان ساوجى، ص ۴۸۳ و ۴۸۴٫
۴۹ . در متن: نواله.
۵۰ . شَفَتَین: دو لب.
۵۱ . مُلتَجا: پناهگاه، کسى که مردم به او پناه برند.
۵۲ . درخواه: درخواست.
۵۳ . کلیات سلمان ساوجى: ص ۴۸۴ و ۴۸۵٫