- اسلام
- قرآن
- پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)
- شیعه
- خانواده
- ادیان و مذاهب
- پرسش ها و پاسخ ها
- کتابشناسی
- کتابخانه
- چندرسانه ای
- زمان مطالعه : 14 دقیقه
- توسط : حمید الله رفیعی
- 0 نظر
برترین بنده ی خداوند در بین بهترین سرپرستان و با راهنمایی و تربیت بزرگترین فرشته ی الهی دوران رشد و بالندگی خود را سپری می کرد. از سوی دیگر همه ی فضایل و کرامات اخلاقی را از نیاکان و اجداد و پدر و مادر بزرگوار خود به ارث برده بود.
گزارشهای تاریخی بیانگر این مطلب است که رسول خدا (صلی الله علیه وآله) چهار سال از دوران زندگی خود را نزد حلیمه گذراند (۱) و پس از آن دو سال با مادرش آمنه زندگی کرد. پیامبر (صلی الله علیه وآله) در سن شش سالگی مادرش را از دست داد و سپس جدش، عبدالمطلب سرپرستی او را عهده دار شد. با مرگ عبدالمطلب سرپرستی پیامبر (صلی الله علیه وآله) به ابوطالب رسید.(۲)
بنا به نقل تاریخ همه ی اجداد پیامبر (صلی الله علیه وآله) و پدر و مادر ایشان از نیکان و برجستگان دهر بوده و در سلسله نسب حضرت فرد بت پرست وجود ندارد.
به دلیل آن که یکی از عوامل تأثیرگذار در شخصیت و پرورش روح و جسم افراد در دوران کودکی نزدیکان و اطرافیان او هستند، بر آن شدیم تا در این نوشتار به بیان برخی از ویژگی ها و خصوصیات مهم اجداد نزدیک پیامبر (صلی الله علیه وآله) و افرادی که با آن حضرت نزدیکترین رابطه را داشته اند، بپردازیم. همچنین به برخی از روابط آنها با پیامبر (صلی الله علیه وآله) اشاره ای خواهیم داشت.
هاشم بن عبدمناف
حضرت هاشم جد دوم پیامبر (صلی الله علیه وآله) و نامش عمرو و لقب او سیدالبطحاء بود. او و برادرانش به دلیل بزرگواری و سیادتشان نسبت به سایر اعراب، به “المجیرون” معروف بودند(۳).
در رابطه با نامیدن او به هاشم گفته اند: او اولین کسی بود که بعد از ابراهیم با خرده های نان و خورش، ترید می کرد و در سالهای سختی مردم را اطعام می نمود.
هاشم در میان اعراب به جود و بخشش و صفات نیک اخلاقی مشهور بود. او به در راه ماندگان زاد و توشه و به خائفان امان می داد.(۴).
در منابع تاریخی خطبه ی زیبایی از هاشم نقل شده که به خوبی بیانگر اعتقادات و کرم و بزرگواری وی می باشد. هنگامی که هلال ماه ذیحجه را رؤیت می کرد، در حالی که به دیوار کعبه تکیه زده بود می گفت:
«ای گروه قریش! شما عاقلترین و شریفترین گروه عرب هستید؛ نژاد شما بهترین نژادهاست؛ خدا شما را در کنار خانه ی خود جای داده است. ای قوم من! زائران خانه ی خدا در این ماه به شور عجیبی به سوی شما روی می آورند، آنان میهمانان خدایند، پذیرایی آنها بر عهده ی شما است. در میان آنها افراد تهی دست که از نقاط دور می آیند، بسیار است. سوگند به صاحب این خانه، اگر قدرت و توانایی داشتم که از میهمانان خدا پذیرایی کنم، هرگز از شما تقاضای کمک نمی کردم، ولی اکنون آنچه در قدرتم است و از راه حلال به دست آورده ام، در این راه مصرف می کنم و شما را سوگند می دهم به احترام این خانه؛ مبادا کسی مالی را بذل کند که آن را از راه ستم به دست آورده است، یا در دادن و بذل کردن آن دچار ریا، یا اکراه و اجبار گردد، اگر کسی در کمک کردن رضایت خاطر نداشته باشد از انفاق خودداری نماید.” (۵)
از میان مشاغل مهم آن زمان، که همه در ارتباط با خانه ی کعبه بود، مقام سقایت و رفادت از آن هاشم بود.(۶)
عبدالمطلب
حضرت عبدالمطلب نخستین جد پیامبر (صلی الله علیه وآله) اسلام است. او از سلاله و نژاد هر دو تیره ی بزرگ عرب، یعنی عدنانی و قحطانی بود، زیرا پدرش هاشم از عدنانی ها و مادرش سَلمیٰ از قحطانی ها بود. شخصیتی که متجاوز از هشتاد سال در میان مردمی زندگی کرد که بت پرستی و می گساری و آدمکشی در نزد آنها رفتاری عادی بود، اما در سرتاسر عمر شریف خود هرگز رنگ محیط را به خود نگرفت.
عبدالمطلب فرزندانش را به ترک ظلم و ستم امر می کرد و آنها را بر کسب فضایل اخلاقی ترغیب می نمود و از آنها می خواست از پستی ها دوری گزینند.
او از معتقدین به خدا و معاد بود و در این مورد می گفت: “پس از این جهان، جهانی خواهد بود که در آن نیکوکاران و بدکاران به پاداش و کیفر اعمال خود خواهند رسید.”
برخی از سنتهای عبدالمطلب در جاهلیت توسط اسلام امضاء و تأیید شد، که از جمله ی آنها می توان به تحریم شراب، حرمت زنا، جاری کردن حد بر زناکار، وفا به نذر، نهی از نکاح با محارم، قطع دست دزد، نهی از زنده به گور کردن دختران، تحریم طواف با بدن برهنه، حرمت ماه های حرام، و مباهله اشاره کرد.(۷)
پیامبر اکرم و عبدالمطلب
عبدالمطلب علاقه فراوانی به محمد(صلی الله علیه وآله) داشت، این مسأله از دوران کوتاهی که سرپرستی محمد(صلی الله علیه وآله) را عهده دار بود به خوبی هویدا است.
در کنار کعبه، مکانی بود که تختی در آنجا قرار داده بودند که مخصوص عبدالمطلب بود و هیچ کس بر آن نمی نشست. زمانی که عبدالمطلب از خانه خارج می شد، پسرانش دور او را می گرفتند تا بر روی تخت خود بنشیند. بسیار اتفاق می افتاد که محمد(صلی الله علیه وآله) قبل از او بر روی تخت می نشست، عموهایش سریع می آمدند تا او را از آن مکان دور کنند اما عبدالمطلب به آنان می گفت: “فرزندم را رها کنید. قسم به خدا این کودک مقامی بزرگ دارد. من زمانی را می بینم که او سید و سالار همه ی شما باشد. سپس او را در آغوش گرفته در کنار خود می نشاند و می بوسید و در مورد او سفارش می کرد.” (۸)
عبدالمطلب غذا نمی خورد مگر این که ابتدا امر می کرد که محمد(صلی الله علیه وآله) را حاضر کنند و با آمدن او شروع به غذا خوردن می کرد.(۹)
شاید بتوان گفت: در لحظات مرگ که سخت ترین لحظه های زندگانی انسان است، تنها نگرانی عبدالمطلب به خاطر محمد(صلی الله علیه وآله) بود.
در آن لحظات ابوطالب بر بالین او حاضر شد و محمد را بر سینه ی او دید. عبدالمطلب در حالی که گریه می کرد، رو به ابوطالب کرد و گفت: “تو را در مورد این کودک که بوی پدر را استشمام نکرد و شفقت مادری را ندید، سفارش می کنم. مواظب باش، این کودک نسبت به تو مانند قلب نسبت به بدن است. من از میان همه ی فرزندانم، تو را برای سرپرستی او برگزیدم زیرا تو و پدر او از یک مادر هستید. اگر روزگار او را درک کردی، بدان که من از آگاه ترین مردم نسبت به او هستم. اگر توانستی تابع او باش و با زبان و دست و مال او را یاری نما و او را حافظ باش به دلیل این که او تنها است. سپس گفت: الله، الله فی حبیبه. و پرسید: ای ابوطالب آیا وصیت مرا می پذیری؟ ابوطالب پاسخ داد: آری قسم به خدا.”(۱۰)
در برخی از منابع تاریخی این گزارش به گونه ای دیگر مطرح شده است که در بحث مربوط به ابوطالب مطرح می گردد.
با توجه به سفارش اکید عبدالمطلب در مورد محمد(صلی الله علیه وآله)، سؤالی مطرح می شود و آن این که ابوطالب و همسرش چه خصوصیتی داشتند که در شمار سرپرستان محمد(صلی الله علیه وآله) قرار گرفتند. برای یافتن پاسخ مناسب، بررسی مختصری از زندگی این دو بزرگوار خواهیم داشت.
ابوطالب
ابوطالب از سابقین در اسلام بود و دلایل بسیاری براین ادعا موجود است. بدون تردید حمایتهای او از پیامبر (صلی الله علیه وآله) تنها به دلیل تعصب خویشاوندی نبود. بلکه ایمان محکمی که سراسر وجودش را در برگرفته و آن را مخفی می کرد، او را به حمایت همه جانبه از رسول خدا فرا می خواند.
بعد از وفات عبدالمطلب بنا به وصیت او، ابوطالب عموی گرامی پیامبر (صلی الله علیه وآله) سرپرستی حضرت را بر عهده گرفت. به نظر می رسد علاوه بر این که ابوطالب و عبدالله -پدر پیامبر (صلی الله علیه وآله)- از یک مادر بودند، در شخصیت ابوطالب ویژگی ای وجود داشت که باعث شد جد پیامبر (صلی الله علیه وآله) سرپرستی او را به ابوطالب بسپارد.
در گزارشهای تاریخی در مورد چگونگی وصیت عبدالمطلب چنین آمده است: “زمانی که لحظه ی مرگ عبدالمطلب فرا رسید، پسرانش را طلبید و در مورد سرپرستی محمد(صلی الله علیه وآله) با آنها سخن گفت. ابولهب از او خواست تا محمد را به او سپارد، اما عبدالمطلب به او سفارش کرد، که شر خود را از او باز دارد. عباس داوطلب شد، اما عبدالمطلب به او نیز جواب رد داده و گفت: تو زود عصبانی می شوی، می ترسم او را اذیت کنی. در این هنگام ابوطالب از عبدالمطلب خواست محمد را به او سپارد و او نیز پذیرفت. عبدالمطلب به او گفت: تو از شدت علاقه ی من به او خبر داری؛ پس از تو می خواهم که مواظب او باشی. ابوطالب گفت: در مورد او نیازی به سفارش نیست؛ زیرا او فرزند من و فرزند برادر من است. ابوطالب، محمد را به خانه ی خود برد و با جان و مال و تمام وجود، بیش از چهل سال از او سرپرستی و حمایت کرد. در خانه ی خود، او را بر همه فرزندانش مقدم می داشت به طوری که هرگاه می خواستند غذا بخورند، به فرزندانش می گفت: منتظر بمانید تا محمد بیاید و تا او نمی آمد، لب به غذا نمی زدند.(۱۱)
فاطمه بنت اسد
فاطمه بنت اسد بن هاشم بن عبدمناف،(۱۲) اولین زن هاشمی بود که هاشمی به دنیا آورد.(۱۳) بیشترین دوران عمرش را در جاهلیت و در مکه سپری کرد.(۱۴)
در بیشتر منابع به سبقت او در اسلام و هجرت اشاره شده است.(۱۵)
در روایتی از امام صادق(علیه السلام) نقل شده که فرمودند: “اولین زنی که با پای برهنه از مکه به مدینه هجرت کرد، فاطمه بنت أسد بود. زمانی که آیه «یا ایها النبی اذا جائک المؤمنات یبایعونک…» نازل شد، پیامبر اکرم زنان را به بیعت فرا خواند، و فاطمه بنت أسد اولین زنی بود که با رسول خدا(صلی الله علیه وآله) بیعت کرد.”(۱۶)
همچنین او را در شمار یازده زنی نام برده اند که بعد از جریان جنگ احد در میدان نبرد حاضر شدند.(۱۷)
فاطمه بنت اسد و پیامبر (صلی الله علیه وآله)
فاطمه بنت اسد در جریان تولد پیامبر (صلی الله علیه وآله) حضور داشت و از شاهدان عینی تولد پیامبر (صلی الله علیه وآله) بود.(۱۸)
فاطمه می گوید: “در حیاط خانه ما نخل خشکیده ای بود که ثمری نداشت. روزی محمد(صلی الله علیه وآله) کنار نخل آمد و با دست آن را لمس کرد، از آن لحظه به بعد درخت سبز شد و ثمر داد. من هر روز میوه های آن را جمع کرده و در ظرفی می ریختم، نزدیک ظهر محمد می آمد و می گفت: ای مادر خرماها کجاست؟ من آنها را به او می دادم او نیز خرماها را به خارج از منزل برده و میان کودکان بنی هاشم تقسیم می کرد. در یکی از روزها که برای گرفتن خرماها آمد، به او گفتم: فرزندم! امروز درخت نخل ثمری نداده است؛ قسم به نور چهره ی او، دیدم به طرف نخل رفت و با او صحبت کرد؛ در این هنگام شاخه های نخل خم شد تا نزدیک سر محمد(صلی الله علیه وآله) آمد، و او از رطبهای آن چید، سپس درخت به حال اول خود بازگشت. از آن روز به بعد دعای من این بود:
«اللهم رب السماء والارض ارزقنی ولدا ذکرا یکون اخا لمحمد”. خداوند نیز بر من منت نهاد و علی را به من عطا کرد.” (۱۹)
از دیگر فضایلی که برای این بانوی بزرگ می توان شمرد، آن است که رسول خدا خود مراسم نماز و خاکسپاری او را عهده دار شد.
امام صادق (علیه السلام) می فرمایند: “از پیامبر (صلی الله علیه وآله) نقل شده که فاطمه بنت اسد نیکوکارترین فرد نسبت به ایشان بوده است. و زمانی که از رسول خدا شنید که مردم در روز قیامت برهنه محشور می شوند، بسیار گریست و گفت: وای بر این مصیبت و گرفتاری. پیامبر (صلی الله علیه وآله) با او گفت: از خداوند می خواهم که تو را پوشیده محشور گرداند. سپس حضرت از فشار قبر برایش گفت: فاطمه با ناراحتی گفت: وای بر ضعیفی ما. حضرت فرمود: از خدا می خواهم که تو را از آن برهاند.” (۲۰)
در برخی از منابع تاریخی به وصیت فاطمه بنت اسد نزد رسول خدا(صلی الله علیه وآله) اشاره شده است.
ماجرای خاک سپاری فاطمه و نمازی که حضرت بر او خواند از فرازهای زیبای تاریخ می باشد. ما در این جا ماجرای تدفین فاطمه بنت اسد و نماز رسول خدا(صلی الله علیه وآله) بر او را به طور کامل ذکر می کنیم. به امید این که توانسته باشیم مقام این بانوی بزرگ را برای خوانندگان بیان کنیم.
در روز وفاتش، علی (علیه السلام) در حالی که گریه می کرد و کلمه ی استرجاع را بر زبان می آورد نزد رسول خدا آمد. حضرت پرسید: یا علی چه شده؟ گفت: یا رسول الله مادرم از دنیا رفت. حضرت در حالی که می گریست فرمود: ای علی! اگر او برای تو مادر بود، برای من نیز مادر بود. سپس حضرت عمامه و لباس خود را به علی (علیه السلام) داد تا مادرش را در آن کفن کند و فرمود: به زنها بگو او را نیکو غسل دهند، اما از خانه خارج نکنند، تا من بیایم. بعد از مدتی پیامبر (صلی الله علیه وآله) در آنجا حاضر شدند. زنان، فاطمه را غسل داده و کفن کرده و برای تشییع حاضر کرده بودند.
پیامبر (صلی الله علیه وآله) لحظه ای در زیر جنازه و لحظه ای جلوی آن و گاهی در پشت سر آن می آمد تا این که به محل دفن رسیدند. حضرت بر جسد فاطمه نمازی خواند که قبل از او بر هیچ کس چنین نمازی خوانده نشده بود. سپس چهل تکبیر بر او گفت و وارد قبر او شد. مدت زمانی گذشت که هیچ صدا و حرکتی از پیامبر دیده نشد. بعد به امام علی و امام حسن(علیهما السلام) امر کرد که داخل قبر شوند و آنها نیز داخل شدند، وقتی کارهای لازم را انجام دادند، فرمود: بیرون روید. سپس حضرت بر بالای سر فاطمه قرار گرفت و فرمود: یا فاطمه! من محمد سید اولاد آدم هستم، اما فخری نیست. اگر منکر و نکیر نزد تو آمده و از تو پرسیدند پروردگارت کیست؟ بگو: الله ربی و محمد نبیّی والاسلام دینی و القرآن کتابی و ابنی امامی و ولیّی. سپس حضرت برای فاطمه دعا کردند؛ که خدایا زبان فاطمه را گویا و قول او را ثابت گردان و از قبر بیرون آمده و دستهای خود را بر هم زده و فرمودند: قسم به خدایی که جان محمد در دست اوست، فاطمه صدای بر هم زدن دست مرا شنید.
عماربن یاسر که در این مراسم شرکت داشت، گفت: پدر و مادرم به فدای شما باد، نمازی بر فاطمه خواندید که بر هیچ کس چنین نمازی نخوانده بودید؟ (۲۱) رسول خدا فرمود: ای اباالیقظان! این زن از من است. او از ابوطالب فرزندان بسیاری داشت که خیر آن فرزندان برای او بسیار بود، اما من برای او جز زحمت چیزی نداشتم، اما او مرا می پوشاند در حالی که فرزندانش برهنه بودند، مرا سیر می کرد و کودکانش گرسنه بودند.
پرسید: چرا در نماز او چهل تکیبر گفتید؟ فرمود: زمانی که خواستم بر او تکبیر گویم، دیدم در اطرافم چهل صف از ملائکه وجود دارد و من برای هر صف یک تکبیر گفتم.
پرسید: چرا زمانی که در قبر بودید، از شما حرکت و صدایی دیده و شنیده نشد؟ فرمود: یا عمار مردم در روز قیامت برهنه محشور می شوند. من در قبر ماندم تا از خدا حکم مستوره بودن فاطمه را گرفتم. قسم به خدایی که جان محمد در دست اوست، از قبر خارج نشدم، مگر زمانی که دیدم دو چراغ از نور بالای سرش و دو چراغ از نور در دو طرفش و دو چراغ در پایین پاهایش روشن شد و دو ملک موکل بر بالین او حاضر شدند که تا روز قیامت برای او طلب استغفار کنند.(۲۲)
عبد الله بن عبدالمطلب
حضرت عبدالله بنا به نقلی، کوچکترین فرزند عبدالمطلب بود. او از جهت رفتار و اخلاق و هم از نظر زیبایی در بین فرزندان عبدالمطلب نمونه بود. به طوری که در جریان نذر عبدالمطلب و قرعه زدن میان فرزندانش؛ زمانی که قرعه به نام عبدالله درآمد. مردم بسیار ناراحت و متأثر شدند و از عبدالمطلب خواستند که چاره ای اندیشد و از عمل کردن به نذر خود منصرف شود.(۲۳)
در رابطه با تاریخ مرگ عبدالله میان مورخان اختلاف نظر وجود دارد.(۲۴)
عبدالله برای تجارت عازم شام شد، اما در راه بازگشت بیمار گردید و ناچار شد که نزد دایی های خود “بنی النجار” رود و مدت یک ماه در بستر بیماری به سر برد. عبدالمطلب فرزندش حارث را به مدینه فرستاد تا از عبدالله خبری کسب کند، اما او خبر مرگ عبدالله را برای پدرش آورد. در آن زمان عبدالله بیست و پنج ساله بود.(۲۵)
آمنه بنت وهب
آمنه بنت وهب، با فضیلت ترین زنان قریش از حیث نسب و موقعیت اجتماعی بود، به طوری که او را برترین عقیله ی قریش دانسته اند.(۲۶)
پدرش، وهب بن عبدمناف بن زهره، رئیس و سرور بنی زهره بود.(۲۷) عبدالمطلب بعد از رهایی از جریان نذرش، به سراغ وهب بن عبدمناف رفت و آمنه را برای عبدالله خواستگاری کرد. تنها ثمره ی این ازدواج وجود مقدس محمد (صلی الله علیه وآله) بود.
رسول خدا و مادرش آمنه
در رابطه با جریان بارداری و زایمان آمنه در منابع تاریخی گزارشهای شنیدنی و جالبی وجود دارد.
آمنه می گوید: “زمانی که باردار شدم، این مسأله را نمی دانستم و سنگینی حمل را احساس نمی کردم. حتی حالاتی را که زنان در این دوران پیدا می کنند، نداشتم. روزی در حال خواب و بیداری صدایی شنیدم که می گفت: آیا می دانی حملی را در خود داری؟ با تعجب گفتم: نه. گفت: تو سید این امت را در بطن خود داری. نشانه ی او این است که همراه خود نوری دارد که همه جا را پر می کند. زمانی که به دنیا آمد، نامش را احمد گذار و بگو او را از شر هر حاسدی در پناه خدا قرار می دهم.” (۲۸)
من این جریان را برای زنان گفتم. آنها به من گفتند: آهنی را در بازو و گردن خود بیاویز. من نیز این کار را کردم و چند روز آن را با خود داشتم، تا این که متوجه شدم که پاره شده و پس از آن دیگر آن را بر نداشتم.(۲۹)
اراده ی خداوند بر این قرار گرفت که پیامبرش از کودکی پدر و مادر خود را از دست بدهد.(۳۰)
زمانی که پیامبر (صلی الله علیه وآله) شش ساله شد، آمنه تصمیم گرفت این بار به همراه فرزندش به زیارت قبر عبدالله رود. در این سفر عبدالمطلب و ام أیمن نیز همراه آنها بودند. آمنه در راه بازگشت به مکه در مکانی به نام “ابواء” از دنیا رفت.(۳۱)
جبرئیل مربی پیامبر (صلی الله علیه وآله)
هیچ بشری توانایی و شایستگی تربیت روحی و معنوی پیامبر (صلی الله علیه وآله) را نداشت و در حقیقت خداوند سبحان خود تربیت پیامبر خود را عهده دار شد و این مهم را از طریق بزرگترین فرشته ی خود یعنی “جبرئیل امین” به انجام رساند. به طوری که پیامبر (صلی الله علیه وآله) فرمود: “أدّبَنی ربّی فاحسنَ تأدیبی” (۳۲)
امیر مؤمنان(علیه السلام) در این مورد می فرمایند: “ولقد قرن الله به من لدن أن کان فطیماً أعظم ملک من ملائکته یسلک به طریق المکارم، ومحاسن أخلاق العالم، لیله ونهاره؛”(۳۳): از همان لحظه ای که پیامبر (صلی الله علیه وآله) را از شیر گرفتند خداوند بزرگترین فرشته خود (جبرئیل) را مأمور تربیت پیامبر (صلی الله علیه وآله) کرد تا شب و روز او را به راه های بزرگواری و راستی و اخلاق نیکو راهنمایی کند.
در شرح ابن ابی الحدید نیز آمده است:… و این [جبرئیل] همان کسی بود که بر محمد(صلی الله علیه وآله) با خطاب یا محمد، یا رسول الله سلام می کرد، در حالی که آن حضرت جوانی بود که هنوز به مقام رسالت نرسیده بود؛ و می پنداشت که این صدا از زمین و سنگریزه ها است؛ دقت می کرد اما کسی را نمی دید.(۳۴)
یکی از حکمتهایی که برای یتیم شدن پیامبر در کودکی ذکر کرده اند، همین مسأله است که خداوند می خواست به پیامبرش بعد از رسیدن به درجات عالیه بفهماند که عزیز کسی است که خدا او را عزیز کند. و نیز طی کردن مراحل کمال به واسطه ی پدر و مادر نمی باشد، بلکه تنها از ناحیه خداوند متعال است.(۳۵)
مجاورتهای پیامبر (صلی الله علیه وآله) در غار حراﺀ از مطالب مشهور تاریخ اسلام است. به طوری که نقل کرده اند: رسول خدا(صلی الله علیه وآله) در هر سال یک ماه را در غار حراﺀ به سر می برد، و در این مدت مستمندان را اطعام می کرد، و بعد از سپری شدن این دوران به مکه بازگشته و قبل از آن که به خانه رود، هفت بار دور کعبه طواف می کرد.(۳۶)
پی نوشت:
۱ . سعودی، التنبیه و الاشراف، ص ۱۹۷ و المزی، تهذیب الکمال، ج ۱، ص ۱۸۵.
۲. محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج ۵۱ ، ص ۱۵۲ _ ۱۴۳.
۳. سیره حلبی، ج ۱، ص ۷.
۴. همان، ص ۹۱.
۵. همان و تاریخ یعقوبی، ج ۱، ص ۲۴۲.
۶. سقایت به معنی آب دادن و رفادت به معنی غذا دادن و پذیرایی از حجاج بود.
۷. سیره حلبی، ج ۱، ص ۷.
۸. همان، بحارالانوار، ج ۵۱، ص ۱۴۶و بدایه والنهایه، ج ۲، ص ۳۴۳.
۹. البدایه و النهایه، ج ۲، ص ۳۴۳.
۱۰. همان و بحارالانوار، ج ۵۱، ص ۱۴۳ و ۱۵۲؛ این وصیت¬نامه در قالب اشعاری نقل شده است که در این جا دو بیت از آن را می آوریم:
اوصیک یا عبدمناف بعدی بموحد بعد ابیه فردی
فارقه و هو ضجیع المهدی فکنت کالام له فی الوجد.
۱۱. الصحیح من سیره النبی، علامه جعفر مرتضی، ج ۱، ص ۲۸۹.
۱۲. طبقات الکبری، ج ۸، ص ۲۲۲.
۱۳. خلیفه بن خیاط، تاریخ بغداد، ج ۱، ص ۱۴۳و ذهبی، سیر اعلام النبلاﺀ ، ج ۲، ص ۱۱۸و ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج ۴۱، ص ۹.
۱۴. الاعلام، زرکلی، ج ۵، ص ۱۳۰.
۱۵. ر.ک: به طبقات الکبری، ج ۸ ، ص ۲۲۲؛ ابن حجر عسقلانی، إلاصابه، ج ۸ ، ص ۲۶۸ و تاریخ یعقوبی، ج ۲ ، ص ۱۴.
۱۶. یوسفی غروی، موسوعه التاریخ الاسلام، ج ۲، ص ۴۳۵ _ ۴۳۴.
۱۷. همان.
۱۸. همان، ج ۱، ص ۲۵۷.
۱۹. العدد القویه، علی بن یوسف الحلی، ص ۱۲۸.
۲۰. مناقب خوارزمی، ص ۲۷۷ و موسوعه، ج ۲، ص ۴۳۵.
۲۱. در این مورد روایتی از آن حضرت نقل شده که حضرت فرمود: اذا رأیتمونی قد فعلت شیئا لم أفعله قبل ذلک فسئلونی لم فعلت؟ هرگاه دیدید من عملی را انجام دادم که قبلاً آن را انجام نداده ام از من علت را سؤال کنید. الصحیح من سیره النبی، ج ۷، ص ۶۴ _ ۶۳.
۲۲. امالی صدوق، ص ۳۱۴، حدیث ۱۴؛ به همین مضمون نقل¬های دیگری هم وجود دارد. رک: تاریخ یعقوبی، ج ۲، ص ۱۴، موسوعه التاریخ الاسلامی، ج ۱، ص ۲۸۸ و أسدالغابه، ابن اثیر، ج ۵، ص ۵۱۷.
۲۳. سیره ابن هشام، ج ۱، ص ۱۵۳؛ محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج ۱۶، ص ۹ _ ۷۴.
۲۴. البدایه والنهایه، ابن کثیر، ج ۲، ص ۳۲۲ و سبل الهدی والرشاد، صالحی شامی، ج ۱، ص ۳۳۱؛ تاریخ طبری، ج ۱، ص ۵۷۹.
۲۵. همان.
۲۶. البدایه والنهایه، ابن کثیر، ج ۲، ص ۳۲۲
۲۷. همان، ج ۲، ص ۳۰۷، سبل الهدی والرشاد، ج ۱، ص ۳۲۶.
۲۸. طبقات، ابن سعد، ج ۱، ص ۹۸؛ بدایه والنهایه، ج ۲، ص ۳۲۳، موسوعه تاریخ اسلام، ج ۱، ص ۲۴۹.
۲۹. سبل الهدی والرشاد، ج ۱، ص ۳۲۸.
۳۰. در مورد حکمت یتیم شدن پیامبر مطالبی را ذکر کرده اند از جمله روایتی از امام صادق که فرمود: انما یتم رسول الله لئلا یکون علیه حق لمخلوق، همان، ج ۱، ص ۳۳۲-۳۳۱.
۳۱. حموی، معجم البلدان، ج ۱، ص ۷۹ و تاریخ طبری، ج ۱، ص ۵۷۹.
۳۲. محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج ۱۶، ص ۲۱۰؛ بحار، ج ۱۷، ص ۳۸۲؛ ارشاد القلوب دیلمی، ص ۱۶۰؛ تفسیر منهج الصادقین، ج ۶ ، ص ۳۱.
۳۳. نهج البلاغه، ترجمه محمد دشتی، خطبه ۱۹۲، فراز ۱۷، ص ۳۹۸.
۳۴. ابن ابی الحدید، شرح النهج، ج ۳۱، ص ۲۰۷.
۳۵. سبل الهدی، ج ۱، ص ۳۳۲ _ ۳۳۱.
۳۶. شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج ۳۱، ص ۲۰۸.
منبع: موسسه تحقیقات و نشر معارف اهل البیت
http://ahlolbait.com/article/8956/%D8%B3%D8%B1%D9%BE%D8%B1%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86-%D9%BE%DB%8C%D8%A7%D9%85%D8%A8%D8%B1-%D8%A7%DA%A9%D8%B1%D9%85-%D8%B5%D9%84%DB%8C-%D8%A7%D9%84%D9%84%D9%87-%D8%B9%D9%84%DB%8C%D9%87-%D9%88%D8%A2%D9%84%D9%87-%D8%AF%D8%B1-%DA%A9%D9%88%D8%AF%DA%A9%DB%8C