- اسلام
- قرآن
- پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)
- شیعه
- خانواده
- ادیان و مذاهب
- پرسش ها و پاسخ ها
- کتابشناسی
- کتابخانه
- چندرسانه ای
- زمان مطالعه : 5 دقیقه
- توسط : رحمت الله ضیایی
- 0 نظر
با آنکه عوامل زیادی در سقوط امویان نقش داشته و رخدادهای بسیاری در فرایند انتقال حکومت از آنان به بنی عباس گزارش شده است که تمام آنها را نمی توان در نوشتار مختصری ارائه کرد، اما به طور مختصر، «عبدالله سفاح» فرزند «محمد بن علی بن عبدالله بن عباس»، از نوادگان عباس عموی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بود. مادرش «ریطه دختر عبیدالله» از تبار «بنیحارث بن کعب»[۱] و به همین دلیل او را «ابن حارثیه» می گویند.
وی بنیانگذار حکومت عباسیان بود. مقدمات تشکیل دولت «بنی عباس» از آنجا آغاز می شود که روزی «ابوهاشم بن محمد بن حنفیه» از مسمومیت غذایش آگاه شده و پی به سوء قصدی نسبت به جانش برد. او «محمد بن علی بن عبدالله بن عباس» را در جریان این سوء قصد قرار داد و با اعلام نزدیک بودن مرگش، او را جانشین و وصی خود قرار داد.
«محمد بن علی» بعد از مرگ «ابو هاشم» تصمیم گرفت تا مخفیانه کسانی را برای دعوت کردن به خلافت خویش به مناطق اطراف بفرستد، اما طولی نکشید که درگذشت و پسرش ابراهیم را جانشین خود قرار داد.[۲]
ابراهیم نیز، راه پدر را ادامه داد و مخفیانه مردم را به سوی خود دعوت می کرد و کسانی را برای دعوت به شهرهای دیگر، به خصوص خراسان فرستاد؛ زیرا عباسیان، به مردم خراسان بیشتر از شهرهای دیگر اطمینان داشتند.[۳]
ابراهیم، بعد از مدتی «ابومسلم» را برای دعوت به خراسان فرستاد، او نیز با قبایل و افرادی صحبت کرد و آنها را به سوی بنی عباس جذب کرد و ارتشی به صورت پنهانی تشکیل داد؛ زیرا هنوز «مروان بن محمد»، معروف به «مروان حمار»، آخرین حکمران بنی امیه بر تخت حکومت تکیه زده بود، تا این که فساد و بی نظمی حکومت را فرا گرفت و اعتراض ها و کُشت و کُشتارها در جامعه گسترش یافت.
در این زمان ابومسلم تصمیم گرفت، دعوت مردم به سوی «بنی عباس» را علنی کند و با لشکر خود به سوی امیر خراسان «نصر بن سیار»، لشکرکشی کرد و بعد از شکست دادن او، بر خراسان و اطرافش مسلط شد. در همین راستا، به مروان خبر رسید که این دعوت کنندگان از جانب چه کسی هستند. او هم دستور داد، ابراهیم را دستگیر و روانه زندان کنند و بعدها او را مسموم و به قتل رساندند.[۴]
ابراهیم قبل از دستگیری، برادرش «عبدالله سفاح» را جانشین و وصی خود قرار داده بود. برادران و خویشاوندان ابراهیم در روز دستگیری، به دستور او از چنگ سربازان فرار کردند و به کوفه پناهنده شدند.
در آنجا «ابوسلمه» که یکی از شیعیان بود، آنها را در خانهای مخفی کرد تا زمانی که بتواند آنها را آشکار کند. اگرچه «ابوسلمه» تصمیم داشت این حکومت را به علویان برگرداند، اما موفق نشد؛ زیرا سران قبیله و بزرگان وقتی که باخبر شدند، ابراهیم برادرش «عبدالله سفاح» را جانشین خود قرار داده و بعد از او، برادرش خلیفه است در پی او رفتند و تا او را یافتند با او بیعت کردند.[۵]
سران قبیله تصمیم گرفتند، برای علنی کردن بیعت با «عبدالله سفاح» به همراه او و بزرگان شیعه، عموها، برادران و خویشاوندان از خانه بیرون آیند، و به سوی دارالاماره حرکت کنند. آنان به طرف مسجد کوفه رفتند، نماز خواندند و «سفاح» بر روی منبر رفت و موعظه کرد، و حکومت و خلافت غاصبانه بنی امیه را سرزنش کرد و اعلام کرد که انتقام خون بنی هاشم را میگیرد. با این وعده، دعوت خود را آشکار کرد و مردم هم با او بیعت کردند.[۶]
می توان گفت مهمترین اقدامات و کارهای «عبدالله سفاح» بعد از بیعت گرفتن چند چیز بود:
- انتقام گرفتن خون بنی هاشم و از بین بردن حکومت بنی امیه؛ عبد الله سفاح به این منظور دستور داد، هرکس از بنی امیه را یافتند، او را بکشند. به همراه این دستور عموی خود «داوود بن علی» را والی کوفه و بعد حجاز کرد. «داوود» نیز در ایام حج همان سال، در تعقیب بنی امیه افراد زیادی را کشت و بعضی را دستگیر کرده، به سمت طائف روانه کرد و آنجا همه را از دم تیغ گذراند.[۷]
- برادرش «ابوجعفر» معروف به منصور دوانقی را به خراسان فرستاد تا از ابومسلم بیعت بگیرد، اما او نپذیرفت و خود بعدها به خدمت سفاح آمد و با او بیعت کرد.[۸]
- به عموی خود «عبدالله بن علی» دستور داد به سوی «ابوعون بن یزید» به «شهرزور» برود و در پی مروان در کنار «رود زاب» با او بجنگد. «مروان» نیز به دلیل اختلافی که در یاران او به وجود آمده بود، قدرت مقابله با عبدالله را نداشت. این ماجرا خود سبب سستی حکومت و خلافتش شد؛ لذا او از «حران» به سوی «موصل» گریخت، بعد به «حمص» و در ادامه به «دمشق» پناهنده شد.[۹]
«عبدالله بن علی» با کمک برادرانش «صالح و عبدالصمد» دمشق را محاصره کرد و «ولید بن معاویه» را کشت. مروان از آنجا هم گریخت و به «فلسطین» و بعد به «مصر» رفت و در آنجا مخفی شد. صالح به دستور برادرش عبدالله، مروان را تعقیب کرد، او را کشت و سرش را برای عبدالله سفاح فرستاد.[۱۰]
- همچنین سفاح به عموی خود دستور داد که گورهای بنی امیه را بشکافد و بدن آنها را بیرون آورده و بسوزاند. اولین شخصی که قبرش شکافته شد، معاویه بن ابوسفیان بود که جز خاکستر چیزی در قبر او نبود. به غیر از قبر «عمر بن العزیز» تمام قبرها را شکافتند و باقی مانده بدن آنها را بیرون آورده و سوزاندند و خاکسترشان را به باد دادند.[۱۱]
سرانجام تمام خاندان بنی امیه – غیر از عبدالرحمن که به مغرب گریخت – کشته شدند و پایان حکومت بنی امیه سال ۱۳۱ق بود و در سال ۱۳۲ق[۱۲] حکومت بنی عباس به وسیله «عبدالله بن محمد» معروف به «سفاح» روی کار آمد.
پی نوشت ها
[۱]. یعقوبی، احمد بن ابییعقوب، تاریخ الیعقوبی، ج ۲، ص ۳۴۹، بیروت، دارصادر، بیتا؛ ر. ک: مقدسی، مطهر بن طاهر، البدء والتاریخ، ج۵، ص ۱۰۵-۱۰۶، بورسعید، مکتبه الثقافه الدینیه، بیتا؛ مسعودی، ابوالحسن علی بن الحسین، التنبیه و الاشراف، ص ۲۹۲، قاهره، دارالصاوی، بیتا.
[۲]. ر. ک: ابن خلدون، عبدالرحمن بن محمد، تاریخ ابن خلدون، ج ۳، ص ۲۱۷ – ۲۱۸، بیروت، دارالفکر، چاپ دوم، ۱۴۰۸ق.
[۳]. ابن طقطقی، محمد بن علی بن طباطبا، تحقیق، مایو، عبدالقادر محمد، الفخری، ص ۱۴۱، بیروت، دارالقلم العربی، چاپ اول، ۱۴۱۸ق.
[۴]. الفخری، ص ۱۴۲ – ۱۴۳؛ التنبیه و الاشراف، ص ۲۹۲.
[۵]. تاریخ ابن خلدون، ج ۳، ص ۱۶۱؛ بلعمی، ابو علی محمد بن محمد، تاریخنامه طبری، ج ۴، ص ۱۰۳۳ – ۱۰۳۴، تهران، البرز، چاپ سوم، ۱۳۷۳ش؛ ابن اثیر، ابوالحسن علی بن ابی الکرم، الکامل، ج ۵، ص ۴۰۹ – ۴۱۰، بیروت، دارصادر، ۱۹۶۵م.
[۶]. تاریخ ابن خلدون، ج ۳، ص ۱۶۱؛ تاریخ الیعقوبی، ج ۲ ، ص ۳۵۰ – ۳۵۱.
[۷]. تاریخ یعقوبی، ج ۲، ۳۵۱ – ۳۵۲.
[۸]. ر. ک: همان؛ الکامل، ج ۵، ص ۴۳۹ – ۴۴۲.
[۹]. الفخری، ص ۱۴۴ – ۱۴۵؛ تاریخنامه طبری، ص ۱۰۴۵ – ۱۰۴۷و ۱۰۴۱؛ تاریخ ابن خلدون، ج ۳، ص ۱۶۴.
[۱۰]. تاریخ ابن خلدون، ج ۳، ص ۱۶۴؛ الفخری، ص ۱۴۶؛ الکامل، ج ۵، ص ۴۲۵ – ۴۲۶.
[۱۱]. الکامل، ج ۵، ص ۴۳۰؛ تاریخ یعقوبی، ج ۲، ص ۳۵۶؛ تاریخنامه طبری، ج ۴، ص ۱۰۵۱؛ تاریخ ابن خلدون، ج ۳، ص ۱۶۶؛ ر. ک: سراج، منهاج، طبقات ناصری، ج ۱، ص ۱۰۹، تهران، دنیای کتاب، چاپ اول، ۱۳۶۳ش.
[۱۲]. مسعودی، ابو الحسن علی بن الحسین، مروج الذهب و معادن الجوهر، ج ۴، ص ۳۰۵ – ۳۰۶، قم، دار الهجره، چاپ دوم، ۱۴۰۹ق.