- اسلام
- قرآن
- پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)
- شیعه
- خانواده
- ادیان و مذاهب
- پرسش ها و پاسخ ها
- کتابشناسی
- کتابخانه
- چندرسانه ای
- زمان مطالعه : 2 دقیقه
- توسط : رحمت الله ضیایی
- 0 نظر
در دوران حکومت مامون ، زنى به نام زینب مدّعى بود که از ذُریّه حضرت فاطمه زهراء علیها السلام مى باشد و با این روش از مؤمنین پول مى گرفت و مایحتاج زندگى خود را تأ مین مى کرد و بر دیگران فخر و مباهات مى ورزید.
وقتى حضرت علىّ بن موسى الرّضا علیهما السلام این خبر را شنید، آن زن را احضار نمود؛ و سپس تکذیبش کرد و فرمود:
این زن ، دروغ گو و سفیه است ، زینب در کمال وقاحت به امام علیه السلام گفت : همان طور که تو اصل و نسب مرا تکذیب و ردّ مى نمائى ،من نیز سیادت و نسب تو را تکذیب مى کنم .
حضرت رضا علیه السلام به ناچار، جریان را براى مأمون بازگو نمود و چون زینب کذّابه را نزد خلیفه آوردند، حضرت فرمود:
این زن دروغ مى گوید؛ و او از نسل حضرت علىّ و فاطمه زهراء علیها السلام نمى باشد.
بعد از آن ، اظهار نمود: چنانچه او راست و حقّ مى گوید، او را نزد درّندگان بیندازید، تا حقیقت امر بر همگان روشن شود؛ چون درّندگان به نسل زهراء علیها السلام گزندى نمى رسانند.
هنگامى که زینب چنین مطلبى را شنید، گفت : اوّل خودت نزد درّندگان برو، اگر حقّ با تو بود که سالم بیرون میایى .
حضرت بدون آن که سخنى بگوید برخاست و به سمت محلّى که درّندگان در آنجا جمع آورى شده و نگه دارى مى شدند، حرکت نمود.
مامون به حضرت گفت : یاابن رسول اللّه ! کجا مى روى ؟
امام علیه السلام فرمود: سوگند به خدا، باید نزد درّندگان بروم تا حقیقت امر ثابت گردد؛ پس هنگامى که حضرت وارد آن محلّ شد و نزدیک درّندگان رسید، تمامى آن حیوانات متواضعانه روى دُم هاى خود نشستند و حضرت کنار یکایک آن ها آمد و دستى بر سرشان کشید و آن ها را نوازش نمود و سپس با سلامتى خارج گردید.
آن گاه به خلیفه فرمود: اکنون این زنِ دروغ گو را نزد آن ها بفرست تا دروغ او براى عموم روشن گردد.
و چون مامون از آن زن خواست تا به سمت درّندگان برود؛ زن ملتمسانه از رفتن به آن محلّ خوددارى مى کرد، تا آن که خلیفه دستور داد تا او را به اجبار وارد آن محلّ کرده و رهایش نمایند.
با ورود زینب به داخل آن محلّ، درّندگان از هر طرف حمله کرده و او را دریدند و بدون آن که خونى بر زمین ریخته شود، نابودش کردند و به عنوان زینب کذّابه معروف گردید.(۱)
۱- بحارالا نوار: ج ۴۹، ص ۶۱، إثبات الهداه : ج ۳، ص ۳۱۳، مدینه المعاجز: ج ۷، ص ۲۴۰، ح ۱۹۳، همچنین این حکایت را به امام جواد علیه السلام با مختصر تفاوت در إثبات الهداه : ص ۳۵۳ و نیز به امام هادى علیه السلام در ص : ۳۷۵ ح ۴۳ نسبت داده اند.