- اسلام
- قرآن
- پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)
- شیعه
- خانواده
- ادیان و مذاهب
- پرسش ها و پاسخ ها
- کتابشناسی
- کتابخانه
- چندرسانه ای
- زمان مطالعه : 7 دقیقه
- توسط : رحمت الله ضیایی
- 0 نظر
حقیقت زندگی، به معرفت توحید است. على (علیه السلام) درباره حیات مى فرماید: «التوحید حیاه النفس»(۱) (زنده بودن جان آدمى، به توحید الهى است). موحد زنده است و غیرموحد مرده. کسى که توحید متکلمانه و حکیمانه دارد، زندگىاش نیز متکلمانه و حکیمانه است و اگر توحیدش عارفانه بود، از حیاتى عارفانه برخوردار است. تفاوت حیات ها، به تفاوت معرفت ها است.
زندگى حکیمانه و متکلمانه از مدار مفهوم نمى گذرد زیرا حکیم یا متکلم، هر برهانى بر توحید اقامه کند چیزى جز ره توشه ذهنى و مفهومى نیست. حتى برهان «صدیقین» (۲) که حکیم متألّه آن را اقامه می کند، تا آن هنگام که در فضاى علم حصولى است با مفهوم مأنوس است. چنین متفکرى همواره به سراغ معلوم مىرود ولى علم نصیب او مىشود و هرگز به معلوم بار نمى یابد؛ مانند کودکى که تصویر درختى را در آینه مى بیند، به طرف میوه آن دست دراز مى کند اما جز شِماى میوه نصیبش نمى شود.
صدر و ساقه زندگى حکیم و متکلم را مفهوم تأمین مى کند، لذا حیات ایشان حداکثر یا عابدانه است یا زاهدانه، و یا تلفیقى از این دو. آن دو هرگز طعم حیات عارفانه را نمى چشند، همینطور هم صاحب نظران رشته هاى دیگر. ولى اگر کسى معلوم را خواست و در منطقه عرفان پاى نهاد و توحید شهودى نصیب او شد آنگاه حیات وى، چون جانش، عارفانه است. عارف مى کوشد تا آغاز و انجام جهان را ببیند و به سراغ معلوم برود، و آن را مى یابد.
شعاع دید على (علیه السلام)
ثمره حیات عارفانه را باید در هویت علوى جُست. على (علیه السلام) خود را برترین عرفا معرفى مى کند و درباره آغاز و انجام جهان، دیدى عرفانى دارد. آن کس که مبدأَ و معاد عالم و بین این دو، یعنى وحى و نبوت، را عارفانه شناخت، مصداق «یوءمن بالشهاده» است نه چون دیگران که به غیب ایمان دارند.
معرفت شهودى على (علیه السلام) به مبدأ على (علیه السلام) در پاسخ به پرسش ذِغْلِب درباره مبدأشناسى فرمود: «ما کنت أعبد ربّاً لم أره».(۳) من آن نیستم که با برهان به خدا ایمان بیاورم، و تا او را نبینم ایمان نخواهم آورد. سپس در ذیل آن، کلامِ خود را اینگونه شرح مى کند: «لا تدرکه العیون بمشاهده العیان، ولکن تدرکه القلوب بحقائق الایمان».(۴) من خدا را به چشم جان دیدم، نه با بَصَر.
چشمان را ببندم یا بگشایم و یا اینکه حتى به خواب روم، باز او را مى بینم! آنگاه مى فرماید: «فهم و الجنه کمن قد رآها فهم فیها منعمون، و هم و النار کمن قد رآها، فهم فیها معذّبون»(۵)، و این عبارت مربوط به شاگردان آن حضرت است که به مقام «کأنّ» رسیده اند و آن که از مقام «کأنّ» ترقى کرده و به مقام «أنّ» رسیده باشد، مانند خود حضرت، تحقیقاً مىبیند.
باز فرمود: «لو کشف الغطاء ما ازددت یقیناً»(۶) (اگر پرده ها کنار رود، بر یقین من چیزى افزوده نمى شود). چه آنکه ایمان او به معاد از سنخ ایمان به شهادت بود:
خود هنر آن دان که دید آتش عیان نه گپِ دلّ على النار الدخان
حکیم و متکلم گپ مى زنند و فى المثل دلیل مفهومى مىآورند که بهشت و جهنّم حق است، ولى هنر آن است که انسان خود آتش را ببیند نه اینکه از راه دود به آن پى بَرَد.
آن کس که در یقینْش نگنجد زیادتى صد بار اگر ز پیش برافتد غطا، على است
معرفت شهودى على (علیه السلام) به معاد
على (علیه السلام) درباره معادشناسى مى فرماید: «نظرت فى الملکوت بإذن ربى فما غاب عنى ما کان قبلى و لا ما یأتى بعدی»(۷) (به اجازه پروردگارم در ملکوت نگریستم، چیزى از من نهان نشد، نه در گذشته دور و نه در آینده)، و کسى جز على (علیه السلام) بر چنین داعیه یى جرأت نکرد که: «سلونى قبل أن تفقدونى، فلأنا بطرق السماء أعلم منى بطرق الأرض»(۸) (از من سوءال کنید پیش از آنکه مرا نیابید، چه من به راه هاى آسمان داناترم تا به طرق زمین) و هر که جز او چنین گفت، رسوا شد.
او با کجا مرتبط است که فرمود: من صاحب بصرم نه صاحب نظر، من دیدم نه آنکه فهمیدم! «ما شککتُ فى الحق مذ أُریتُه!»(۹) (از لحظه یى که معلم غیبى ام، ذات اقدس اله، حقایق را به من نمود هیچگاه شک نکردم).
انسان به جایى مىرسد که چیزى جز حق در آنجا نیست، پس تردید معنا ندارد؛ زیرا شک، میان دو چیز باشد.
معرفت شهودى على (علیه السلام) به وحى و نبوت
دیدگاه على (علیه السلام) درباره آغاز و انجام جهان، روشن شد. آن حضرت در باب موضوع فى ما بین مبدأ و معاد، یعنى مسئله وحى و نبوت، در خطبه قاصعه فرمود: «أرى نور الوحى و الرساله، و أشم ریح النبوّه»(۱۰) (من نور وحى و رسالت را دیدم و رایحه نبوت را بوییدم)، سپس در ادامه مى فرماید: رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) درباره من فرمود: «[یا على!] إنّک تسمع ما أسمع، و ترى ما أرى، إلاّ أنک لست بنبیٍّ...»(۱۱) [اى على!] همانا تو آنچه را که من مى شنوم، مى شنوى و آنچه را که مى بینم، مىبینى، با این تفاوت که تو پیغمبر نیستى).
على (علیه السلام) عارفانه زندگى مىکند، نور وحى را مى بیند و بوى رسالت را استشمام مى نماید و همانگونه که رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به قرآن و نبوت و رسالت خود ایمان شهودى دارد، ایمان او نیز به ولایت و امامت خویش، همچون ایمانش به توحید و معاد، شهودى است نه از گونه ایمان به غیب.
على (علیه السلام) در کلام رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم)
مدح نبوى از عنصر علوى، از حدود قرآن کریم تجاوز نمى کند و نبى اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم)، على (علیه السلام) را در محدوده «قل هو اللّه أحد» ارزیابى، و چنین مى فرماید: یا على! تو چون «قل هو اللّه أحد» هستى که اگر کسى آن را یکبار بخواند ثواب یکسوم قرآن، و اگر دو بار بخواند ثواب دوسوم آن، و اگر سه بار بخواند ثواب کل آن را مى برد.
یا على! اگر کسى تو را با قلب دوست بدارد مانند آن است که یکسوم قرآن را خوانده باشد و اگر، افزون بر محبت قلبى، با زبان هم از تو سخن بگوید و تو را یارى کند گویى دوسوم قرآن را تلاوت کرده، و اگر با قلب مِهرت را بپذیرد و با زبان از ولایتت حمایت کند و با اعضا و جوارح در راهت قدم بردارد، گویى که تمام قرآن را خوانده است.(۱۲)
على (علیه السلام) درباره خود مى فرماید: «ما للّه نباء أعظم منّی»(۱۳) (براى خداوند خبرى در عالم مهمتر از ولایت من نیست). نیز فرموده است: «ما للّه آیه اکبر منّی»(۱۴) (براى خداوند آیت کبرایى غیر از من نیست).
ابن ابى الحدید مى گوید: تاریخ قبل از توفان نوح را در دست نداریم ولى پس از توفان، اطمینان دارم مردى به عظمت و شجاعت على (علیه السلام) نیامده است!(۱۵) و البته چنین باشد آن که قدرت، عزت و عظمت مطلقه را مىبیند و «للّه جنود السموات و الارض»(۱۶) و «ما یعلم جنود ربک إلاّ هو»(۱۷) مشهود او است، از کسى هراسى ندارد.
تفاوت عادل و عارف
بین انسان عادل که مىتوان به او اقتدا کرد با فرد عارف فرق است؛ عادل در فضاى درون بین عقل و نفس، عقل را غالب مى کند و در جهاد اوسط پیروز مى شود، و آنجا که عقل کارآمد شد، نفس را رام کرد و «هى نفسى أروضها بالتقوى»(۱۸) را پشت سر گذاشت و عاقل گردید؛ عاقلى که «ما عبد به الرحمان و اکتسب به الجنان»(۱۹) در کف او است، عادل است و جهاد اوسط را هم پشت سر گذاشته است.
بعد از آن مرحله که جنگ بین قلب و عقل است جهاد اکبر آغاز مى شود. پس قلب به عقل مى گوید: تو معارف را مى فهمى، ولى من مى خواهم آنها را ببینم. تو به دنبال علم هستى، اما من به دنبال معلوم. و تو با برهان سخن مى گویى، در حالى که من به دنبال وجدانم. یعنى آنجا درگیرى بین عقل و قلب و حکمت و عرفان است، و امیر موءمنان على (علیه السلام) در آن بخش قرار دارد.
زاهدى که خلیفه مسلمین است و بیش از یک پیراهن ندارد ــ که آن را هم به تازگى شسته و به تن کرده است تا آنجا که به هنگام قرائت خطبه، براى خشک کردن، آن را حرکت مى دهد(۲۰) ــ البته براى او این امر مهم نیست، چون دلش جاى دیگر است و دنیا را ترک فرمود ولى نه براى رسیدن به آخرت! خلاصه اینکه عارفِ متوسط، از عقل مى رهد تا به دل برسد و عارف کامل، از دل مى رهد تا به دلدار وصل شود.
تفاوت عارف و زاهد
کسى که دنیا را براى رسیدن به آخرت ترک مى کند، به تعبیر مرحوم بوعلى، «مستعیض» است نه زاهد واقعى.(۲۱) زیرا او عوض مى طلبد و تاجر و سوداگر است، نه خداپرستى راستین.
زندگانى عارفانه با زندگى کسى که نماز را براى رفتن به بهشت یا فرار از جهنّم مى خواند، تفاوت دارد و على (علیه السلام) را بنگرید که درباره نماز چه گونه مى اندیشد. وقتى از آن حضرت مى پرسند که جمله «قد قامت الصلاه» یعنى چه؟ مى فرماید: یعنى «قد حان وقت الزیاره و المناجات»!(۲۲) وقت زیارت و مناجات فرارسید، لحظه ملاقات با خدا پیش آمد! آنها که حکیم یا متکلم اند، ضریح ربوبیت را زیارت مى کنند لیکن عارف وقتى از مفهوم گذشت و «از علم به عین آمد و از گوش به آغوش»، مصداق را زیارت مى کند.
از مناجات على (علیه السلام) نیز مىتوان به زندگى عارفانه اش پى برد که مى فرماید: «هبنى صبرت على حرّ نارک فکیف أصبر…»،(۲۳) و هم او بود که در مناجات شعبانیه فرمود: خدایا من از تو کمال انقطاع را مى خواهم، (۲۴) یعنى ماسواى تو به گونه یى از من جدا شود که نفهمم، چون آنقدر غرق در جمال و جلال توام که ماسوا را به ذهن نمى آورم و این همان حیات عارفانه است.
حیات عارفانه على (علیه السلام)، هم در مسائل سیاسى اثر مى گذارد که مى گوید: «و انه لیعلم أنّ محلّى منها محلّ القطب من الرحى»،(۲۵) و هم در مسائل فرهنگى که مى فرماید: «ینحدر عنى السیل، و لا یرقى إلى الطیر».(۲۶) من آن کوه بلند سیل زایم، همّام خود را در معرض سیل او قرار داد و سیل او را برد.
پى نوشت ها
۱. آمدى، عبدالواحدبن محمد. ۱۳۳۹-۱۳۴۶ ه ش. غرر الحکم و درر الکلم. شرح جمالالدین محمد خوانسارى. با مقدمه و تصحیح و تعلیق میر جلالالدین حسینى ارموى (محدث). تهران: انتشارات دانشگاه تهران. ج ؟. ص ۵۴۰.
۲. براى تفصیل مطلب درباره برهان «صدیقین»،: صدرالدین شیرازى، محمدبن ابراهیم. ۱۳۵۴ ه ش. المبدأ و المعاد. با مقدمه و تصحیح جلالالدین آشتیانى. تهران: انجمن فلسفه ایران. ص ۱۲۱.
۳. کلینى، محمدبن یعقوب. ــــ . اصول کافى. ترجمه و شرح جواد مصطفوى. تهران: علمیه. ج ۱. ص ۱۳۸؛ شریف الرضى، محمدبن حسین.. نهج البلاغه. ترجمه و شرح علینقى فیضالاسلام. تهران: ــــ. «خطبه ۱۷۹».
۴. نهج البلاغه. «خطبه ۱۷۹».
۵. همان. «خطبه ۱۹۳».
۶. مجلسى، محمدباقر بن تقى. ۱۴۰۳ ه ق / ۱۹۸۳ م. بحارالانوار. بیروت: دار احیاء التراث العربى. ج ۴۰. ص ۱۵۳.
۷. همان. ج ۲۶. ص ۱۴۱. خداوند در قرآن (اعراف / ۱۸۵) فرموده است: «او لم ینظروا فى ملکوت السموات و الارض…» (آیا اینان [در مُلک نظر مىکنند ولى] به ملکوت آسمانها و زمین نمىنگرند؟).
۸. نهج البلاغه. «خطبه ۱۸۹».
۹. همان. «خطبه ۴».
۱۰. همان. «خطبه ۱۹۲».
۱۱. همانجا.
۱۲. ابن بابویه (شیخ صدوق)، ابوجعفر محمدبن على. ۱۳۴۸ ه ش. کتاب الخصال. صحّحه و علّق علیه علىاکبر الغفارى. تهران: مکتبه الصدوق. ص ۵۷۲. ح ۱.
۱۳. قمى، ابوالحسن علىبن ابراهیم. ۱۳۱۳ ه ق. تفسیر علىبن ابراهیم قمى. طهران: ــ . ج ۲. ص ۴۰۱.
۱۴. همانجا.
۱۵. ابن ابىالحدید، عزالدین. ــــ . شرح نهج البلاغه. تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم. قم: موءسسه اسماعیلیان للطباعه و النشر و التوزیع. ج ۷. ص ۳۰۱.
۱۶. «… لشکریان آسمانها و زمین از آن خدا است.» (قرآن: فتح / ۴).
۱۷. «… شمار سپاهیان پروردگارت را جز او نداند.» (قرآن: مدثر / ۳۱).
۱۸. «نفس خود را به تقوا خوار مى دارم.» (نهج البلاغه. «نامه ۴۵»).
۱۹. اصول کافى. ج ۱. ص ۱۱.
۲۰. ثقفى، ابواسحاق ابراهیمبن محمد. ۱۳۵۴ ه ش. الغارات. به اهتمام میر جلالالدین حسینى (محدث). تهران: انجمن آثار ملى. ص ۶۲؛ بحار الانوار. ج ۸. ص ۷۳۹.
۲۱. ابن سینا، حسینبن عبداللّه. ۱۹۵۷-۱۹۶۸ م. الاشارات و التنبیهات. با شرح نصیرالدین طوسى. به تحقیق سلیمان دنیا. مصر: دارالمعارف. ج ۳. ص ۱۴۹.
۲۲. ابن بابویه (شیخ صدوق)، ابوجعفر محمدبن على. [۱۳۴۶ ه ق] التوحید. صحّحه و علّق علیه هاشم الحسینى الطهرانى. بیروت: دارالمعرفه. ص ۱۲۴.
۲۳. «دعاى کمیل».
۲۴. قمى، حاج شیخ عباس. ۱۳۹۰ ه ق. مفاتیح الجنان. تهران: محمد.
۲۵. نهج البلاغه. «خطبه ۳».
۲۶. همانجا.
منبع: فصلنامه قبسات؛ شماره ۱۹؛ عبدالله جوادى آملى