- اسلام
- قرآن
- پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)
- شیعه
- خانواده
- ادیان و مذاهب
- پرسش ها و پاسخ ها
- کتابشناسی
- کتابخانه
- چندرسانه ای
- زمان مطالعه : 18 دقیقه
- توسط : رحمت الله ضیایی
- 0 نظر
امام صادق (علیه السلام) در ماه ربیع الاول سال ۸۳ هجرى در زمان خلافت عبد الملک بن مروان اموى به دنیا آمد،و در ماه شوال یا ماه رجب در سال ۱۴۸ هجرى در زمان خلافت ابو جعفر منصور عباسى از دنیا رحلت کرد.در زمان یک خلیفه با هوش سفاک اموى به دنیا آمد و در زمان یک خلیفه مقتدر با هوش سفاک عباسى از دنیا رحلت کرد،و در آن بین شاهد دوره فترت خلافت و انتقال آن از دودمانى به دودمان دیگر بود.
مادر آن حضرت،همان طورى که در کافى و بحار و سایر کتب ضبط شده،ام فروه دختر قاسم بن محمد بن ابى بکر بود، لذا از طرف مادر نسب آن حضرت به ابوبکر مى رسید و چون قاسم بن محمد بن ابى بکر با دختر عموى خود اسماء دختر عبد الرحمن بن ابى بکر ازدواج کرده بود،بنابر این مادر آن حضرت،هم از طرف پدر نواده ابو بکر است و هم از طرف مادر، و لهذا حضرت صادق مى فرموده:«ولدنى ابو بکر مرتین »یعنى ابو بکر دو بار مرا به دنیا آورد،از دو راه نسب من به ابو بکر مى رسد.
فرصت طلایى
امام صادق (علیه السلام) شیخ الائمه است،از همه ائمه دیگر عمر بیشترى نصیب ایشان شد،شصت و پنج ساله بود که از دنیا رحلت فرمود.عمر نسبتا طویل آن حضرت و فتورى که در دستگاه خلافت رخ داد که امویان و عباسیان سر گرم زد و خورد با یکدیگر بودند فرصتى طلایى براى امام به وجود آورد که بساط افاضه و تعلیم را بگستراند و به تعلیم و تربیت و تاسیس حوزه علمى عظیمى بپردازد،جمله «قال الصادق» شعار علم حدیث گردد،و به نشر و پخش حقایق اسلام موفق گردد.از آن زمان تا زمان ما هر کس از علما و دانشمندان اعم از شیعى مذهب و غیره که نام آن حضرت را در کتب و آثار خود ذکر کرده اند با ذکر حوزه و مدرسه اى که آن حضرت تاسیس کرد و شاگردان زیادى که تربیت کرد و رونقى که به بازار علم و فرهنگ اسلامى داد توام ذکر کرده اند،همان طورى که همه به مقام تقوا و معنویت و عبادت آن حضرت نیز اعتراف کرده اند.
شیخ مفید از علماى شیعه مى گوید آنقدر آثار علمى از آن حضرت نقل شده که در همه بلاد منتشر شده.از هیچ کدام از علماى اهل بیت آنقدر که از آن حضرت نقل شد،نقل نشده.اصحاب حدیث نام کسانى را که در خدمت آن حضرت شاگردى کرده اند و از خرمن وجودش خوشه گرفته اند ضبط کرده اند،چهار هزار نفر بوده اند و در میان اینها از همه طبقات و صاحبان عقاید و آراء و افکار گوناگون بوده اند.
محمد بن عبد الکریم شهرستانى،از علماى بزرگ اهل تسنن و صاحب کتاب معروف الملل و النحل، درباره آن حضرت مى گوید:«هو ذو علم غزیر،و ادب کامل فى الحکمه،و زهد فى الدنیا، و ورع عن الشهوات.»یعنى او،هم داراى علم و حکمت فراوان و هم داراى زهد و ورع و تقواى کامل بود،بعد مى گوید مدتها در مدینه بود،شاگردان و شیعیان خود را تعلیم مى کرد، و مدتى هم در عراق اقامت کرد و در همه عمر متعرض جاه و مقام و ریاست نشد و سر گرم تعلیم و تربیت بود.در آخر کلامش در بیان علت اینکه امام صادق توجهى به جاه و مقام و ریاست نداشت این طور مى گوید:«من غرق فى بحر المعرفه لم یقع فى شط،و من تعلى الى ذروه الحقیقه لم یخف من حط.»یعنى آن که در دریاى معارف غوطه ور است به خشکى ساحل تن در نمى دهد،و کسى که به قله اعلاى حقیقت رسیده نگران پستى و انحطاط نیست.
کلماتى که بزرگان اسلامى از هر فرقه و مذهب در تجلیل مقام امام صادق صلوات الله علیه گفته اند زیاد است،منظورم نقل آنها نیست،منظورم اشاره اى بود به اینکه هر کس امام صادق (علیه السلام) را مى شناسد آن حضرت را با حوزه و مدرسه اى عظیم و پر نفع و ثمر که آثارش هنوز باقى و زنده است مى شناسد.حوزه هاى علمیه امروز شیعه امتداد حوزه آن روز آن حضرت است.
سخن در اطراف امام صادق (سلام الله علیه) میدان وسیعى دارد.در قسمتهاى مختلف مى توان سخن گفت زیرا اولا سخنان خود آن حضرت در قسمتهاى مختلف مخصوصا در حکمت عملى و موعظه زیاد است و شایسته عنوان کردن است،ثانیا در تاریخ زندگى آن حضرت قضایاى جالب و آموزنده فراوان است.بعلاوه احتجاجات و استدلالات عالى و پر معنى با دهریین و ارباب ادیان و متکلمان فرق دیگر اسلامى و صاحبان آراء و عقاید مختلف،بسیار دارد که همه قابل استفاده است.گذشته از همه اینها تاریخ معاصر آن حضرت که با خود آن حضرت یا شاگردان آن حضرت مرتبط است شنیدنى و آموختنى است.
سیرت و روش امام
این بنده امروز عرایض خود را اختصاص مى دهم به مقایسه اى بین سیرت و روشى که امام صادق (علیه السلام) در زمان خود انتخاب کرد با سیرت و روشى که بعضى از اجداد بزرگوار آن حضرت داشتند که گاهى به ظاهر مخالف یکدیگر مى نماید.رمز و سر این مطلب را عرض مى کنم و از همین جا یک نکته مهم را استفاده مى کنم که براى امروز ما و براى همیشه بسیار سودمند است.
فایده سیره هاى گوناگون معصومین
ما شیعیان که به امامت ائمه دوازده گانه اعتقاد داریم و همه آنها را اوصیاء پیغمبر اکرم و مفسر و توضیح دهنده حقایق اسلام مى دانیم و گفتار آنها را گفتار پیغمبر و کردار آنها را کردار پیغمبر و سیرت آنها را سیرت پیغمبر (صلى الله علیه و آله) مى دانیم، از امکاناتى در شناخت حقایق اسلامى بهره مندیم که دیگران محرومند، و چون وفات حضرت امام حسن عسکرى (علیه السلام) – که امام یازدهم است و بعد از ایشان دوره غیبت پیش آمد – در سال ۲۶۰ واقع شد،از نظر ما شیعیان مثل این است که پیغمبر اکرم تا سال ۲۶۰ هجرى زنده بود و در همه این زمانها با همه تحولات و تغییرات و اختلاف شرایط و اوضاع و مقتضیات حاضر بود.
البته نمى خواهم بگویم که اثر وجود پیغمبر اکرم اگر زنده بود چه بود و آیا اگر فرضا آن حضرت در این مدت حیات مى داشت چه حوادثى در عالم اسلام[پیش]مى آمد،نه،بلکه مقصودم این است که از نظر ما شیعیان که معتقد به امامت و وصایت هستیم،وجود ائمه اطهار از جنبه حجیت قطعى گفتار و کردار و سیرت در این مدت طولانى مثل این است که شخص پیغمبر – ولى نه در لباس نبوت و زعامت بلکه در لباس یک فرد مسلمان عامل به وظیفه – وجود داشته باشد و دوره هاى مختلفى را که بر عالم اسلام در آن مدت گذشت شاهد باشد و در هر دوره اى وظیفه خود را بدون خطا و اشتباه، متناسب با همان دوره انجام دهد.
بدیهى است که با این فرض،مسلمانان بهتر و روشنتر مى توانند وظایف خود را در هر عصر و زمانى در یابند و تشخیص دهند.
تعارض ظاهرى سیره ها و ضرورت حل آنها
ما در سیرت پیشوایان دین به امورى بر مى خوریم که به حسب ظاهر با یکدیگر تناقض و تعارض دارند،همچنان که در اخبار و آثارى که از پیشوایان دین رسیده احیانا همین تعارض و تناقض دیده مى شود.در آن قسمت از اخبار و روایات متعارض که مربوط به فقه و احکام است،علما در مقام حل و علاج آن تعارضها بر آمده اند که در محل خود مذکور است.در سیرت و روش پیشوایان دین هم همین تعارض و تناقض در بادى امر دیده مى شود،باید دید راه حل آن چیست؟
اگر در اخبار متعارض که در فقه و احکام نقل شده، تعارضها حل نگردد و هر کسى یک خبر و حدیثى را مستمسک خود قرار دهد و عمل کند مستلزم هرج و مرج خواهد بود.سیرت و روش پیشوایان دین هم که با یکدیگر به ظاهر اختلاف دارد همین طور است،اگر حل نگردد و رمز مطلب معلوم نشود مستلزم هرج و مرج اخلاقى و اجتماعى خواهد بود.ممکن است هر کسى به هواى نفس خود یک راهى را پیش بگیرد و بعد آن را با عملى که در یک مورد معین و یک زمان معین از یکى از ائمه نقل شده توجیه و تفسیر کند، باز یک نفر دیگر به هواى خود و مطابق میل و سلیقه خود راهى دیگر ضد آن راه را پیش بگیرد و او هم به یک عملى از یکى از ائمه علیهم السلام که در مورد معین و زمان معین نقل شده استناد کند و بالاخره هر کسى مطابق میل و سلیقه و هواى نفس خود راهى پیش بگیرد و براى خود مستندى هم پیدا کند.
مثلا ممکن است یک نفر طبعا و سلیقتا و تربیتا سختگیر باشد و زندگى با قناعت و کم خرجى را بپسندد، همینکه از او بپرسند چرا اینقدر بر خودت و خانواده ات سخت مى گیرى بگوید رسول خدا و على مرتضى همین طور بودند،آنها هرگز جامه خوب نپوشیدند و غذاى لذیذ نخوردند و مرکوب عالى سوار نشدند و مسکن مجلل ننشستند،آنها نان جو مى خوردند و کرباس مى پوشیدند و بر شتر یا الاغ سوار مى شدند و در خانه گلى سکنى مى گزیدند.
و باز یک نفر دیگر طبعا و عادتا خوشگذران و اهل تجمل باشد،و اگر از او سؤال شود که چرا به کم نمى سازى و قناعت نمى کنى و زهد نمى ورزى،بگوید چون امام حسن مجتبى و یا امام جعفر صادق این طور بودند،آنها از غذاى لذیذ پرهیز نداشتند،جامه خوب مى پوشیدند،مرکوب عالى سوار مى شدند،مساکن مجلل هم احیانا داشتند.
همچنین ممکن است یک نفر یا افرادى طبعا و مزاجا سر پرشورى داشته باشند و طبعشان سکون و آرامش را نپسندد و براى توجیه عمل خود به سیرت پیغمبر اکرم (صلى الله علیه و آله) در صدر اسلام یا به نهضت حسینى (علیه السلام) استدلال کنند،و یک نفر یا افراد دیگر که بر عکس مزاجا عافیت طلب و گوشه گیر و منزوى اند و در نفس خود شهامت و جراتى نمى بینند،موضوع تقیه و راه و روش امام صادق (علیه السلام) یا ائمه دیگر را مورد استناد خود قرار دهند.آن کس که مثلا طبعا معاشرتى و اجتماعى است به عمل و سیرت یک امام و آن کس که طبعا اهل عزلت و تنهایى است به سیرت یک امام دیگر متوسل شود.
بدیهى است در این صورت نه تنها سیرت و روش پاک و معنى دار رسول اکرم و ائمه اطهار مورد استفاده قرار نمى گیرد، بلکه وسیله اى خواهد بود براى اینکه هر کسى راه توجیهى براى عمل خود پیدا کند و به دعوت و سخن کسى گوش ندهد و جامعه دچار هرج و مرج گردد.
واقعا هم همچون تعارض و تناقض ظاهرى در سیرت ائمه اطهار (علیهم السلام) دیده مى شود،مى بینیم مثلا حضرت امام حسن (علیه السلام) با معاویه صلح مى کند و اما امام حسین (علیه السلام) قیام مى کند و تسلیم نمى شود تا شهید مى گردد، مى بینیم که رسول خدا و على مرتضى در زمان خودشان زاهدانه زندگى مى کردند و احتراز داشتند از تنعم و تجمل،ولى سایر ائمه این طور نبودند.پس باید این تعارضها را حل کرد و رمز آنها را دریافت.
درس و تعلیم نه تعارض
گفتم باید این تعارض را حل کرد و رمز آن را دریافت.بلى باید رمز آن را دریافت.واقعا رمز و سرى دارد.این تعارض با سایر تعارضها فرق دارد،تعارضى نیست که روات و ناقلان احادیث به وجود آورده باشند و وظیفه ما آن گونه حل و رفع باشد که معمولا در تعارض نقلها مى شود،بلکه تعارضى است که خود اسلام به وجود آورده،یعنى روح زنده و سیال تعلیمات اسلامى آن را ایجاب مى کند.بنابراین این تعارضها در واقع درس و تعلیم است نه تعارض و تناقض،درس بسیار بزرگ و پر معنى و آموزنده.
مطلب را در اطراف همان دو مثالى که عرض کردم توضیح مى دهم.یکى مثال سختگیرى و زندگى زاهدانه،در مقابل زندگى مقرون به تجمل و توسعه در وسائل زندگى،و یکى هم مثال قیام و نهضت،در مقابل سکوت و تقیه.همین دو مثال براى نمونه کافى است.اما مثال اول:
فلسفه زهد
به طور مسلم رسول خدا و على مرتضى (علیهما السلام) زاهدانه زندگى مى کردند و در زندگى بر خود سخت مى گرفتند. این عمل را دو نحو مى توان تفسیر کرد.یکى اینکه بگوییم دستور اسلام به طور مطلق براى بشر این است که از نعمتها و خیرهاى این جهان محترز باشد.اسلام همان طورى که به اخلاص در عمل،و توحید در عبادت،و به صدق و امانت و صفا و محبت دستور مى دهد،به احتراز و اعراض از نعمتهاى دنیا هم دستور مى دهد.همان طورى که آن امور بالذات براى بشر کمالند و در همه زمانها مردم باید موحد باشند،صدق و امانت و صفا و محبت داشته باشند،از دروغ و دغل و زبونى پرهیز داشته باشند،همین طور در همه زمانها و در هر نوع شرایطى لازم است که از نعمتها و خیرات دنیا احتراز داشته باشند.
تفسیر دیگر اینکه بگوییم فرق است بین آن امور که مربوط به عقیده و یا اخلاق و یا رابطه انسان با خداى خودش است و بین این امر که مربوط به انتخاب طرز معیشت است.اینکه رسول خدا و على مرتضى بر خود در غذا و لباس و مسکن و غیره سخت مى گرفتند نه از این جهت است که توسعه در زندگى بالذات زشت و نا پسند است،بلکه مربوط به چیزهاى دیگر بوده،یکى مربوط بوده به وضع عصر و زمانشان که براى عموم مردم وسیله فراهم نبود،فقر عمومى زیاد بود.در همچو اوضاعى مواسات و همدردى اقتضا مى کرد که به کم قناعت کنند و ما بقى را انفاق کنند.بعلاوه آنها در زمان خود زعیم و پیشوا بودند،وظیفه زعیم و پیشوا که چشم همه به اوست با دیگران فرق دارد.
وقتى که على (علیه السلام) در بصره بر مردى به نام علاء بن زیاد حارثى وارد شد،او از برادرش شکایت کرد و گفت برادرم تارک دنیا شده و جامه کهنه پوشیده و زن و فرزند را یکسره ترک کرده.فرمود حاضرش کنید.وقتى که حاضر شد فرمود چرا بر خود سخت مى گیرى و خود را زجر مى دهى؟چرا بر زن و بچه ات رحم نمى کنى؟آیا خداوند که نعمتهاى پاکیزه دنیا را آفریده و حلال کرده کراهت دارد که تو از آنها استفاده کنى؟آیا تو این طور فکر مى کنى که خداوند دوست نمى دارد بنده اش از نعمتش بهره ببرد؟
عرض کرد:«هذا انت فى خشونه ملبسک و جشوبه ماکلک» گفت یا امیر المؤمنین!خودت هم که مثل منى،تو هم که از جامه خوب و غذاى خوب پرهیز دارى.
فرمود من با تو فرق دارم،من امام و پیشواى امتم،مسؤول زندگى عمومى هستم،باید در توسعه و رفاه زندگى عمومى تا آن حدى که مقدور است سعى کنم.آن اندازه که میسر نشد و مردمى فقیر باقى ماندند،بر من از آن جهت که در این مقام هستم لازم است در حد ضعیف ترین و فقیرترین مردم زندگى کنم تا فقر و محرومیت،فقرا را زیاد ناراحت نکند،لا اقل از آلام روحى آنها بکاهم،موجب تسلى خاطر آنها گردم.
این بود دو نوع تفسیرى که از طرز زندگانى زاهدانه رسول خدا و على مرتضى علیهما السلام مى توان کرد.
اگر تفسیر اول صحیح مى بود مى بایست همه در همه زمانها خواه آنکه وسیله براى عموم فراهم باشد خواه نباشد،خواه آنکه مردم در وسعت باشند خواه نباشند آن طور زندگى کنند و البته سایر ائمه (علیهم السلام) هم در درجه اول از آن طرز زندگى پیروى مى کردند،و اما اگر تفسیر دوم صحیح است،نه،لازم نیست همه از آن پیروى کنند،آن طور زندگى مربوط به اوضاعى نظیر اوضاع آن زمان بوده،در زمانهاى غیر مشابه با آن زمان،پیروى لازم نیست.
وقتى که به احوال و زندگى و سخنان امام صادق (علیه السلام) مراجعه مى کنیم مى بینیم آن حضرت که ظاهر زندگى اش با پیغمبر و على فرق دارد،به خاطر همین نکته بوده و خود آن حضرت این نکته را به مردم زمانش درباره فلسفه زهد گوشزد کرده است.
اینها که عرض کردم از تعلیمات آن حضرت اقتباس شد.
در زمان امام صادق (علیه السلام) گروهى پیدا شدند که سیرت رسول اکرم را در زهد و اعراض از دنیا به نحو اول تفسیر مى کردند،معتقد بودند که مسلمان همیشه و در هر زمانى باید کوشش کند از نعمتهاى دنیا احتراز کند.به این مسلک و روش خود نام «زهد»مى دادند و خودشان در آن زمان به نام «متصوفه »خوانده مى شدند.سفیان ثورى یکى از آنهاست.سفیان یکى از فقهاى تسنن به شمار مى رود و در کتب فقهى اقوال و آراء او زیاد نقل مى شود.این شخص معاصر با امام صادق است و در خدمت آن حضرت رفت و آمد و سؤال و جواب مى کرده.
در کافى مى نویسد روزى سفیان بر آن حضرت وارد شد،دید امام جامه سفید و لطیف و زیبایى پوشیده،اعتراض کرد و گفت یا ابن رسول الله سزاوار تو نیست که خود را به دنیا آلوده سازى،امام به او فرمود:ممکن است این گمان براى تو از وضع زندگى رسول خدا و صحابه پیدا شده باشد.آن وضع در نظر تو مجسم شده و گمان کرده اى این یک وظیفه اى است از طرف خداوند مثل سایر وظایف،و مسلمانان باید تا قیامت آن را حفظ کنند و همان طور زندگى کنند.اما بدان که این طور نیست.رسول خدا در زمانى و جایى زندگى مى کرد که فقر و تنگدستى مستولى بود،عامه مردم از داشتن وسایل و لوازم اولیه زندگى محروم بودند.اگر در عصرى و زمانى وسایل و لوازم فراهم شد،دیگر دلیلى براى آن طرز زندگى نیست، بلکه سزاوارترین مردم براى استفاده از موهبتهاى الهى،مسلمانان و صالحانند نه دیگران.
این داستان بسیار مفصل و جامع است و امام در جواب سفیان که بعد رفقایش هم به او ملحق شدند استدلالات زیادى بر مدعاى خود و بطلان مدعاى آنها کرد که فعلا مجال نقل همه آنها نیست.
اصول ثابت و اصول متغیر
این اختلاف و تعارض ظاهرى سیرت،به کمک بیاناتى که از پیشوایان دین رسیده،براى ما روشن مى کند از نظر اسلام در باب معیشت و لوازم زندگى چیزهایى است که اصول ثابت و تغییر ناپذیر به شمار مى روند و چیزهایى است که این طور نیست.
یک اصل ثابت و تغییر ناپذیر این است که یک نفر مسلمان باید زندگى خود را از زندگى عمومى جدا نداند،باید زندگى خود را با زندگى عموم تطبیق دهد.معنى ندارد در حالى که عموم مردم در بدبختى زندگى مى کنند عده دیگر با مستمسک قرار دادن قل من حرم زینه الله التى اخرج لعباده و الطیبات من الرزق؛ در دریاى نعمت غوطه ور بشوند هر چند فرض کنیم که از راه حلال به چنگ آورده باشند.
خود امام صادق (سلام الله علیه) که به اقتضاى زمان،زندگى را بر خاندان خود توسعه داده بود،یک وقت اتفاق افتاد که نرخ خواربار ترقى کرد و قحط و غلا پدید آمد.به خادم خود فرمود چقدر آذوقه و گندم ذخیره موجود داریم؟عرض کرد:زیاد داریم،تا چند ماه ما را بس است.فرمود همه آنها را ببر و در بازار به مردم بفروش،گفت اگر بفروشم دیگر نخواهم توانست گندمى تهیه کنم.فرمود لازم نیست،بعد مثل سایر مردم روز به روز از نانوایى تهیه خواهیم کرد،و دستور داد از آن به بعد خادم نانى که تهیه مى کند نصف جو و نصف گندم باشد،یعنى از همان نانى باشد که اکثر مردم استفاده مى کردند.فرمود: من تمکن دارم به فرزندان خودم در این سختى و تنگدستى نان گندم بدهم،اما دوست دارم خداوند ببیند من با مردم مواسات مى کنم.
اصل ثابت و تغییر ناپذیر دیگرى که در همه حال و همه زمانها پسندیده است،زهد به معنى عزت نفس و مناعت طبع و بلند نظرى است که انسان در همه حال و همه زمانها خوب است نسبت به امور مادى بى اعتنا باشد،دین را به دنیا،و فضیلت و اخلاق را به پول و مقام نفروشد،به امور مادى به چشم وسیله نگاه کند نه به چشم هدف و مقصد.
اما سایر امور که مربوط به توسعه و تضییق و بود و نبود وسایل زندگى است یک امر ثابت و تغییر ناپذیرى نیست.ممکن است در زمانى تکلیف جورى اقتضا کند و در زمانى دیگر جور دیگر،همان طورى که رسول خدا و على مرتضى علیهما السلام طورى زندگى کردند و سایر ائمه (علیهم السلام) طور دیگر.
قیام یا سکوت؟
مثال دیگر که مثال زدم مساله قیام و سکوت بود.این مساله هم بسیار قابل بحث است،فرصت نخواهد بود که در این جلسه به طور کامل در اطراف این مطلب بحث کنم.براى نمونه سید الشهداء (سلام الله علیه) را از یک طرف،و امام صادق (علیه السلام) را از طرف دیگر ذکر مى کنم.
امام حسین (علیه السلام) بدون پروا،با آنکه قرائن و نشانه ها حتى گفته هاى خود آن حضرت حکایت مى کرد که شهید خواهد شد،قیام کرد.ولى امام صادق (علیه السلام) با آنکه به سراغش رفتند اعتنا ننمود و قیام نکرد،ترجیح داد که در خانه بنشیند و به کار تعلیم و تدریس و ارشاد بپردازد.
به ظاهر،تعارض و تناقضى به نظر مى رسد که اگر در مقابل ظلم باید قیام کرد و از هیچ خطر پروا نکرد پس چرا امام صادق (علیه السلام) قیام نکرد بلکه در زندگى مطلقا راه تقیه پیش گرفت،و اگر باید تقیه کرد و وظیفه امام این است که به تعلیم و ارشاد و هدایت مردم بپردازد پس چرا امام حسین (علیه السلام) این کار را نکرد؟در اینجا لازم است اشاره اى به اوضاع سیاسى زمان حضرت صادق (علیه السلام) بکنم و بعد به جواب این سؤال بپردازم.
اوضاع سیاسى در عهد امام صادق ( (علیه السلام) )
در زمان امام صادق خلافت از دودمان اموى به دودمان عباسى منتقل شد.
عباسیان از بنى هاشم اند و عموزادگان علویین به شمار مى روند.در آخر عهد امویین که کار مروان بن محمد،آخرین خلیفه اموى،به عللى سست شد،گروهى از عباسیین و علویین دست به کار تبلیغ و دعوت شدند.
علویین دو دسته بودند:بنى الحسن که اولاد امام مجتبى بودند،و بنى الحسین که اولاد سید الشهداء علیهما السلام بودند.غالب بنى الحسین که در راسشان حضرت صادق (علیه السلام) بود از فعالیت ابا کردند.مکرر حضرت صادق دعوت شد و نپذیرفت.ابتداى امر سخن در اطراف علویین بود.عباسیین به ظاهر به نفع علویین تبلیغ مى کردند.سفاح و منصور و برادر بزرگترشان ابراهیم الامام با محمد بن عبد الله بن الحسن ابن الحسن، معروف به «نفس زکیه »بیعت کردند و حتى منصور-که بعدها قاتل همین محمد شد-در آغاز امر رکاب عبد الله بن حسن را مى گرفت و مانند یک خدمتکار جامه او را روى زین اسب مرتب مى کرد،زیرا عباسیان مى دانستند که زمینه و محبوبیت از علویین است.عباسیین مردمى نبودند که دلشان به حال دین سوخته باشد.هدفشان دنیا بود و چیزى جز مقام و ریاست و خلافت نمى خواستند.حضرت صادق (علیه السلام) از اول از همکارى با اینها امتناع ورزید.
بنى العباس از همان اول که دعات و مبلغین را مى فرستادند، به نام شخص معین نمى فرستادند،به عنوان «الرضا من آل محمد»یا«الرضى من آل محمد»یعنى «یکى از اهل بیت پیغمبر (صلى الله علیه و آله) که شایسته باشد»تبلیغ مى کردند و در نهان جاده را براى خود صاف مى کردند.دو نفر از دعات آنها از همه معروفترند، یکى عرب به نام «ابو سلمه خلال »که در کوفه مخفى مى زیست و سایر دعات و مبلغین را اداره مى کرد و به او «وزیر آل محمد» لقب داده بودند،و اولین بار کلمه «وزیر»در اسلام به او گفته شد،و یکى ایرانى که همان سردار معروف،ابو مسلم خراسانى است و به او «امیر آل محمد» لقب داده بودند.
مطابق نقل مسعودى در مروج الذهب،بعد از کشته شدن ابراهیم امام(برادر بزرگتر سفاح و منصور که سفاح را وصى و جانشین خود قرار داده بود)نظر ابو سلمه بر این شد که دعوت را از عباسیین به علویین متوجه کند.دو نامه به یک مضمون به مدینه نوشت و به وسیله یک نفر فرستاد،یکى براى حضرت صادق (علیه السلام) که راس و رئیس بنى الحسین بود و یکى براى عبد الله بن الحسن بن الحسن که بزرگ بنى الحسن بود.امام صادق (علیه السلام) به آن نامه اعتنایى نکرد و هنگامى که فرستاده اصرار کرد و جواب خواست،در حضور خود او نامه را با شعله چراغ سوخت و فرمود جواب نامه ات این است.اما عبد الله بن الحسن فریب خورد و خوشحال شد و با اینکه حضرت صادق (علیه السلام) به او فرمود که فایده ندارد و بنى العباس نخواهند گذاشت کار بر تو و فرزندان تو مستقر گردد عبد الله قانع نشد،و قبل از آنکه جواب نامه عبد الله به ابو سلمه برسد سفاح که به ابو سلمه بدگمان شده بود با جلب نظر و موافقت ابو مسلم ابو سلمه را کشت و شهرت دادند که خوارج او را کشته اند،و بعد هم خود عبد الله و فرزندانش گرفتار و کشته شدند.این بود جریان ابا و امتناع امام صادق (علیه السلام) از قبول خلافت.
علت امتناع امام
ابا و امتناع امام صادق تنها به این علت نبود که مى دانست بنى العباس مانع خواهند شد و آن حضرت را شهید خواهند کرد.اگر مى دانست که شهادت آن حضرت براى اسلام و مسلمین اثر بهترى دارد شهادت را انتخاب مى کرد همان طورى که امام حسین (علیه السلام) به همین دلیل شهادت را انتخاب کرد.در آن عصر-که به خصوصیات آن اشاره خواهیم کرد-آن چیزى که بهتر و مفیدتر بود رهبرى یک نهضت علمى و فکرى و تربیتى بود که اثر آن تا امروز هست،همان طورى که در عصر امام حسین آن نهضت ضرورت داشت و آن نیز آنطور بجا و مناسب بود که اثرش هنوز باقى است.
جان مطلب همین جاست که در همه این کارها،از قیام و جهاد و امر به معروف و نهى از منکرها و از سکوت و تقیه ها،باید به اثر و نتیجه آنها در آن موقع توجه کرد.اینها امورى نیست که به شکل یک امر تعبدى از قبیل وضو و غسل و نماز و روزه صورت بگیرد.اثر این کارها در مواقع مختلف و زمانهاى مختلف و اوضاع و شرایط مختلف فرق مى کند.گاهى اثر قیام و جهاد براى اسلام نافعتر است و گاهى اثر سکوت و تقیه.گاهى شکل و صورت قیام فرق مى کند.همه اینها بستگى دارد به خصوصیت عصر و زمان و اوضاع و احوال روز،و یک تشخیص عمیق در این مورد ضرورت دارد،اشتباه تشخیص دادن زیانها به اسلام مى رساند.
اوضاع اجتماعى عهد امام
امام صادق (علیه السلام) در عصر و زمانى واقع شد که علاوه بر حوادث سیاسى،یک سلسله حوادث اجتماعى و پیچیدگیها و ابهامهاى فکرى و روحى پیدا شده بود،لازمتر این بود که امام صادق جهاد خود را در این جبهه آغاز کند.مقتضیات زمان امام صادق (علیه السلام) که در نیمه اول قرن دوم مى زیست با زمان سید الشهداء (علیه السلام) که در حدود نیمه قرن اول بود خیلى فرق داشت.
در حدود نیمه قرن اول در داخل کشور اسلامى براى مردانى که مى خواستند به اسلام خدمت کنند یک جبهه بیشتر وجود نداشت و آن جبهه مبارزه با دستگاه فاسد خلافت بود،سایر جبهه ها هنوز به وجود نیامده بود و یا اگر به وجود آمده بود اهمیتى پیدا نکرده بود،حوادث عالم اسلام همه مربوط به دستگاه خلافت بود و مردم از لحاظ روحى و فکرى هنوز به بساطت و سادگى صدر اول زندگى مى کردند.اما بعدها و در زمانهاى بعد تدریجا به علل مختلف جبهه هاى دیگر به وجود آمد،جبهه هاى علمى و فکرى.یک نهضت علمى و فکرى و فرهنگى عظیم در میان مسلمین آغاز شد.نحله ها و مذهبها در اصول دین و فروع دین پیدا شدند.
به قول یکى از مورخین،مسلمانان در این وقت از میدان جنگ و لشکر کشى متوجه فتح دروازه هاى علم و فرهنگ شدند.علوم اسلامى در حال تدوین بود.در این زمان یعنى در زمان امام صادق (علیه السلام) از یک طرف زد و خورد امویها و عباسیها فترتى به وجود آورد و مانع بیان حقایق را تا حدى از بین برد،و از طرف دیگر در میان مسلمانان یک شور و هیجان براى فهمیدن و تحقیق پیدا شد،لازم بود شخصى مثل امام صادق (علیه السلام) این جبهه را رهبرى کند و بساط تعلیم و ارشاد خود را بگستراند و به حل معضلات علمى در معارف و احکام و اخلاق بپردازد. در زمانهاى قبل همچو زمینه ها نبود،همچو استعداد و قابلیت و شور و هیجانى در مردم نبود.
در تاریخ زندگى امام صادق (علیه السلام) یک جا مى بینیم زنادقه و دهریینى از قبیل ابن ابى العوجا و ابو شاکر دیصانى و حتى ابن مقفع مى آیند و با آن حضرت محاجه مى کنند و جوابهاى کافى مى گیرند.احتجاجات بسیار مفصل و طولانى از آن حضرت در این زمینه ها باقى است که به راستى اعجاب آور است.توحید مفضل که رساله اى است طولانى در این زمینه، در اثر یک مباحثه بین مفضل از اصحاب آن حضرت و بین یک نفر دهرى مسلک و رجوع کردن مفضل به امام صادق (علیه السلام) پدید آمد.
در جاى دیگر مى بینیم که اکابر معتزله از قبیل عمرو بن عبید و واصل بن عطا که مردمان مفکرى بودند مى آمدند و در مسائل الهى یا مسائل اجتماعى سؤال و جواب مى کردند و مى رفتند.
در جاى دیگر فقهاى بزرگ آن عصر را مى بینیم که یا شاگردان آن حضرتند و یا بعضى از آنها مى آمدند و از آن حضرت سؤالاتى مى کردند.ابو حنیفه و مالک معاصر امام صادق اند و هر دو از محضر امام (علیه السلام) استفاده کرده اند.شافعى و احمد بن حنبل شاگردان شاگردان آن حضرتند.مالک در مدینه بود و مکرر به حضور امام (علیه السلام) مى آمد و خود او مى گوید وقتى که به حضورش مى رسیدم و به من احترام مى کرد خیلى خرسند مى شدم و خدا را شکر مى کردم که او به من محبت دارد.مالک درباره امام صادق مى گوید:«کان من عظماء العباد و اکابر الزهاد و الذین یخشون الله عز و جل،و کان کثیر الحدیث،طیب المجالسه،کثیر الفوائد.»یعنى از بزرگان و اکابر عباد و زهاد بود و از کسانى بود که خوف و خشیت الهى در دلش قرار داشت.
او مردى بود که حدیث پیغمبر را زیاد مى دانست،خوش محضر بود،مجلسش پر فایده بود. و باز مالک مى گوید:«ما رات عین و لا سمعت اذن و لا خطر على قلب بشر افضل من جعفر بن محمد.» یعنى چشمى ندیده و گوشى نشنیده و به دلى خطور نکرده کسى از جعفر بن محمد فاضلتر باشد.ابو حنیفه مى گفت:«ما رایت افقه من جعفر بن محمد»از جعفر بن محمد فقیه تر و داناتر ندیدم.مى گوید وقتى که جعفر بن محمد به امر منصور به عراق آمد منصور به من گفت که سخت ترین مسائل را براى سؤال از او تهیه کنم.من چهل مساله اینچنین تهیه کردم و رفتم به مجلسش. منصور مرا معرفى کرد،امام فرمود او را مى شناسم،پیش ما آمده است.بعد به امر منصور مسائل را طرح کردم.در جواب هر یک فرمود عقیده شما علماى عراق این است،عقیده فقهاى مدینه این است،و خودش گاه با ما موافقت مى کرد و گاه با اهل مدینه،گاهى هم نظر سومى مى داد.
در جاى دیگر متصوفه را مى بینیم که به حضور آن حضرت رفت و آمد و سؤال و جواب مى کردند که نمونه مختصرى از آن را قبلا عرض کردم.
زمان امام صادق (علیه السلام) زمانى بود که برخورد افکار و آراء و جنگ عقاید شروع شده بود و ضرورت ایجاب مى کرد که امام کوشش خود را در این صحنه و این جبهه قرار دهد.همیشه باید در این گونه امور به اثر کار توجه داشت.سید الشهداء (علیه السلام) دانست که شهادتش اثر مفید دارد،قیام کرد و شهید شد و اثرش هنوز هم باقى است.
امام صادق (علیه السلام) فرصت را براى تعلیم و تاسیس کانون علمى مناسب دید،به این کار همت گماشت.بغداد که کانون جنبش علمى اسلامى صدر اسلام است در زمان امام صادق (علیه السلام) بنا شد.ظاهرا ایشان آخر عمر سفرى به بغداد آمده است.اثر امام صادق (علیه السلام) است که مى بینیم شیعه،در مقدم سایر فرق،در علوم اسلامى پیشقدم و مؤسس شد و یا لا اقل دوش به دوش دیگران حرکت کرد و در همه رشته ها از ادب و تفسیر و فقه و کلام و فلسفه و عرفان و نجوم و ریاضى و تاریخ و جغرافى کتابها نوشت و رجال بزرگ بیرون داد،عالى ترین و نفیس ترین آثار علمى را به جهان تحویل داد.
اگر امروز مى بینیم اصلاح طلبانى به رسمیت مذهب شیعه-بعد از هزار سال-اقرار و اعتراف مى کنند به خاطر این است که شیعه یک مکتب واقعى اسلامى است و آثار شیعى در هر رشته نشان مى دهد که دیگر نمى توان اتهامات سیاسى به آن بست.این آثار مولود ایمان و عقیده است،سیاست نمى تواند اینچنین فقه یا اخلاق یا فلسفه و عرفان یا تفسیر و حدیثى به وجود آورد.رسمیت امروز شیعه معلول طرز کار و عمل آن روز امام صادق(سلام الله علیه) است.
مقصود این است که ائمه اطهار در هر زمانى مصلحت اسلام و مسلمین را در نظر مى گرفتند و چون دوره ها و زمانها و مقتضیات زمان و مکان تغییر مى کرد خواه و ناخواه همان طور رفتار مى کردند که مصالح اسلامى اقتضا مى کرد و در هر زمان جبهه اى مخصوص و شکلى نو از جهاد به وجود مى آمد و آنها با بصیرت کامل آن جبهه ها را تشخیص مى دادند.
این تعارضها نه تنها تعارض واقعى نیست،بلکه بهترین درس آموزنده است براى کسانى که روح و عقل و فکر مستقیمى داشته باشند،جبهه شناس باشند و بتوانند مقتضیات هر عصر و زمانى را درک کنند که چگونه مصالح اسلامى اقتضا مى کند که یک وقت مثل زمان سید الشهداء (علیه السلام) نهضت آنها شکل قیام به سیف به خود بگیرد و یک زمان مثل زمان امام صادق (علیه السلام) شکل تعلیم و ارشاد و توسعه تعلیمات عمومى و تقویت مغزها و فکرها پیدا کند و یک قت شکل دیگر. ان فى ذلک لذکرى لمن کان له قلب او القى السمع و هو شهید .
نویسنده:استاد شهید مرتضی مطهرى