- اسلام
- قرآن
- پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)
- شیعه
- خانواده
- ادیان و مذاهب
- پرسش ها و پاسخ ها
- کتابشناسی
- کتابخانه
- چندرسانه ای
- زمان مطالعه : 8 دقیقه
- توسط : ناظر محتوایی شماره یک
- 0 نظر
در موضوع روانشناسی، نظرات گوناگونى وجود دارد و هر نظر نیز مبانى خاصى داشته، از اصول معین و مشخصى پیروى می کند حال این سئوال را مطرح می کنیم که موارد گوناگون و متعدد و مسائل فراوان قابل بحثى، از مصادیق موضوع روانشناسی بوده، قابل طرح می باشند و لکن در میان این مسائل و مصادیق موضوع روانشناسی، مواردى وجود دارد که داراى ویژگى هایى هستند که سایر مسائل مربوط به روانشناسی، آنها را ندارند، این موارد کدامند؟ و چه ویژگى هایى دارند؟
در پاسخ آن می گوییم که از مصادیق بازر آن، موارد بحث از نفس و روان و مطالعه آثار و احکام و خصوصیات آن است و به عبارت دیگر موضوع علم النفس شامل خود جان و عمل آن، خود روح و نفس و عمل آن از قبیل اراده، تصمیم، استقلال، حب و بغض و سایر صفات و ویژگی هاى انسان بوده که در همین جهت ارزش خاصى به علم النفس و روانشناسی اسلامی بخشیده، آن را از دیدگاه دانشمندان غربى و احیانا دانشمندان یونان باستان جدا نموده است.
یکى از دانشمندان برجسته اسلامی «فضل الله حامد حسینى» متوفاى ۹۲۱ هجرى در رساله خود به نام «رساله نفسیه» (۱) ضمن یک مقدمه اى به این نکته علمی اشاره دارد:
«اولا: شرف علم به اعتبار شرف معلوم بود و هیچ موجود، شریفتر از آن نیست که شرف همه چیزها به وى است و پادشاه و ملک همه، اوست، و همه عجایب عالم آثار قلم قدرت اوست پس هیچ معرفت از این شریفتر و لذیذتر نباشد. و ثانیا تقاضاى معرفت از خاصیت دل آدمی است اگر دلى باشد که در وى این اقتضاء، باطل شده باشد، همچون تنى باشد که در وى طلب غذا نمانده باشد و گل را دوست تر دارد از نان….» از این دو مقدمه نتیجه می گیرد که: «… پوشیده و مخفى نخواهد بود که معرفت حق سبحانه، موقوف بر شناخت نفس و کیفیت صحت و مرض و علاج وى است…».
مقصود ایشان این است که این شناخت و عشق به شناخت خداوند از جمله نفسانیاتى است که از عمق نفس انسان بر می خیزد به طورى که به منزله غذا براى ادامه زندگى و بقاى انسان می ماند. و بدیهى است این شناخت که از عمق جان برمیخیزد مبدا پیدایش همه شناخت هاى انسان است پس در میان شناخت ها مهمترین شناخت، شناخت خداشناسى است که موضوعش بالاترین معلوم است و بعد از خداشناسى علمی که ما را به خدا می رساند، علم النفس است.
پس علم النفس، مقدمه اى است براى شناخت خدایى که موجد همه موجودات است. در اینجا عباراتى نیز از ارسطو نقل شده است:
«هر دانشى به چشم ما زیبا و ستودنى است، با این همه، دانشى را بر دانش دیگر رجحان می نهیم (به دو علت) یا از آن رو که دقیق است و یا از آن رو که موضوع بحث آن، عالى تر و در خور ستایش بیشتر است، به این دو سبب شایسته است که مطالعه نفس را در مقام اول جاى دهیم و همچنین گوییم بتوان از معرفت نفس در مطالعه تمام وجوه حقیقت خاصه، در علم طبیعت مددى شایان گرفت چه نفس به طور کلى اصل حیوانات است…». (۲)
از جملات بالا و نظائر آنها سه ویژگى براى اهمیت علم النفس استفاده می شود:
ویژگى اول: این که خود علم دقیق است.
ویژگى دوم: این که موضوع بحث آن جالب تر است زیرا مربوط به خود ما است اگر ما بتوانیم خودمان را خوب و واقعى بشناسیم می توانیم از این پله براى شناسایى موجودات دیگر استفاده کنیم زیرا حقیقت هاى عالم را از خودمان می شناسیم و از خودمان شروع می کنیم!
ویژگى سوم: این که علم النفس، از مسائلى بحث می کند که در رابطه با تکامل انسان ها است یعنى براى این که تکامل نفس براى انسان ها محقق شود، باید خودمان را بشناسیم به خصوص که تاریخ واقعى بشریت همان سیر بشر به طرف ارتقاء و تکامل است و بدین سبب شناخت درون انسان ها لازم است و اهمیت خاصى دارد زیرا خودمان، نزد خودمان حاضریم و اگر بخواهیم موجودى را در خارج از خودمان به دست آوریم باید از طریق خودمان شروع کنیم و شناخت خود یقینا زیربناى مطالعات ما، به شمار می رود. و در حقیقت جنبه واقعیت و تحقق این علم از سایر علوم بیشتر است چون انسان به باطن خویش همواره دسترسى دارد و در اختیار اوست.
سئوال
از اینجا سئوال دیگرى نیز پاسخ داده می شود، سئوال این که علم النفس مورد بحث قدماء از دانشمندان با علم روانشناسی جدید که مورد نظر دانشمندان متاخر غربى می باشد چه فرقى با یکدیگر دارند؟
پاسخ
پاسخ این است که در علم النفس مورد بحث دانشمدان اسلامی و قدماء دانشمندان غربى از یونان باستان از سراسر جان و همه نیروهاى او گفتگو می شود علاوه بر این کنه این جوهر باطنى انسان یعنى نفس ناطقه و اثبات ذات او مورد بررسى قرار می گیرد اما خیلى از این قسمت ها در روانشناسی جدید غربى اصولا مورد بحث قرار نگرفته است.
این مطلب مهم و اساسى را می توان از مطالعه رساله «هدیه الرئیس» از تالیفات «شیخ الرئیس بوعلى سینا» (۳) و مقایسه آن با سایر کتب روانشناسی متاخرین از دانشمندان غربى به دست آورد.
«ابن سینا» این کتاب را ۱۰ فصل قرار داده از صفحه ۲۱ تا ۷۷ که عبارتند:
فصل اول اثبات قواى نفسانى و تقسیم قواى نفسانى (۴).
فصل دوم این قواى نفسانى از امتزاج عناصر اربعه پیدا شده است (۵).
فصل سوم قواى ثنائیه و قواى حیوانیه و قواى انسانیه را مطرح کرده است (۶).
فصل چهارم بیان حواس ظاهره و کیفیت ادراک آنها تا جایی که اقامه براهین ضرورى براى اثبات نفس ناطقه می نماید.
فصل پنجم در کیفیت پیدایش نفس و اقامه دلیل بر آن و نظیر این گونه از مسائل مربوط به نفس و روان که در این کتاب مطرح گردیده است.
اما در روانشناسی جدید کلاسیک به جاى این که عامل حیات را یک عامل معنوى بدانند آمده اند عامل حیات را به عنوان عامل غیر فیزیکى و غیر شیمیایى مورد بحث قرار داده اند به طورى که خود نفس و مباحث مربوط به آن کیفیت پیدایش آن و اثبات وجود آن و سایر مسائل مربوط به نفس به طور کلى مطرح نگردیده است و حتى مساله اراده را که در آموزش هاى اسلامی به عنوان معیار شاخص بین انسان و حیوان می باشد به کلى حذف کرده اند و حتى در جایی که در روانشناسی جدید بحث از آسیب شناسى و علائم آن که یکى از آنها بیماری هاى اراده است، از اراده و مباحث مربوط به آن اصلا بحثى به میان نیامده است که اراده چیست؟ و چه خصوصیتى دارد؟ و چگونه پیدا می شود؟ و چه حالتى دارد؟ و از همه این مباحث تنها آنچه ملموس بوده و قابل تجربه است، آنها را ذکر کرده اند.
دکتر سیروس عظیمی در کتاب خود «روانشناسی عمومی» (۷) چنین می نویسد:
«موضوع تحقیق دانش روانشناسی رفتار موجودات به طور کلى است و در این مطالعه به مسائل روح و روان آن طورى که مورد نظر قدما و فلاسفه بوده، توجهى نمی شود و چه بهتر می بود که در ازاء واژه روانشناسی کلمه «رفتارشناسى» براى این دانش بکار می رفت! تا هیچگونه ابهامی در موضوع باقى نمی ماند!!».
و نیز در ص ۲ همان کتاب چنین اضافه می کند:
«…اساس علمی روانشناسی غیر قابل انکار و فعالیت دانشمندان در مطالعه علمی رفتار، بدون تردید روانشناسی را در جرگه علوم تجربى قرار داده و خواهد بود… و کوشش باید بر این باشد که دانش مزبور را در جرگه سایر علوم تجربى و آزمایشگاهى قرار داده، آن را از فلسفه و ادبیات جدا سازیم..». (۸)
موارد نقض
نقض ها و ایرادها، منحصر به موارد بالا نیست، بلکه موارد متعددى وجود دارد که با وجود داشتن مکاتب مختلف تجربى و کلینیکى و آمارى در روانشناسی جدید هنوز نتوانسته است تعریف کامل و جامع و واضحى درباره شخصیت انسان بیان کند (۹). و نظیر همین نقض در توجیه و توضیح روان انسانى دیده می شود تا آنجا که روان انسانى را مادى می دانند (۱۰). چنانکه بحث و بررسى آن به تفصیل در بحث هاى آینده خواهد آمد.
روانشناسان جدید، به دلیل این که در تحقیقاتشان روش علوم تجربى را به کار می گیرند، خود را تنها در چارچوب بررسى آن بخش از پدیده هاى روانى که امکان مشاهده و بررسى موضوعى آنها وجود دارد، محصور می کنند و از تحقیق و کنکاش درباره بسیارى از پدیده هاى مهم روانى که در محدوده مشاهده و آزمون تجربى نمی گنجد دور می کنند.
از این رو کار بررسى در مورد خود «نفس» را از حوزه تحقیقاتى خود کنار گذاشتند چون روان چیزى نیست که بتوان آن را دید، یا به آزمایش گذاشتبه همین دلیل اینها بررسى هاى خود را تنها در رفتار انسان که قابل مشاهده و ارزیابى است، محدود می کنند! حتى برخى از روانشناسان معاصر پیشنهاد کرده اند که نام این علم از «روانشناسی» به «رفتارشناسى» تغییر یابد و دلیلشان هم این است که روانشناسی جدید به مطالعه و تحقیق پیرامون «رفتار و نه روان» انسان برمی گردد.
یکى از پیامد هاى گرایش استفاده از روش علوم تجربى در تحقیقات روانشناسی این بود که در این تحقیقات، گرایش هاى ماتریالیستى که همه پدیده هاى روانى را ناشى از فعالیت هاى فیزیولوژیک می دانند، حاکم شود.
ماتریالیست ها اصولا به انسان به چشم یک حیوان می نگرند و در این روند آن قدر پیش رفته اند که تحقیقاتشان را در مورد رفتار حیوان که دروازه طبیعى ورود به حوزه مطالعه و بررسى رفتار انسان می باشد منحصر نموده اند و از این واقعیت که میان ذات و حقیقت انسان (بعد معنوى) و حیوان تفاوت اساسى وجود دارد غافل مانده اند! و این مساله مهم را در تحقیقاتشان تقریبا به طور کامل به دست فراموشى سپرده اند.
این مساله آنچنان باعث افزایش پژوهش هاى روانشناسی شد که این علم، انواع رفتار هاى سطحى و غیر مهم انسان را دربرگرفت ولى از بررسى بسیارى از پدیده هاى رفتارى مهم انسان که شامل جنبه هاى دینى و معنوى و ارزش هاى والاى انسانى او می شود، غفلت ورزید و از تحقیق درباره مساله محبت در برترین شکل انسانى (به دور از جنبه هاى جنسى) باز ماند و نتوانست تاثیر عبادت در رفتار انسان و یا مساله درگیرى روانى میان انگیزه هاى جسمی و معنوى او را بررسى کند و همچنین بحث در مورد کیفیت هماهنگ کردن شخصیت انسان از طریق ایجاد توازن بین جنبه هاى مادى و معنوى او و موضوعات دیگرى را که مورد بحث قرار خواهیم داد کنار گذاشت» (۱۱).
چنانکه یکى از دانشمندان معروف غرب به نام «جان برادوس واتسون» (۱۸۷۸- ۱۹۵۸م) مؤسس روانشناسی رفتارگرى صریحا اعتراف می کند:
«روانشناسی از نظر روانشناس رفتارگر، دانشى است تجربى و به طور کامل عینى و رشته اى است از علوم طبیعى، هدف تئوریک آن پیشبینى و ضبط رفتار است، درون نگرى به هیچوجه روش آن نیست و ارزش علمی موضوعات آن به هیچوجه بستگى به تفسیر هوشیارى ندارد.
اکنون زمان آن رسیده که روانشناسی همه مطالب مربوط به هوشیارى را از قلمرو خود حذف کند! زیرا دیگر به آن نیازى نیست که مطالعه وضع روانى را موضوع خود قرار دهد… امکان این هست که روانشناسی را به عنوان رفتار تعریف کرد بى آنکه احتیاج باشد از اصطلاحاتى از قبیل هوشیارى، وضع روانى، ذهنى، اراده، تصویر ذهنى و امثال آن استفاده کرد زیرا به جاى اینها می توان از اصطلاحاتى از قبیل انگیزه، پاسخ، شکل پذیرى، عادت، ترکیب عادت و امثال آن را بکار برد».
دانشمند دیگرى به نام «واتسن» روانشناس آمریکایى درباره رفتار و حذف ذهن و هوشیارى از مسائل مربوط به روانشناسی چنین اظهار می دارد:
«مساله قدیمی «ذهن و بدن» و همچنین فرضیه هاى دیگر از جمله ثنویت «دوگانگى روان و تن» و فرضیه تاثیرات متقابل هم با حذف ذهن از قلمرو روانشناسی از بین خواهند رفت زیرا در مناسبات بین رفتار و بدن چیز خارق العاده اى وجود ندارد.
روانشاسان گذشته با قرار دادن روح یا روان به جاى مغز این توهمات نابجا را ایجاد کرده اند، رفتارگرى از مغز یک بت نمی سازد، بلکه تسلط آن را نسبت به سایر اعضاء، آلات حس ماهیچه ها و غدد در نظر دارد. در زمینه رفتارگرى تنها حقایقى را می توان پذیرفت که عینى باشد (۱۲).
چنانکه ملاحظه می شود، تجزیه و تحلیل مختصر اصول کلى و اساسى روانشناسی رفتارگرى نشان می دهد که هدف اصلى این مکتب حذف ذهن، صحبت نکردن درباره هوشیارى، مورد توجه قرار ندادن دروننگرى، از نظر دور ساختن مفاهیم روانى و متوقف نمودن تصورات واهى درباره آنچه در مغز می گذرد، بوده است که البته جز تاکید بر روى نفى وجود مکاتب ابدا جنبه تازگى نداشته است.
پى نوشت ها
۱) چاپ دانشگاه اصفهان، تاریخ نشر، ۱۳۳۵ ش ص ۹٫
۲) کتاب «درباره نفس» تالیف ارسطو ترجمه علیمراد داودى، از انتشارات دانشگاه تهران، تاریخ نشر سال ۱۳۴۹ش ، ص ۱٫
۳) چاپ مصر، از انتشارات شرکت طبع کتب غربى، سال ۱۳۲۵ه.
۴) رساله هدیه النفس ص ۵٫
۵) ص ۲۷٫
۶) ص ۳۱٫
۷) چاپ اول، ناشر انتشارات صفار، ص۱٫
۸) روانشناسی عمومی ، چاپ اول، ناشر: انتشارات صفار).
۹) فراسوى روانشناسی اسلامی یا اخلاق و بهداشت روانى در اسلام، تالیف دکتر محمد شرقاوى، ترجمه دکتر سید محمد باقر حجتى، ص ۵۱٫
۱۰) مدرک قبل.
۱۱) قرآن و روانشناسی تالیف دکتر محمد عثمان نجاتى، ترجمه عباس عرب، تاریخ نشر: ۱۳۶۷ش، ناشر بنیاد پژوهش هاى اسلامی آستان قدس رضوى، ص ۲۳- ۲۴٫
۱۲) مقدمه روانشناسی عمومی ، تالیف دکتر رضا شاپوریان، ناشر: روزبهان، تهران، سال ۱۳۶۹ش، چاپ دوم، چاپخانه گوته.
منابع: (نشریه) ماهنامه مکتب اسلام؛ ۱۳۷۸؛ شماره ۳؛ حسین حقانی زنجانی