- اسلام
- قرآن
- پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)
- شیعه
- خانواده
- ادیان و مذاهب
- پرسش ها و پاسخ ها
- کتابشناسی
- کتابخانه
- چندرسانه ای
- زمان مطالعه : 2 دقیقه
- توسط : رحمت الله ضیایی
- 0 نظر
یکى از اصحاب حضرت جوادالائمّه علیه السلام ، به نام عسکر حکایت کند:
روزى از روزها به محضر شریف امام محمّد جواد علیه السلام وارد شدم ، حضرت در ایوانى – که مساحت آن جمعا پنج متر در پنج متر بود – نشسته بود.
در مقابل حضرت ایستادم و مشغول تماشاى چهره نورانى آن بزرگوار شدم ؛ و با خود گفتم : سبحان اللّه ! چقدر چهره حضرت نمکین و بدنش نورانى مى باشد؟!
در همین فکر و اندیشه بودم ، که ناگهان دیدم جسم حضرت بسیار بزرگ شد به طورى که تمام مساحت ایوان را فراگرفت .
سپس رنگ چهره حضرت سیاه و تاریک گردید؛ و بعد از گذشت لحظه اى تبدیل به سپیدى شد که از برف سفیدتر بود.
و سپس بلافاصله همچون عقیق قرمز، سرخ و درخشان شد و بعد از آن نیز به رنگ سبز همچون برگ درختان تازه در آمد.
در همین اثنا که تعجّب و حیرت من بیشتر مى شد، حال حضرت به همان حالت اوّل بازگشت ؛ و من که با دیدن چنین صحنه اى مبهوت و از خود بى اختیار شدم ، به طور مدهوش روى زمین افتادم .
ناگاه امام علیهالسلام فریادى بر من زد و فرمود: اى عسکر! شما درباره ما – اهل بیت عصمت و طهارت – شکّ مى کنید؛ ولى ما شما را ثابت و پایدار قرار مى دهیم ، و دلهره پیدا مى کنید و ما شما را تقویت مى نمائیم.
و سپس افزود: به خدا سوگند، کسى به حقیقت عظمت و معرفت ما نمى رسد مگر آن که خداوند تبارک و تعالى بر او منّت گذارد و با هدایت او، دوست واقعى ما قرار گیرد.
در پایان ، عسکر گوید: با مشاهده چنین صحنه حیرت انگیز و گفتار دلنشین حضرت ، آنچه در درون خود شکّ و تردید داشتم پاک شد و به یقین کامل رسیدم .(۱)
پاورقی: