- اسلام
- قرآن
- پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)
- شیعه
- خانواده
- ادیان و مذاهب
- پرسش ها و پاسخ ها
- کتابشناسی
- کتابخانه
- چندرسانه ای
- زمان مطالعه : 4 دقیقه
- توسط : حمید الله رفیعی
- 0 نظر
مسئله ناسازگاری بین دین و اخلاق یکی از مسائل مربوط به حوزه ارتباط دین و اخلاق میباشد، بحث از رابطه دین و اخلاق یکی از مباحث پردامنه و در عین حال بحث برانگیزی بوده است که در میان فلاسفه اعم از فیلسوفان مسلمان و غیرمسلمان مطرح بوده است، از جمله پرسشهای مطرح در این باره مسئله سازگاری و ناسازگاری دین و اخلاق میباشد، آقای بارتلی در کتاب دین و اخلاق خود تقسیمبندیی از ارتباط دین و اخلاق را بهصورت منطقی و براساس استنتاج پذیری دین و اخلاق نسبت به یکدیگر ارائه داده است،(۱) و به سئوال مورد نظر نیز پرداخته است بهنظر میرسد که کار وی نسبت به تفکیک انواع ناسازگاری دین و اخلاق خوب باشد و ما نیز در اینجا ناسازگاری دین و اخلاق را به دو نوع تقسیم کرده، هر یک را جداگانه بررسی مینمائیم.
بین دین و اخلاق دو نوع ناسازگاری قابل تصوّر است: ۱ـ ناسازگاری مطلق و کلی ۲ـ ناسازگاری جزیی. در ابتدا به نوع اوّل آن میپردازیم: منظور از ناسازگاری کلی و مطلق بین دین و اخلاق این است که هیچ گزاره اخلاقیای وجود ندارد که با گزارههای دینی تعارضی نداشته باشد، و البتّه چنانکه مشاهده میشود این ادعای بسیار بزرگی است که اثبات آن برای مدعی کار سادهای نخواهد بود و برای نقض این ادعا تنها وجود یک گزاره اخلاقی که با آموزهای دینی سرسازش داشته باشد کفایت میکند، که چنین مواردی را نیز به سادگی میتوان در میان گزارههای فروان دینی و اخلاقی مشاهده نمود. آقای بارتلی مدعی است که فرض یاد شده در میان اندیشمندان قائلی ندارد و لیکن از برخی مانند راسل عبارتی نقل شده است که احتمالاً بتوان وی را قایل به تعارض کلّی بین دین و اخلاق قلمداد نمود. وی میگوید «دین عامل هر شری است و هر شری امری غیر اخلاقی است، پس دین با اخلاق معارض است»(۲) البتّه ادعای وی بیشتر مشابه یک شعار است تا مطلب مستدل و علمی و او قادر به اثبات مدعای خود نخواهد بود. چرا که امکان جمعآوری تمام گزارههای اخلاقی و دینی و اثبات تعارض یکایک آنها باهم وجود ندارد و چنانچه متذکّر شدیم تنها وجود یک گزاره دینی سازگار با گزارههای اخلاقی در ردّ مدعای وی کفایت میکند. هرچند ممکن است راسل نیز در واقع توجهی به لازمه این نمونه سخنانش نداشته باشد و خود را قایل به این قول نداند. امّا درباره نوع دوّم ناسازگاری بین دین و اخلاق یعنی ناسازگاریی جزیی میان ایندو میگوئیم که متفکران غربی غالباً این نوع تعارض جزیی میان دین و اخلاق را میپذیرند و حتّی عدّهای در این زمینه افراط کرده، معتقدند این نوع ناسازگاری قابل حل نیست و لذا به دنبال جدایی حوزه اخلاق از حوزه دین هستند و اخلاق سکولاری را ترویج مینمایند. و این مسئله دامنگیر مسیحیت نیز گردیده است، مسیحیتی که قبل از رنسانس مفاهیم دینیاش با مفاهیم اخلاقی توام بود پس از رنسانس و با تبیینهایی که دانشمندان مسیحی از دین مسیحیت ارائه دادند، مفاهیم اخلاقی و دینیاش از هم متمایز گردید که از جمله میتوان توماس اکویناس(۳) متفکر با نفوذ مسیحی را نام برد، وی قایل به نوعی استقلال عقلی برای اخلاق است، و از قرن ۱۷ به بعد عموماً فیلسوفان غربی حوزه دین و اخلاق را جدا نمودند و حتّی برخی مانند ای، جی، فالک (e.g. FaLK) معتقدند که دین از درک اخلاقی بشر عقب افتاده است و برای اخلاق تقدم و پیشرفتی را قایل شدهاند که دین از این امتیاز بیبهره مانده است. (۴)
از جمله ناسازگاریی را که برخی از غربیها متذکّر میشوند تعارض میان فرمان الهی بر ذبح فرزند ابراهیم و بین حکم اخلاقی به عدم جواز آزار و اذیت و کشتن افراد بیگناه است که کی یرکگارد هم به این نمونه توجّه نموده است،(۵) که اگر به همین دید سطحی نظر شود میتوان بسیاری از گزارههای اخلاقی را متعارض با گزارههای دینی قلمداد نمود، که در نظر اوّل آنها با اخلاق ناسازگاری دارند و ناتوانی در حل اینگونه تعارضات بوده است که اخلاق غربی را به سکولاری شدن کشیده است البتّه پاسخگویی به این نمونه تعارضات مجال دیگری میطلبد ولیکن اجمالاً متذکّر میشویم که باید در نظریه غربیها در باب عقلانیت تجدید نظر شود که بارتلی هم این مسئله را متذکّر شده است.(۶) و لازم است که قلمرو عقل در حوزه دین و اخلاق تبیین گردد و اینکه نامعقول بودن و غیر اخلاقی بودن احکام دینی به چه معناست، آیا خرد گریزند یا خرد ستیز؟ و آیا تعارضها ظاهری است یا ممکن است تعارض واقعی باشد؟ آیا حکم الهی با قانون اخلاقیای که نتیجه عقل آدمی است معارض است یا اینکه میتوانند این احکام هم دینی باشند و هم متعارض؟ مثلاً دین هم اصل عدم آزار و اذیت و کشتن بیگناه را تصدیق میکند و هم دستور ذبح فرزند را، که در این صورت تعارضها درون دینی بوده و راهحلهای خود را خواهد داشت و تعارض دین و اخلاق مطرح نمیباشد. بنابراین ما هیچ یک از ناسازگاری مطلق و کلی و ناسازگاری جزیی را نمیپذیریم چنانچه میتوان این قول را به معتزله نسبت داد، چراکه آنها معتقدند حسن و قبح افعال ذاتی آنها است و در مقام اثبات نیز مدعیاند که حسن و قبح عقلی است یعنی نه تنها در مقام ثبوت این خود فعل است که زشتی و زیبایی دارد بلکه راه رسیدن به این حسن و قبح هم عقل است، بنابراین اخلاقیات وابسته به عقل میباشند و نهایت امر اینکه اگر دین هم در این مورد سخنی داشته باشد، ارشادی است و از اینرو دین و اخلاق به یکدیگر وابسته نبوده و تنها عدم تعارض و سازگاری بین آنها برقرار است. ولیکن بهنظر ما رابطه دین و اخلاق رابطه جزء و کل است و اخلاق هم جزیی از دین به حساب میآید و نه تنها ناسازگاری بین آنها وجود ندارد بلکه اخلاق در دست یافتن به حسن و قبح واقعی در بسیاری از موارد نیازمند به دین است و دین مرجع بسیار خوبی برای تعیین مصادیق خوب و بد اخلاقی میباشد، و از جهت معرفتشناسی و کشف اخلاق حسنه از رذیله و دستیابی به خوبیها و بدیهای واقعی عقل و تجربه به تنهایی کفایت نمیکند و روشهای حسی، عقلی و تجربی نارساییهای دارند که در بسیاری از موارد محتاج به یاری عامل متعالیتری به نام دین میباشند و از اینرو ما اخلاق را جزیی از دین قلمداد مینماییم و اخلاق از دین جدا نیست نه از اعتقادات دینی و نه از دستورات دینی البتّه این به معنای این نیست که هیچ سیستم و نظام اخلاقیای و هیچ مبنایی در فلسفه اخلاق بدون اعتقاد بهخدا و قیامت و وحی شکل نمیگیرد. چرا که حتّی مکاتب مادی هم داری مکاتب اخلاقیاند ولیکن ما با بینش دینی و فلسفی خود معتقدیم دین و اخلاق باهم ارتباط دارند و با توجّه به اینکه پرسش درباره این موضوع نمیباشد به همین مقدار در باب ارتباط دین و اخلاق بسنده میکنیم.(۷)
پی نوشت:
۱. ویلیام بارتلی، دین و اخلاق، ترجمه و نقد خانم زهرا خزاعی، ص ۲۵-۲۷ .
۲. همان، ص۱۸۶.
۳. St. thomas Apuinas (1274 ـ ۱۲۲۵) فیلسوف و متکلم ایتالیایی و واضع فلسفه توماسی کاتولیک.
۴. به نقل از دایره المعارف فلسفه اخلاق، ویراسته لارنس سی. بکر، ص۷۰.
۵. سورن کی برکگارد، ترس و لرزه، ترجمه دکتر سیّد محسن فاطمی، ص۷۷.
۶. بارتلی، همان، ص۴۸.
۷. ر.ک مصباح یزدی، محمد تقی، دروس فلسفه اخلاق.