- اسلام
- قرآن
- پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)
- شیعه
- خانواده
- ادیان و مذاهب
- پرسش ها و پاسخ ها
- کتابشناسی
- کتابخانه
- چندرسانه ای
- زمان مطالعه : 5 دقیقه
- توسط : ناظر محتوایی شماره یک
- 0 نظر
قدیمیها معتقد بودند دروغ، دیو است؛ دیوی که وظیفهاش تباه کردن زندگی انسانهاست. اما چرا دروغ، چیزی که دین، عقل و اخلاق آن را ناشایست میدانند، این روزها این قدر راحت گفته، شنیده و حتی دیده میشود؟
ترسوها
احتمالا ما بیشتر از هر دلیل دیگری، از سر ترسمان دروغ میگوییم. خودمان را بر سر دوراهی میبینیم و فکر میکنیم تنها راه خلاص شدن از وضعیتی که در آن گرفتار شدهایم، گفتن یک دروغ ساده یا پیچیده است؛ چون این طوری یا کسی متوجه دروغمان نمیشود و از این وضعیت جان سالم به در میبریم یا متوجه میشوند و دوباره سر جای اولمان باز برمیگردیم.
برای همین تصمیم میگیریم که دستکم شانسمان را امتحان کنیم. دروغگویی، کار راحتی نیست؛ چون باید به خودمان مسلط شویم و بعد یک داستان سر هم کنیم و منتظر بمانیم تا ببینیم که آیا داستانمان را باور میکنند یا نه. در تمام آن مدت هم نگرانیم که چیزی دستمان را رو کند.
به جای یک بار ترسیدن و عقوبت کشیدن، تا مدتها میترسیم و از آنجایی که آفتاب هم هیچ وقت پیش ابر نمیماند، دیر یا زود مچمان باز میشود و آن وقت هم باید سزای کاری را که کردهایم، بدهیم و هم بابت دروغی که گفتیم، شرمنده باشیم. بیجهت نیست که میگویند، نجات در راستگویی است. دروغها ما را توی تلههای بزرگتر و تو در تویی میاندازند. بیشتر مواقع یک دروغ، کارساز نیست و برای سر هم کردن داستانمان باید بارها و بارها و تا مدتها مدام دروغ بگوییم.
گوشهای نشستهایم و با دروغهای کوچک و بزرگمان، یک تور میبافیم. مثل بندبازهایی که زیرپایشان یک تور میگیرند. تا اگر سقوط کردند، توی آن بیفتند و نجات پیدا کنند. اما تور نجاتی که با دروغ بافته بشود، مثل خانه عنکبوت، سست است و اعتماد کردن به آن، کار عاقلانهای نیست. به جای این که ما را نجات بدهد، بیشتر گرفتار میکند.
حرفهایها
پیدا میشوند آدمهایی که دروغگویی، عادتشان شده است. آنها برای چیزهای کوچک و بزرگ، دروغ میگویند. هم زمان در چند داستان زندگی میکنند که هیچ کدام از آنها شبیه به زندگی واقعیشان نیست. برای هر کسی یکی از این داستانها را تعریف میکنند و حتما از این کار هدفی دارند. آنهایی که به دروغ گفتن عادت میکنند، به نقطهای میرسند که فکر میکنند دیگر لازم نیست حقیقت خود و زندگیشان را برای کسی بازگو کنند. گاهی این کار را ناخواسته و بدون فکر انجام میدهند و گاهی هم با طرح و برنامه.
کسانی که به دروغگویی عادت میکنند، از بازی دادن دور و بری هایشان لذت میبرند. خودشان را باهوشتر و قدرتمندتر میبینند و فکر میکنند که دروغ برای آنها فضای امنی ایجاد میکند که کسی نمیتواند در آن فضا به آنها دست پیدا کند.
ممکن است آدمهای بیآزار و حتی ترحم برانگیزی به نظر بیایند که به خاطر پنهان کردن سختیهای زندگی و کمبودهایی که داشتهاند، از دروغ برای خودشان سرپناه ساختهاند. اما همین آدمها میتوانند خیلی خطرناک بشوند، زمانی که با استفاده از آن وسیله تلاش میکنند چیزی یا کسی را به دست بیاورند یا آن را برای خودشان نگه دارند.
آنها به زیر پا گذاشتن اخلاقیات، عادت و راه میانبری برای زندگی پیدا کردهاند. عادت خطرناک این آدمهای خوش خط و خال، گاهی هزینههای جبرانناپذیری برای اطرافیانشان دارد. دوستی با این آدمها دویدن به سمت سرابی است که وجود ندارد و بعضی وقتها تشخیص سراب از آب خیلی دیر و دشوار میشود.
لافزنها
آیا دروغ گفتن، ما را بامزهتر میکند؟ بعضیها جواب میدهند که بله. اینها آدمهایی هستند که برای خنداندن دوروبریهایشان دروغهای شاخ و دمدار تعریف میکنند. داستانهایی که همه میدانند واقعی نیست و با عقل جور در نمیآید، اما چون بیخطر و بامزه هستند به آنها میخندند. دور این آدمها توی مهمانی همیشه شلوغ است و صدای قهقهه بلند است. تا اینجای کار به نظر میآید که اشکالی وجود نداشته باشد.
دست کم اینها به کسی آزار نمیرسانند و جز جلب توجه دوست و آشنا، نفع دیگری هم نمیبرند. اما کار از جایی خراب میشود که آنها، دروغهای خودشان را باور میکنند؛ مثلا اول، داستانهایی درباره پیدا شدن گنج توی بیابان تعریف کرده و بعد کمکم خودشان باور میکنند که واقعا میشود توی بیابان، گنج پیدا کرد.
قدم بعدیشان هم این است که کل زندگیشان را حراج کنند و با پولش وسایلی بخرند که بشود با آنها چند روزی در گرمای ۵۰ درجه دوام آورد و بروند زمین را زیر و رو کنند. شاید شما فکر کنید که این دیگر خیلی اغراق است و بعید است کسی کارش از دروغگویی و لافزنی به حراج زندگی و گنجیابی بکشد. ولی واقعیت این است که ماجرا آن قدر پیچیده نیست.
تصور کنید این دوست دروغ گوی ما، میان یک عده نشسته است و دارد شرح سفرهای عجیب و غریبش را میدهد، اگر چند نفر توی این جمع بعد از مدتی به حرفهایش شک کنند و از وی بخواهند که ثابت کند، بعید نیست که او هم بیل و کلنگ بردارد و به بیابان بزند. دنیا پر از آدمهایی است که دروغهای خودشان را باور میکنند و برای ثابت کردنش به بقیه، دست به کارهای عجیب و غریب میزنند.
مصلحتبینها
به یک عده هم وقتی میگویی که چرا دروغ میگویند، جواب میدهند که این که دروغ واقعی نیست، دروغ مصلحتی است و ایرادی ندارد. اما دروغ مصلحتی، جا دارد؛ مثلا وقتی جان یا آبروی کسی در خطر باشد؛ اما بیشتر دروغهای به اصطلاح مصلحتی ما، برای حفظ جان یا آبروی کسی و یا جلوگیری از یک دعوا نیست. آنها فقط دروغهای معمولی هستند که ما مصلحت میدانیم که بگوییم، همین!
در خیلی از موارد پای هیچ ضرورت یا مصلحتی هم در بین نبوده است. ما فقط دلمان خواسته و دروغ گفته ایم و حالا دنبال وسیلهای میگردیم که بار گناه و عذاب وجدان ما را سبکتر کند. دروغهای مصلحتی ما، خیلی وقتها به جای حل یک مشکل، مشکلات جدیدی به وجود میآورند.
مسائل را پیچیدهتر میکنند و به جای آن که آدمها را با هم آشتی بدهد، باعث به وجود آمدن کدورتهای تازه میشوند. چرا؟ چون خیلی وقتها ما درک درستی از اتفاقاتی که قرار است در آینده بیفتد، نداریم. حتی شناخت درستی از آدمهای دور و برمان و عمق و پیچیدگی موضوعات اطرافمان نداریم.
همین باعث میشود که دروغ مصلحتی ما، کارها را خرابتر کند و اگر کوره راهی برای حل مشکل باقی مانده، آن را هم از بین ببرد تا دیگر واقعا نشود برای حل مشکل، کاری کرد. گفتن یک دروغ مصلحتی، به ظاهر کارسادهای است ولی در اصل میتواند خیلی خطرناک باشد. دروغ مصلحتی، یک استثناست نه قاعده کلی و معمول حل مشکلات.
راستگوها
تعداد راستگوها، کم نیست. فقط مشکل این است که آن قدر دروغ زیاد شده، که تشخیص راست و دروغ سخت است و خیلی از راستگوها هم در این میان به دروغگویی متهم میشوند. راستگویی همیشه سختتر از دروغگویی بوده است. شجاعت و اعتماد به نفس بیشتری میخواهد و شرافت و نجافت آدم را نشان میدهد. ولی هیچ کس نمیگوید گفتن حرف راست، بدون هزینه است و همه برای راستگوها کف میزنند و تشویقشان میکنند.
راستگوها بسته به اهمیت موضوعی که دربارهاش حرف میزنند ممکن است طرد یا مجازات بشوند. آنها روی چیزهایی نور میتابانند که خیلی از مردم دلشان میخواهد تماشایشان کنند. حرفهایی را میزنند که بعضی دوست دارند آنها را فراموش کنند یا نشنیده بگیرند.
راستگوها، دنیای خیالی دروغگوها یا کسانی را که به شنیدن دروغ عادت کردهاند، به هم میریزند و همین، خیلیها را عصبانی میکند، گاهی واقعیتهای تلخ را به جای توهمات دروغین مینشانند و درباره چیزهایی هشدار میدهند که کسی دوست ندارد حتی به اتفاق افتادنشان فکر کند. راستگویی، همیشه انتخاب سادهای نیست؛ حرکت بر خلاف جریان آّب است. هزینه دارد و حتی در تاریخ، به قیمت جان بسیاری از انسانهای پاک تمام شده است.
منبع: مجله موفقیت؛ ندا شاهنوری