- اسلام
- قرآن
- پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)
- شیعه
- خانواده
- ادیان و مذاهب
- پرسش ها و پاسخ ها
- کتابشناسی
- کتابخانه
- چندرسانه ای
- زمان مطالعه : 8 دقیقه
- توسط : رحمت الله ضیایی
- 0 نظر
یکی از داستان هایی که در تاریخ اسلام مورد بحث و ایراد قرار گرفته و در برخی از روایات و کتاب های اهل سنت آمده است، داستان «شق صدر»، پیامبر اکرم ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ می باشد. پیش از ورود در اصل داستان باید این مطلب را یادآور شویم که بر اساس نقل اهل تاریخ و سیره نویسان، رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ حدود پنج سال در میان قبیله بنی سعد و در نزد حلیمه سعدیه بود. بدین ترتیب که پس از پایان دو سال دوران شیرخوارگی، حلیمه آن بزرگوار را طبق قرار قبلی نزد آمنه مادر مکرّمه و عبدالمطلب جدّ بزرگوار آن حضرت آورد، ولی روی علاقه بسیاری که به آن حضرت پیدا کرده بود با اصرار زیادی دوباره او را از مادرش گرفته و به میان قبیله برد و این جریان «شق صدر» به گونه ای که نقل شده در سال های چهارم یا پنجم عمر شریف آن حضرت اتفاق افتاده است.[۱]
ما اصل داستان را از منابع و کتاب های اهل سنت مطرح نموده و سپس نقض و ابرام هایی که از ناحیه دانشمندان و اهل تحقیق نسبت به این حادثه در کتب تفسیر و تاریخی مطرح گردیده است با ذکر منابع آن ذکر می کنیم:
این داستان را بسیاری از محدثین و سیره نویسان اهل سنت نقل کرده اند مانند «مسلم» در کتاب صحیح، در ضمن چند حدیث، و ابن هشام در کتاب «سیره اش» و طبری در کتاب «تاریخ» خود، و…[۲] اینک یکی از روایاتی را که در صحیح مسلم آمده در اینجا نقل می کنیم و سپس به بحث های جنبی و صحت و سقم آن می پردازیم: «مسلم از انس بن مالک روایت کرده[۳] که روزی جبرئیل هنگامی که رسول خدا با پسر بچه ها بازی می کرد نزد وی آمد و او را گرفت و بر زمین زد و سینه او را شکافت و قلبش را بیرون آورد و از میان قلب آن حضرت لکه خونی بیرون آورده و گفت: این بهره شیطان بود از تو، و سپس قلب آن حضرت را در طشتی از طلا با آب زمزم شستشو داده آن گاه آن را به هم پیوند داده و بست و در جای خود گذارد… پسر بچه ها به سوی مادرش (حلیمه دایه حضرت) آمده و گفتند: محمد کشته شد! آنها به سراغ او رفته و او را در حالی که رنگش پریده بود مشاهده کردند، انس گفته: من جای بخیه ها را در سینه آن حضرت می دیدم».
در سیره ابن هشام از حلیمه روایت کرده که گفت: آن حضرت به همراه برادر رضاعی خود در پشت خیمه های ما به چراندن گوسفندان مشغول بودند که ناگهان برادر رضاعی او به سرعت نزد ما آمد و به من و پدرش گفت: این برادر قرشی ما را دو مرد سفید پوش آمده و او را خوابانده و شکمش را شکافتند و می زدند.! حلیمه گفت: من و پدرش به نزد وی رفتیم و محمد را که ایستاده و رنگش پریده بود مشاهده کردیم، ما که چنان دیدیم او را به سینه گرفته و از او پرسیدیم: ای فرزند تو را چه شد؟ فرمود: دو مرد سفیدپوش آمدند و مرا خوابانده و شکم مرا دریدند و به دنبال چیزی می گشتند که من ندانستم چیست؟ حلیمه می گوید: ما او را برداشته به خیمه های خود آوردیم.[۴] در هر دوی این نقل ها هست که همین جریان سبب شد تا حلیمه آن حضرت را به نزد مادرش آمنه باز گرداند.
این داستان تدریجاً در روایات توسعه یافته تا آنجا که گفته شده داستان شق صدر در دوران زندگی آن حضرت چهار یا پنج بار اتفاق افتاده است؛ در سه سالگی (همان گونه که ذکر شد) در ده سالگی و هنگام بعثت و در داستان معراج و در این باره اشعاری نیز از بعضی شعرای عرب نقل کرده اند.[۵] بلکه برخی از مفسّران سوره انشراح و آیه «الم نشرح لک صدرک» را بر این داستان منطبق داشته و شأن نزول آن دانسته اند.[۶]
این داستان به گونه ای که ملاحظه شد از چند جهت مورد خدشه و ایراد واقع شده است:
اختلاف میان این نقل و نقل های دیگر در مورد علت بازگرداندن رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ به مکه و نزد مادرش آمنه که در این دو نقل سبب بازگرداندن آن حضرت همین جریان ذکر شده و این ماجرا طبق این دو روایت در سال سوم از عمر آن حضرت اتفاق افتاده، در صورتی که در روایات دیگر و از جمله در همین سیره ابن هشام (ص۱۶۷) برای بازگرداندن آن حضرت علت دیگری نقل شده و آن گفتار نصارای حبشه بود که چون آن کودک را دیدند به یکدیگر گفتند ما این کودک را ربوده و به دیار خود خواهیم برد چون وی سرنوشت مهمی دارد. هم چنان سال بازگرداندن آن حضرت را نیز در روایات دیگر سال پنجم عمر آن حضرت ذکر کرده اند.[۷] در کیفیت اصل داستان نیز میان نقل ابن هشام و طبری و یعقوبی اختلاف است، چنان که در سیره المصطفی و در روایت طبری آمده که چند نفر برای غسل و التیام باطن آن حضرت آمده بودند که یکی از آنها امعاء آن حضرت را بیرون آورده و غسل داد و دیگری قلب آن حضرت را و سومی آمده و دست کشید و خوب شد و آن حضرت را از زمین بلند کرد.[۸] که همین اختلاف سبب ضعف نقل مزبور می شود.
خیر و شرّ و خوبی و بدی قلب انسانی، از امور اعتقادی و معنوی است و چگونه با عمل جرّاحی و شکافتن قلب و شستشوی آن می توان مادّه شر و بدی را به صورت یک لخته خون بیرون آورد و شتسشو داد؟ و یا این غدّه بدی و شر فقط در سینه رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ بوده و دیگران ندارند…؟ و امثال این گونه سئوال ها؟ از این رو مرحوم طبرسی در مجمع البیان در داستان معراج فرموده است: «این که روایت شده که سینه آن حضرت را شکافته و شتسشو دادند ظاهر آن صحیح نیست، و قابل توجیه هم نیست مگر به سختی، زیرا آن حضرت پاک و پاکیزه از هر بدی و عیبی بوده و چگونه می توان دل واعتقادات درونی آن حضرت را با آب شستشو داد؟…».[۹]
از این گذشته چگونه این عمل چند بار تکرار شده و حتی پس از نبوت و بعثت آن بزرگوار باز هم نیاز به این عمل پیدا شد؟ آیا این غده هر بار که عمل می شد دوباره عود می کرد و فرشته های الهی مجبور می شدند به دستور خدای تعالی مجدداً این عمل شکافتن صدر آن بزرگوار را تکرار می کردند و موجبات ناراحتی آن حضرت را فراهم می ساختند؟!
چگونه می توان معنای این روایات را با آیاتی که در قرآن کریم آمده و هر نوع تسلط و نفوذی را از طریق شیطان در دل پیغمبران و مردان الهی و حتی مؤمنان و متوکلان سلب و نفی کرده جمع کرد؟ مانند آیه شریفه:« إِنَّهُ لَیْسَ لَهُ سُلْطَانٌ عَلَى الَّذِینَ آمَنُواْ وَعَلَى رَبِّهِمْ یَتَوَکلُونَ[۱۰]» و آیه «قَالَ رَبِّ بِمَآ أَغْوَیْتَنِی لأُزَیِّنَنَّ لَهُمْ فِی الأَرْضِ وَلأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ ـ إِلاَّ عِبَادَک مِنْهُمُ الْمُخْلَصِینَ[۱۱]» و نیز آیه شریفه تطهیر.
به هر صورت این روایت که متضمن شق صدر است از جهاتی مورد خدشه و ایراد واقع شده و حتی بعضی گفته اند: این نقل در قالب روایت ساخته و پرداخته مسیحیان و کلیساها است و مؤید روایت دیگری است که در صحیح بخاری و مسلم آمده است «که جز عیسی بن مریم همه فرزندان آدم هنگام ولادت مورد دستبرد شیطان واقع می شود و شیطان در او نفوذ می کند و سبب گریه نوزاد می گردد، فقط عیسی بن مریم بود که در حجاب و پرده بود و از دستبرد شیطان محفوظ ماند…».[۱۲]
در برابر این ایرادها پاسخ هایی هم در حمایت از این حادثه داده شده که اجمالاً به خلاصه آن اشاره می کنیم تا حق مطلب به خوبی ادا گردد:
حکمت در این داستان آشکار کردن امر رسالت و آماده ساختن رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ برای عصمت و وحی از زمان کودکی بوده است نه ریشه کن کردن غده شرّ و بدی از جسم رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ تا این اشکال ها پیش آید.[۱۳] (و در واقع این حادثه خودش یک معجزه و خارق عادت است مثل خشک شدن دریاچه ساوه و فرو ریختن کنگره های طاق کسرا هنگام ولادت آن حضرت).
از نویسندگان و دانشمندان شیعی، هاشم معروف حسینی نیز در کتاب سیره المصطفی پس از آن که اختلاف نقل ها را ذکر می کند گفته است: این اختلافات اگر چه موجب می شود تا انسان در اصل داستان تردید کند به خصوص اگر سندهای آن را بر اصولی که در روایات مورد قبول است عرض کنیم، ولی با این حال این مطلب به تنهایی برای انکار این داستان از اصل و اساس و متهم کردن نقل کنندگان کافی نیست، زیرا آن چه اینان نقل کرده اند نوعی از اعجاز است و عقل چنین حوادثی را محال ندانسته و قدرت خدای تعالی را برتر می داند از آن چه عقل ها بدان احاطه ندارد و اوهام و پندارها درک آن نتواند و زندگی رسول اعظم خداوند، مقرون است با امثال این گونه حوادثی که برای دانشمندان و محققان قابل تفسیر و توجیه نبود، و جز اراده ذات باری تعالی انگیزه نداشته «و لیس ذلک علی الله بعزیز».[۱۴]
علامه طباطبایی در کتاب شریف المیزان در دو جا داستان شق صدر را نقل کرده یکی در ذیل داستان معراج در سوره «اسری» و دیگری در ذیل آیه «الم نشرح لک صدرک» و در هر دو جا بدون این که اصل قضیه را انکار کند، آن را حمل بر «تمثُّل برزخی» نموده که در عالم دیگری شستشوی باطن آن حضرت به این کیفیت در پیش دیدگان رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ مجسم گشته و مشاهده گردیده است و داستان های دیگری را نیز که در روایات معراج آمده به همین معنا حمل کرده است.[۱۵]
نویسنده محترم کتاب درس هایی از تاریخ اسلام می گوید: این داستان را محدث بزرگوار شیعه مرحوم ابن شهر آشوب در کتاب مناقب به گونه دیگری نقل کرده که بسیاری از این اشکال ها بر آن وارد نیست و آن این که: از حلیمه سعدیه نقل کرده که در خاطرات زندگی آن بزرگوار در سال پنجم از عمر شریفش می گوید: من پنج سال و دو روز آن حضرت را تربیت کردم، در آن هنگام روزی به من گفت: برادران من هر روز کجا می روند؟ گفتم گوسفند می چرانند، محمد گفت: من امروز به همراه ایشان می روم، و چون با ایشان رفت فرشتگان او را گرفته و بر قله کوهی بردند و به شتسشو و تنظیف او پرداختند، در این وقت پسرم به نزد من آمد و گفت: محمد را دریاب که او را ربودند! من به نزد وی رفتم و نوری دیدم که از وی به آسمان ساطع بود، او را بوسیده و گفتم: چه بر سرت آمد؟ پاسخ داد: محزون مباش که خدا با ما است و سپس داستان خود را برای او بازگو کرد، و در این وقت از وی بوی مشک خالص به مشام می رسید و مردم می گفتند: شیاطین بر او چیره شده اند و او می فرمود: چیزی بر من نرسیده و باکی بر من نیست.[۱۶]
اینک بر طبق این نقل می گوییم: گذشته از این که نقل های پیشین مورد اشکال بود و با یک دیگر اختلاف داشت با این نقل هم مخالف است، و اگر بنای پذیرفتن این داستان باشد همین نقل که خالی از اشکالات پیشین است برای ما معتبرتر است و نیازی هم به توجیه و تأویل نداریم. و تأویلی هم که مرحوم علامه طباطبایی(ره) کرده اند، اگر داستان مربوط به معراج رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ تنها بود توجیه خوبی بود، چون در پاره ای از روایات که در مورد مشاهدات دیگر آن حضرت رسیده به همان لفظ تمثیل آمده است و با قرینه آنها می توان این داستان را نیز همان گونه توجیه و تفسیر کرد، اما آن گونه که معلوم شد این داستان در کودکی آن حضرت اتفاق افتاده و اگر در موارد دیگر هم اتفاق افتاده باشد این تفسیر و توجیه در همه جا دشوار به نظر می رسد، مگر آن که همان توجیه را با قرینه ای که ذکر شد شاهد و نمونه ای برای موارد دیگر بنگریم.
در پایان ذکر این نکته هم جالب است که در خاتمه روایت صحیح مسلم همان گونه که ملاحظه شد آمده که انس بن مالک گفته بود: من جای التیام آن زخم را در سینه رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ می دیدم: گویا او تصور کرده بود که این شکافتن و بستن با چاقو و یا کارد و نخ و سوزن بوده در صورتی که اگر ما داستان را این گونه که نقل شده بپذیریم به عنوان یک معجزه و امر خارق عادت می پذیریم.[۱۷]
پی نوشت ها:
[۱]. رسولی محلاتی، درس هایی از تاریخ تحلیلی اسلام، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، ج۱٫
[۲]. صحیح مسلم، ج۱، ص۱۰۱ـ۱۰۲؛ سیره ابن هشام، ج۱، ص۱۶۴ـ۱۶۵؛ تاریخ طبری، ص۵۷۵٫
[۳]. صحیح مسلم، ج۱، ص۱۰۱ـ۱۰۲٫
[۴]. سیره ابن هشام، ج۱، ص۱۶۴ـ۱۶۵٫
[۵]. رسولی محلاتی، درس هایی از تاریخ تحلیلی اسلام، ج۱، به نقل از الصحیح من السیره، ج۱، ص۸۳٫
[۶]. تفسیر مفاتیح الغیب، فخر رازی، ج۳۲، ص۲٫
[۷]. بحارالانوار، ج۱۵، ص۳۳۷ـ۴۰۱٫
[۸]. هاشم معروف حسینی، سیره المصطفی، ص۴۶٫
[۹]. مجمع البیان، ج۳، ص۳۹۵٫
[۱۰]. نحل / ۹۹٫
[۱۱]. حجر / ۴۰ ـ ۴۱٫
[۱۲]. الصحیح من السیره، ج۱، ص۸۷٫
[۱۳]. محمد سعید بوطی، فقه السیره، ص۶۳٫
[۱۴]. سیره المصطفی، ص۴۶٫
[۱۵]. طباطبایی، سید محمد حسین، المیزان، ج۱۳، ص۳۳ و ج۲۰، ص۴۵۲٫
[۱۶]. درسهایی از تاریخ تحلیلی اسلام، همان، ج۱٫
[۱۷]. ابن شهر آشوب، مناقب آل ابی طالب، ج۱، ص۳۳٫
منبع: نرم افزار پاسخ۲ مرکز مطالعات حوزه علمیه قم