- اسلام
- قرآن
- پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)
- شیعه
- خانواده
- ادیان و مذاهب
- پرسش ها و پاسخ ها
- کتابشناسی
- کتابخانه
- چندرسانه ای
- زمان مطالعه : 9 دقیقه
- توسط : ناظر محتوایی شماره یک
- 0 نظر
۴- مخفیکاری و دروغگویی
دروغ گفتن فرزندان، فطری نیست. آنها در سنین کمتر، از آنجا که فطرت بکر و دست نخوردهای دارند، به طور کاملاً طبیعی به راست گویی رو میکنند، اما به مرور وقتی با دروغ گویی پاداشی به دست میآورندیا از تنبیهی میگریزند، آن را میآموزند. رفتار اولیه و طبیعی، راست گویی است و دروغ گویی بر اثر عاملی قصری پدید میآید.
والدینی که بر فرایند پاداش و تنبیه، بسیار تکیه میکنند، نوعاً گلایه میکنند که فرزندانشان فراوان دروغ میگویند. دروغ گویی رفتاری انتخابی و اکتسابی است که فرزندان ما به آن رو میآورند اگر فرزندان ما متوجه شوند در صورتی که به راست گویی اولیه ادامه دهند، بسیار دشوار میتوانند با والدین کنار آیند، دارای طبیعت دومیمیشوند که اقتضا میکند با دروغ گویی، خود را با والدین سازگار کنند.
اگر به شخصیت فرزندان توجه شود، به آنها احترام گذاشته شود و زمینههای بروز شخصیت آنها از مسیر راست گویی و یکرویی فراهم شود، کمتر به مخفی کاری و دروغ گویی رو میآورند.
فرزندان به ویژه در سنین جوانی باید با مسئولیت پذیری بیشتری آشنا باشند. این پدیده در صورتی رخ میدهد که پدر و مادر بتوانند خواستههای متفاوت و مخالف آنها را بشنوند و بدون این که حساسیت نشان دهند، با حفظ حقوق آنها در انتخاب مسیرشان، آنان را به پیامدهای منفی احتمالییا قطعی رفتارشان آگاه کنند و به این ترتیب مسئولیت پذیری را در آنها تقویت کنند.
ما نباید به این دلیل که معتقدیم کاریا رفتاری که فرزند ما انتخاب میکند، به ضرر اوست، از گزینش او جلوگیری کنیم. به ویژه در انتخابهایی که چندان حیاتی نیست، بیشتر باید متوجه استقلال فرزند در تصمیمگیری باشیم. بهیقین اگر او مزهی تلخ ضرر را بفهمد، برایش آموزنده است، اما اگر ما او را از کاری باز داریم، شاید او تا آخر عمرش تصور کند اگر بنابر خواست خود رفتار میکرد، موفق تر بود.
برخی والدین میگویند: «معلوم نیست فرزندان ما بفهمند کارشان اشتباه بوده است. ما تا به حال از آنها اعترافی نشنیده ایم». چنین والدینی از این نکته غفلت میکنند که اصولاً اعتراف آدمیبه ویژه جوانان به خطا، حتی با علم به خطا طبیعی نیست.
ما نباید جوان را در صورتی پشیمان بدانیم که به خطای خود اعتراف کند. او در بسیاری از موارد، حتی وقتی که همچنان از کارش دفاع میکند، میخواهد شکست خورده جلوه نکند و دلیلی ندارد که ما اصرار کنیم او را شکست خورده معرفی کنیم. ما باید اجازه دهیم جوانان اعتماد به نفس خود را از دست ندهند و خود پندارهی مثبت داشته باشند. ما باید اشتباه آنها را به آرامی، با منطق و بجا تذکر دهیم. در این صورت است که آنها کمتر به سوی دروغ گویی سوق مییابند.
۵- برچسب زدن و مقصر دانستن دیگران
هنگامیکه والدین چندین فرزند در سنین نزدیک به هم دارند، گاه شدت وابستگی خانواده به نظام پاداش و تنبیه، فرزندان را به بر چسب زدن به دیگران و مقصر دانستن آنها تشویق میکند. در این خانواده، هریک از فرزندان برای این که خودش را خوب جلوه دهد، دیگری را بد نشان میدهد تقصیر را به گردن او میاندازد و به او سخن ناروا نسبت میدهد.
این نظام حاکم بر خانواده نه تنها آرامش فرزندان را در پی ندارد، بلکه توطئه، ستیز و حسادت را در میان آنان تشدید میکند. انتظارات و مطالبات والدین، همراه پاداشها بهره گیرند و کمتر از آنان تنبیه شوند. رقابت ناسالم در میان چنین فرزندانی بسیار دیده میشود و اعتراض فرزندان نیز به تبعیضی که در رفتار والدین احساس میکنند، همیشگی است. چنین فرزندانی بسیار بهانه جو، بد اخلاق و غرزن میشوند و دایرهی اعتراض آنها به عملکرد ناعادلانهی والدین(ناعادلانه بر اساس تصور خود) گسترش مییابد.
۶- قلدری و زورگویی
یکی از پیامدهای نظام پاداش و تنبیه در خانواده این است که وقتی پدر و مادر از قدرت خویش برای مدیریت زندگی استفاده میکنند و خود را مدیری مقتدر در خانواده تصور میکنند، فرزندان رفتار آنها را نوعی زورگویی به شمار میآورند. آنها حاضر نیستند این مدیریت را مقتدرانه بدانند و زمانی که خود در جایگاه مدیر قرار میگیرند، معمولاً بر افراد زیردستشان حکومت میکنند.
الگوی آنها تصویری است که از والدین خود دارند. به عبارت دیگر هر گاه خواستید بدانید رفتار والدین با فرزندانشان چگونه است، میتوانید به فرزندان آنها قدرت دهید تا بر نیروهای زیردست خود مدیریت کنند. الگوی مدیریت آنها به صورت غالب نشان میدهد که نوع رفتار والدین با آنها چگونه بوده است. نقشی که دختر در مدیریت گروه همسال ایفا میکند، بیانگر نوع رفتار مادر با اوست.
والدین باید به این نکته توجه داشته باشند که استفادهی آنها از قدرت، آن قدر حساب شده و ظریف باشد که فرزندان، آن را زورگویی تعبیر نکنند؛ یعنی آن قدر منطق و عاطفه در کناریکدیگر باشد که تصویر قدرت والدین، کمتر با بیمنطقی و بیعاطفگی در ذهن فرزندان نقش بندد. اگر پدر و مادر در تربیت فرزندان خود از زور و قدرت به صورت چشمگیر استفاده کنند، فرزندان آنها نیز عموماً چنین رفتاری با دیگران خواهند داشت.
۷- تنزل موقعیت فرزندان
ایجاد فشار بیرونی و الزام در تربیت، افزون بر تأثیرات منفی که بدان اشاره شد، منزلت و موقعیت فرزند را در دیدگاه خودش و در نظر خداوند متعال، خدشه دار میکند.
مسلّماً فرزند هر گاه با تربیت تحمیلی مواجه میشود، پیش از هر چیز، والدین را مقصر میداند، که خود باعث بیمهری و انزجار از آنها میشود. در روایتی که در بخش «پیامدها» از امام صادق (علیه السلام) نقل شد، آمده است که آن حضرت به عبدالعزیز فرمودند: یا عبدالعزیز، لا تسقط من هو دونک فیسقطک من هو فوقک؛(۱) «ای عبدالعزیز! زمینهی سقوط فرد پایین تر از خود را فراهم مکن، چرا که در این صورت، فرد بالاتر از تو نیز زمینهی سقوط تو را فراهم خواهد کرد».
در روایتی دیگر، امیر مومنان (علیه السلام) تغافل را از عوامل بزرگ منزلتی در چشم متربی معرفی میکند و میفرماید: … عظّموا اقدارکم بالتغافل من الدنی من الامور … ؛(۲) «قدر خود را با تغافل از کارهای زشت دیگران افزایش دهید».
این سخن نشان میدهد که بهره مندی والدین از تدبیر و سیاست، بسیار ضروری و لازم است. تدبیر پدر و مادر، آنها را به تغافل دعوت میکند؛ و گرنه والدینی که سادگی میکنند و میخواهند به جزئی ترین مسائل بپردازند و از آن نگذرند، رابطهی میان خود و فرزندان را بسیار خدشه دار میکنند و منزلت خود را در چشم آنان فرو میآورند.
۸- وابستگی به ارزشهای دیگران
خانوادهای که از پاداش و تنبیه، فراوان استفاده میکند، در ضمیر فرزند خود این نکته را حک میکند که او به خوب جلوه کردن مقابل دیگران، ممتاز شناخته شدن و رد نشدن نیازمند است. همهی ما از پذیرفته شدن، تأیید شدن، مطلوب واقع شدن و نگاه مثبت دیگران به خود خرسند میشویم، اما این حالات نباید باعث شود شاخص حقانیت افکار، اعتقادات، باورها و رفتارها نزد ما، قضاوت دیگران باشد.
خانوادههایی که محاسبه شده و با عنوان پاداش و کیفر، رفتارهای فرزندان را محک میزنند و آن را ارزش گذاری میکنند، بچههای خود را شدیداً به قضاوت دیگران دربارهی آنها وابسته میسازند و ارزشهای شخصی آنها را سلب میکنند و گاه فرزند فکر میکند اگر در امتحان ریاضی نمرهی بیست نیاورد، در المپیاد ادبیات مدرسه بیش از سه غلط داشته باشد، معلم او را تشویق و نفر برتر کلاس معرفی نکند، و بهترین دانش آموز شناخته نشود، ارزش خود را از دست داده است.
این تصور، بسیار خطرناک است و به کرامت فرزند آسیب میزند؛ باعث میشود از خود، تصویر منفی پیدا کند و خود پندارهی بدی در خود بیابد؛ با این که میداند از ارزشهایی برخوردار است که به چشم دیگران نیامده است. علی بن ابی طالب (علیه السلام) میفرماید: فلا ترج خیره؛ یعنی به کسی که خود را پست بشمارد و حرمت خود را در میان دیگران از دست رفته ببیند، دیگر امیدی نداشته باشید.(۳) چنین فرزندی عزت نفس خود را از دست میدهد.
برخی والدین ممکن است در زمینهی تنبیه فرزندان کمیاحتیاط ورزند و چندان به آن گرایش پیدا نکنند، اما در باب خوبی پاداش دادن به فرزندان و تشویق آنها، کسی تردید ندارد؛ در حالی که به نظر میرسد وابسته شدن فرزند به تشویق پدر و مادر نیز پیامدهایی دارد که نمیتوان به سادگی از آن گذشت.
این نکته اهمیت دارد که وابستگی فرزندان به تشویق والدین، آنها را تحت تسلط والدین بار میآورد و مانع بروز شخصیت آنان میشود؛ در حالی که شکفتن، سهم هر انسان با استعدادی است. طبیعی است که چنین افرادی همواره در اجتماع، ارزش و اهمیت خود را بر اساس نگاه دیگران به خود ارزیابی میکند. این حالت، آنها را شخصیتی وابسته بار میآورد که به تناسب ارزشهای اجتماعی در هر دوره، چهره عوض میکنند و ارزشهای ثابت شخصی ندارند. آنها میخواهند در نگاه دیگران، همواره در قلهی افتخار باشند و برنده و خوب ارزیابی شوند.
فرزندان ما باید بدانند که حقانیت صاحبان حق، به تأیید و رد دیگران وابسته نیست. تشویق زیاد باعث میشود که تنها ملاک حق، تشویق و تنها ملاک باطل، تنبیه دیگران به حساب آید.
در روایتی از امیر مومنان، علی (علیه السلام) آمده است: مردم را معیار حق قرار نده. حق را بشناس تا اهل حق را بشناسی. اگر برای شناخت حق در پی آن باشیم که دیگران چه میگویند، از حق فاصله گرفته ایم.(۴)
روزی حارث بن حوط لیثی نزد امیرالمؤمنین، (علیه السلام) آمد و از اوضاع سیاسی آن زمان که عدهای مقابل علی (علیه السلام) ایستاده بودند، پریشان بود. حضرت به او فرمودند: «ای حارث! به پایین نگاه کنی، افراد را ملاک قرار میدهی و به بالا و سرچشمه نگاه نکنی، از حق دور میشوی. تو حق را با پیروزی پیروان حق بشناس و باطل را با اجتناب آنان که از باطل دوری میکنند دریاب».(۵)
پاداشها و تشویقها چنان که در فضایی مقابل فرزندان دیگر رخ دهد، نه تنها برای فرزند تشویق شده پیامدهای منفی دارد، بلکه برای فرزندان دیگر نیز آسیبزا است؛ زیرا فرزندان تفاوتهای خود بایکدیگر را درک میکنند و تا حدی آن را میپذیرند.
آنها قبول دارند کهیکی با هوش تر و دیگری متفاوت با او،یکی برون گراتر و دیگری متفاوت با اوست و هریک از این ویژگیها، نتایج ویژهای در تحصیل و … دارد، یکی از فرزندان را در برابر دیگران تشویق میکند، فرزندان دیگر که قدرت بدنییا فکری کمتری دارند، احساس شکست میکنند. اینها فرزندانی بدون اعتماد به نفس، ناامید، شکستخورده و مبتلا به حسادت خواهند بود. اگر فرض کنیم در این موارد، تشویق سودی داشته باشد، پیامدهای منفی آن به مراتب بیشتر است.
۹- جبههگیری دسته جمعی
وقتی فرزندان، از والدین خود اعمال قدرت و سلطه میبینند و این پدیده را مانع آزادی عمل خود تحلیل میکنند، میکوشند یک پارچه شوند و جبههی مشترکی تشکیل دهند. آنها گاه هم نظرند که باید کاری کنند تا از آزادی عمل بیشتری برخوردار باشند. در این صورت، همه یک صدا میگویند: محدودیتهایی که در خانوادهی ماست، در خانوادههای دیگر نیست و نباید این طور باشد. همهی آنهایکدیگر را تأیید میکنند تا از مزایای اینیک پارچگی برخوردار شوند. وقتی وحدت نظر باشد، فرزندان پرشورتر تلاش میکنند تایار جمع کنند و بقیه را با خود شریک سازند.
وقتی سایر فرزندان در کاری سهیم میشوند، اولاً احساس گناه آنها کمتر میشود و ثانیاً، فقط فرزندان پرشور مقصر به حساب نمیآیند و به تنهایی تنبیه نمیشوند. اینیک پارچگی در خارج از کانون خانواده، به شکلهای رسمیو به منزلهی اعتراض، اعتصاب و تظاهرات در بسیاری از محدودیتهای دانش آموزی و دانشجویی، برای به دست آوردن آزادی بیان، آزادی روابط و … دیده میشود، اما در محیط خانه، شاید چنین رسمیتی نداشته باشد.
بنابر اعتقاد فرزندان به دل سوزی پدر و مادر دربارهی آنان و تجربهی فراوان تر بزرگ تر ها، صورت طبیعی روابط فرزندان با والدین این است که آنها بایکدیگر سازگار باشند و هویت خود را از نظام حاکم بر خانواده به دست آورند، اما گاه بیمهارتی پدران و مادران در نحوهی مواجههی به فرزندان، باعث میشود آنان با سایر فرزندان و گروه همسال خود، با تمام هویت والدین خود مبارزه قرار کنند و با گروه همسال خود هویتی جدید پدید آورند.
۱۰- رشدنایافتگی
برخی افراد در طول زندگی خود، کودک میمانند و همواره رفتارهای کودکانه دارند. وقتی فرزندان، سازگاری با والدین را با دشواری تحمل کنند و پدران و مادران، آنها را تنبیه کنند و دوری از تنبیه برای فرزندان دشوار باشد، فرزندان به ویژه در سنین کمتر، برای فرار از تنبیه تسلیم میشوند، زیرا مقابله با والدین را بسیار پر خطر میبینند. شماری از بچهها به محض این که به نوجوانی و سن بلوغ نزدیک میشوند، در برابر پدر و مادر، مقاوم و عصیانگر میشوند و جرئت پیدا میکنند.
طبیعتاً این پدیدهی تازه، زندگی خانواده را به هم میریزد و نُرم جدیدی در خانواده پدید میآید. اما گروه دیگری از فرزندان به همان حالت بچگی و رشد نایافتگی میمانند. اینها فرزندانی هستند که در درون خود، ترسی نهادینه شده از والدین را حس میکنند، در طول عمر خود کودکانه میترسند و نیازهایشان را نادیده میگیرند.
چنین فرزندانی در بزرگسالی تسلیم دیگران میشوند و از موقعیت آنان هراس دارند و اساساً میترسند که خودشان باشند. آنهاگر چه سخنی نمیگویند، روانی پریشان دارند و از حالتی که دارند، ناراحت اند. این نوع سازش، خلاقیت و نوآوری را از فرزندان میگیرد و آنها را به مهری بیابتکار تبدیل میکند. به کارهای نو رو آوردن و گرایش به اکتشاف و اختراع، به آزادی عمل و تجربهی جدید نیاز دارد و با اعمال قدرت گستردهی والدین در برابر فرزندان، سازگار نیست.
در نظامیکه پاداش و تنبیه به صورت جدی حاکم است، فرزندان احساس نمیکنند که والدین، آنها را پذیرفتهاند و در هر لحظه، نگراناند که نکند کارشان به تنبیه منتهی شود. نگرانی فراوان آنها، از آمادگی شان برای اندیشیدن، ابداع و تمرکز کم میکند و هر چه بیشتر میخواهند بهتر باشند، اضطراب بیشتری دارند و از رسیدن به مطلوب، دور میشوند.
۱۱- دورویی و چربزبانی
گاه فرزندی که تحمیلی تربیت شده و از محتوا و پیام منزجر شده است، انزجار خود را نه در قالب مقاومت، بلکه در شکل ریا و تظاهر نشان میدهد او که قلباً از اجرای رفتار پسندیده از دیدگاه مربی ناخشنود است، میکوشد در ظاهر، نظر او را جلب و طبق خواستهی او رفتار کند، ولی در باطن هیچ اعتقاد و علاقهای به آن رفتار ندارد.
این پدیده تنها به رابطهی والدین و فرزندان اختصاص ندارد و در همهی روابط تربیتی، همچون رابطهی مدیر و دانش آموز، و معلم و شاگرد مشاهده میشود. دانش آموزی که ملزم شده بود در نماز جماعت مدرسه شرکت کند، میگفت: چهار رکعت نماز ظهر برای رضایت آقای مدیر میخوانم، قربه الی الله! این نیت را هم به گونهای ابراز میکرد که دیگران بفهمند. بنابراین در این تربیت، درون سازی، هضم و جذب وجود ندارد، بلکه حفظ نقش، ادا و تظاهر نهفته است.(۶)
تربیت تحمیلی، متربی را از روی ریا و تظاهر به انجام خواستههای مربی وادار میکند، ولی این تأثیر تا هنگامیاست که سایهی الزام و اکراه بیرونی بر آن باشد و به محض این که الزام خارجی رفع شود، متربی شیوهی پیشین خود را از سر خواهد گرفت. بنابراین، اگر تربیت با ایمان، عشق و رغبت درونی همراه نباشد، تربیتی مکانیکی، موقت، دیکتهای، بیرونی، بیریشه، وابسته به منابع تشویق و توبیخ و … خواهد بود.(۷)
پی نوشت ها
۱- محمد باقر مجلسی، بحار الانوار، ج ۶۶، ص ۱۶۹
۲- میرزا حسین نوری، مستدرک الوسائل، ج ۹، ص۱۵۹
۳- قال علی (علیه السلام): من هانت علیه نفسه فلا ترج خیره( عبدالواحد آمدی، غرر الحکم و درر الکلم، ص ۲۶۳).
۴- قال علی (علیه السلام)، لا تعرف الحق بالرجال. اعرف الحق تعرف اهله(سید بن طاووس، الطرائف فی معرفه مذاهب الطوائف، ص ۱۳۶).
۵- قال علی (علیه السلام)؛یا حارث، ان نظرت تحتک ولم تنظر فوقک جزت عن الحق. ان الحق و الباطل لا یعرفان بالناس، و لکن اعرف الحق باتباع من اتبعه و الباطل باجتناب من اجتنبه(سیده هاشم بحرانی، حلیه الابرار، ج ۲، ص ۲۵۴).
۶- عبدالعظیم کریم، تربیت آسیب زا، ص ۶۲
۷- همان.