- اسلام
- قرآن
- پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)
- شیعه
- خانواده
- ادیان و مذاهب
- پرسش ها و پاسخ ها
- کتابشناسی
- کتابخانه
- چندرسانه ای
- زمان مطالعه : 9 دقیقه
- توسط : ناظر محتوایی شماره یک
- 0 نظر
سازکار مواجههی فرزندان با والدین در خانوادهی مستبد
در خانوادههایی که زیاد از قدرت استفاده میکنند، بر تنبیه زیاد تکیه میکنند، اجبار و الزام بسیار دارند، خودرأی و مستبدند و شتاب زنده عمل میکنند، فرزندان برای کنار آمدن با قدرت والدین، به این مکانیسمها رو میآورند:
۱- مقاومت و طغیان
وقتی فرزندان از محتوای تربیت ناخشنود باشند، در برابر آن مقاومت و ایستادگی میکنند. یکی از عکس العملهای طبیعی آنها در برابر فشار و تحمیل بیرونی، مقاومت و انعطاف ناپذیری است. فرزندی که با اجبار، تحمیل و تنبیه، از به کار بردن کلمات زشت منع میشود، روحیهی مقاوم پیدا کرده، بر عمل زشت خود پافشاری میکند. دانش آموزی که با اکراه معلم و مربی ملزم میشود قواعد اخلاقی را در کلاس رعایت کند، از خود مقاومت نشان میدهد و کمتر به نظر مربی اهمیت میدهد.
پژوهشگرانی همچون مادسن، بکر، توماس، کاسر و پلاگر در تحقیقات خود دربارهی دانش آموزانی که بدون کسب اجازه از معلم، از روی صندلی خود بلند میشوند و به اطراف کلاس میروند، به این نتیجه رسیدند که هر چه معلم بیشتر به دانش آموزان دستور میداد سر جای خود برگردند، دانش آموزان به سخن او اهمیت کمتری میدادند و بیشتر جای خود را ترک میکردند.(۱)
انسان به گونهای است که حتی در برابر فشار خود نیز مقاومت میکند، چه رسد به فشاری که از بیرون و از سوی مربی تحمیل شود.
امام علی (علیه السلام) فرمودند: «برای دلهای آدمیان علاقه و اقبال، و گاه تنفر و ادبار است. هنگامیکه میخواهید کاری را انجام دهید از طریق علاقهی اشخاص وارد شوید؛ زیرا هنگامیکه دل را به کاری مجبور کنید، نابینا میشود».(۲)
یکی از شکایتهای والدین، مکانیسم مقاومت فرزندان است که در مراجعه به کلینک مشاوره، بر آن تکیه کرده اند. پدری که از رفتار نامناسب فرزند رنجیده شده بود و هر چه برای او استدلال میکرد که رفتارش اشتباه است و به اصطلاح میخواست او را تربیت کند، او گستاخ تر میشد و صدایش را بلند میکرد، به او گفت: این حرفهای چرند رو بس میکنییا… و پسر در پاسخ گفت: یا چی؟
پدر: میزنم تو دهنت تا دیگه این قدر بلبل زبونی نکنی.
پسر: زود باش منو بزن، راست میگی بزن.
پدر که به شدت عصبانی بود،سیلی محکمیبه پسر زد و گفت: حالا دیگه برای من شاخ و شونه میکشی پسرک احمق؟
پسر: باز هم میخواهی بزن، ولی من حرف خودم رو میزنم.
باید بدانیم این مواجههی بیثمر و پر خطر، همیشه به اینجا ختم نمیشود و ممکن است به حوادث محاسبه نشدهای منجر شود. فرار از منزل، آشنایی با دوستان ناباب و… از آثار این نوع برخورد است. برخی فرزندان در این موقعیتها مصمم میشوند به طور دقیق خلاف خواستهی والدین خود عمل کنند؛یعنی اگر از قبل چندان بر مخالفت با والدین مصمم نبودند و بیشتر فکر میکردند که چه کنند تا از مخمصهی مخالفت با آنها خلاص شوند، اکنون مصمم هستند که راه مخالفت را پیش گیرند و حاضرند هر بهایی را برای آن بپردازند.
نوجوانی که تا حدودی هوش و استعداد خوبی داشت، میگفت: پدر و مادر من بسیار به تحصیل من حساس هستند و مدام سفارش میکنند که باید نمرهی عالی بگیری. من حس میکنم آنها بیشتر به آرزوهای خودشان فکر میکنند و با نمرهی عالی من احساس خوش حالی میکنند، در حالی که من از خوش حالی آنها ناراحت میشوم. از آنجا که آنها با این نمره احساس خوش حالی و برد میکنند، انگیزهی چندانی برای درس خواندن ندارم و تلاش نمیکنم که نمرهی عالی بگیریم با این که میدانم نمرهی عالی برای خودم نیز خوب است، ولی این که آنها به خواستهی خودشان میرسند، مرا آزار میدهد.
جوانی که ادعا میکرد من میخواهم خودم باشم و آنچه را خودم دوست دارم انجام دهم، در برابر رفتارهای تند والدین خود دربارهی مدل موهایش، میگفت: من بیش از این که دربارهی زیبایی و زشتی موی خودم فکر کنم، این مسئله مرا به خود جلب کرده است که این همه اصرار والدین من برای چیست. گاه فکر میکنم اگر این قدر به من فشار نمیآوردند، بیش از این که به رفتار پدر و مادر فکر کنم، به موهایم فکر میکردم.
ممکن است گفته شود منطقی نیست که جوان به جای این که به آثار و پیامدهای رفتارش در زندگی خود بیندیشد، به انگیزه و اصرار والدین فکر کند. این حرف درستی است و از حقیقتی پرده بر میدارد، اما واقعیت این نیست. ما برای حذف رفتار منفی نمیتوانیم واقعیتها را نادیده بگیریم؛ درست است که باید به سوی حقایق برویم؛ اما تا زمانی که فرزند ما تلافیجویانه کاری را انجام میدهد و درگیر احساس خویش است، انتظار تغییر رفتار او واهی است. واقعیت این است که حتی بسیاری از پدر و مادرها احساسی عمل میکنند، گرچه درست نیست؛ پس چگونه ممکن است از جوانی که در اوج احساسات است، بدون این که زمینههای رفتار منطقی را برای او فراهم آوریم، توقع داشته باشیم بیندیشد و منطقی عمل کند.
مادری که دخترش در آستانهی طلاق بود و داماد میخواست بدون این که مهریهی او را پرداخت کند، دختر را استیفا کند و در حالی که دختر را به صورت منطقی میخواست خود را نجات دهد، فرصتهای خود را از دست ندهد و داشتن زندگی خوب برایش به حسرت تبدیل نشود، مادر میگفت: «به هر قیمتی شده است باید داماد را مجبور به پرداخت مهریه کنم، حتی اگر دخترم تا آخر عمر وبال گردنم باشد. تا آخر عمر کنیزی او را میکنم، ولی به این شرط که بتوانم داماد را محکوم کنم».
وقتی مادری را آن همه تجربه و گذر عمر تا این حد احساسی عمل میکند، پس چگونه از فرزندان انتظار داشته باشیم در تصمیمات خود بدون زمینه سازی، بر احساساتشان غلبه کنند.
مادری که درمانده شده بود و به هیچیک از هدفهای خود در تربیت دخترش نرسیده بود، میگفت: «من دربارهی تمیز و مرتب بودن، تحصیلات عالی و مناعت طبع دخترم بسیار مُصِرّ بودم، حساسیت خود را ابراز میکردم، از قدرت خود برای تأمین این اهدف استفاده میکردم و سخت گیر بودم. اکنون که دخترم ازدواج کرده و به خانهی بخت رفته است، درسش را ادامه نداده است، زندگی مرتبی ندارد و خیلی هم ول خرجی میکند؛ یعنی به طور دقیق در کارهایی که تأکید بیشتری داشتم، ناموفق ماندم».
نسل نو در برابر اقتدار والدین میایستند و با استیلای آنها مقابله میکنند. آنها بیش از نسل گذشته احساس میکنند که آزادی هایشان تهدید میشود و پدر و مادر موقعیت آنها را درک نمیکنند. البته در بسیاری از موارد اینها واقعیت ندارد، ولی این احساس واقعیت دارد و فرزندان با آن زندگی میکنند.
ما برای این کار راهکار مناسبی برای مقابله با ناهنجاریها پیدا کنیم، باید خودمان را جای آنها فرض کنیم، آن گاه راهی را مطابق با مقتضای حال آنها و فضایی که در آن قرار دارند، پیدا کنیم، وگرنه فرزندان هنگامیکه آزادی خود را در خطر میبینند، عکس العملهای تندی نشان میدهند.
۲- تنفر، خشم و بدبینی
اگر تربیت متربی با عشق، رغبت و آمادگی روانی و عاطفی همراه نباشد، بهترین پیامها، رساترین حقایق و زیباترین مطالب، با مقاومت، اکراه و بیزاری همراه میشود.(۳)
عبدالعزیز قراطیبی میگوید: «نزد امام صادق (علیه السلام) رفتم و از گفتار و رفتار [ناپسند] برخی شیعیان سخن گفتم». آن حضرت فرمودند: «”ای عبدالعزیز! ایمان به مثابهی نردبانی است دارای ده پله، که از آن پله پله میروند. مبادا کسی که دو پله را پیموده به کسی که یک پله را بالا رفته، بگوید تو چیزی نیستی و مبادا کسی که سه پله را پیموده به کسی که یک پله را بالا رفته، بگوید تو چیزی نیستی و مبادا کسی که سه پله را پیموده به کسی که از دو پله بالا رفته بگوید تو چیزی نیستی و …”
سپس فرمود: “سلمان در دهمین پله، ابوذر در نهمین و مقداد در هشتیمن پله قرار داشت …ای عبدالعزیز! آن گاه که کسی را پایین تر از خود در درجات ایمانی دیدی، با مدارا او را بالا بکش و هرگز او را به چیزی که طاقت ندارد، اجبار نکن که او را شکسته و ناتوان ساختهای … چون هنگامی که تو با شتر تازه از شیر گرفته شده همچون شتر هشت ساله رفتار میکنی، او را از بین میبری”».(۴)
در حدیث دیگری امام صادق (علیه السلام) نقل میفرمایند: مردی بود مسلمان و عابد، و همسایهای داشت مسیحی که با او رفت و آمد میکرد تا این که او کم کم به اسلام تمایل پیدا کرد و به دست عابد، مسلمان شد. مرد عابد به خیال خودش میخواست او را خیلی مسلمان کند و خیلی به ثواب برساند. مسیحی تازه مسلمان شده، در اوان مسلمانی، درون خانهی خود در خواب ناز بود که قبل از طلوع صبح کسی در خانه اش را زد. آن مسیحی سؤال کرد: کیستی؟ عابد گفت: همسایهی مسلمان توام. مسیحی پرسید: این وقت شب چه کاری پیش آمده است؟ عابد گفت: آمده ام که با همدیگر برای عبادت به مسجد برویم. بیچاره مرد مسیحی از بستر استراحت بلند شد، وضو گرفت و به مسجد رفت. [پس از خواندن نمازهای نافله] از عابد سؤال کرد که آیا عبادت تمام شد؟ عابد گفت: نه، نماز صبحی هم هست که باید بخوانیم. آنها نماز صبح را هم خواندند. وقتی نماز تمام شد، عباد به مسیحی تازه مسلمان شده گفت: خوب است نافله بخوانیم تا بین الطلوعین را بیدار بمانیم و از برکات آن بهره ببریم. پس از طلوع آفتاب ازیکدیگر جدا شدند. ظهر که شد دوباره او را برای نماز ظهر خبر کرد و تا عصر نیز او را نگه داشت. این داستان شب هم تکرار شد. فردا صبح که عابد به در خانهی تازه مسلمان شده رفت و در زد، او گفت: کیستی؟ عابد گفت: من برادر مسلمان تو هستم. سؤال کرد: برای چه آمده ای؟ عابد گفت: آمده ام تا با هم برای عبادت برویم. مسیحی تازه مسلمان شده گفت: این دین برای آدمهای بیکار خوب است، پشیمان شدم و سراغ دین خودم رفتم. پس از نقل این داستان، امام صادق (علیه السلام) فرمود: این جور نباشید. این شخص آدمی را مسلمان کرد و بعد به دست خودش او را مرتد و کافر کرد. خیلی از کارهای ما در امر تربیت میتواند نفرت زا باشد و فرزندان ما را از اسلام متنفر کند.(۵)
سختگیری، به طور طبیعی چنین پیامدهایی دارد، به ویژه در رابطهی والدین و فرزندان از آنجا که انتظار فرزندان از پدر و مادر، فراتر از انتظار از همسایه، هم کلاس و حتی معلم و استاد است، به طور حتم والدین باید از سختگیری دوری کنند. قضاوت فرزندان در خانوادههای مستبد این است که والدین در حق آنها بیعدالتی میکنند و انصاف را رعایت نمیکنند. فرزندان ما وقتی میشنوند علی (علیه السلام) میفرمایند: سید الاعمال انصاف الناس؛(۶) «سرور و سید همهی کارها، انصاف برابر دیگران است»، از پدر و مادر خود انتظار بیشتری دارند.
آنها نباید احساس کنند چون والدین بزرگتر هستند، به خودشان حق میدهند که بیعدالتی و بیانصافی کنند. همان طور که در مرحلهی پایین تر، فرزندان به برادر بزرگ تر خود حق ارتکاب چنین اشتباهی نمیدهند.
ممکن است کسی بگوید: «وقتی فرزند میبیند که پدر و مادرش این همه به او خدمت میکنند و برای برطرف شدن نیازهایش تلاش، و او را حمایت میکنند، به طور طبیعی باید به آنها احساس مثبتی داشته باشد، پس چگونه است که آنها را به بیعدالتی و بیانصافی متهم میکند؟»
واقعیت این است که اولاً بعضی از فرزندان، این تلاشهای پدر و مادر را وظیفهی آنها میدانند و احساس میکنند آنها خودشان خواستهاند که فرزند داشته باشند تا خود را راضی کنند و به یکی از نیازهایشان پاسخ دهند. پس طبیعی است که باید مسئولیت آن را نیز بپذیرند. این چیزی است که خودشان خواسته اند.
گاه فرزند میگوید: «من که قبل از تولد جایگاهی نداشتم تا با من مشورت کنند و من در قبال خواست خود مسئولیتی پیدا کنم. پدر و مادر من میتوانستند تصمیم بگیرند بچه دار نشوند. حالا که تصمیم گرفتهاند بچه دار شوند باید بهای آن را بپردازند. آنها چرا ما را به علت حضور ناخواسته این همه تکلیف میکنند».
درست است که اینها سخنانی واهی است که برای فراز از مسئولیت ابراز میشود، اما چرا ما چنین بهانههایی به دست آنها دهیم. وقتی تلاشهای خود را به رخ آنها میکشیم، به آنها میآموزیم چنین پاسخهایی را بیان کنند. حقیقت این است که اگر بالاترین سطح انگیزهی والدین برای فرزنددار شدنشان آسمانی نباشد و خدا را در این کار در نظر نداشته باشند، خسارتشان حتمیاست.
ثانیاً بعضی از فرزندان، قانع نیستند که به خواستهها و نیازهایشان پاسخ داده شود، بلکه میگویند: چرا باید به دیگران وابسته باشیم و چرا دیگران باید تصمیم بگیرند که نیازهای ما را چه موقع برآورده سازند؟ چرا قدرت پاداش دادن و تأخیر در پاداش در اختیار دیگران باشد؟
ما نمیتوانیم سلطهی پدر و مادر را بر خود ببینیم. ما نمیخواهیم آنها کار ما را تدبیر کنند و تحمل آن برای ما دشوار است. آنها فکر میکنند زمینههای ارضای نیازشان به دست دیگران است و آرزو میکنند کهای کاش تأمین نیازشان به دست خودشان بود. این حالت میان مراجعه کنندگان جوان ما، بیشتر دیده میشود. استقلال طلبی افراطی و حتی غیر منطقی باعث به وجود آمدن توقع و انتظار میشود، به حدی که اجازه نمیدهد تلاشهای پدر و مادر برای فرزند، نتیجهی مثبت داشته باشد.
گاه فرزندان احساس میکنند که حمایتهای والدین چندان هم خالص نیست. آنها اهداف خودشان و ارزشهایی را در نظر میگیرند که پاداشها را با در نظر گرفتن آنها ارائه میکنند.
اگر این مسئله را از محدودهی خانوادگی بیرون آوریم، در سطحی عمومیتر و در فضای سیاست بین المللی در نظر بگیریم، میبینیم وقتی کشوری عقب مانده از کشوری پیشرفته هدایایی دریافت میکند، با این که هدیه دریافت میکند، از این که آن کشور پیشرفته است و داراییهایی دارد که باعث شده است بعضی از کشورهای دیگر به او وابسته باشند، خرسند نیست.
پس ما باید به طرز تلقی و نوع نگاه فرزندان خود توجه کنیم. صرف این که ما در حال برآورده ساختن مطالبات فرزندانمان هستیم، ما را از چگونگی برداشت آنها غافل نسازد و به هر چه طرز فکر منفی آنها را پر رنگ تر میکند، بیندیشیم و در حد امکان از آن جلوگیری کنیم.
۳- تلافی و مقابله به مثل
وقتی پدر و مادر با انگیزهی دلسوزی، فرزند را از رسیدن به خواسته اش باز میدارند و او را مأیوس میکنند، فرزند درصدد برمیآید با انگیزهای غیر از دلسوزی، یعنی تلافی جویی و مأیوس سازی، با والدین مقابله کند.
گاه فرزندان میکوشند تا حد امکان، اقتدار والدین را بیسر و صدا بشکنند، به ویژه وقتی با خود فکر میکنند که بیش از پدر و مادرشان میفهمند، تحصیلات بیشتری دارند، با دنیای مدرن در ارتباطاند و والدین با افکار و اعتقاداتی بزرگ شدهاند که قدیمی و کهنه است آنها میخواهند فرسودگی را به نوعی به رخ پدر و مادر خویش بکشند گاه بهانه جویییا بد اخلاقی میکنند، وضعیت وجود را بیکلاسی و عقب ماندگی میدانند، برخی اوقات سکوتشان به قول معروف علامت رضا نیست، و چون فضا را برای سخن گفتن آماده نمیبینند، چیزی نمیگویند. آنان وقتی فضای مناسب و هم نشینهای همفکر مییابند، آنچه میخواهند میگویند.
این گونه فرزندان میکوشند به نحوی با سخن و اعتقاد والدین مبارزه کنند. گاه به طنز مطالبی میگویند که با اعتقادات پدر و مادر مغایرت دارد و گاه پیروان اعتقاداتی مشابه اعتقاد والدین را انسانهایی ساده لوح میدانند و برای آنها جوک میسازند. فلسفهی چنین رفتارهایی همان آزارندگی است و فرزندان با زبان رفتار به والدین خود میگوید: «شما مرا آزردید و اکنون من شما را میآزارم». این فلسفه و رفتار برخاسته از آن، که تلافیجویانه است، ممکن است چنان فجیع باشد که به قتل والدین بینجامد.
پینوشتها
۱- Anita woolfolk, Educational psychology, p. 12.
۲- قال علی (علیه السلام): ان للقلوب شهوه و اقبالاً و ادباراً فأتوها من قِبَل شهوتها و اقبالها فان القلب اذا اُکره عَمی(نهج البلاغه، حکمت ۱۹۳).
۳- عبدالعظیم کریمی، تربیت آسیب زا، ص ۶۰
۴- محمد باقر مجلسی، بحار الانوار، ج ۶۶، ص ۱۶۸
۵- مرتضی مطهری، سیری در سیرهی نبوی، ص ۲۱۳
۶- محمد بنیعقوب کلینی، الکافی، ج ۲، ص ۱۴۵