- اسلام
- قرآن
- پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)
- شیعه
- خانواده
- ادیان و مذاهب
- پرسش ها و پاسخ ها
- کتابشناسی
- کتابخانه
- چندرسانه ای
- زمان مطالعه : 11 دقیقه
- توسط : حمید الله رفیعی
- 0 نظر
اشاره:
خطبه غدیر، خطبهای که پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله) در واقعه غدیر ایراد کرد و در آن علی(علیه السلام) را جانشین خود معرفی نمود. این خطبه در ۱۸ ذیالحجه سال ۱۰ قمری، هنگام بازگشت از حجه الوداع در غدیر خم، بعد از نزول آیه تبلیغ ایراد شد. بسیاری از عالمان شیعه و سنی این خطبه را نقل کردهاند. حدیث غدیر بخشی از این خطبه است که در آن، پیامبر فرموده است:«هرکس من مولای (سرپرست) اویم، علی (علیه السلام) مولای (سرپرست) اوست». این بخش از خطبه را بیش از ۱۱۰ نفر از صحابه و ۸۴ نفر از تابعین به صورت متواتر نقل کردهاند.
تواتر سند، و قطعى بودن دلالت حدیث غدیر
استدلال با حدیث غدیر بر اصلى از اصول دین در گرو قطعى بودن حدیث از نظر سند، و دلالت است. خوشبختانه هر دو شرط در این حدیث به نحو روشن متحقق مى باشد، اما از نظر سند تنها از علماى اهل سنت ۳۶۰ تن این حدیث را در طول چهارده قرن نقل کرده و در هرقرنى حدیث حالت تواتر داشته استحتى گروهى درباره سند این روایت کتابهاى جداگانه نوشته اند، مثلا طبرى(متوفاى ۳۱۰.در کتابىبه نام «الولایه فى طرق حدیث الغدیر» این حدیث را از ۷۵ طریق نقل کرده است.
ابن عقده کوفى(متوفاى ۳۳۳.در رساله ولایت این حدیث را از ۱۰۵طریق نقل کرده است.
تحقیقاتى کافى که درباره حدیث غدیر از نظر سند انجام گرفته،هرنوع شک و تردید را در صدور این حدیث نفى مى کند (۱. . تا آنجا که غالبا شعراى عرب زبان در قصائد خود به مناسبت هائى از این حدیث یاد کرده اند.
مهم در حدیث غدیر، قطعى بودن دلالت آن است، با توجه به قرائن موجود در حدیث مى توان گفت که مقصود از «مولى» در جمله «منکنت مولاه فهذا على مولاه» اولى به تصرف است.
نخست باید توجه نمود که در قرآن و لغت عرب لفظ «مولى» بهمعنى اولى به کار مىرود چنانکه مى فرماید: «فالیوم لا یوخذ منکمفدیه و لا من الذین کفروا و ماویکم النار هى مولاکم و بئس المصیر»(حدید:۱۵).
«امروز(روز رستاخیز.نه از شما ونه از افراد کافر، عوض گرفته نمى شود جایگاه شما آتش است و آن براى شما سزاوارتر است چه سرنوشت بدى است» .
مفسران بزرگ مى گویند لفظ «مولى» در این آیه به معنى«اولى» است زیرا براى این افراد بر اثر اعمال ناشایست، شایسته ترین جایگاه، همان آتش است.
در آیه دیگر مى فرماید:«یدعوا لمن ضره اقرب من نفعه لبئس المولى و لبئس العشیر»(حج:۱۳).
«بتى را مى خواند که ضرر او از سودش نزدیکتر است چه بد ولى وچه بد مصاحبى است» .
در این آیه «مولى» به گواه آیات ماقبل که مربوط به مشرکان و بت پرستان است، به معنى اتخاذ ولى و سرپرست استبه گواه اینکه بتپرستان اصنام خود را ولى خود اتخاذ مى کرده اند.
در این که «مولى» به معنى «اولى» به کار مىرود سخنى نیست ولى اکنون باید دید مقصود از آن در حدیث غدیر نیز همین است.
قرائن فراوان نشان مىدهد که مقصود از آن در حدیث همان «اولى به تصرف» است اینک برخى از این قرائن را یادآور مى شویم:
۱ . رسول گرامى در آغاز حدیث فرمود: «الست اولى بکم منانفسکم» سپس به دنبال آن چنین فرمود:
«فمن کنت مولاه فهذا على مولاه» از این که جمله دوم را پس ازجمله نخست آورد خود گواه بر این است که مقصود او از «مولى»همان اولویت است که خدا و رسول آن را دارا مى باشند چیزى که هست ولایت الهى ذاتى است و ولایت نبى و امام موهبتى است.
۲ . پیامبر گرامى در سرآغاز خطبه خود از مردم به اعتقاد به توحید و نبوت و معاد قرار گرفت سپس مولویت على را یادآور شد،این گواه بر این است که این ولایت در ردیف مساله پیشین است وچیزى که مى تواند در ردیف آن سه باشد، همان مقصود از آن ولایت کبرى و سرپرستى جامعه باشد که دوست دارى على و یا یارى وى.
۳ . در روز غدیر آنگاه که آیه اکمال فرود آمد، پیامبر فرمود:
«الله اکبر على اکمال الدین و اتمام النعمه و رضا الرب برسالتى و الولایه لعلى فى بعدى» در این صورت باید دید کدامیک از معانى «مولى» مى تواند مایه کمال دین و اتمام نعمت و درردیف رضایت خدا به رسالت پیامبر قرار گیرد جز ولایت کبرى وسرپرستى على(ع)، که مفاد آن استمرار وظیفه نبوت است.
۴ . پیامبر گرامى در آغاز خطبه از رحلت و نزدیک شدن اجل خود، سخن مى گوید و این گواه بر این است که با نصب على مى خواهداین خلا را پر کند.
گذشته از این، اگر مقصود نصب على بر مقام امامت و ولایت نبود،گردآورى این جمعیت در بیابان سوزان هیچ لزومى نداشت اگر واقعامى خواست مردم را به نصرت و دوستى على(ع)دعوت کند این یک مساله پوشیده نبود تا در این بیابان سوزان هشتاد هزار نفر یا متجاوزاز آن را از محمل ها و شتران پیاده کند و خطبه گسترده بخواند واز مرگ خود گزارش کند، آنگاه بگوید مردم على را دوست بدارید واو را یارى کنید.
این قرائن که در خود حدیث نهفته است، گواهى مىدهند که مقصوداز مولى همان اولویت به تصرف و سرپرستى است، نه ناصر و یاور، ویا محبوب و دوست، حسان بن ثابت شاعر عهد رسالت که در خود واقعه حضور داشت، از حدیث جز معناى ولایت چیزى دیگر تلقى نکرد و لذادر شعر خود گفت:
فقال له قم یا على فاننى
رضیتک من بعدى اماما و هادیا
در پایان یادآور مى شویم که درمیان علماى اهل سنت افراد باانصافى اعتراف به دلالت حدیث غدیربر امامت على(ع)نموده اند از آن جمله «سعدالدین تفتازانى»(۷۱۲.۷۹۱.مى گوید: در لفظ «مولى» که در حدیث غدیر آمده است،در آن چند احتمال وجود دارد:
۱ . آزاد کننده؛ ۲ . آزاد شده؛ ۳ . هم پیمان؛ ۴ . پناه داده شده؛ ۵ . پسر عمو؛ ۶. ناصر و یاور؛ ۷ . اولى به تصرف.
آنگاه یادآور مى شود که از این معانى هفت گانه هیچ کدام متناسب با صدر حدیث نیست.
اما آن پنج معنى نخست نمى تواند مقصود پیامبر باشد و اما معنى ششم توضیح واضح بوده و نیاز به بیان پیامبر و گردآورى مردم نداشت قهرا مقصود همان معنى هفتم است (۲) .
از آنجا که بحث ما یک بحث تفسیرى است پیرامون حدیث غدیر بادیگر احادیثى که مربوط به ولایت کبراى امیر مومنان(ع) است، سخنن مى گوییم و ادامه این بحث ها را به کتاب الهیات ارجاع مى کنیم (۳) .
خاندان على(ع) در سرزمین مباهله
هرچند بحث ما درباره آیات مربوط به امامت به پایان رسید، ولى به عنوان تکمیل آیاتى که سند فضیلت خاندان رسالت است، در اینجامىآوریم و به تفسیر اجمالى آنها مى پردازیم:
آیه مباهله
«فمن حاجک فیه من بعد ما جائک من العلم فقل تعالوا ندع ابنائنا و ابنائکم و نسائنا و نسائکم و انفسنا و انفسکم ثمنبتهل فنجعل لعنه الله على الکاذبین»(آل عمران: ۶۱).
«هرکس با تو پس از آن که آگاه شدى، به مجادله برخیزد، بگوبیایید تا بخوانیم فرزندان خود و فرزندان شما را، زنان خود وزنان شما را، و جان هاى خود و جانهاى شما را و لعنت خدا بر گروه دروغگو بفرستیم» .
مفسران مى نویسند: پیامبر اسلام(ص.به موازات مکاتبه با سراندول جهان، و مراکز مذهبى نامه اى به اسقف نجران «ابوحارثه»نوشت و طى آن نامه ساکنان «نجران» را به آئین اسلام دعوت نموداینک مضمون نامه آن حضرت:
«به نام خداى ابراهیم و اسحاق و یعقوب(این نامهاى است.ازمحمد پیامبر و رسول خدا به اسقف نجران خداى ابراهیم و اسحاق ویعقوب و احمد را ستایش مى کنم و شماها را از پرستش بندگان به پرستش خدا دعوت مى نمایم، شما را دعوت مى کنم که از ولایت بندگان خدا خارج شوید و در ولایت خداوند وارد آئید، و اگر دعوت مرانپذیرفتید(لااقل.باید به حکومت اسلامى مالیات(جزیه.بپردازید(که در برابر این مبلغ جزئى از جان و مال شما دفاع مى کند.و در غیراین صورت به شما اعلام خطر مى شود» (۴) .
و برخى از مصادر تاریخى شیعه اضافه مى کند: پیامبر آیه مربوط (۵. به اهل کتاب را که در آن همگى به پرستش خداى یگانه دعوت شده اند، نیز نوشت.
نمایندگان پیامبر وارد نجران شده، نامه پیامبر را به«اسقف» دادند، وى نامه را با دقت هرچه تمام تر خوانده و براى تصمیم شورائى مرکب از شخصیت هاى بارز مذهبى و غیر مذهبى تشکیل داد، یکى از افراد طرف مشورت «شرحبیل» بود که به عقل و درایت و کاردانى معروفیت کامل داشت، وى در پاسخ اسقف چنین اظهارنمود، اطلاعات من در مسائل مذهبى بسیار ناچیز است، بنابراین منحق اظهار نظر ندارم و اگر در غیر این موضوع با من وارد شورمىشدید، من مى توانستم راه حلهائى در اختیار شما بگذارم.
ولى ناچارم مطلبى را تذکر دهم و آن این که: ما کرارا ازپیشوایان مذهبى خود شنیده ایم: روزى منصب نبوت از نسل «اسحاق»به فرزندان «اسماعیل» انتقال خواهد یافت. و هیچ بعید نیست که«محمد» که از اولاد اسماعیل است، همان پیامبر موعود باشد.
شورى نظر داد که گروهى به عنوان «هیئتى از نجران» به مدینه برود، تا از نزدیک با محمد(ص.تماس گرفته و دلائل نبوت او رابررسى کنند.
شصت تن از زبده ترین و داناترین مردم نجران انتخاب شدند و درراس آنان سه پیشواى مذهبى بود این سه تن عبارت بودند از:
۱ . «ابوحارثه بن علقمه» که اسقف اعظم نجران که نماینده رسمى کلیساهاى روم در حجاز بود.
۲ . «عبدالمسیح» رئیس هیئت و به عقل و تدبیر و کاردانى معروف بود.
۳ . «ایهم» که فرد کهن سال و شخصیت محترم ملت نجران به شمار مى رفت (۶. .
هیئت نجران، طرف عصر درحالى که لباسهاى تجملى ابریشمى بر تنو انگشترهاى طلا بر دست و صلیبها بر گردن داشتند، وارد مسجد شده به پیامبر سلام کردند، ولى وضع زننده و نامناسب آنان آنهم درمسجد، پیامبر را سخت ناراحت نمود. احساس کردند که از آنان ناراحت شده است، اما علت ناراحتى را ندانستند، فورا با عثمانبن عفان و عبدالرحمان بن عوف که سابقه آشنائى با آنان داشتند،تماس گرفتند و جریان را به آنها گفتند آنان اظهار داشتند که حلاین گره به دست على بن ابى طالب(ع)است، آنان به امیرمومنان مراجعه کردند على(ع)در پاسخ آنها چنین گفت: شما باید لباس هاىخود را تغییر دهید، و با وضع ساده، بدون زر و زیور به حضورحضرت بیائید. در این صورت مورد احترام و تکریم قرار خواهیدگرفت» .
نمایندگان نجران با لباس ساده بدون انگشتر طلا، شرفیاب محضرپیامبر شده و سلام کردند، پیامبر با احترام خاص پاسخ سلام آنانرا داد، و برخى از هدایائى را که براى وى آورده بودند، پذیرفت.
نمایندگان پیش از آن که وارد مذاکره شوند، اظهار کردند که وقت نماز آنان رسیده است، پیامبر اجازه داد که نمازهاى خود رادر مسجد مدینه درحالى که رو به مشرق ایستاده بودند، بخوانند (۷) .
سیره نویس معروف «برهان الدین حلبى» مى نویسد: پیامبر به آنان گفت من شما را به آئین توحید و پرستش خداى یگانه، و تسلیم در برابر اوامر او دعوت مى کنم، سپس آیاتى چنداز قرآن براى آنان خواند.
آنان در پاسخ گفتند: اگر مقصود از اسلام ایمان به خداى یگانه است، ما قبلا به او ایمان آورده و به احکام وى عمل مى نمائیم.
پیامبر در پاسخ آنان گفت: اسلام علائمى دارد چگونه مى گوییدخداى یگانه را پرستش مىکنید درصورتى که شماها صلیب را مى پرستیدو از خوردن گوشت خوک پرهیز نمى کنید و مسیح را فرزند خدامى دانید.
نمایندگان نجران گفتند: آرى او فرزند خداست زیرا مادر اومریم، بدون نزدیکى با کسى، او را به دنیا آورد، ناچار باید اوفرزند خدا باشد در این موقع فرشته وحى بر پیامبر نازل شد و این آیه را آورد:
«ان مثل عیسى عند الله کمثل آدم خلقه من تراب ثم قال له کنفیکون»(آل عمران: ۵۹).
تولد عیسى از مادر بدون آن که کسى با او نزدیکى کند، نزد خداهم چون آدم است که او را از خاک آفرید و سپس به او فرمود: موجودباش او هم فورا موجود شد(بنابراین ولادت مسیح بدون پدر دلیل برالوهیت او نیست..
مسیحیان نجران در مقابل منطق وحى ناگزیر شدند راه مجادله درپیش گیرند و پیشنهاد مباهله داده اند، در آن موقع پیک الهى نازل شد پیامبر را نیز به مباهله مامور ساخت، طرفین به فیصله دادن مساله از طریق مباهله آماده شدند و قرار شد فردا همگى براى مباهله حاضر و آماده شوند.
وقت مباهله فرا رسید و قرار بود که مباهله در نقطه خارج ازشهر مدینه در دامنه صحرا انجام گیرد پیامبر از میان مسلمانان وبستگان زیاد فقط چهار نفر را براى مباهله برگزید و این چهار تن جز على و فاطمه و حسن و حسین علیه السلام کسى دیگر نبود.
سران هیئت نمایندگى نجران با یکدیگر گفتگو مى کردند و مىگ فتنداگر محمد با شکوه مادى به میدان مباهله وارد شود، اعتمادى بهادعاى او نیست، و اگر به وضع ساده همراه عزیزانش گام در صحراى مباهله بگذارد، عمل او گواه بر اعتماد او به نبوت خویش است تاآنجا که عزیزان خود را به میدان مباهله آورده است، هنوز در این گفتگو بودند که چهره هاى معصومى براى آنان آشکار گشت همگى باهم گفتند این مرد به دعوت خود اعتقاد راسخ دارد و گرنه یک فرددروغگو یا شاک عزیزان خود را در معرض بلاى آسمانى قرار نمى دهد ولذا با دیدن این وضع وارد شور شدند و از مباهله منصرف گشتندقرار شد هر سال مبلغى به عنوان جزیه(مالیات سرانه.بپردازند ودر برابر آن حکومت اسلامى از مال و جان آنان دفاع کنند.
عائشه مى گوید: روز مباهله پیامبر اسلام چهارتن همراهان خود رازیر چادر مشکى رنگى، وارد کرد و این آیه را تلاوت نمود: «انمایرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیرا» زمخشرىپس از بیان نکات آیه مباهله در پایان بحث مى نویسد: سرگذشتمباهله و مفاد این آیه بزرگترین گواه بر فضیلت اصحاب کساء استو سندى زنده بر حقانیت آئین اسلام مى باشد.
داستان مباهله بزرگترین سند فضیلت براى اهل پیامبر است زیراالفاظ و مفردات آیه حاکى است که همراهان پیامبر در چه پایهاى از فضیلت قرار داشتند، زیرا پیامبر در این آیه، علاوه بر این که حسن و حسین علیه السلام را فرزندان خود، و فاطمه(س.را یگانهزن منتسب به خاندان خویش مى خواند، از شخص على(ع)به عنوان«انفسنا» تعبیر مىکند و آن شخصیت عظیم جهان انسانى را به منزله جان پیامبر مى داند، فضیلتى بالاتر از این که یک شخص ازنظر معنویت و فضیلتبه پایه اى برسد که خداوند بزرگ او را به منزله جان و روح پیامبر بخواند.
آیا این آیه گواه برترى امیرمومنان بر تمام مسلمانان جهان نیست؟
از روایاتى که از پیشوایان مذهبى ما وارد شده است، استفاده مى شود که موضوع مباهله اختصاص به پیامبر نداشته و هر فردمسلمانى در مسائل مذهبى مى تواند با مخالفان خود به مباهله برخیزد و شیوه مباهله و دعاى آن در کتابهاى حدیث وارد شده براىاطلاع بیشتر به کتاب «نورالثقلین» مراجعه بفرمائید (۸) .
در رساله حضرت استاد علامه طباطبائى(ره) چنین مى خوانیم:
«مباهله یکى از معجزات باقى اسلام است و هر فرد با ایمانى به پیروى از نخستین پیشواى اسلام، مى تواند در راه اثبات حقیقتى ازحقائق اسلام با مخالفان خود به مباهله بپردازد و از خداوند جهان درخواست کند که طرف مخالف، را کیفر بدهد و محکوم سازد (۹) .
در پایان از تذکر چند نکته اى ناگزیریم.
گذشته بر این که تمام مفسران و دانشمندان شیعه، موضوع مباهل هرا در کتابهاى خود آورده اند از میان علماء و دانشمندان اهل تسنن شصت نفر در کتابهاى خود پیرامون این سرگذشت سخنانى گفته اند و نکاتى یادآور شده اند که برخى را یادآور مى شویم:
۱ . مسلم بن حجاج در صحیح خود که دومین صحیح از صحاح شش گانه است، مى نویسد:
«معاویه به سعد وقاص گفت: چرا على(ع)را سب نمىکنى؟ جوابداد: به خاطر سه خصلتى که على(ع)داشت و من آرزو مى کنم که یکى از آنها را دارا بودم. او پس از سخنانى مى گوید: هنگامى که آیه مباهله نازل گردید پیامبر على(ع) و فاطمه و حسنین علیه السلام را خواست وقتى همگى جمع شدند، پیامبر گفت: «اللهم هولاءاهلى» آنان اهل بیت من هستند (۱۰. .
۲ . حاکم نیشابورى در مستدرک خود مى گوید:
«اخبار متواتر از ابن عباس و غیره رسیده است که پیامبر دست على و حسنین علیه السلام را گرفت و فاطمه(س. را پشتسر قرار دادو رو به هیئت نمایندگى نجران کرد و گفت: «هولاء ابنائنا وانفسنا و نسائنا فهلموا انفسکم و ابنائکم و نسائکم ثم نبتهل فنجعل لعنه الله على الکاذبین» .
«اینان فرزندان ما و زنان و جانهاى ما هستند شما نیزبرخیزید همانند آنها را بیاورید تا مباهله کنیم و لعنت خدا رابر گروه دروغگویان بفرستیم» (۱۱. .
۳ . ثعلبى در تفسیر خود مى نویسد:
«هنگامى که پیامبر وارد صحنه مباهله شد، حسین(ع) را درآغوش داشت و دست حسن(ع) را گرفته بود و دخت گرامى او فاطمه(س.پشت سرپیامبر و على(ع)نیز پشت سر فاطمه گام برمى داشتند در این موقعاسقف نجران گفت: «یا معشر النصارى انى لارى وجوها لو سالواالله ان یزیل جبلا من مکانه لازاله فلا تبتهلوا فتهلکوا» .
«هم کیشان من، من چهره هاى معصومى را مشاهده مى کنم که اگر ازخداوند بخواهند که کوهى را از بیخ بکند، خدا دعاى آنان رامستجاب مى کند، هرگز مباهله نکنید زیرا نابود مى شوید» (۱۲) .
۴ . زمخشرى در کشاف پس از نقل جمله هایى که از ثعلبى نقل کردیم، مى گوید:
«اسقف نجران افزود: به خدائى که جان من در دست او است،نابودى اهل نجران نزدیک شده است. اگر مباهله کنید لباس انسانیتاز بدن شما کنده مى شود و به صورت حیوانات مسخ شده در مى آئید وصحرا براى شما کانونى از آتش خداوند که ریشه مسیحیان نجران رامى کند» (۱۳).
۵ . ابن حجر از محدث معروف دارقطنى نقل مى کند که امیرمومنان روز شوراى عمر، براى برترى خود بر اعضاء شورى با آیه مباهله احتجاج کرد و گفت: آیا در میان شما کسى هست که پیوند خویشاوندىوى با پیامبر از من نزدیکتر باشد، او را جان و نفس خود وفرزندان او را فرزندان خود و زن او را زنان خود معرفى کند؟ همه اعضاء شورى به تصدیق على برخاسته و گفتند: نه هرگز جز تو کسىرا به این خصوصیت سراغ نداریم (۱۴) .
پى نوشت:
۱. به کتاب شریف «الغدیر» جلد یکم مراجعه بفرمائید.
۲. شرح مقاصد: ج۵، ص ۲۷۳ . ۲۷۴٫
۳. الهیات: ج۴، ص ۹۸ . ۱۰۸٫
۴. البدایه والنهایه: ص ۵۳ . بحارالانوار: ج۲۱، ص ۲۸۵٫
۵. منظور آیه «قل یا اهل الکتاب تعالوا الى کلمه سواء بینناو بینکم…» (آل عمران: ۶۴.. بحارالانوار: ج۲۱، ص ۲۸۷٫
۶. یعقوبى: ج۲، ص ۶۶٫
۷. سیره حلبى: ج۳، ص ۲۳۹٫
۸. نورالثقلین: ج۱، ص ۲۹۲ . ۲۹۱٫
۹. در برخى از روایات اسلامى نیز به این موضوع تصریح شده است،به اصول کافى، کتاب دعا، باب مباهله،ص ۵۳۸ مراجعه فرمائید.
۱۰. صحیح مسلم: ج۷، ص ۱۲۰٫
۱۱. مستدرک ج۳، ص ۱۵۰٫
۱۲. عمده ابن بطریق، ص ۹۵٫
۱۳. کشاف: ج۱، ص ۱۹۳٫
۱۴. صواعق: ص ۱۵۴٫
منبع : جعفر سبحانى مکتب اسلام.سال۱۳۷۹.شماره ۲