- اسلام
- قرآن
- پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)
- شیعه
- خانواده
- ادیان و مذاهب
- پرسش ها و پاسخ ها
- کتابشناسی
- کتابخانه
- چندرسانه ای
- زمان مطالعه : 21 دقیقه
- توسط : حمید الله رفیعی
- 0 نظر
مقدمه
آیاتى که درباره حاکمیت سیاسى پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در قرآن کریم آمده است، به چند دسته تقسیم مى شوند:
۱. آیاتى که به مساله اطاعت از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) مى پردازند.
۲. آیاتى که ولایت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و اولویت ایشان بر مؤمنان را مطرح مى کنند.
۳. آیاتى که حکم پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را مورد توجه قرار داده اند.
۴. آیاتى که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را در امور اجتماعى، محور معرفى مى کنند.
۵. آیاتى که مؤمنان را به ایمان به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به عنوان یکى از ارکان تشریع فرا مى خوانند.
در این نوشته سه دسته اول از آیات درباره حاکمیت سیاسی پیامبر اسلام (ص) مورد بحث قرار گرفته است:
یک. آیاتى که به مسئله اطاعت از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) مى پردازند.
این دسته از آیات، اطاعت از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را به شکل هاى گوناگون مورد توجه قرار داده اند. در مواردى «اطاعت» را از اهداف همه پیامبران (ع) معرفى مى کنند:
«و ما ارسلنا من رسول الا لیطاع باذن الله ». (۱)
و در مواردى با قرار دادن اطاعت از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در ادامه اطاعت از خداوند، مانند:
«من یطع الرسول فقد اطاع الله » (۲)
به تفسیر آیاتى مى پردازند که در آن ها به اطاعت خداوند و پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) دستور داده شده است:
«… اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولى الامر منکم ». (۳)
و این نکته را توضیح مى دهند که در این آیات، چه آن جا که اطاعت از آن ها با دستور جداگانه اى بیان شده است، مانند آیه اى که گذشت، و چه در مواردى دیگر، مانند آیه:
«… اطیعوا الله و رسوله و لا تولوا عنه و انتم تسمعون » (۴)
مقصود اصلى، فرمان به اطاعت از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) است و فرمان به اطاعت خداوند، امرى مسلم، براى یادآورى و مقدمه چینى آورده شده است; زیرا وجوب اطاعت از خداوند – همان طور که در بحث هاى کلامى مطرح است – با شناخت مولویت او به وسیله عقل حاصل مى شود و اثبات آن از راه مولوى، به دور مى انجامد. پس فرمان به اطاعت خداوند، در این آیات، ارشاد مردم به چیزى است که خود مى دانند و بیان این حقیقت است که اطاعت از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در ادامه اطاعت از خداوند است. شاهد بر این مطلب، این که در هیچ آیه اى فرمان به اطاعت از خداوند، به تنهایى نیامده است، در حالى که در بسیارى از آیات، درباره پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)، یا به صورت فرمان از سوى خداوند، در کنار دیگر واجبات، آمده است، مانند:
«و اقیموا الصلوه و آتوا الزکاه و اطیعوا الرسول لعلکم ترحمون ». (۵)
و یا به صورت فرمانى از زبان خود پیامبران (علیهم السلام) مانند:
«فاتقوا الله و اطیعون ». (۶)
معناى اطاعت از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)
اکنون با توجه به معناى اطاعت، که عبارت از «امتثال امر» است، اگر پیامبران از سوى خود، هیچ امر و نهى اى نداشته باشند، نمى توان تصورى از معناى اطاعت از آنان داشت; زیرا در این صورت، ایشان صرفا واسطه در ابلاغ فرمان هایى هستند که از سوى خداوند صادر مى شود و لازم مى آید که آوردن «اطیعوا الرسول » در آیات، به منزله تکرار «اطیعوا الله » باشد، در حالى که هیچ نوع قرینه اى در کلام وجود ندارد و سخن اشخاص عادى، از این گونه استعارات گمراه کننده خالى است چه رسد به آیات قرآن کریم که از لحاظ فصاحت، برترین کلام است. از سوى دیگر، این مشکل، در آیاتى مانند «من یطع الرسول فقد اطاع الله » و «ما ارسلنا من رسول الا لیطاع باذن الله » بیش تر مى شود; زیرا لازمه این سخن، دراین آیات، اجازه دادن خداوند به مردم، براى اطاعت از خود او است!؟
تفویض کارها به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)
با توجه به آن چه گذشت و نیز با توجه به آیات دیگر که برخى فرمان هاى پیامبران (ع) را به اقوام خود نقل مى کنند، مانند فرمان حضرت موسى به هارون، که از او مى خواهد در میان مردم بماند و آنان را به سوى صلاح، پیش ببرد:
«و قال موسى لاخیه هرون اخلفنى فى قومى و اصلح…» (۷)
و مانند فرمان هارون به مردم:
«و ان ربکم الرحمن فاتبعونى و اطیعوا امرى » (۸)
و عتاب حضرت موسى به هارون، که «آیا نافرمانى مرا کرده اى؟»
«افعصیت امرى » (۹)
هم چنین آن جا که خداوند مؤمنان را از مخالفت کردن با دستورهاى پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بر حذر مى دارد:
«فلیحذر الذین یخالفون عن امره ان تصیبهم فتنه او عذاب » (۱۰)
و آیاتى که در آن ها، پیامبران (ع) نخست قوم خود را به عبادت خداوند و تقواى الهى، که به رعایت احکام نازل شده از سوى او به دست مى آید فرا مى خوانند و سپس به اطاعت از خود دعوت مى کنند، مانند:
«قال یا قوم انى لکم نذیر مبین ان اعبدوا الله و اتقوه و اطیعون » (۱۱)
روشن مى شود که خداوند کارهایى را به پیامبران (ع) تفویض کرده است تا با اذن او، در میان مردم به آن چه صلاح آنان در آن است، فرمان دهند و مردم نیز لازم است از ایشان اطاعت کنند.
در روایات نیز با استشهاد به آیات قرآن کریم، مساله تفویض امور به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به شکل هاى گوناگون مطرح شده است. روایات بسیارى با استشهاد به آیه «ما اتیکم الرسول فخذوه و ما نهاکم عنه فانتهوا» (۱۲) مساله تفویض امور به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) (۱۳) و تفویض امر دین به ایشان، (۱۴) که هر چه را او حلال کند، حلال است و هر چه را او حرام کند، حرام (۱۵) ، و تفویض امر خلق به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را مطرح مى کنند. (۱۶)
محدوده اطاعت از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)
از مسائلى که درباره اطاعت از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) مطرح است، محدوده اى است که بر مؤمنان لازم است در آن محدوده، مطیع ایشان باشند. آیات و روایاتى که درباره این مساله نقل شدند، اطاعت از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را در سطح اطاعت از خداوند مى دانند و نه در این آیات و نه در آیات دیگر، حد خاصى براى آن معرفى نشده است و از آن جا که اطاعت از خداوند، مطلق است و براى آن، نمى توان حدى را تصور کرد، اطاعت از پیامبر نیز از همین اطلاق برخوردار است. از این رو، همه مفسران و کسانى که به گونه اى از آیه «اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولى الامر منکم » (۱۷) بحث کرده اند، چون اطاعت از «اولى الامر» نیز مطلق است، در صدد تبیین عصمت آنان برآمده اند; زیرا اطاعت مطلق از هیچ کس را بدون عصمت روا نمى دانند. (۱۸)
آیات دیگرى که به بیان مساله حاکمیت سیاسى پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) مى پردازند و در آینده از آن ها بحث خواهیم کرد، مبین این مساله اند که اطاعت از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) هم در امور شخصى افراد جارى است و هم در امور اجتماعى. در این جا درباره شان نزول آیه:
«ما اتیکم الرسول فخذوه و مانهیکم عنه فانتهوا» (۱۹)
که مربوط به فیئ و تقسیم آن است و از سویى به امور اجتماعى و از سویى دیگر، به منافع فردى اشخاص مربوط است، مى توان اشاره کرد که این امر، این حقیقت را آشکار مى کند که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) تصمیم گیرنده درباره درآمدهاى عمومى است و طبق مصلحت مى تواند آن را بین کسانى که در حصول آن دخالت داشته اند، به طور غیر مساوى تقسیم کند. هر چند مفهوم این آیه شریفه، عام است و همه فرمان هاى پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را – همان طور که روایات نیز بیان کننده آن است – شامل مى شود.
شبهات درباره اطاعت از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)
شبهاتى درباره اطاعت از پیامبران (ع) مطرح شده است که دسته اى از آن ها مربوط به مساله دین، به طور مطلق و نقش آن در زندگى مردم است و برخى دیگر از آن ها به خصوص دین اسلام مربوط مى شود. هر چند بحث درباره قسمت اول، از موضوع این نوشته، خارج است و خود نیاز به تحقیقى جداگانه دارد، ولى از آن جا که قرآن کریم، هم به بحث درباره دیگر انبیا (ع) پرداخته و هم مباحث کلى درباره دین را مطرح کرده است، با بحث درباره قسمت دوم، تا حدودى مباحث قسمت اول نیز تبیین مى شود.
برخى با استناد به آیاتى از قرآن کریم، بر عدم ارتباط دین با زندگى روزمره مردم و عدم تسلط پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بر جامعه مؤمنان استدلال کرده اند و آن حضرت را تنها رسولى از سوى خداوند معرفى کرده اند که مامور ابلاغ پیامى در باره مبدا و معاد است و دین را نیز امرى که فقط به این دو شان مى پردازد، تفسیر کرده اند. از این رو، رهبرى اجتماع و دخالت در امورى که مربوط به امور شخصى افراد است را از حوزه وظیفه ایشان خارج دانسته اند. در بحث هاى قبل، تا اندازه اى درباره دین و جایگاه پیامبران (ع) در قرآن کریم سخن گفتیم. در این جا به بحث درباره آیاتى مى پردازیم که به آن ها بر اختصاص وظیفه پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به امور غیر اجتماعى استدلال شده است.
نفى کارها از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در قرآن کریم
یکى از آیاتى که به آن ها براى نفى امور از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) استدلال شده، آیه اى است که به آن حضرت خطاب مى کند که:
«لیس لک من الامر شى ء او یتوب علیهم او یعذبهم ». (۲۰)
این آیه، همان طور که از سیاق آیات دیگر معلوم است و مفسران نیز بیان کرده اند، (۲۱) مربوط به حادثه شکست مسلمانان در جنگ احد است و آن چیزى که از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نفى گردیده، شکست در این جنگ و پیروزى در جنگ بدر است. آیه مى خواهد بگوید که آن نصرت، از سوى خداوند بود و این شکست نیز ربطى به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) ندارد; و شاهد بر این مطلب آیات بعد است که در جواب شک مسلمانان در این که آیا آن ها از موقعیتى برخوردارند، خداوند همه امور را به خود اختصاص مى دهد: «ان الامر کله لله ». (۲۲)
با این حال، اگر آیه را مطلق و مربوط به همه امور بدانیم، همان طور که بعضى از روایات، آن را مربوط به نگرانى پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) از خبردادن از ولایت حضرت على (ع) دانسته اند، (۲۳) باز هم براى استدلال بر مطلوب کفایت نمى کند; زیرا اولا در همین روایات، این ایراد از سوى شخصى مطرح شده که خیال مى کرده است این آیه مى گوید هیچ امرى در دست پیامبراکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) نیست و امام (ع) با استشهاد به آیه:
«ما آتیکم الرسول فخذوه و ما نهیکم عنه فانتهوا» (۲۴)
به نفى آن استدلال پرداخته و بیان مى فرماید که خداوند همه چیز را در اختیار پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) گذاشته است و آن گاه مورد آیه را مشخص کرده که مربوط به ترس پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) از دشمنان، در اظهار ولایت حضرت على (ع) است.
ثانیا وقتى که این آیه را در کنار آیات دیگر در نظر بگیریم، مانند مساله هدایت خواهد بود که خداوند آن را در برخى آیات، از پیامبرش نفى مى کند:
«انک لا تهدى من احببت و لکن الله یهدى من یشاء» ، (۲۵) «و ما انت بهادى العمى عن ضلالتهم ». (۲۶)
و در مواردى به او نسبت مى دهد و او را هادى مى خواند:
«انک لتهدى الى صراط مستقیم » (۲۷)
زیرا در این بحث نیز خداوند در آیاتى، مانند آیه ۷ از سوره حشر و نیز آیه:
«و شاورهم فى الامر فاذا عزمت فتوکل على الله » (۲۸)
«امر» را به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نسبت مى دهد و در آیاتى دیگر، همه آن را به خود نسبت مى دهد:
«ان الامر کله لله » ، (۲۹) «بل لله الامر جمیعا». (۳۰)
و در آیه مورد بحث، آن را از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نفى مى کند. این در حقیقت، برگشت به این مساله دارد که قرآن کریم همه چیز را در اختیار خداوند مى داند و او است که اگر بخواهد، چیزى را به کسى و از جمله، پیامبرانش مى بخشد و هرگاه توهم شود که شخصى مستقلا صاحب چیزى است، آن را از همه نفى کرده و به خود نسبت مى دهد; همان طور که آن را در این آیه مشاهده مى کنیم:
«و ما رمیت اذ رمیت و لکن الله رمى ». (۳۱)
هر چند که با وجود آمدن «من » بر سر کلمه «الامر» ، در آیه مورد بحث، این آیه در امر خاصى ظهور دارد که در روایات نیز – همان طور که دیدیم – به امر خاصى تفسیر شده است.
حافظ، وکیل، مسلط، جبار نبودن پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)
آیات دیگرى که درباره ارتباط نداشتن رسالت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) با امور اجتماعى به آن ها استدلال شده است، آیاتى است که تسلط و جبار بودن یا حافظ بودن و وکیل بودن پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بر مردم را نفى مى کند. (۳۲) در مورد اول، دو آیه در قرآن کریم آمده است که در یکى سیطره و تسلط پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بر مردم نفى شده است و در دیگرى جبار بودن ایشان:
«نحن اعلم بما یقولون و ما انت علیهم بجبار» ، (۳۳) «فذکر انما انت مذکر لست علیهم بمسیطر» (۳۴)
این آیات، هر دو در سوره هاى مکى آمده اند و همان طور که از سیاق آیات قبل و بعد آن ها مشخص است، مربوط به امر هدایت و ایمان هستند; زیرا مخاطب آن ها مشرکانند. از این رو، خداوند در این دو آیه، مى خواهد اجبارى بودن هدایت را نفى کند و به پیامبرش (صلی الله علیه و آله و سلم) مى گوید: تو با زور نمى توانى آنان را هدایت کنى; زیرا دراین امر، من تو را مسلط بر آنان قرار نداده ام; چون سنت الهى بر این قرار گرفته که خود مردم، با اختیار خود، هدایت را بپذیرند و اگر قرار بود که کسى به اجبار هدایت شود، خداوند، خود مى توانست همه را مؤمن کند:
«ولو شاء ربک لآمن من فى الارض کلهم جمیعا». (۳۵)
این مطلب درباره آیه «فذکر انما انت مذکر لست علیهم بمسیطر» (۳۶)
واضحتر است؛ زیرا آیه «لست علیهم بمسیطر» تفسیر آیه «فذکر انما انت مذکر» است و در بخش بعدى، درباره حصر وظیفه پیامبر، در تذکر دادن، سخن خواهیم گفت.
از سوى دیگر، اگر این آیات را شامل امور اجتماعى بدانیم و خطاب آنها را شامل مؤمنان در مدینه نیز بگیریم، آنچه این آیات از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نفى مىکنند، صفت زورگویى و تسلط با زور است و چنین اوصافى حتى در صورت قائل شدن به حاکمیتسیاسى پیامبراکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) از ایشان منتفى است؛ زیرا حکومتحضرت، چون مبتنى بر حق استبر اساس ایمان به خدا و رسول و رفق و مدارا انجام مىپذیرد:
«فبما رحمه من الله لنت لهم و لو کنت فظا غلیظ القلب لانفضوا من حولک» ، (۳۷)
نه بر اساس جباریت و زورگویى، که خداوند آن را در مقابل حکومت پیامبران (ع) معرفى مىکند:
«تلک عاد جحدوا بآیات ربهم و عصوا رسله و اتبعوا امر کل جبار عنید». (۳۸)
اما آیاتى که وکیل و حفیظ بودن پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را نفى مى کنند، با آیات قبل، در این جهت که مختص به هدایتند و در مقابل مشرکان، قبل از ایمان، نازل شده اند، یکسانند. آیه ۱۰۷ از سوره انعام، جامع هر دو عنوان است و آیه قبل از آن، با فرمان به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) که «تنها تابع وحى باش» آغاز مىشود:
«و اتبع ما یوحى الیک من ربک لا اله الا هو و اعرض عن المشرکین و لو شاء الله ما اشرکوا و ما جعلناک علیهم حفیظا و ما انت علیهم بوکیل».
از این رو، هر چند این آیات، مسؤولیتحفاظت و وکالت را از دوش پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بر مىدارند، ولى خطاب آیه در این مورد، متوجه مشرکان است. علامه طباطبایى در این باره مى فرماید:
کلام خداوند: «و ما جعلناک علیهم حفیظا و ما انت علیهم بوکیل» همچون قسمتهاى قبل آیه، براى دلدارى پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و آرامش نفس او است و مثل اینکه از «حفیظ» ، کسى اراده شده است که اداره امور و جور مردم، مثل زنده بودن، رشد، رزق وغیره را بر عهده دارد و از «وکیل» ، کسى که موظف به اداره کارهاى موکلعنه است تا بدین وسیله، نفعهایى را که او در معرض آن است، برایش کسب و ضررها را از او دور کند. پس معناى آیه بهطور خلاصه این است که نه امور تکوینى مشرکان و نه امور حیات دینى آنان، هیچکدام بر عهده تو نیست تا رد دعوت تو و عدم قبول آن از سوى آنان تو را محزون کند. (۳۹)
از سوى دیگر، مىبینیم که این وضعیت، پس از تشکیل جماعتى مسلمان بر گرد پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) متفاوت مىشود و مسؤولیت ایشان براى حفظ و استقامت آنان بر دوش حضرت گذاشته مىشود. در روایتى (۴۰) ابنعباس مىگوید: آیهاى سنگین تر از این، بر پیامبر نازل نشد و از این رو، هنگامى که اصحاب به او گفتند: اى پیامبر! پیرى زودهنگام به سراغ شما آمد، فرمود: «سوره هود و واقعه، مرا پیر کرد».
در روایت دیگرى شخصى علت این مساله را مىپرسد و پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به آیه «فاستقم کما امرت» اشاره مىفرمایند. امام خمینىقدس سره خصوصیت اشاره پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به این آیه از سوره هود، نه از سوره شورا را به علت ذیل آن دانستهاند که با خطاب به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) استقامت امت را نیز از ایشان خواسته و بر دوش حضرت گذاشته است و گرنه، پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در استقامتخویش مشکلى نمىدید که به علت آن، زود هنگام پیر گردد. (۴۱)
انحصار وظیفه پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در بشارت و ترساندن
براى نفى وظیفه پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) براى دخالت در امور اجتماعى، همچنین به آیاتى استدلال شده است که آن حضرت را انحصارا نذیر یا نذیر و بشیر مى خوانند:
«ان انت الا نذیر» ، (۴۲) «ان انا الا نذیر و بشیر لقوم یؤمنون». (۴۳)
پس پیامبران وظیفهاى جز ترساندن و بشارت دادن به مردم ندارند و اطاعت از ایشان نیز در همین حیطه است و ربطى به امور اجتماعى ندارد. (۴۴)
با بررسى آیاتى که داراى چنین محتوایى هستند، مشخص مىشود که همه آنها در برابر کافران و مشرکان جهتگیرى مىکنند، چه آیاتى که در ابتداى بعثت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نازل گردیدهاند و چه آیاتى که در مدینه و پس از هجرت؛ مانند:
«یا اهل الکتاب قد جاءکم رسولنا یبین لکم على فتره من الرسل ان تقولوا ما جاءنا من بشیر و لا نذیر فقد جاءکم بشیر و نذیر…» (۴۵)
و این مطلب درباره همه پیامبران (ع) عمومیت دارد که وظیفه ابتدایى آنان ترساندن و سپس بشارت دادن بوده است. از اینجا این مطلب آشکار مىشود که وظیفه پیامبران – همانطور که راه منطقى آن نیز همینگونه است و ترتیب نزول آیات قرآن کریم نیز بر آن دلالت دارد – داراى مراحل مختلفى بوده است. در ابتداى بعثت، هنگامى که هنوز یار و یاورى نداشتهاند، جز ترساندن و بشارت دادن کارى نمىتوانستهاند انجام دهند؛ زیرا مخاطبى جز کافران و مشرکان نداشتهاند. هر چند این وظیفه، تا پایان رسالت، یعنى تا هنگامى که در محدوده جغرافیایى رسالت آنان افراد غیر مؤمن وجود داشتند، بر عهده ایشان بوده است؛ اما این آیات نمىتوانند درباره وظیفه آنان در برابر مؤمنان، مطلبى را مشخص کند؛ زیرا در وضعیت جدید، مخاطبان بهطور کلى متفاوت هستند.
با دقت در آیات قرآن کریم، پى مىبریم که وظیفه ترساندن و بشارت دادن پیامبران (ع) تا مرحله ایمان است و از آن به بعد، وظایف مهم دیگرى، هم بر عهده آنان و هم بر عهده پیروانشان گذاشته مىشود. در آیات ۸ به بعد از سوره فتح، این مطلب به خوبى آشکار است. خداوند نخست وظیفه شهادت و بشارت و ترساندن پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را بیان مىکند و غایت آن را ایمان مردم به خداوند و رسول او و سپس یارى و تعظیم او قرار مىدهد و سپس بیعت کنندگان با پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را بیعت کنندگان با خداوند معرفى مىکند و به مدح کسانى که به عهد و پیمان خویش وفادارند و هیچگاه مخالفتبا پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را روا نمىدارند و به مذمت تخلف کنندگان مىپردازد. از این رو، اطاعت و گوش به فرمان پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بودن، بعد از مرحله ایمان است و انذار و بشارت، مربوط به مرحله قبل از آن. شاهد بر این مطلب، این است که همه آیاتى که سخن از جهاد و اطاعت و عدم مخالفتبا پیامبر مىگویند، آیاتى مدنى و مربوط به جامعه اسلامى و مخاطبان آن، مؤمنان هستند.
پرسشى که در اینجا باقى مىماند، درباره آیاتى است که وظیفه پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را منحصر در ترساندن یا بشارت و ترساندن مىدانند.
در پاسخ، نخستباید گفت که حصر دو گونه است: حصر حقیقى و حصر اضافى. حصر اضافى در مواردى به کار مىرود که چیزى را نسبتبه اوضاع و احوال و شرایطى خاص نسبتبه چیز دیگرى مىسنجیم که در این صورت، حصر نیز مختص به همان مورد مىشود و موارد دیگر را در بر نمىگیرد؛ اما حصر حقیقى، بر خلاف آن، شامل همه شرایط و همه چیزها مىشود. با دقت در آیه:
«و ما ارسلنا من قبلک من المرسلین الا انهم لیاکلون الطعام و یمشون فى الاسواق» (۴۶)
معناى حصر اضافى روشن مىشود؛ زیرا اگر حصر حقیقى باشد، لازم مىآید تا کار پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) خوردن و راه رفتن در بازار باشد، در حالى که با نظرى اجمالى به آیات بعد، در مىیابیم که این حصر، در پاسخ به این ایراد مشرکان بر پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) وارد شده است که چرا بر ما فرشتهاى نازل نشده است.
از این رو، وقتى به آیات قبل و بعد؛ در مواردى که انحصار وظیفه پیامبران، در ترساندن و بشارت دادن را مىرساند، مراجعه کنیم، مىبینیم که همه این حصرها در برابر درخواستهاى نابهجاى کافران و مشرکان بوده است که از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) مىخواستند زمان قیامت را براى آنان مشخص کند یا عذاب را بر آنان نازل کند و یا اینکه چرا گنجبر پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرود نمىآید و فرشتهاى به همراه ندارد و…:
«فلعلک تارک بعض ما یوحى الیک و ضائق به صدرک ان یقولوا لو لا انزل علیه کنز او جاء معه ملک انما انت نذیر و الله على کل شىء وکیل» (۴۷) و هیچ گاه در صدد حصر وظایف واقعى پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در این امور نبوده اند.
دلیل دیگر بر اضافى بودن حصر در این موارد، اختلاف وظایف پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) است در آیاتى که در آنها حصر وجود دارد و همچنین در همه آیاتى که درباره وظایف ایشان سخن گفتهاند، به گونهاى که بعضى از آنها تنها حضرت را نذیر مىدانند و بعضى، نذیر و بشیر و برخى دیگر، که در آنها نیازى به حصر نبوده، این وظایف را به تفصیل بیان کرده اند:
«یا ایها النبى انا ارسلناک شهدا و مبشرا و نذیرا و داعیا الى الله باذنه و سراجا منیرا». (۴۸)
دو. آیاتى که ولایت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و اولویت ایشان نسبتبه مؤمنان را مطرح مى کنند
قبلا [در فصول پیشین تحقیق] درباره معناى ولایتسخن گفتیم و نتیجه گرفتیم که این کلمه، همواره مقارن با نوعى تسلط بر امور فردى یا اجتماعى است. از این رو، در اینجا در محدوده آیاتى که ولایت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را مطرح مىکنند، به بررسى محدوده ولایت پیامبراکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) مىپردازیم.
از گذشته، کسانى که درباره ولایت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) با نگرش حاکمیت ایشان بر امور، بحث کرده اند، وجوه گوناگونى را براى محدوده آن مطرح کرده اند که محدودترین آنها اختصاص آن به امور اجتماعى و امور شخصى است؛ ولى اخیرا با برداشتى خاص از معناى ولایت و نگرشى منفى درباره دخالت انبیا (ع) در امور اجتماعى، بحثهایى درباره اختصاص ولایت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به افرادى که خود توانایى اداره امور خویش را ندارند، مانند کودکان و دیوانگان، مطرح شده است و آنگاه که بر طبق آیه: «النبى اولى بالمؤمنین من انفسهم» (۴۹) بحث از اولویت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نسبتبه امور مؤمنان از خود آنان، پیش مىآید، آن را به موردى اختصاص مىدهند که در این امور، بین ولایت مؤمنان و پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) تعارض حاصل شود. (۵۰) آقاى حائرى یزدى در اینجا صریحا ولایت را به مورد حجر اختصاص مىدهد و از این رو، بر تعبیر «ولایت فرزانگان» ، که از سوى آیهالله جوادى آملى مطرح گردیده، ایراد مىگیرد که بین فرزانه بودن و ولایت، تناقض وجود دارد.
به نظر مىرسد نقدکننده محترم به اصل مقاله (۵۱) توجه نکرده است؛ زیرا در مقاله به تفصیل در باره تفاوت بین ولایتبر محجوران و ولایتبر جامعه، که مقتضى آیه «انما ولیکم الله و رسوله و…» است، سخن گفته و احکام هر یک را جداگانه بیان کرده است و در پاسخ به نقد نیز این مطلب، دوباره توضیح داده شده است.
در مورد ولایت تشریعى پیامبراکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) و براى روشن شدن معناى آن توجه به این نکته ضرورى است که وقتى درباره ولایت تشریعى پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) سخن مىگوییم، مقصود قانونگذارى و اداره امور اجتماع است و این همان بحث از امارت و ضرورت وجود امیر براى اجتماع است (لابد للناس من امیر..). که ممکن استبه انتخاب مردم تحقق یابد یا همچون حکومتهاى دیکتاتورى، با زور و یا به انتصاب از سوى خداوند باشد که در همه موارد، حاکمیت و ولایتبر مردم، از سوى شخص حاکم وجود دارد؛ زیرا حتى در آنجا که مردم شخصى را براى اداره امور خویش بر مىگزینند و رتق و فتق امور خویش را به او مىسپارند، او براى اداره اجتماع، مجبور به وضع قوانین، اجراى آنها و مجازات تجاوزگران است و حتى در بسیارى امور شخصى افراد نیز دخالت مىکند که آنان شاید راضى به آن نباشند. بنابراین قبول ضرورت حکومتبراى جامعه با قبول نحوهاى از ولایت براى حاکم نسبتبه امور جامعه ملازم است.
اختصاص ولایتبه باب حجر، همانطور که در پاسخ آیهالله جوادى آملى به نقد مقاله ایشان آمده است، نقضهاى بسیارى نیز در ابواب فقهى دارد؛ زیرا در بابهاى مختلف، مانند قضا، حدود، جهاد، امر به معروف و نهى از منکر و حتى ازدواج دختران و نماز جمعه، به ولایتهایى از سوى امام، فقها، پدر و… برخورد مىکنیم که هیچ یک ربطى به حجر مولى علیه ندارد. حتى در باب نماز جمعه، عده اى از فقها با برداشت از بعضى روایات، امام معصوم (ع) را متولى برگزارى آن دانستهاند و در زمان غیبت، اقامه آن را روا نمىدارند.
درباره آیه «النبى اولى بالمؤمنین من انفسهم» ، ظهور آیه – همانطور که آیهالله جوادى آملى (۵۲) و مفسران دیگر گفتهاند – ، بر این دلالت دارد که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نسبتبه خود مؤمنان اولویت دارد نه نسبتبه ولایت مؤمنان، آن گونه که از سخن آقاى حائرى فهمیده مىشود و معناى اولویت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نسبتبه آنان، تقدم رتبى در امور و کارهایشان است که اگر در موردى پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) تصمیمى گرفت، حتى اگر مربوط به امور شخصى آنان باشد، دیگر نوبتبه خودشان نمىرسد که بخواهند در آن باره، نظرى داشته باشند؛ ولى اگر پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نظرى نداشت – همانطور که در بیشتر امور، که بهطور صحیح به دست مؤمنان اداره مىشود – خود آنان به رتق و فتق امور مشغول مىشوند؛ همانطور که این مطلب، از آیه «و ما کان لمؤمن و لا مؤمنه اذا قضى الله و رسوله امرا ان یکون لهم الخیره من امرهم» (۵۳) استفاده مىشود؛ زیرا شان نزول این آیه شریفه، دخالت و حکم پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در یک امر شخصى، یعنى ازدواج زینب بنت جحش، براى برطرف کردن یک سنت اجتماعى غلط بود و اولویتحضرت را، هم در امور شخصى مؤمنان و هم در امور اجتماعى آنان بیان مىکند.
به نظر مىرسد با توجه به عصمت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بحث از اینکه ایشان تا چه حد بر امور شخصى افراد ولایت دارند، بى مورد است، هر چند در بحثهاى دیگر، براى مشخص شدن دایره ولایت فقیه، امرى لازم به نظر مىرسد. از این رو، در اینجا از این بحث صرف نظر کرده و با سخن علامه طباطبایى درباره آیه «النبى اولى بالمؤمنین…» این بحث را به پایان مى بریم:
انفس مؤمنان، همان مؤمنان است. پس معناى آیه این است که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) از خود آنان به خودآنان اولویت دارد و معناى اولویت، رجحان جانب پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) است هنگامى که امر دایر بین ایشان و دیگران شود. پس خلاصه اینکه هر چه مؤمن براى خودش قائل است، مانند حفاظت و محبت و مراقبت و بزرگى و قبول دعوتى و به اجرا گذاشتن اراده، پس پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) از خودش به آن امر اولى است و اگر امر بین پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و خودش در یکى از آنها دایر شود، جانب پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بر خودش ارجحیت دارد. (۵۴)
در روایات نیز این مطلب به شکلهاى گوناگون بیان شده است. بحث روایى درباره آیه «انما ولیکم الله…» را به بخش بعد [تحقیق] موکول مىکنیم. درباره آیه «النبى اولى بالمؤمنین…» نیز روایات بسیارى از سوى شیعه و اهل سنت نقل شده که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) با استشهاد به این آیه شریفه، حضرت على (ع) را به ولایتبر مردم نصب فرموده و گفتند: «من کنت مولاه فهذا على مولاه». در روایتى از امام موسى بن جعفر (ع) همین مضمون نقل شده است که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نوزده روز پیش از وفاتشان این مطلب را سومین بار، براى مردم بیان کردند. (۵۵)
در روایت دیگرى، امام (ع) ولایت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را به ولایت پدر بر پسر تشبیه مىکنند که بر پسر لازم است از پدر اطاعت کند و اگر پسر، فقیر باشد، پدر نیز مخارج او را بر عهده مىگیرد. پس بر مؤمنان نیز لازم است از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) اطاعت کنند و پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نیز مؤونه آنان را بر عهده مىگیرد. آن گاه همین مقام را براى حضرت على (ع) و دیگر ائمه (ع) بیان مىکنند و به آیه «و بالوالدین احسانا» بر پدر بودن ایشان استشهاد مىکنند. (۵۶)
سه. آیاتى که درباره حکم پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) سخن مى گویند
دسته سوم از آیاتى که به حاکمیت سیاسى پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) مىپردازند، ایشان را حاکم در میان مردم معرفى مىکنند. این آیات، به سه صورت در قرآن کریم مطرح شدهاند: یک دسته، هدف از فرو فرستادن کتاب بر حضرت را حکم بین مردم معرفى مى کند:
«انا انزلنا الیک الکتاب بالحق لتحکم بین الناس بما اریک الله». (۵۷)
دسته دیگر، مقتضاى ایمان را حاکم کردن پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در امور اختلافى بین مؤمنان و تسلیم حکم ایشان بودن، مىداند:
«فلا و ربک لا یؤمنون حتى یحکموک فیما شجر بینهم ثم لا یجدوا فى انفسهم حرجا مما قضیت و یسلموا تسلیما». (۵۸)
و دسته سوم، حکم ابتدایى پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را در امور آنان نافذ دانسته و اختیار آنان را در این موارد، سلب مىکند:
«و ما کان لمؤمن و لا مؤمنه اذا قضى الله و رسوله امرا ان یکون لهم الخیره من امرهم». (۵۹)
در مباحث قبل [تحقیق] گفتیم که «حکم» در قرآن کریم، مربوط به امر قانونگذارى و تشریع است؛ زیرا حکم، بهطور انحصارى در اختیار خداوند است:
«و ما اختلفتم فیه من شىء فحکمه الى الله». (۶۰)
گاهى نیز به کتاب و گاه به پیامبران (ع) نسبت داده شده است. از این رو، تشریع خداوند در قالب کتاب و کلام پیامبران (ع)، احکام کلى مورد نیاز مردم را بیان مىکند؛ همانطور که این آیه شریفه، بر آن دلالت دارد:
«و انزلنا الیک الکتاب لتبین للناس ما نزل الیهم». (۶۱)
و امور حکومتى، که بستگى به شرایط مختلف دارد، و همینطور امور قضایى جزئى، که بر طبق قوانین کلى، در موارد مختلف صادر مىشود، بر عهده پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) است:
«انا انزلنا الیک الکتاب لتحکم بین الناس بما اریک الله». (۶۲)
علامه طباطبائى قدس سره در این باره مى فرماید:
اطاعت از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) دو جهت دارد: یکى جهت تشریع آن چه خداوند بدون آوردن در کتاب، بر او وحى مىکند که همان تفصیل مجملات قرآن کریم و متعلقات و مرتبطات آن است؛ همانطور که خداوند متعال فرموده است: «و انزلنا الیک الذکر…». دوم تصمیمات خودش است که مربوط به امر ولایتحکومت و قضاى او است و خداوند متعال فرموده است: «لتحکم بین الناس…» و این شامل تصمیماتى است که بر اساس ظواهر قوانین قضایى، بین مردم حکم مىکند و نیز تصمیماتى که در امور مهم، به آنها حکم مىکند و خداوند به او دستور داده است که در آنها با مردم مشورت کند: «و شاورهم فى الامر فاذا عزمت فتوکل على الله» که در مشورت، مردم را داخل کرده است؛ ولى در تصمیمگیرى، پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را تنها ذکر کرده است. (۶۳)
روایات نیز با استشهاد به آیاتى که حکم را به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نسبت مىدهند، مساله تفویض امور دین و دنیاى مردم را به او، مطرح مىکنند. از امام صادق (ع) روایتشده است:
لا ولله، ما فوض الى احد من خلقه الا الى رسول الله و الى الائمه. قال عزوجل: «انا انزلنا الیک الکتاب لتحکم بین الناس بما اریک الله». (۶۴)
در روایت دیگرى از امام صادق (ع) نقل شده است:
ان الله عزوجل ادب نبیه فلما اکمل له الادب قال: «انک على خلق عظیم» ثم فوض الیه امر الدین و الامه لیسوس عباده فقال عزوجل: «ما آتیکم الرسول فخذوه و ما نهاکم عنه فانتهوا». (۶۵)
پی نوشت:
- نساء، آیه ۶۴.
- نساء، آیه ۸۰.
- نساء، آیه ۵۹.
- انفال، آیه ۲۱.
- نور، آیه ۵۶.
- شعراء، آیه ۱۰۸.
- اعراف، آیه ۱۴۲.
- طه، آیه ۹۰.
- طه، آیه ۹۳.
- نور، آیه ۶۴.
- نوح، آیه ۳.
- حشر، آیه ۷.
- بحارالانوار، ج ۱۷، ص ۶، ح ۷.
- همان، ج ۲۵، ص ۳۳۱.
- همان، ص ۱۰، ح ۱۹.
- همان، ص ۳۳۱.
- نساء، آیه ۵۹.
- ر.ک: تفسیر المیزان، ج ۴، ص ۳۹؛ التبیان، ج ۳، ص ۲۳۶؛ تفسیر المنار، ج ۵، ص ۱۸۰.
- حشر، آیه ۷.
- آل عمران، آیه ۱۲۸.
- تفسیر المیزان، ج ۴، ص ۹.
- آل عمران، آیه ۱۵۴.
- بحارالانوار، ج ۱۷، ص ۱۲، ح ۱۲.
- حشر، آیه ۷.
- قصص، آیه ۵۶.
- نمل، آیه ۸۱.
- شورا، آیه ۵۲.
- آل عمران، آیه ۱۵۹.
- آل عمران، آیه ۱۵۴.
- رعد، آیه ۳۱.
- انفال، آیه ۱۷.
- آخرت وخدا، هدف بعثت انبیا، ص ۹۷؛ الاسلام و اصول الحکم، ص ۷۱.
- ق، آیه ۴۵.
- غاشیه، آیه ۲۱ و ۲۲.
- یونس، آیه ۹۹.
- یونس، آیه ۹۹.
- غاشیه، آیه ۲۱.
- آل عمران، آیه ۱۵۹.
- هود، آیه ۵۹.
- تفسیر المیزان، ج۷، ص۳۱۴.
- بحارالانوار، ج۱۷، ص۵۳، ح۲۸.
- بحارالانوار، ج۱۶، ص۱۹۲، ح۲۸.
- فاطر، آیه ۷۳.
- اعراف، آیه ۱۸۸.
- آخرتوخدا،هدف بعثت انبیا، ص۹۷؛ الاسلام و اصول الحکم، ص۷۳.
- مائده، آیه ۱۹.
- فرقان، آیه ۲۰.
- هود، آیه ۱۲.
- احزاب، آیه ۴۵ و ۴۶.
- احزاب، آیه ۶.
- مجله حکومت اسلامى، سال اول، شدوم، ص۲۲۴.
- همان، ش اول، ص۵۵.
- ۵۳ همان، ش دوم، ص۲۳۹.
- احزاب، آیه ۳۶.
- تفسیر المیزان، ج۱۶، ص۲۷۶.
- بحارالانوار، ج۲۲، ص۴۸۹، ح۳۵.
- همان، ج۲۷، ص۲۴۳.
- نساء، آیه ۱۰۵.
- نساء، آیه ۶۵.
- اعراف، آیه ۳۶.
- شورا، آیه ۱۰.
- نحل، آیه ۴۶.
- نساء، آیه ۱۰۵.
- تفسیر المیزان، ج۴، ص۳۸۸.
- اصول کافى، ج۱، ص۲۶۷، ح۸.
منبع: فصلنامه حکومت اسلامى، شماره ۲۳.
محمدعلى رستمیان