- اسلام
- قرآن
- پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)
- شیعه
- خانواده
- ادیان و مذاهب
- پرسش ها و پاسخ ها
- کتابشناسی
- کتابخانه
- چندرسانه ای
- زمان مطالعه : 11 دقیقه
- توسط : امیرعباس قاسمی
- 0 نظر
اشاره:
این مطلب درباره آیه «فذکر انما انت مذکر × لست علیهم بمسیطر» (۳۶) واضحتر است؛ زیرا آیه «لست علیهم بمسیطر» تفسیر آیه «فذکر انما انت مذکر» است و در بخش بعدى، درباره حصر وظیفه پیامبر، در تذکر دادن، سخن خواهیم گفت. از سوى دیگر، اگر این آیات را شامل امور اجتماعى بدانیم و خطاب آنها را شامل مؤمنان در مدینه نیز بگیریم، آنچه این آیات از پیامبر (ص) نفى مىکنند، صفت زورگویى و تسلط با زور است و چنین اوصافى حتى در صورت قائل شدن به حاکمیتسیاسى پیامبراکرم (ص) از ایشان منتفى است؛ زیرا حکومتحضرت، چون مبتنى بر حق استبر اساس ایمان به خدا و رسول و رفق و مدارا انجام مىپذیرد:
«فبما رحمه من الله لنت لهم و لو کنت فظا غلیظ القلب لانفضوا من حولک» ، (۳۷)
نه بر اساس جباریت و زورگویى، که خداوند آن را در مقابل حکومت پیامبران (ع) معرفى مىکند:
«تلک عاد جحدوا بآیات ربهم و عصوا رسله و اتبعوا امر کل جبار عنید». (۳۸)
اما آیاتى که وکیل و حفیظ بودن پیامبر (ص) را نفى مىکنند، با آیات قبل، در این جهت که مختص به هدایتند و در مقابل مشرکان، قبل از ایمان، نازل شدهاند، یکسانند. آیه ۱۰۷ از سوره انعام، جامع هر دو عنوان است و آیه قبل از آن، با فرمان به پیامبر (ص) که «تنها تابع وحى باش» آغاز مىشود:
«و اتبع ما یوحى الیک من ربک لا اله الا هو و اعرض عن المشرکین × و لو شاء الله ما اشرکوا و ما جعلناک علیهم حفیظا و ما انت علیهم بوکیل».
از این رو، هر چند این آیات، مسؤولیتحفاظت و وکالت را از دوش پیامبر (ص) بر مىدارند، ولى خطاب آیه در این مورد، متوجه مشرکان است. علامه طباطبایى در این باره مىفرماید:
کلام خداوند: «و ما جعلناک علیهم حفیظا و ما انت علیهم بوکیل» همچون قسمتهاى قبل آیه، براى دلدارى پیامبر (ص) و آرامش نفس او است و مثل اینکه از «حفیظ» ، کسى اراده شده است که اداره امور و جور مردم، مثل زنده بودن، رشد، رزق وغیره را بر عهده دارد و از «وکیل» ، کسى که موظف به اداره کارهاى موکلعنه است تا بدین وسیله، نفعهایى را که او در معرض آن است، برایش کسب و ضررها را از او دور کند. پس معناى آیه بهطور خلاصه این است که نه امور تکوینى مشرکان و نه امور حیات دینى آنان، هیچکدام بر عهده تو نیست تا رد دعوت تو و عدم قبول آن از سوى آنان تو را محزون کند. (۳۹)
از سوى دیگر، مىبینیم که این وضعیت، پس از تشکیل جماعتى مسلمان بر گرد پیامبر (ص) متفاوت مىشود و مسؤولیت ایشان براى حفظ و استقامت آنان بر دوش حضرت گذاشته مىشود. در روایتى (۴۰) ابنعباس مىگوید: آیهاى سنگین تر از این، بر پیامبر نازل نشد و از این رو، هنگامى که اصحاب به او گفتند: اى پیامبر! پیرى زودهنگام به سراغ شما آمد، فرمود: «سوره هود و واقعه، مرا پیر کرد».
در روایت دیگرى شخصى علت این مساله را مىپرسد و پیامبر (ص) به آیه «فاستقم کما امرت» اشاره مىفرمایند. امام خمینىقدس سره خصوصیت اشاره پیامبر (ص) به این آیه از سوره هود، نه از سوره شورا را به علت ذیل آن دانستهاند که با خطاب به پیامبر (ص) استقامت امت را نیز از ایشان خواسته و بر دوش حضرت گذاشته است و گرنه، پیامبر (ص) در استقامتخویش مشکلى نمىدید که به علت آن، زود هنگام پیر گردد. (۴۱)
انحصار وظیفه پیامبر (ص) در بشارت و ترساندن
براى نفى وظیفه پیامبر (ص) براى دخالت در امور اجتماعى، همچنین به آیاتى استدلال شده است که آن حضرت را انحصارا نذیر یا نذیر و بشیر مىخوانند:
«ان انت الا نذیر» ، (۴۲) «ان انا الا نذیر و بشیر لقوم یؤمنون». (۴۳)
پس پیامبران وظیفهاى جز ترساندن و بشارت دادن به مردم ندارند و اطاعت از ایشان نیز در همین حیطه است و ربطى به امور اجتماعى ندارد. (۴۴)
با بررسى آیاتى که داراى چنین محتوایى هستند، مشخص مىشود که همه آنها در برابر کافران و مشرکان جهتگیرى مىکنند، چه آیاتى که در ابتداى بعثت پیامبر (ص) نازل گردیدهاند و چه آیاتى که در مدینه و پس از هجرت؛ مانند:
«یا اهل الکتاب قد جاءکم رسولنا یبین لکم على فتره من الرسل ان تقولوا ما جاءنا من بشیر و لا نذیر فقد جاءکم بشیر و نذیر…» (۴۵)
و این مطلب درباره همه پیامبران (ع) عمومیت دارد که وظیفه ابتدایى آنان ترساندن و سپس بشارت دادن بوده است. از اینجا این مطلب آشکار مىشود که وظیفه پیامبران – همانطور که راه منطقى آن نیز همینگونه است و ترتیب نزول آیات قرآن کریم نیز بر آن دلالت دارد – داراى مراحل مختلفى بوده است. در ابتداى بعثت، هنگامى که هنوز یار و یاورى نداشتهاند، جز ترساندن و بشارت دادن کارى نمىتوانستهاند انجام دهند؛ زیرا مخاطبى جز کافران و مشرکان نداشتهاند. هر چند این وظیفه، تا پایان رسالت، یعنى تا هنگامى که در محدوده جغرافیایى رسالت آنان افراد غیر مؤمن وجود داشتند، بر عهده ایشان بوده است؛ اما این آیات نمىتوانند درباره وظیفه آنان در برابر مؤمنان، مطلبى را مشخص کند؛ زیرا در وضعیت جدید، مخاطبان بهطور کلى متفاوت هستند.
با دقت در آیات قرآن کریم، پى مىبریم که وظیفه ترساندن و بشارت دادن پیامبران (ع) تا مرحله ایمان است و از آن به بعد، وظایف مهم دیگرى، هم بر عهده آنان و هم بر عهده پیروانشان گذاشته مىشود. در آیات ۸ به بعد از سوره فتح، این مطلب به خوبى آشکار است. خداوند نخست وظیفه شهادت و بشارت و ترساندن پیامبر (ص) را بیان مىکند و غایت آن را ایمان مردم به خداوند و رسول او و سپس یارى و تعظیم او قرار مىدهد و سپس بیعت کنندگان با پیامبر (ص) را بیعت کنندگان با خداوند معرفى مىکند و به مدح کسانى که به عهد و پیمان خویش وفادارند و هیچگاه مخالفتبا پیامبر (ص) را روا نمىدارند و به مذمت تخلف کنندگان مىپردازد. از این رو، اطاعت و گوش به فرمان پیامبر (ص) بودن، بعد از مرحله ایمان است و انذار و بشارت، مربوط به مرحله قبل از آن. شاهد بر این مطلب، این است که همه آیاتى که سخن از جهاد و اطاعت و عدم مخالفتبا پیامبر مىگویند، آیاتى مدنى و مربوط به جامعه اسلامى و مخاطبان آن، مؤمنان هستند.
پرسشى که در اینجا باقى مىماند، درباره آیاتى است که وظیفه پیامبر (ص) را منحصر در ترساندن یا بشارت و ترساندن مىدانند.
در پاسخ، نخستباید گفت که حصر دو گونه است: حصر حقیقى و حصر اضافى. حصر اضافى در مواردى به کار مىرود که چیزى را نسبتبه اوضاع و احوال و شرایطى خاص نسبتبه چیز دیگرى مىسنجیم که در این صورت، حصر نیز مختص به همان مورد مىشود و موارد دیگر را در بر نمىگیرد؛ اما حصر حقیقى، بر خلاف آن، شامل همه شرایط و همه چیزها مىشود. با دقت در آیه:
«و ما ارسلنا من قبلک من المرسلین الا انهم لیاکلون الطعام و یمشون فى الاسواق» (۴۶)
معناى حصر اضافى روشن مىشود؛ زیرا اگر حصر حقیقى باشد، لازم مىآید تا کار پیامبر (ص) خوردن و راه رفتن در بازار باشد، در حالى که با نظرى اجمالى به آیات بعد، در مىیابیم که این حصر، در پاسخ به این ایراد مشرکان بر پیامبر (ص) وارد شده است که چرا بر ما فرشتهاى نازل نشده است.
از این رو، وقتى به آیات قبل و بعد؛ در مواردى که انحصار وظیفه پیامبران، در ترساندن و بشارت دادن را مىرساند، مراجعه کنیم، مىبینیم که همه این حصرها در برابر درخواستهاى نابهجاى کافران و مشرکان بوده است که از پیامبر (ص) مىخواستند زمان قیامت را براى آنان مشخص کند یا عذاب را بر آنان نازل کند و یا اینکه چرا گنجبر پیامبر (ص) فرود نمىآید و فرشتهاى به همراه ندارد و…:
«فلعلک تارک بعض ما یوحى الیک و ضائق به صدرک ان یقولوا لو لا انزل علیه کنز او جاء معه ملک انما انت نذیر و الله على کل شىء وکیل» (۴۷)
و هیچ گاه در صدد حصر وظایف واقعى پیامبر (ص) در این امور نبودهاند.
دلیل دیگر بر اضافى بودن حصر در این موارد، اختلاف وظایف پیامبر (ص) است در آیاتى که در آنها حصر وجود دارد و همچنین در همه آیاتى که درباره وظایف ایشان سخن گفتهاند، به گونهاى که بعضى از آنها تنها حضرت را نذیر مىدانند و بعضى، نذیر و بشیر و برخى دیگر، که در آنها نیازى به حصر نبوده، این وظایف را به تفصیل بیان کرده اند:
«یا ایها النبى انا ارسلناک شهدا و مبشرا و نذیرا× و داعیا الى الله باذنه و سراجا منیرا». (۴۸)
۲. آیاتى که ولایت پیامبر (ص) و اولویت ایشان نسبت به مؤمنان را مطرح مىکنند
قبلا [در فصول پیشین تحقیق] درباره معناى ولایتسخن گفتیم و نتیجه گرفتیم که این کلمه، همواره مقارن با نوعى تسلط بر امور فردى یا اجتماعى است. از این رو، در اینجا در محدوده آیاتى که ولایت پیامبر (ص) را مطرح مىکنند، به بررسى محدوده ولایت پیامبراکرم (ص) مىپردازیم.
از گذشته، کسانى که درباره ولایت پیامبر (ص) با نگرش حاکمیت ایشان بر امور، بحث کرده اند، وجوه گوناگونى را براى محدوده آن مطرح کرده اند که محدودترین آنها اختصاص آن به امور اجتماعى و امور شخصى است؛ ولى اخیرا با برداشتى خاص از معناى ولایت و نگرشى منفى درباره دخالت انبیا (ع) در امور اجتماعى، بحثهایى درباره اختصاص ولایت پیامبر (ص) به افرادى که خود توانایى اداره امور خویش را ندارند، مانند کودکان و دیوانگان، مطرح شده است و آنگاه که بر طبق آیه:
«النبى اولى بالمؤمنین من انفسهم» (۴۹)
بحث از اولویت پیامبر (ص) نسبتبه امور مؤمنان از خود آنان، پیش مىآید، آن را به موردى اختصاص مىدهند که در این امور، بین ولایت مؤمنان و پیامبر (ص) تعارض حاصل شود. (۵۰) آقاى حائرى یزدى در اینجا صریحا ولایت را به مورد حجر اختصاص مىدهد و از این رو، بر تعبیر «ولایت فرزانگان» ، که از سوى آیهالله جوادى آملى مطرح گردیده، ایراد مىگیرد که بین فرزانه بودن و ولایت، تناقض وجود دارد.
به نظر مىرسد نقدکننده محترم به اصل مقاله (۵۱) توجه نکرده است؛ زیرا در مقاله به تفصیل در باره تفاوت بین ولایتبر محجوران و ولایتبر جامعه، که مقتضى آیه «انما ولیکم الله و رسوله و…» است، سخن گفته و احکام هر یک را جداگانه بیان کرده است و در پاسخ به نقد نیز این مطلب، دوباره توضیح داده شده است.
در مورد ولایت تشریعى پیامبراکرم (ص) و براى روشن شدن معناى آن توجه به این نکته ضرورى است که وقتى درباره ولایت تشریعى پیامبر (ص) سخن مىگوییم، مقصود قانونگذارى و اداره امور اجتماع است و این همان بحث از امارت و ضرورت وجود امیر براى اجتماع است (لابد للناس من امیر..). که ممکن استبه انتخاب مردم تحقق یابد یا همچون حکومتهاى دیکتاتورى، با زور و یا به انتصاب از سوى خداوند باشد که در همه موارد، حاکمیت و ولایتبر مردم، از سوى شخص حاکم وجود دارد؛ زیرا حتى در آنجا که مردم شخصى را براى اداره امور خویش بر مىگزینند و رتق و فتق امور خویش را به او مىسپارند، او براى اداره اجتماع، مجبور به وضع قوانین، اجراى آنها و مجازات تجاوزگران است و حتى در بسیارى امور شخصى افراد نیز دخالت مىکند که آنان شاید راضى به آن نباشند. بنابراین قبول ضرورت حکومتبراى جامعه با قبول نحوهاى از ولایتبراى حاکم نسبتبه امور جامعه ملازم است.
اختصاص ولایتبه باب حجر، همانطور که در پاسخ آیهالله جوادى آملى به نقد مقاله ایشان آمده است، نقضهاى بسیارى نیز در ابواب فقهى دارد؛ زیرا در بابهاى مختلف، مانند قضا، حدود، جهاد، امر به معروف و نهى از منکر و حتى ازدواج دختران و نماز جمعه، به ولایتهایى از سوى امام، فقها، پدر و… برخورد مىکنیم که هیچ یک ربطى به حجر مولى علیه ندارد. حتى در باب نماز جمعه، عده اى از فقها با برداشت از بعضى روایات، امام معصوم (ع) را متولى برگزارى آن دانستهاند و در زمان غیبت، اقامه آن را روا نمىدارند.
درباره آیه «النبى اولى بالمؤمنین من انفسهم» ، ظهور آیه – همانطور که آیهالله جوادى آملى (۵۲) و مفسران دیگر گفتهاند – ، بر این دلالت دارد که پیامبر (ص) نسبتبه خود مؤمنان اولویت دارد نه نسبتبه ولایت مؤمنان، آن گونه که از سخن آقاى حائرى فهمیده مىشود و معناى اولویت پیامبر (ص) نسبتبه آنان، تقدم رتبى در امور و کارهایشان است که اگر در موردى پیامبر (ص) تصمیمى گرفت، حتى اگر مربوط به امور شخصى آنان باشد، دیگر نوبتبه خودشان نمىرسد که بخواهند در آن باره، نظرى داشته باشند؛ ولى اگر پیامبر (ص) نظرى نداشت – همانطور که در بیشتر امور، که بهطور صحیح به دست مؤمنان اداره مىشود – خود آنان به رتق و فتق امور مشغول مىشوند؛ همانطور که این مطلب، از آیه «و ما کان لمؤمن و لا مؤمنه اذا قضى الله و رسوله امرا ان یکون لهم الخیره من امرهم» (۵۳) استفاده مىشود؛ زیرا شان نزول این آیه شریفه، دخالت و حکم پیامبر (ص) در یک امر شخصى، یعنى ازدواج زینب بنت جحش، براى برطرف کردن یک سنت اجتماعى غلط بود و اولویتحضرت را، هم در امور شخصى مؤمنان و هم در امور اجتماعى آنان بیان مىکند.
به نظر مىرسد با توجه به عصمت پیامبر (ص) بحث از اینکه ایشان تا چه حد بر امور شخصى افراد ولایت دارند، بى مورد است، هر چند در بحثهاى دیگر، براى مشخص شدن دایره ولایتفقیه، امرى لازم به نظر مىرسد. از این رو، در اینجا از این بحث صرف نظر کرده و با سخن علامه طباطبایى درباره آیه «النبى اولى بالمؤمنین…» این بحث را به پایان مىبریم:
انفس مؤمنان، همان مؤمنان است. پس معناى آیه این است که پیامبر (ص) از خود آنان به خودآنان اولویت دارد و معناى اولویت، رجحان جانب پیامبر (ص) است هنگامى که امر دایر بین ایشان و دیگران شود. پس خلاصه اینکه هر چه مؤمن براى خودش قائل است، مانند حفاظت و محبت و مراقبت و بزرگى و قبول دعوتى و به اجرا گذاشتن اراده، پس پیامبر (ص) از خودش به آن امر اولى است و اگر امر بین پیامبر (ص) و خودش در یکى از آنها دایر شود، جانب پیامبر (ص) بر خودش ارجحیت دارد. (۵۴)
در روایات نیز این مطلب به شکلهاى گوناگون بیان شده است. بحث روایى درباره آیه «انما ولیکم الله…» را به بخش بعد [تحقیق] موکول مىکنیم. درباره آیه «النبى اولى بالمؤمنین…» نیز روایات بسیارى از سوى شیعه و اهل سنت نقل شده که پیامبر (ص) با استشهاد به این آیه شریفه، حضرت على (ع) را به ولایتبر مردم نصب فرموده و گفتند: «من کنت مولاه فهذا على مولاه». در روایتى از امام موسى بن جعفر (ع) همین مضمون نقل شده است که پیامبر (ص) نوزده روز پیش از وفاتشان این مطلب را سومین بار، براى مردم بیان کردند. (۵۵)
در روایت دیگرى، امام (ع) ولایت پیامبر (ص) را به ولایت پدر بر پسر تشبیه مىکنند که بر پسر لازم است از پدر اطاعت کند و اگر پسر، فقیر باشد، پدر نیز مخارج او را بر عهده مىگیرد. پس بر مؤمنان نیز لازم است از پیامبر (ص) اطاعت کنند و پیامبر (ص) نیز مؤونه آنان را بر عهده مىگیرد. آن گاه همین مقام را براى حضرت على (ع) و دیگر ائمه (ع) بیان مىکنند و به آیه «و بالوالدین احسانا» بر پدر بودن ایشان استشهاد مىکنند. (۵۶)
۳. آیاتى که درباره حکم پیامبر (ص) سخن مىگویند
دسته سوم از آیاتى که به حاکمیتسیاسى پیامبر (ص) مىپردازند، ایشان را حاکم در میان مردم معرفى مىکنند. این آیات، به سه صورت در قرآن کریم مطرح شدهاند: یک دسته، هدف از فرو فرستادن کتاب بر حضرت را حکم بین مردم معرفى مىکند:
«انا انزلنا الیک الکتاب بالحق لتحکم بین الناس بما اریک الله». (۵۷)
دسته دیگر، مقتضاى ایمان را حاکم کردن پیامبر (ص) در امور اختلافى بین مؤمنان و تسلیم حکم ایشان بودن، مىداند:
«فلا و ربک لا یؤمنون حتى یحکموک فیما شجر بینهم ثم لا یجدوا فى انفسهم حرجا مما قضیت و یسلموا تسلیما». (۵۸)
و دسته سوم، حکم ابتدایى پیامبر (ص) را در امور آنان نافذ دانسته و اختیار آنان را در این موارد، سلب مىکند:
«و ما کان لمؤمن و لا مؤمنه اذا قضى الله و رسوله امرا ان یکون لهم الخیره من امرهم». (۵۹)
در مباحث قبل [تحقیق] گفتیم که «حکم» در قرآن کریم، مربوط به امر قانونگذارى و تشریع است؛ زیرا حکم، بهطور انحصارى در اختیار خداوند است:
«و ما اختلفتم فیه من شىء فحکمه الى الله». (۶۰)
گاهى نیز به کتاب و گاه به پیامبران (ع) نسبت داده شده است. از این رو، تشریع خداوند در قالب کتاب و کلام پیامبران (ع)، احکام کلى مورد نیاز مردم را بیان مىکند؛ همانطور که این آیه شریفه، بر آن دلالت دارد:
«و انزلنا الیک الکتاب لتبین للناس ما نزل الیهم». (۶۱)
و امور حکومتى، که بستگى به شرایط مختلف دارد، و همینطور امور قضایى جزئى، که بر طبق قوانین کلى، در موارد مختلف صادر مىشود، بر عهده پیامبر (ص) است:
«انا انزلنا الیک الکتاب لتحکم بین الناس بما اریک الله». (۶۲)
علامه طباطبائىقدس سره در این باره مىفرماید:
اطاعت از پیامبر (ص) دو جهت دارد: یکى جهت تشریع آن چه خداوند بدون آوردن در کتاب، بر او وحى مىکند که همان تفصیل مجملات قرآن کریم و متعلقات و مرتبطات آن است؛ همانطور که خداوند متعال فرموده است: «و انزلنا الیک الذکر…». دوم تصمیمات خودش است که مربوط به امر ولایتحکومت و قضاى او است و خداوند متعال فرموده است: «لتحکم بین الناس…» و این شامل تصمیماتى است که بر اساس ظواهر قوانین قضایى، بین مردم حکم مىکند و نیز تصمیماتى که در امور مهم، به آنها حکم مىکند و خداوند به او دستور داده است که در آنها با مردم مشورت کند: «و شاورهم فى الامر فاذا عزمت فتوکل على الله» که در مشورت، مردم را داخل کرده است؛ ولى در تصمیمگیرى، پیامبر (ص) را تنها ذکر کرده است. (۶۳)
روایات نیز با استشهاد به آیاتى که حکم را به پیامبر (ص) نسبت مىدهند، مساله تفویض امور دین و دنیاى مردم را به او، مطرح مىکنند. از امام صادق (ع) روایتشده است:
لا ولله، ما فوض الى احد من خلقه الا الى رسول الله و الى الائمه. قال عزوجل: «انا انزلنا الیک الکتاب لتحکم بین الناس بما اریک الله». (۶۴)
در روایت دیگرى از امام صادق (ع) نقل شده است:
ان الله عزوجل ادب نبیه فلما اکمل له الادب قال: «انک على خلق عظیم» ثم فوض الیه امر الدین و الامه لیسوس عباده فقال عزوجل: «ما آتیکم الرسول فخذوه و ما نهاکم عنه فانتهوا». (۶۵)
پی نوشت:
۳۶. یونس، آیه ۹۹.
۳۷. غاشیه، آیه ۲۱.
۳۸. آل عمران، آیه ۱۵۹.
۳۹. هود، آیه ۵۹.
۴۰. تفسیر المیزان، ج۷، ص۳۱۴.
۴۱. بحارالانوار، ج۱۷، ص۵۳، ح۲۸.
۴۲. بحارالانوار، ج۱۶، ص۱۹۲، ح۲۸.
۴۳. فاطر، آیه ۷۳.
۴۴. اعراف، آیه ۱۸۸.
۴۵. آخرتوخدا،هدف بعثت انبیا، ص۹۷؛ الاسلام و اصول الحکم، ص۷۳.
۴۶. مائده، آیه ۱۹.
۴۷. فرقان، آیه ۲۰.
۴۸. هود، آیه ۱۲.
۴۹. احزاب، آیه ۴۵ و ۴۶.
۵۰. احزاب، آیه ۶.
۵۱. مجله حکومت اسلامى، سال اول، شدوم، ص۲۲۴.
۵۲. همان، ش اول، ص۵۵.
۵۳. همان، ش دوم، ص۲۳۹.
۵۴. احزاب، آیه ۳۶.
۵۵. تفسیر المیزان، ج۱۶، ص۲۷۶.
۵۶. بحارالانوار، ج۲۲، ص۴۸۹، ح۳۵.
۵۷. همان، ج۲۷، ص۲۴۳.
۵۸. نساء، آیه ۱۰۵.
۵۹. نساء، آیه ۶۵.
۶۰. اعراف، آیه ۳۶.
۶۱. شورا، آیه ۱۰.
۶۲. نحل، آیه ۴۶.
۶۳. نساء، آیه ۱۰۵.
۶۴. تفسیر المیزان، ج۴، ص۳۸۸.
۶۵. اصول کافى، ج۱، ص۲۶۷، ح۸.
منبع: فصلنامه حکومت اسلامى، شماره ۲۳