- اسلام
- قرآن
- پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)
- شیعه
- خانواده
- ادیان و مذاهب
- پرسش ها و پاسخ ها
- کتابشناسی
- کتابخانه
- چندرسانه ای
- زمان مطالعه : 8 دقیقه
- توسط : امیرعباس قاسمی
- 0 نظر
اشاره:
مجموعهای به هم پیوسته از فعالیتهای سیاسی است که شمار بزرگی از کارگزاران و با هدف خاصی آن را تعهد کرده و انجام دادهاند. این سیستم از عناصری هم بسته تشکیل شده است که هر کدام به تنهایی بخشی از نظام سیاسی اسلام را تشکیل دادند؛ این ویژگی سیستم سیاسی را عناصر ساختاری یا به طور کلی «ساختار» نظام سیاسی اسلام مینامند. در یک نظام سیاسی مولفههایی؛ چون ساختار، اهداف و کار ویژهها مورد مطالعه قرار میگیرند؛ اما آن چه هم اکنون به بررسی آن میپردازیم؛ ساختار نظام سیاسی نبوی است.
آیاتى که درباره حاکمیتسیاسى پیامبر (ص) در قرآن کریم آمده است، به چند دسته تقسیم مىشوند:
۱. آیاتى که به مساله اطاعت از پیامبر (ص) مىپردازند.
۲. آیاتى که ولایت پیامبر (ص) و اولویت ایشان بر مؤمنان را مطرح مىکنند.
۳. آیاتى که حکم پیامبر (ص) را مورد توجه قرار دادهاند.
۴. آیاتى که پیامبر (ص) را در امور اجتماعى، محور معرفى مىکنند.
۵. آیاتى که مؤمنان را به ایمان به پیامبر (ص) به عنوان یکى از ارکان تشریع فرا مىخوانند.
۱. آیاتى که به مساله اطاعت از پیامبر (ص) مىپردازند
این دسته از آیات، اطاعت از پیامبر (ص) را به شکلهاى گوناگون مورد توجه قرار دادهاند. در مواردى «اطاعتشدن» را از اهداف همه پیامبران (ع) معرفى مىکنند:
«و ما ارسلنا من رسول الا لیطاع باذن الله». (۱)
و در مواردى با قرار دادن اطاعت از پیامبر (ص) در ادامه اطاعت از خداوند، مانند:
«من یطع الرسول فقد اطاع الله» (۲)
به تفسیر آیاتى مىپردازند که در آنها به اطاعتخداوند و پیامبر (ص) دستور داده شده است:
«… اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولى الامر منکم». (۳)
و این نکته را توضیح مىدهند که در این آیات، چه آنجا که اطاعت از آنها با دستور جداگانهاى بیان شده است، مانند آیهاى که گذشت، و چه در مواردى دیگر، مانند آیه:
«… اطیعوا الله و رسوله و لا تولوا عنه و انتم تسمعون» (۴)
مقصود اصلى، فرمان به اطاعت از پیامبر (ص) است و فرمان به اطاعتخداوند، امرى مسلم، براى یادآورى و مقدمه چینى آورده شده است; زیرا وجوب اطاعت از خداوند – همانطور که در بحثهاى کلامى مطرح است – با شناخت مولویت او به وسیله عقل حاصل مىشود و اثبات آن از راه مولوى، به دور مىانجامد. پس فرمان به اطاعتخداوند، در این آیات، ارشاد مردم به چیزى است که خود مىدانند و بیان این حقیقت است که اطاعت از پیامبر (ص) در ادامه اطاعت از خداوند است. شاهد بر این مطلب، اینکه در هیچ آیهاى فرمان به اطاعت از خداوند، به تنهایى نیامده است، در حالى که در بسیارى از آیات، درباره پیامبر (ص)، یا به صورت فرمان از سوى خداوند، در کنار دیگر واجبات، آمده است، مانند:
«و اقیموا الصلوه و آتوا الزکاه و اطیعوا الرسول لعلکم ترحمون». (۵)
و یا به صورت فرمانى از زبان خود پیامبران (ع) مانند:
«فاتقوا الله و اطیعون». (۶)
معناى اطاعت از پیامبر (ص)
اکنون با توجه به معناى اطاعت، که عبارت از «امتثال امر» است، اگر پیامبران از سوى خود، هیچ امر و نهىاى نداشته باشند، نمىتوان تصورى از معناى اطاعت از آنان داشت; زیرا در این صورت، ایشان صرفا واسطه در ابلاغ فرمانهایى هستند که از سوى خداوند صادر مىشود و لازم مىآید که آوردن «اطیعوا الرسول» در آیات، به منزله تکرار «اطیعوا الله» باشد، در حالى که هیچ نوع قرینهاى در کلام وجود ندارد و سخن اشخاص عادى، از اینگونه استعارات گمراه کننده خالى است چه رسد به آیات قرآن کریم که از لحاظ فصاحت، برترین کلام است. از سوى دیگر، این مشکل، در آیاتى مانند «من یطع الرسول فقد اطاع الله» و «ما ارسلنا من رسول الا لیطاع باذن الله» بیشتر مىشود; زیرا لازمه این سخن، دراین آیات، اجازه دادن خداوند به مردم، براى اطاعت از خود او است!؟
تفویض کارها به پیامبر (ص)
با توجه به آن چه گذشته و نیز با توجه به آیات دیگر که برخى فرمانهاى پیامبران (ع) را به اقوام خود نقل مىکنند، مانند فرمان حضرت موسى به هارون، که از او مىخواهد در میان مردم بماند و آنان را به سوى صلاح، پیش ببرد:
«و قال موسى لاخیه هرون اخلفنى فى قومى و اصلح…» (۷)
و مانند فرمان هارون به مردم:
«و ان ربکم الرحمن فاتبعونى و اطیعوا امرى» (۸)
و عتاب حضرت موسى به هارون، که «آیا نافرمانى مرا کردهاى؟»
«افعصیت امرى» (۹)
هم چنین آنجا که خداوند مؤمنان را از مخالفت کردن با دستورهاى پیامبر (ص) بر حذر مىدارد:
«فلیحذر الذین یخالفون عن امره ان تصیبهم فتنه او عذاب» (۱۰)
و آیاتى که در آنها، پیامبران (ع) نخست قوم خود را به عبادت خداوند و تقواى الهى، که به رعایت احکام نازل شده از سوى او به دست مىآید فرا مىخوانند و سپس به اطاعت از خود دعوت مىکنند، مانند:
«قال یا قوم انى لکم نذیر مبین ان اعبدوا الله و اتقوه و اطیعون» (۱۱)
روشن مىشود که خداوند کارهایى را به پیامبران (ع) تفویض کرده است تا با اذن او، در میان مردم به آن چه صلاح آنان در آن است، فرمان دهند و مردم نیز لازم است از ایشان اطاعت کنند.
در روایات نیز با استشهاد به آیات قرآن کریم، مساله تفویض امور به پیامبر (ص) به شکلهاى گوناگون مطرح شده است. روایات بسیارى با استشهاد به آیه «ما اتیکم الرسول فخذوه و ما نهاکم عنه فانتهوا» (۱۲) مساله تفویض امور به پیامبر (ص) (۱۳) و تفویض امر دین به ایشان، (۱۴) که هر چه را او حلال کند، حلال است و هر چه را او حرام کند، حرام (۱۵) ، و تفویض امر خلق به پیامبر (ص) را مطرح مىکنند. (۱۶)
محدوده اطاعت از پیامبر (ص)
از مسائلى که درباره اطاعت از پیامبر (ص) مطرح است، محدوده اى است که بر مؤمنان لازم است در آن محدوده، مطیع ایشان باشند. آیات و روایاتى که درباره این مساله نقل شدند، اطاعت از پیامبر (ص) را در سطح اطاعت از خداوند مىدانند و نه در این آیات و نه در آیات دیگر، حد خاصى براى آن معرفى نشده است و از آنجا که اطاعت از خداوند، مطلق است و براى آن، نمىتوان حدى را تصور کرد، اطاعت از پیامبر نیز از همین اطلاق برخوردار است. از این رو، همه مفسران و کسانى که به گونهاى از آیه «اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولى الامر منکم» (۱۷) بحث کرده اند، چون اطاعت از «اولى الامر» نیز مطلق است، در صدد تبیین عصمت آنان برآمدهاند; زیرا اطاعت مطلق از هیچکس را بدون عصمت روا نمىدانند. (۱۸)
آیات دیگرى که به بیان مساله حاکمیتسیاسى پیامبر (ص) مىپردازند و در آینده از آنها بحثخواهیم کرد، مبین این مسالهاند که اطاعت از پیامبر (ص) هم در امور شخصى افراد جارى است و هم در امور اجتماعى. در اینجا درباره شان نزول آیه:
«ما اتیکم الرسول فخذوه و مانهیکم عنه فانتهوا» (۱۹)
که مربوط به فیئ و تقسیم آن است و از سویى به امور اجتماعى و از سویى دیگر، به منافع فردى اشخاص مربوط است، مىتوان اشاره کرد که این امر، این حقیقت را آشکار مىکند که پیامبر (ص) تصمیم گیرنده درباره درآمدهاى عمومى است و طبق مصلحت مىتواند آن را بین کسانى که در حصول آن دخالت داشتهاند، بهطور غیر مساوى تقسیم کند. هر چند مفهوم این آیه شریفه، عام است و همه فرمانهاى پیامبر (ص) را – همانطور که روایات نیز بیان کننده آن است – شامل مىشود.
شبهات درباره اطاعت از پیامبر (ص)
شبهاتى درباره اطاعت از پیامبران (ع) مطرح شده است که دستهاى از آنها مربوط به مساله دین، بهطور مطلق و نقش آن در زندگى مردم است و برخى دیگر از آنها به خصوص دین اسلام مربوط مىشود. هر چند بحث درباره قسمت اول، از موضوع این نوشته، خارج است و خود نیاز به تحقیقى جداگانه دارد، ولى از آنجا که قرآن کریم، هم به بحث درباره دیگر انبیا (ع) پرداخته و هم مباحث کلى درباره دین را مطرح کرده است، با بحث درباره قسمت دوم، تا حدودى مباحث قسمت اول نیز تبیین مىشود.
برخى با استناد به آیاتى از قرآن کریم، بر عدم ارتباط دین با زندگى روزمره مردم و عدم تسلط پیامبر (ص) بر جامعه مؤمنان استدلال کرده اند و آن حضرت را تنها رسولى از سوى خداوند معرفى کرده اند که مامور ابلاغ پیامى در باره مبدا و معاد است و دین را نیز امرى که فقط به این دو شان مىپردازد، تفسیر کرده اند. از این رو، رهبرى اجتماع و دخالت در امورى که مربوط به امور شخصى افراد است را از حوزه وظیفه ایشان خارج دانستهاند. در بحثهاى قبل، تا اندازهاى درباره دین و جایگاه پیامبران (ع) در قرآن کریم سخن گفتیم. در اینجا به بحث درباره آیاتى مىپردازیم که به آنها بر اختصاص وظیفه پیامبر (ص) به امور غیر اجتماعى استدلال شده است.
نفى کارها از پیامبر (ص) در قرآن کریم
یکى از آیاتى که به آنها براى نفى امور از پیامبر (ص) استدلال شده، آیهاى است که به آن حضرت خطاب مىکند که:
«لیس لک من الامر شىء او یتوب علیهم او یعذبهم». (۲۰)
این آیه، همانطور که از سیاق آیات دیگر معلوم است و مفسران نیز بیان کرده اند، (۲۱) مربوط به حادثه شکست مسلمانان در جنگ احد است و آن چیزى که از پیامبر (ص) نفى گردیده، شکست در این جنگ و پیروزى در جنگ بدر است. آیه مىخواهد بگوید که آن نصرت، از سوى خداوند بود و این شکست نیز ربطى به پیامبر (ص) ندارد; و شاهد بر این مطلب آیات بعد است که در جواب شک مسلمانان در اینکه آیا آنها از موقعیتى برخوردارند، خداوند همه امور را به خود اختصاص مىدهد:
«ان الامر کله لله». (۲۲)
با این حال، اگر آیه را مطلق و مربوط به همه امور بدانیم، همانطور که بعضى از روایات، آن را مربوط به نگرانى پیامبر (ص) از خبردادن از ولایتحضرت على (ع) دانستهاند، (۲۳) باز هم براى استدلال بر مطلوب کفایت نمىکند; زیرا اولا در همین روایات، این ایراد از سوى شخصى مطرح شده که خیال مىکرده است این آیه مىگوید هیچ امرى در دست پیامبراکرم (ص) نیست و امام (ع) با استشهاد به آیه:
«ما آتیکم الرسول فخذوه و ما نهیکم عنه فانتهوا» (۲۴)
به نفى آن استدلال پرداخته و بیان مىفرماید که خداوند همه چیز را در اختیار پیامبر (ص) گذاشته است و آن گاه مورد آیه را مشخص کرده که مربوط به ترس پیامبر (ص) از دشمنان، در اظهار ولایتحضرت على (ع) است.
ثانیا وقتى که این آیه را در کنار آیات دیگر در نظر بگیریم، مانند مساله هدایتخواهد بود که خداوند آن را در برخى آیات، از پیامبرش نفى مىکند:
«انک لا تهدى من احببت و لکن الله یهدى من یشاء» ، (۲۵) «و ما انتبهادى العمى عن ضلالتهم». (۲۶)
و در مواردى به او نسبت مىدهد و او را هادى مىخواند:
«انک لتهدى الى صراط مستقیم» (۲۷)
زیرا در این بحث نیز خداوند در آیاتى، مانند آیه ۷ از سوره حشر و نیز آیه:
«و شاورهم فى الامر فاذا عزمت فتوکل على الله» (۲۸)
«امر» را به پیامبر (ص) نسبت مىدهد و در آیاتى دیگر، همه آن را به خود نسبت مىدهد:
«ان الامر کله لله» ، (۲۹) «بل لله الامر جمیعا». (۳۰)
و در آیه مورد بحث، آن را از پیامبر (ص) نفى مىکند. این در حقیقت، برگشتبه این مساله دارد که قرآن کریم همه چیز را در اختیار خداوند مىداند و او است که اگر بخواهد، چیزى را به کسى و از جمله، پیامبرانش مىبخشد و هرگاه توهم شود که شخصى مستقلا صاحب چیزى است، آن را از همه نفى کرده و به خود نسبت مىدهد; همانطور که آن را در این آیه مشاهده مىکنیم:
«و ما رمیت اذ رمیت و لکن الله رمى». (۳۱)
هر چند که با وجود آمدن «من» بر سر کلمه «الامر» ، در آیه مورد بحث، این آیه در امر خاصى ظهور دارد که در روایات نیز – همانطور که دیدیم – به امر خاصى تفسیر شده است.
حافظ، وکیل، مسلط، جبار نبودن پیامبر (ص)
آیات دیگرى که درباره ارتباط نداشتن رسالت پیامبر (ص) با امور اجتماعى به آنها استدلال شده است، آیاتى است که تسلط و جبار بودن یا حافظ بودن و وکیل بودن پیامبر (ص) بر مردم را نفى مىکند. (۳۲) در مورد اول، دو آیه در قرآن کریم آمده است که در یکى سیطره و تسلط پیامبر (ص) بر مردم نفى شده است و در دیگرى جبار بودن ایشان:
«نحن اعلم بما یقولون و ما انت علیهم بجبار» ، (۳۳) «فذکر انما انت مذکر لست علیهم بمسیطر» (۳۴)
این آیات، هر دو در سوره هاى مکى آمده اند و همانطور که از سیاق آیات قبل و بعد آنها مشخص است، مربوط به امر هدایت و ایمان هستند; زیرا مخاطب آنها مشرکانند. از این رو، خداوند در این دو آیه، مىخواهد اجبارى بودن هدایت را نفى کند و به پیامبرش (ص) مىگوید: تو با زور نمىتوانى آنان را هدایت کنى; زیرا دراین امر، من تو را مسلط بر آنان قرار ندادهام; چون سنت الهى بر این قرار گرفته که خود مردم، با اختیار خود، هدایت را بپذیرند و اگر قرار بود که کسى به اجبار هدایتشود، خداوند، خود مىتوانست همه را مؤمن کند:
«ولو شاء ربک لآمن من فى الارض کلهم جمیعا». (۳۵)
پی نوشت:
۱. نساء، آیه ۶۴.
۲. نساء، آیه ۸۰.
۳. نساء، آیه ۵۹.
۴. انفال، آیه ۲۱.
۵. نور، آیه ۵۶.
۶. شعراء، آیه ۱۰۸.
۷. اعراف، آیه ۱۴۲.
۸. طه، آیه ۹۰.
۹. طه، آیه ۹۳.
۱۰. نور، آیه ۶۴.
۱۱. نوح، آیه ۳.
۱۲. حشر، آیه ۷.
۱۳. بحارالانوار، ج۱۷، ص۶، ح۷.
۱۴. همان، ج۲۵، ص۳۳۱.
۱۵. همان، ص۱۰، ح۱۹.
۱۶. همان، ص۳۳۱.
۱۷. نساء، آیه ۵۹.
۱۸. ر.ک: تفسیر المیزان، ج۴، ص۳۹؛ التبیان، ج۳، ص۲۳۶؛ تفسیر المنار، ج۵، ص۱۸۰.
۱۹. حشر، آیه ۷.
۲۰. آل عمران، آیه ۱۲۸.
۲۱. تفسیر المیزان، ج۴، ص۹.
۲۲. آل عمران، آیه ۱۵۴.
۲۳. بحارالانوار، ج۱۷، ص۱۲، ح۱۲.
۲۴. حشر، آیه ۷.
۲۵. قصص، آیه ۵۶.
۲۶. نمل، آیه ۸۱.
۲۷. شورا، آیه ۵۲.
۲۸. آل عمران، آیه ۱۵۹.
۲۹. آل عمران، آیه ۱۵۴.
۳۰. رعد، آیه ۳۱.
۳۱. انفال، آیه ۱۷.
۳۲. آخرتوخدا، هدف بعثت انبیا، ص۹۷؛ الاسلام و اصول الحکم، ص۷۱.
۳۳. ق، آیه ۴۵.
۳۴. غاشیه، آیه ۲۱ و ۲۲.
۳۵. یونس، آیه ۹۹.
منبع: فصلنامه حکومت اسلامى، شماره ۲۳
محمدعلى رستمیان