- اسلام
- قرآن
- پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)
- شیعه
- خانواده
- ادیان و مذاهب
- پرسش ها و پاسخ ها
- کتابشناسی
- کتابخانه
- چندرسانه ای
- زمان مطالعه : 8 دقیقه
- توسط : رحمت الله ضیایی
- 0 نظر
فضایل امام علی(علیه السلام) صفات و ویژگیهای امام علی(علیه السلام)، نخستین امام شیعیان است که در آیات قرآن، روایات و حوادث تاریخی به آنها اشاره شده است. از پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله) نقل شده، فضائل امام علی(علیه السلام) قابل شمارش نیستند و بر پایه روایتی دیگر از آن حضرت بازگو کردن، نوشتن، نگاه کردن و گوش دادن به فضائل حضرت علی(علیه السلام)، نوعی عبادت است و باعث آمرزش گناهان میشود.
سپاه اسلام به نزدیکى مکه رسیدند. در حالى که «سعد بن عباده» رئیس خزرجیان پرچم سپاه اسلام را در دست داشت، همین که در برابر ابو سفیان قرار گرفت، خطاب به او این شعر را سرود:
الیوم یوم الملحمه الیوم تستحل الحرمه الیوم اذل الله قریشا؛
امروز، روز نبرد است، امروز جان و مال شما حلال شمرده مى شود، امروز روز ذلت قریش است.
ابو سفیان تا چشمش به پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم) افتاد، عرضه داشت:
«پدر و مادرم به فدایت، آیا دستور داده اى قومت را قتل عام کنند که سعد چنین شعار مى دهد؟!در حالى که تو مهربانترین افراد به مردم هستى.
پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم) از شنیدن این سخن سخت ناراحت شد، و براى آن که یاس و ناامیدى در میان مردم مکه راه نیابد و وعده هاى بخشش او حمل بر توطئه و خدعه نگردد، بلافاصله فرمود:
الیوم یوم المرحمه الیوم اعز الله قریشا الیوم یعظم الله فیه الکعبه؛
امروز روز رحمت است، امروز روز عزت قریش است، امروز روزى است که خداوند به کعبه عظمت بخشید.
سپس سعد را از مقام خود عزل کرد و على (علیه السلام) را به جاى او منصوب نمود، و به او دستور داد فورا به سوى سعد بشتابد و پرچم اسلام را از او بگیرد. و بدین ترتیب ارتش نیرومند اسلام با ده هزار نیروى مسلح با پرچمدارى على (علیه السلام) و با شعار رحمت، وارد مکه معظمه شدند. (۱)
خاطرات فراموش نشدنى
پیامبر عالیقدر اسلام روز جمعه بیستم رمضان سال هشتم هجرت در حالى که لباس رزم بر تن و سلاح بر کمر داشت و بر شتر قصوا سوار بود، با سپاهى عظیم و نیروى ده هزار نفرى وارد شهر مکه شد. نخست به محل مرتفعى به نام «ذى طوى»که خانه هاى مکه از آنجا پیداست رسید. در آنجا ایستاد. چشمش که به خانه هاى مکه افتاد حمد خدا گفت و لحظه اى خاطرات گذشته را به یاد آورد که چه ظلمها به او و یارانش در این سرزمین شده و چقدر اصحابش را شکنجه دادند و او را مجبور به خارج شدن از شهر و دیار خود کردند.
همه اینها را به یاد آورد. نگاهى به شعب ابو طالب نمود و خاطره سه سال گرسنگى و محاصره خود و یارانش را به یاد آورد. و اکنون را به نظر مى آورد که با این شکوه و عظمت وارد مکه مى شود و قریش بدون هیچ مقاومتى تسلیم شده و این پیروزى بزرگ نصیب اسلام گردیده است. از خوشحالى و به شکرانه این نعمت بزرگ و سپاسگزارى از خداى قادر متعال در حالى که اشک شوق در چشمانش حلقه زده بود، آنچنان خم شد که محاسن مبارکش به جهازى که روى شتر بود رسید و چنین گفت:
«اللهم ان العیش عیش الاخره؛ خدایا عیش و زندگى خوب، عیش آخرت است.»(۲)
آنگاه موکب رسول خدا با شکوه هر چه تمامتر در حالى که سربازان اسلام گرداگرد وجودش پروانه وار در حرکت بودند از بالاترین نقطه مکه «اذاخر» وارد شهر گردید و در«حجون» کنار قبر عم بزرگوار خود«ابو طالب» فرود آمد. در آنجا خیمه مخصوصى براى حضرت زدند که لحظاتى در آن استراحت کرد و در آنجا غسل کرد و حمد و ثناى خدا گفت. سپس سوار بر شتر شد و در حالى که سوره فتح را قرائت مى کرد وارد شهر گردید و بى درنگ براى طواف و زیارت خانه خدا رهسپار مسجد الحرام گردید. و در مسیر راه جمعیت بسیار زیادى از مسلمانان و مشرکان اجتماع کرده بودند.
گروهى از خشم و ترس بهت زده بودند و جمعى هم شادى مى کردند و ابراز احساسات مى نمودند. پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم) روى مصالحى از شتر پیاده نشد و با مرکب وارد مسجد الحرام گردید و در برابر«حجر الاسود» قرار گرفت و با چوب دستى مخصوص خود به «حجر الاسود» اشاره کرد و بانگ تکبیر سر داد.
مهاجر و انصار و نیروهایى که پروانه وار درو شمع وجود پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم) مى گردیدند، به پیروى از رهبر عالیقدر اسلام با صداى بلند تکبیر گفتند و به گونه اى صداى خود را به الله اکبر بلند کردند که طنین صداى آنان به گوش مشرکان مکه در خانه ها و کوههایى که پناهنده شده بودند رسید. حضرت قصد طواف داشت اما شور و هیاهو در مسجد الحرام مانع از آن بود که رسول خدا طواف نماید. پیامبر براى ساکت شدن مردم اشاره اى به آنها کرد که طولى نکشید سکوت تام در مسجد حکمفرما شد. دیدگان متوجه آن حضرت گردید.
در این هنگام پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم) با آرامش خاطر در حالى که سوار بر شتر بود و زمام آن به دست محمد بن مسلم بود، طواف کرد. در طواف خود چشمش به بتهاى کوچک و بزرگى-نزدیک به ۳۶۰ بت افتاد و در همان شوط اول و نخستین دور طواف متوجه بتهاى بزرگى-همچون «هبل»، «اساف»و«نائله» گردید که مشرکان قربانى براى آنها مى کردند و بالاى درب کعبه نصب شده بودند. حضرت با نیزه اى که در دست داشت ضربه محکمى به آنها زد که روى زمین افتادند. سپس این آیه شریفه را تلاوت کرد: (قل جاء الحق و زهق الباطل ان الباطل کان زهوقا، (۳) حق پیروزمندانه جلوه کرد و باطل محو و نابود گردید، حقا که باطل نابودشدنى بود. )
سپس به دستور پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم) بت «هبل» که سالیان دراز به غلط مظهر خداى بزرگ مشرکان بود در مقابل چشمانشان شکسته شد و حضرت روى آن ایستاد.
زبیر بن عوام از روى تمسخر به ابو سفیان گفت: «هبل»این بت بزرگ که تو در جنگ «احد» به آن مى بالیدى شکسته شد ابو سفیان با کمال ناراحتى به زبیر گفت: «دست بردار، اگر از«هبل»کارى ساخته بود سرانجام کار ما این نبود. معلوم مى شودخدایى غیر خداى محمد نیست.»
حضرت طواف را به پایان رساند و در گوشه اى از مسجد لحظه اى نشست. بعد بلال را به خانه «عثمان بن طلحه»که کلیددار کعبه بود فرستاد تا کلید کعبه را بگیرد و بیاورد. گرچه مادر عثمان مخالفت کرد و گفت: «کلید کعبه همیشه در اختیار خاندان ما بوده است.»
اما عثمان مادر را ساکت کرد و به مسجد الحرام آمد و قفل کعبه را به دستور پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم) باز کرد. حضرت وارد کعبه شد و درب آن را بست. سپس دستور داد تمام عکسها و تصاویرى که بر دیوار کعبه نصب شده از بین بردند و به نقل برخى از مورخان خود همه تصاویر را پاک کرد، و سپس دیوار کعبه را با آب زمزم شست. (۴)
على (علیه السلام) به دستور پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم) بر دوش آن حضرت قرار گرفت، بعضى از بتهاى سخت و محکم از جمله بت خزاعه که بالاى کعبه بود که بتى بسیار سخت و از مس یا شیشه بود را از جا کند و به زمین افکند. (۵) سپس رسول خدا دستور داد در کعبه را باز کردند، آنگاه حضرت بر روى در کعبه ایستاد و چنین فرمود:
«لا اله الا الله وحده لا شریک له، صدق وعده و نصر عبده و هزم الاحزاب وحده، الا کل ماثره او دم یدعى فهو تحت قدمى هاتین الا سدانه البیت و سقایه الحاج. . . ،
نیست خدایى مگر خداى یکتایى که شریک ندارد، و او به وعده خود عمل کرد و بنده خود را یارى نمود و دشمنان او را به تنهایى سرکوب ساخت. اى مردم! آگاه باشید هر امتیازى و هر خونى و هر مالى که ادعا شده -مربوط به گذشته و زمان جاهلیت باشد- را زیر پایم قرار دادم و از بین مى برم، مگر پرده دارى کعبه و سقایت حاج را.»(۶)
با این جمله به تحقق وعده الهى که در سوره قصص آیه ۸۵ آمده، اشاره کرد که خداوند به او وعده داده بود که به مکه باز گردد: (ان الذى فرض علیک القرآن لرادک الى معاد، آن خدایى که ابلاغ قرآن را بر تو لازم کرد، همان خدا تو را به زادگاهت باز خواهد گردانید. )
خاطره بت شکنى على (علیه السلام) در خانه خدا
یکى از فضایل بسیار مهم و غیر قابل انکار على (علیه السلام) بت شکنى اوست. على (علیه السلام) هم در میدانهاى نبرد بتهاى انسى را به خاک مى کشاند و هم در خفا و آشکار بتهاى ساختگى را سرنگون کرده است. او در غزوه هاى بدر، احد، احزاب، خیبر و حنین گردنکشان کفر را به ذلت انداخت و هم در فتح مکه بتهاى بزرگ عرب جاهلیت را سرنگون ساخت. این حقیقتى است که شیعه و بیشتر علماى اهل سنت بر آن اتفاق نظر دارند. بت شکنى على (علیه السلام) طبق روایات شیعه و اهل سنت در دو نوبت بوده است. یکى قبل از هجرت و دیگرى در فتح مکه.
بت شکنى على (علیه السلام) قبل از هجرت
بسیارى از مورخان از على (علیه السلام) روایت مى کنند که فرمود: «من و رسول خدا در شبى قبل از هجرت به کنار کعبه آمدیم. حضرت به من فرمود: «بنشین»من نشستم، پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم) روى شانه ام بالا رفت، اما همین که خواستم از جا برخیزم، نتوانستم، چون از ضعف و ناتوانى ام آگاه شد از شانه ام فرود آمد و به من فرمود: تو بر دوشم سوار شو.
همین که پا بر دوش پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم) گذاشتم و آن حضرت برخاست، در این حال به نظرم آمد اگر بخواهم به کرانه هاى آسمان برسم مى توانم. آن گاه بر بام کعبه رفتم و مجسمه اى که از برنج یا مس بود گرفتم و به این طرف و آن طرف حرکت دادم تا آن را از جا کندم. پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم) فرمود: «بت را به روى زمین بینداز». آن را پایین انداختم و چون شیشه اى بشکست. آن گاه فرود آمدم و با رسول خدا از مسجد خارج شدیم و براى آنکه کسى ما را نبیند در خانه هاى مکه پنهان شدیم.»(۷)
بت شکنى على (علیه السلام) در فتح مکه
نوبت دوم بت شکنى على (علیه السلام) در فتح مکه است که محدثان و تاریخ نویسان شیعه و اهل سنت گفته اند که على (علیه السلام) در فتح مکه روى شانه پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم) بالا رفت و بت ها را سرنگون کرد.
ابو هریره نقل مى کند: «رسول خدا روز فتح مکه به على (علیه السلام) فرمود: «اما ترى هذا الصنم باعلى الکعبه؟ آیا این بت را در بالاى کعبه نمى بینى؟»على (علیه السلام) گفت: بلى اى رسول خدا. »حضرت فرمود: «من تو را بلند مى کنم تا آن را سرنگون سازى.»
على (علیه السلام) گفت: «اى رسول خدا! من شما را بلند مى کنم.» حضرت فرمود:
«اگر طایفه ربیعه و مضر همگى دست به دست هم بدهند تا زمانى که من زنده ام نمى توانند قطعه اى از بدن مرا بردارند، ولى تو بایست.»على (علیه السلام) ایستاد، آنگاه پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم) با دست مبارک خود ساق هاى پاى على (علیه السلام) را گرفت و چنان او را سر دست برداشت که زیر بغل پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم) دیده مى شد. سپس به على (علیه السلام) فرمود:
«ما ترى یا على؟ اى على!چه مى بینى؟»گفت: «ارى الله عز و جل قد شرفنى بک حتى لو اردت ان امس السماء لمسستها، خداوند عز و جل به خاطر تو به من شرافتى داده که اگر بخواهم به آسمان دست یابم، مى توانم.»
رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) به او فرمود: «اى على! آن بت را سرنگون کن. على (علیه السلام) آن بت راگرفت و با حرکتى آن را از جاى کند و به روى زمین انداخت. سپس پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم) زیر پاى على (علیه السلام) را خالى کرد و على (علیه السلام) به آرامى روى زمین افتاد و لبخندى زد. حضرت فرمود:
«از چه خندیدى؟»عرض کرد: «من از بالاى کعبه به زمین افتادم، ولى آسیبى بر من وارد نشد»رسول خدا فرمود: «کیف یصیبک و انما حملک محمد و انزلک جبرئیل، چگونه به تو آسیب برسد و حال آنکه محمد تو را برداشت و جبرئیل تو را پایین آورد.»(۸)
حسان بن ثابت شاعر و مدیحه سراى اهل بیت در این باره چنین سروده است:
قیل لى قل لعلى مدحه ذکره یحمد نارا مؤصده قلت لا اقدم فى مدح امرء ضل ذو اللب الى ان عبده و النبى المصطفى قال لنا لیله المعراج لما صعده وضع الله على ظهرى یدا فارانى القلب ان قد برده و على واضع اقدامه فى محل وضع الله یده
کسى به من گفت راجع به على مدحى سرایم، که نام او آتش جهنم را خاموش مى کند.
گفتم نمى توانم مدح کنم کسى را که صاحبان عقل را مى سوزاند.
پیامبر مصطفى به ما گفت، که در شب معراج وقتى به آسمانها بالا رفتم.
خداوند دست بر پشتم گذاشت، پس یافتم که دلم سرد و آرام است.
خداوند پاهاى على را گذاشت، در همان جا که دست خدا گذاشته شده بود. (۹)
پى نوشت ها
۱-سیره حلبى، ج ۳، ص ۲۲، سیره ابن هشام، ج ۴، ص ۴۹، ر. ک: شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج ۱۷، ص ۲۷۲، بحار الانوار، ج ۲۱، ص ۱۰۵، تاریخ طبرى، ج ۲، ص ۳۳۴، کامل ابن اثیر، ج ۱، ص ۶۱۴٫
۲-سیره حلبى، ج ۳، ص ۲۷، ر. ک: کامل ابن اثیر، ج ۱، ص ۶۱۴، سیره ابن هشام، ج ۴، ص ۴۸٫
۳-اسراء (۸۷) آیه ۸۱٫
۴-ر. ک: شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج ۱۷، ص ۲۷۸، سیره حلبى، ج ۳، ص ۲۷، کامل ابن اثیر، ج ۱، ص ۶۱۸، تاریخ طبرى، ج ۲، ص ۳۲۷، سیره ابن هشام، ج ۴، ص ۵۳، بحار الانوار، ج ۲۱، ص ۱۳۲٫
۵-سیره حلبى، ج ۳، ص ۳۰٫
۶-سیره ابن هشام، ج ۴، ص ۵۴، ر. ک: شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج ۱۷، ص ۲۸۱، بحار الانوار، ج ۲۱، ص ۱۳۵٫
۷-احقاق الحق، ج ۸، ص ۶۸۰ به نقل از مسند احمد حنبل، ج ۱، ص ۸۴، سیره حلبى، ج ۳، ص ۲۹، مستدرک حاکم نیشابورى، ج ۲، ص ۳۶۷٫
۸-احقاق الحق، ج ۸، ص ۶۸۸ به نقل از مناقب ابن مغازلى، و ر. ک: سیره حلبى، ج ۳، ص ۲۹٫
۹-احقاق الحق، ج ۸، ص ۶۸۳٫
منبع : مظهر ولایت ص ۴۶۷؛ سید اصغر ناظم زاده قمى