- اسلام
- قرآن
- پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)
- شیعه
- خانواده
- ادیان و مذاهب
- پرسش ها و پاسخ ها
- کتابشناسی
- کتابخانه
- چندرسانه ای
- زمان مطالعه : 6 دقیقه
- توسط : حمید الله رفیعی
- 0 نظر
اشاره:
در این مقاله به معرفی صبحی از زبان خودش و نحوه توبه و برگشت به آغوش اسلام را از زبان خودش خواهیم شنید اما قبل از آن باید به موقعیت ویژه او در نزد بهاییان از زبان خودش اشارهای کنیم عبدالبها رییس دوم فرقه دست ساز استعماری بهاییت صبحی را به عنوان محرم اسرار خود قبول داشت و درباره او که یک بهایی زاده بود عنایت ویژهای داشت و درباره اش جملاتی دارد که حاکی از اعتماد ویژه سران بهایی به مرحوم فضل الله مهتدی صبحی بوده است .
توبه صبحی ، بزرگ مبلغ بهائیت
در این مقاله به معرفی صبحی از زبان خودش و نحوه توبه و برگشت به آغوش اسلام را از زبان خودش خواهیم شنید اما قبل از آن باید به موقعیت ویژه او در نزد بهاییان از زبان خودش اشاره ای کنیم
عبدالبهاء رییس دوم فرقه دست ساز استعماری بهاییت صبحی را به عنوان محرم اسرار خود قبول داشت و درباره او که یک بهایی زاده بود عنایت ویژه ای داشت و درباره اش جملاتی دارد که حاکی از اعتماد ویژه سران بهایی به مرحوم فضل الله مهتدی صبحی بوده است
عبدالبهاء درباره صبحی به پدر صبحی چنین میگوید : شکر کن خدا را که چنین پسر روح پروری به تو داد جناب صبحی به خدمات مرجوعه مشغول و هذا من فضل ربنا الرحمن الرحیم جناب صبحی در حضور است و شب روز مشغول، شکر کن خدا را که به چنین موهبتی موفق شده است جناب صبحی هر صباح صبوحی زند و به خدمت پردازد و در حق آن خاندان عون و عنایت طلبد. [۱] .
روزی در ایام حضور عبدالبهاء صبحی مریض می شود و عباس افندی به ملاقات او میرود و چنین میگوید : ای صبحی ببین تا چه اندازه مهربانم! چون دانستم که تو را ناخوشی پیش آمده به سراغت آمدم، خواهد آمد روزگاری که تو در همین جا بیمار خواهی شد و کسی از تو دلجوئی نخواهد کرد.»[۲] البته این پیشگوئی جناب پیشگوی بزرگ بهایی عباس افندی هیچگاه عملی نشد.
صبحی آنقدر به عباس افندی نزدیک میشود و اطمینان و اعتماد عباس افندی را جلب میکند که به قول خودش رفیق گرمابه و گلستان هم میشوند و در کنار هم زندگی میکنند[۳] و با هم به گرمابه میروند و صبحی برای عبدالبهاء لنگ میبندد [۴] حتی در بعضی اوقات با صبحی بیرون میروند و خلوت میکنند و کسی نبوده برای آنها غذا ببرد و صبحی آشپزی میکند و چنان میگوید که : اینجا کسی نیست که برای ما نهار درست کند چند تا کدو پوست کن و برای نهار سرخ کن.» [۵] .
تا اینکه عبدالبهاء بعد از مدت ها تربیت و پرورش صبحی او را آماده و مستعد برای تبلیغ بهاییت میبیند و به او میگوید : می خواهم تو را برای این کار بزرگ [تبلیغ] برگزینم به شهرها بفرستم.» [۶] .
صبحی که حالا بعد از سال هایی که در خدمت بهاء و عبدالبهاء بوده آماده برای سفر تبلیغی میشود و در حال تهیه اسباب تبلیغ بوده که عبدالبهاء به دیدنش می آید : عبدالبها به خانهی من آمد و چندان مهربانی نمود که مرا شرمنده کرد [۷]
عبدالبهاء و صبحی در کنار هم به آخرین صحبت ها مشغول میشوند و در ضمن صحبت صبحی تعدادی قلم برای خودش و عبدالبهاء میتراشد و عباس افندی هم چنین از او تشکر میکند و میگوید که : با اینها هر چه بنویسم یادی هم از تو میکنم و فراموشت نمیکنم.
سپس برای لحظاتی باهم در بالای پلهها دو به دو نشستیم… [۸] .
پس از ایامی که در کنار هم بودند وابستگی زیادی بهم پیدا کرده بودند و جدایی برایشان سخت بود عبدالبهاء خود صبحی را مشایعت میکند و در آخرین لحظات وداع نامه ای با دستخط خود برای صبحی رقم میزند و او را مبلغ شهیر و بزرگ بهایی معرفی و اطاعت پذیری همه از او را فرمان میدهد که این نامه نشان دهنده علاقه ویژه عباس افندی به صبحی میباشد [۹]
پس از مدتی دوری دل صبحی برای عباس افندی تنگ میشود و نامه ای که حکایت از دلدادگی و محبت بین آنهاست برای عبدالبهاء میفرستد و آن نامه همیشه در جیب عبدالبهاء بوده و هروقت دلتنگ صبحی میشد به آن نامه نگاه میکرد و آرام میشد [۱۰]
پس از این مقدمه حال وقت آن رسیده که چگونگی توبه فضل الله مهتدی را که به نور حق توانست راه را باز یابد به زبان خود صبحی به عرض شما برسانم
بسم الله خیر الاسماء
پس از ستایش خداوند آفرینش و دورد بر روان پاک رسول محمود و سلام بر ائمه گرام، بنده ی ناچیز آستان حق، فیض الله مهتدی معروف به صبحی چنین مینگارد:
در سال ۱۳۰۵ شمسی که از آذربایجان به طهران برگشتم به واسطه ی انقلابات و تغییراتی که از دیرباز در عقاید و افکار روحانی برایم دست داده بود و گاهی سخنانی از من سر میزد که با ذوق عوام اهل بهاء سازش نمی نمود کسانی را که ازین طایفه با من صفائی نداشتند جرأت و فرصتی پیدا شد تا در گوشه و کنار نخست در سر و خفا و سپس علنی و آشکارا به دست آویز تکفیر و تفسیق به تخدیش [۱۱] قلوب ساده دلان پرداخته، زلال محبت بعضی از دوستان را با من مکدر و وقت عزیزشان را بلاوجه مصروف گفتگوهای بیهوده و مداخله در حیثیات شخصی و تجسس از احوال داخلی این بنده کنند.
و همچنان چند ماهی حال برین منوال گذشت و این قیل و قال ادامه داشت تا آن که نوروز ۱۳۰۷ در رسید؛ این هنگام شخصی از طرف «محفل روحانی» (مجمع بهائیان) ورقه ای ترتیب داده در چاپخانه که برای طبع این قبیل اوراق و سائر بهائی ها نهانی در محلی مرتب نموده اند به عنوان (متحدالمال) چاپ و به فوریت در میان بهائیان پخش کرد. و چون قلم در دست دوست نبود، آنچه از اکاذیب و افتراء که توانست نوشت. و بیان که رعایت جانب ادب کرده باشد، از ایراد سخنان زشت و کلمات ناپسند کوتاهی نکرد.
و نظر به اینکه این بنده در عالم بهائیت گذشته از شهرت و معروفیت مقامی بزرگ داشتم، یعنی منشی آثار و محرم اسرار عبدالبهاء و در نظر اهل بها در صف اول مقربین درگاه کبریا کاتب وحی و واسطه ی فیض فیمابین «حق» و خلق بودم بیشتر از بهائیان به آسانی قبول مندرجات آن صحیفه را نکرده، منتظر بودند تا اظهاراتی نیز در مقابل از من بشنوند؛ آنگاه در قضایا قضاوتی کنند.
اما من بعد از تأمل بسیار و ملاحظه ی پشت و روی کار و دریافت حالات و عواملی در نفس مصلحت چنان دیدم که وقعی به این هیاهو ننهم و زمام زبان و قلم را از دست ندهم. از معارضه به مثل چشم بپوشم و در عوض به اصلاح حال خود بکوشم بی آنکه طرفیتی آغازم سکوت و افتادگی را پیشه ی خود سازم.
شاید از این هیاهو و جنجال رهائی یافته «نسیا منسیا» [۱۲] شوم. پس راه خویش پیش گیرم و دنبال کسب کمال روم.
و گمان میکردم راه صواب این است و مدعیان ما هم راضی خواهند بود که نه آنها کاری به کار ما داشته باشند و نه ما متعرض احوال ایشان شویم تا بالمآل آن چه خیر و صلاح حال است پیش آید.
اما افسوس که این افتادگی را حمل بر آزادگی نکردند و این خاموشی را برای فراموشی ندانستند. بل جمله را به ضعف نفس و ناتوانی دلیل گرفتند.
از این رو قدم جرئت فراتر نهاده، هر روز به طوری مزاحم حال کار این بنده میشدند و هر لحظه به عقیده و رأئی منسوبم میداشتند. و همچنان عوامل اهل بها را به ضدیت و عداوت تحریک، و خواص دوستان و منسوبانم را بر قطع روابط محبت و نسبت وادار میکردند.
و چندان برجور و جفا و افک [۱۳] و افتراء مصّر گشتند و میدان به دست این و آن دادند که لازم دیدم بعد از پنج سال به دوره ی سکون و سکوت خود خاتمه داده، در ضمن بیان حال مطالب، دیگر حقایقی را که دریافته ام و موجب اصلی بر تکفیر این بنده است به عرض دوستان برسانم و به نگهداشت حقوق خود و دفاع از آن که نهادی هر موجود زنده است پردازم.
این بود که با عدم وسائل به انجام این مقصود پرداختم و از خداوند متعال در کمال عجز و ابتهال مسئلت مینمایم که مرا مؤید بدارد و به رضای خویش موفق فرماید.
قلم را از اغراض ناپسند و مطالب زشت نگهداری کند که آنچه گویم و نویسم مطابق واقع و مقرون به حقیقت باشد تا علت غائی از تحریر کتاب که بیداری و آگاهی نقوس و برکناری دلها از بغض و کین است حاصل آید.
چنین بود که صبحی با مشقت و مشکلات فراوان اعلان بیزاری از بهاییت جسته و برای رهایی دیگرانی که در این دام افتاده اند یا خواهند افتاد دست به قلم میشود و خاطرات سالهای حضور در محضر سران بهایی و دیدن تناقضات فراوان از این افراد و سایر مقامات ارشد این حزب جاسوسی سرانجام راه درست را انتخاب و به اسلام مشرف شد و کتاب هایی که از این مستبصر بزرگ بهایی بجا مانده مانند گوهری شب پراغ در تاریکی برای در راه ماندگان نور افشانی میکند
پی نوشت:
۱.خاطرات انحطاط و سقوط فضل الله مهتدی صبحی صفحه ۱۲۲.
۲.همین کتاب صفحه ۲۲۷.
۳.همین کتاب صفحه ۲۲۸.
۴.همین کتاب صفحه ۲۲۹.
۵.همین کتاب صفحه ۲۳۲.
۶.همین کتاب صفحه ۲۳۴.
۷.همین کتاب صفحه ۲۳۴.
۸.همین کتاب صفحه ۲۳۴.
۹.همین کتاب صفحه ۲۳۶.
۱۰.همین کتاب صفحه۲۳۶.
۱۱.خدشه دار کردن.
۱۲.فراموش شده – خودم را فارغ کرده به فراموشی بزنم.
۱۳.دروغ و تهمت.