- اسلام
- قرآن
- پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)
- شیعه
- خانواده
- ادیان و مذاهب
- پرسش ها و پاسخ ها
- کتابشناسی
- کتابخانه
- چندرسانه ای
- زمان مطالعه : 3 دقیقه
- توسط : رحمت الله ضیایی
- 0 نظر
بسیارى از مورّخین و محدّثین حکایت کرده اند:
روزى یکى از مؤمنین به نام ابراهیم جمّال خواست نزد وزیر هارون الرّشید – یعنى ؛ علىّ بن یقطین – برود؛ ولیکن علىّ بن یقطین از پذیرش و ملاقات با ابراهیم امتناع ورزید.
پس از آن ، ایّام ذى الحجّه فرا رسید و علىّ بن یقطین جهت انجام مناسک حجّ، عازم مدینه منوّره و مکّه معظّمه گردید.
هنگامى که به مدینه رسید، خواست به زیارت و ملاقات حضرت ابوالحسن ، امام موسى کاظم علیه السلام شرفیاب شود، همین که جلوى منزل حضرت رسید و اجازه ورود خواست ، امام علیه السلام از پذیرش و ملاقات با او امتناع ورزید.
روز دوّم نیز علىّ بن یقطین آمد و اجازه ورود خواست ؛ ولى حضرت باز هم نپذیرفت .
پس به غلام حضرت گفت : به مولایم بگو که من از علاقه مندان مخلص شما هستم و این همه راه را براى زیارت شما آمده ام ، گناه و خلاف من چیست ، که مرا نمى پذیرى ؟
هنگامى که غلام ، گفته علىّ بن یقطین را براى امام کاظم علیه السلام بازگو کرد، آن حضرت برایش چنین پیغام فرشتاد: چون ملاقات با ابراهیم جمّال شتر چران را نپذیرفتى ، و تو دل او را شکستى و ناامیدش کردى و او از تو آزرده خاطر بازگشت . باید بدانى که خداوند هم اعمال تو را مقبول درگاهش قرار نخواهد داد؛ مگر آن که ابراهیم جمّال از تو راضى و خوشنود گردد.
علىّ بن یقطین به غلام گفت : به مولایم بگو: در این موقعیّت چگونه ابراهیم را پیدا کنم ؟ من در شهر مدینه هستم و او در شهر کوفه مى باشد.
حضرت فرمود: هنگامى که شب فرا رسید، بدون آن که کسى مطّلع شود، تنها به قبرستان بقیع برو، آن جا شترى آماده است ، سوار آن شو و به کوفه برو.
علىّ بن یقطین طبق فرمان حضرت ، شبانه وارد قبرستان بقیع شد و سوار بر شتر گردید و عازم کوفه شد؛ و در یک لحظه با طىّ الا رض به شهر کوفه رسید و خود را جلوى درب منزل ابراهیم جمّال دید، پس درب منزل را کوبید و گفت ، من علىّ بن یقطین هستم .
ابراهیم جمّال از درون خانه گفت : علىّ بن یقطین را با من چه کار است ؟ و براى چه این جا آمده است ؟!
علىّ بن یقطین پاسخ داد: موضوع بسیار مهمّ است ، و آن قدر اصرار ورزید تا آن که ابراهیم آمد و درب منزل را گشود و علىّ، وارد منزل شد.
همین که علىّ بن یقطین وارد منزل ابراهیم گردید ، اظهار داشت : امام و مولایم ، حضرت موسى بن جعفر علیهما السلام از ملاقات با من خوددارى نمود؛ مگر آن که تو از من راضى شوى و مرا مورد عفو و بخشش خود قرار بدهى .
ابراهیم ساربان گفت : خداوند از تو راضى باشد، علىّ پاسخ داد: رضایت خداوند نیز در خوشنودى تو است ، و سپس افزود:
اگر تو از من ناراحت نیستى و مى خواهى خوشحال برگردم ، باید پاى خود را بر صورت من بگذارى .
و با اصرار فراوان ابراهیم تقاضاى او را پذیرفت ؛ و آن گاه علىّ روى زمین خوابید و ابراهیم پاى خود را روى صورت او گذاشت ؛ سپس جانب دیگر صورتش بر خاک نهاد و گفت : طرف دیگر صورتم را نیز پایمال کن .
و چون ابراهیم پاى خود را بر صورت علىّ بن یقطین نهاد، علىّ به طور مکرّر مى گفت : خدایا، تو شاهد و گواه باش .
پس از آن ، از حضور ابراهیم خداحافظى نمود و چون به مدینه رسید و جلوى منزل امام موسى کاظم علیه السلام آمد، حضرت او را پذیرفت و به درون منزل راه یافت .(۱)
۱- الثاقب فى المناقب : ص ۴۵۸، ح ۳۸۶، عیون المعجزات : ص ۱۰۳، س ۲۰، بحارالا نوار: ج ۴۸، ص ۸۵، ح ۱۰۵٫