- اسلام
- قرآن
- پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)
- شیعه
- خانواده
- ادیان و مذاهب
- پرسش ها و پاسخ ها
- کتابشناسی
- کتابخانه
- چندرسانه ای
- زمان مطالعه : 21 دقیقه
- توسط : رحمت الله ضیایی
- 0 نظر
آیا میراث امام عسکرى (علیه السلام) بین برادر و مادر آن حضرت تقسیم شد؟
طرح شبهه:
یکى از اشکالاتى که وهابىها مدام تکرار مىکنند و آن را دلیل بر عدم تولد امام مهدى عجل الله تعالى فرجه الشریف مىگیرند، قضیه تقسیم میراث امام عسکرى علیه السلام بین برادرش جعفر کذاب و مادر امام عسکرى علیه السلام است و مىگویند که اگر امام عسکرى فرزندى داشت، چرا به او ارث نرسید و ارث بین مادر و برادر امام عسکرى علیه السلام تقسیم شد؟
همچنین ادعا مىکنند که علماى شیعه؛ همچون سعد بن عبد الله (متوفای۳۰۰هـ) و حسن بن موسى نوبختى (متوفای۳۱۰هـ) نقل کردهاند که امام عسکرى علیه السلام در حالى از دنیا رفت که کسى فرزند او را ندیده بود و نمىشناخت.
ناصر الدین قفارى در کتاب اصول مذهب الشیعه در این باره مىنویسد:
إذ بعد وفاه الحسن ـ إمامهم الحادی عشر ـ سنه (۲۶۰هـ) لم یُر له خلف، ولم یُعرف له ولد ظاهر، فاقتسم ما ظهر من میراثه أخوه جعفر وأمّه، کما تعترف بذلک کتب الشیعه نفسها، وبسبب ذلک اضطرب أمر الشّیعه وتفرّق جمعهم؛ لأنّهم أصبحوا بلا إمام، ولا دین عندهم بدون إمام، لأنّه هو الحجّه على أهل الأرض… .
پس از وفات [امام] حسن، امام یازدهم شیعیان، در سال ۲۶۰هـ، جانشینى براى او دیده نشد و مردم فرزند آشکارى براى او نمىشناختند؛ پس آن چه از میراثش مانده بود، بین برادرش جعفر و مادرش تقسیم شد؛ چنانچه کتابهاى خود شیعیان بر این مطلب اعتراف کردهاند؛ به همین خاطر شیعیان دچار سردرگمى شدند و اجتماعشان بهم ریخت؛ چرا که آنها امام نداشتند و از دیدگاه آنها دین بدون امام معنا ندارد؛ چرا که امام حجت خداوند بر اهل زمین است.
ناصر الدین القفاری (معاصر)، اصول مذهب الشیعه، ج۲، ص ۱۰۰۴، ناشر: دار الرضا ـ الجیزه.
مهدویت
و احسان الهى ظهیر در این باره مىگوید:
مات الحسن العسکری بدون خلف ولا عقب، کما نص على ذلک النوبختی حیث قال: «توفی ولم یر له أثر، ولم یعرف له ولد ظاهر، فاقتسم میراثه أخوه جعفر وامه».
[امام] حسن عسکرى (علیه السلام) بدون جانشین و فرزند از دنیا رفت؛ چنانچه نوبختى به همین مسأله تصریح کرده؛ آن جا که گفته: او از دنیا رفت؛ در حالى که جانشینى براى او دیده نشد؛ و مردم فرزند آشکارى براى او نمىشناختند؛ پس برادرش جعفر و مادرش میراث او را تقسیم کردند.
الشیعه والتشیع، ج۱ ص۲۶۱ المؤلف: إحسان إلهی ظهیر الباکستانی (المتوفى: ۱۴۰۷هـ)، الناشر: إداره ترجمان السنه، لاهور – باکستان، الطبعه: العاشره، ۱۴۱۵ هـ – ۱۹۹۵ م، عدد الأجزاء: ۱٫
مهدویت
نقد و بررسی:
محورهای شبهه:
الف: امام حسن عسکرى علیه السلام، در حالى از دنیا رفته است که فرزندى آشکارى براى او دیده نشده و شناخته نمىشده است؛
ب: شیعیان، بعد از وفات امام عسکرى علیه السلام دچار سردرگمى و اختلاف شدند؛
ج: بعد از وفات امام عسکرى علیه السلام میراث آن حضرت تنها بین جعفر کذاب و مادر امام عسکرى تقسیم شد؛
تعارض آشکار در گفتههای قفاری:
دکتر قفارى در این جا به صراحت ادعا مىکند مردم براى امام عسکرى علیه السلام فرزندى نمىشناختند؛ اما جالب است که در جاى دیگر از همین کتابش نظر شیعه را این گونه بیان کرده است:
أما الاثنا عشریّه فقد ذهبت إلى الزّعم بأنّ للحسن العسکری ولداً کان قد أخفى (أی الحسن) مولده، وستر أمره؛ لصعوبه الوقت وشدّه طلب السّلطان له، فلم یظهر ولده فی حیاته، ولا عرفه الجمهور بعد وفاته.
اما دوازده امامىها این اعتقاد را پذیرفتهاند که [امام] حسن عسکرى داراى فرزندى که [امام] حسن تولد او را مخفى کرده و کار او را از مردم پوشانده بوده؛ به خاطر سختىهاى زمان و این که سلطان به شدت به دنبال او بوده است؛ پس فرزندش را در زمان حیاتش آشکار نکرد؛ و اکثر شیعیان او را بعد از وفات امام عسکرى نمىشناختند.[۱]
شبهات مهدویت
وى با گفتن این جمله به صراحت اعتراف مىکند که دیدگاه مذهب اثنى عشریه این است که: امام عسکرى علیه السلام داراى فرزندى بود که آن را از دید دشمنان مخفى مىکرده است؛ اما در جاى دیگر به نقل از شیعیان مىنویسد که امام عسکرى فرزندى نداشت و شیعیان بدون امام ماندند و….
این دوگانهگویى و تعارض آشکار در نقل عقیده شیعه، نشان مىدهد که آنها به دنبال حقیقت نیستند و براى زیر سؤال بردن مذهب شیعه از هر وسیلهاى استفاده مىکنند.
انتساب این عقیده به علمای شیعه دروغ است:
ناگفته پیدا است که موضوع کتاب فرق الشیعه نوبختى و کتاب المقالات و الفرق سعد بن عبد الله اشعرى، نقل اعتقادات فرقههاى منحرف شده و سپس نقل عقیده صحیح امامیه اثنى عشریه است. از این رو، نقل این تکه از متن از این دو کتاب و انتساب آن به تمام فرقههاى شیعه و حتى فرقه اثنى عشریه، کارى است بر خلاف انصاف و دور از واقعیت.
درست است که این مطلب در کتاب آنها آمده است؛ اما آنها این مطلب را از زبان فرقههاى منحرفه نقل و سپس عقیده اثنى عشریه را تشریح و صحت این عقیده را ثابت کردهاند.
مرحوم نوبختى در فرق الشیعه، عقیده اثنى عشریه را نقل و سپس در ادامه این عقیده را عقیده صحیح و درست مىداند؛ آن جا که مىنویسد:
وقالت الفرقه الثانیه عشره وهم الأمامیه لیس القول کما قال هؤلاء کلهم بل لله عز وجل فی الأرض حجه من ولد الحسن بن علی وأمر الله بالغ وهو وصی لأبیه على المنهاج الأول والسنن الماضیه ولا تکون الإمامه فی أخوین بعد الحسن والحسین علیهما السلام ولا یجوز ذلک ولا تکون إلا فی غیبه الحسن بن علی إلى أن ینقضی الخلق متصلا ذلک ما اتصلت أمور الله تعالى ولو کان فی الأرض رجلان لکان أحدهما الحجه ولو مات أحدهما لکان الآخر الحجه ما دام أمر الله ونهیه قائمین فی خلقه…
ولا یجوز أن تخلو الأرض من حجه ولو خلت ساعه لساخت الأرض ومن علیها ولا یجوز شیء من مقالات هذه الفرق کلها فنحن مستسلمون بالماضی وإمامته مقرون بوفاه معترفون بأن له خلفا قائما من صلبه وأن خلفه هو الإمام من بعده حتى یظهر ویعلن أمره کما ظهر وعلن أمر من مضى قبله من آبائه ویأذن الله فی ذلک إذ الأمر لله یفعل ما یشاء ویأمر بما یرید من ظهوره وخفائه کما قال أمیر المؤمنین علیه السلام «اللهم إنک لا تخلی الأرض من حجه لک على خلقک ظاهرا معروفا أو خائفا مغمودا کیلا تبطل حجتک وبیناتک»
وبذلک أمرنا وبه جاءت الأخبار الصحیحه عن الأئمه الماضین… وقد رویت أخبار کثیره أن القائم تخفى على الناس ولادته ویخمل ذکره ولا یعرف إلا أنه لا یقوم حتى یظهر ویعرف أنه إمام ابن امام ووصی ابن وصی یوتم به قبل أن یقوم ومع ذلک فإنه لا بد من أن یعلم أمره ثقاته وثقات أبیه وإن قلوا ولا ینقطع من عقب الحسن بن علی علیه السلام ما اتصلت أمور الله عز وجل ولا ترجع إلى الأخوه ولا یجوز ذلک وأن الإشاره والوصیه لا تصحان من الإمام ولا من غیره إلا بشهود أقل ذلک شاهدان فما فوقهما.
فهذا سبیل الإمامه والمنهاج الواضح اللاحب الذی لم تزل الشیعه الإمامیه الصحیحه التشیع علیه.
گروه دوازدهم که همان امامیه هستند، اعتقاد دارند که موضوع امامت، همانند باور سایر فرقه ها نیست؛ بلکه براى خداوند حجتى از نسل امام حسن بن على علیهما السلام در روى زمین وجود دارد، فرمان خداوند در این زمینه قطعى است، و او بنا بر سنتى که در امامان پیشین جارى بوده، وصى پدرش است.
امامت پس از امام حسن وامام حسین (علیه السلام) از برادرى به برادر دیگر منتقل نمىشود، بنابراین، امامت جز در بین فرزند حضرت حسن عسکرى (علیه السلام) در جاى دیگر ممکن نیست این اراده الهى تا پایان خلقت برقرار خواهد ماند؛ حتى اگر دو نفر بر روى زمین باقى بمانند، یکى از آنها حتما حجت خدا است و اگر یکى از آن دو بمیرد، آن که زنده مى ماند حجت خداوند خواهد بود تا آن زمان که اوامر و نواهى الهى در میان مردم بماند.
جایز نیست که زمین از حجت خداوند خالى بماند، اگر یک لحظه این گونه باشد، زمین با تمام آن چه در او است، نابود خواهد شد. هیچ چیز از گفتههاى این فرقهها (ى باطل) درست نیست؛
امام عسکرى از دنیا رفته است وجانشینى دارد که پسر اوست، پس از او ظاهر خواهد شد و مسئوولیت امامت خود را اعلان خواهد نمود؛ همان گونه که امامان پیشین چنین کردند. خداوند آن را اراده کرده و اراده خداوند حتما رخ دهد؛ زیرا حاکم مطلق تنها او است. او هرچه اراده کند، همان مى شود وهرچه درباره ظهور وغیبت انجام دهد، همان خواهد شد، همان گونه که امیرمؤمنان علیه السلام فرموده اند:
«زمین از حجت خداوند خالى نخواهد ماند؛ حال چه آشکار و شناخته شده باش یا پنهان و حفاظت شده تا حجت و آیات خداوند باطل نشود.»
این است آن چه به ما فرمان داده شده، و از امامان گذشته روایات معتبرى در این باره براى ما رسیده است.
روایات بسیارى نقل شده است که ولادت حضرت قائم علیه السلام از مردم پنهان نگاه داشته خواهد شد و شهرتش اندک خواهد بود، ناشناخته خواهد ماند وپیش از آن که آشکار شود وامامتش اعلام گردد، قیام نخواهد کرد.
او امام پسر امام و وصى فرزند وصى است، پیش از آن که قیام کند، نظیرى ندارد؛ با این حال امر او باید به افراد مورد اعتماد خود و پدرش اطلاع داده شود؛ هر چند که تعداد آنها بسار کم باشد، این امر (امامت) از فرزند امام عسکرى علیه السلام قطع نخواهد شد تا زمانى که فرمان خداوند ادامه یابد، امر امامت به برادرى بازنمىگردد، این امر جایز نیست، اشاره و وصیت از امام و و همین امر از دیگران دیگران صحیح نیست و اعتبار ندارد؛ مگر با تصدیق شاهدان که حد اقل دو نفر و بیشتر باشد.
پس این است راه امامت و روش روشن که شیعیان امامیه همواره بر آن محکم و استوار هستند و ادامه دادن این راه صحیح است.[۲]
و همچنین سعد بن عبد الله اشعرى در کتاب المقالات و الفرق بعد از نقل دیدگاههاى متفاوت در اوائل غیبت امام عصر عجل الله تعالى فرجه الشریف دیدگاه شیعه اثنى عشریه را این چنین نقل مىکند:
ففرقه منها وهی المعروفه بالإمامیه قالت:… فنحن متمسکون بإمامه الحسن بن علی، مقرّون بوفاته موقنون مؤمنون بأن له خلفاً من صلبه، متدینون بذلک وأنه الإمام من بعد أبیه الحسن بن علی، وأنه فی هذه الحاله مستتر خائف مأمور بذلک حتى یأذن الله عز وجل له فیظهر ویعلن أمره.
و فرقه دیگر که به امامیه مشهور هستند، مىگویند: ما امامت امام حسن بن عسکرى علیهما السلام را قبول داریم، وفات او را پذیرفتهایم، و یقین و ایمان داریم به این که او جانشینى از صلب خود دارد، اعتقاد داریم که او امام بعد از پدرش حسن بن على علیهم السلام است، او در این زمان به دستور خداوند از دیدم مردم مخفى است تا این که خداوند اجازه ظهور دهد؛ پس از آن ظهور خواهد کرد و امرش علنى خواهد شد.[۳]
دکتر قفارى و احسان الهى ظهیر، از مرحوم نوبختى و سعد بن عبد الله اشعرى نقل مىکنند که امام عسکرى علیه السلام در حالى از دنیا رفته است که مردم فرزند او را ندیده و نمىشناختند و سپس این عقیده را به تمام شیعیان نسبت مىدهد؛ اما آن چه از ذیل کلام این دو بزرگوار به روشنى استفاده مىشود، این است که شیعیان دوازده امامى هیچگاه نسبت به تولد حضرت مهدى عجل الله تعالى فرجه الشریف تردید نکرده و همگى بر این مطلب اجماع داشتهاند که امام عسکرى علیه السلام در حالى از دنیا رفته که فرزندش حضرت پنج ساله بوده است.
ولى با کمال تأسف جناب دکتر قفارى و دکتر احسان الهى ظهیر، ذیل کلام مرحوم نوبختى و سعد بن عبد الله را نقل نکرده و با تزویر و دروغ تلاش کردهاند که این عقیده را به این دو عالم شیعى و سپس به تمام شیعیان نسبت دهند.
این مطلب نشان مىدهد که دستان علماى وهابى براى زیر سؤال بردن عقیده حقه شیعه، از دلیل و برهان خالى شده و تنها ابزارى که توانستهاند براى این منظور استفاده کنند، دروغ، تزویر و فریب است.
اگر فرقههاى منحرفه از صراط مستقیم الهى، عقائد باطل دیگرى داشتهاند، چه ارتباطى به مذهب حقه اثنى عشرى دارد؟
نیافتن، دلیل برعدم وجود نیست
این گفته سعد بن عبد الله و مرحوم نوبختى که «ولم یر له خلف ولم یعرف له ولد ظاهر؛ جانشین او دیده نشد و براى او فرزند آشکارى نمىشناختند» دلیل بر این نمىشود که واقعا هم امام عسکرى علیه السلام فرزندى نداشته است.
به قول مشهور: عدم الوجدان لا یدل علی عدم الوجود؛ نیافتن و ندیدن مردم دلیل بر عدم تولد حضرت مهدى نمىشود؛ چرا که هیچ ملازمهاى بین این دو نیست.
بلى اگر سعد بن عبد الله و نوبختى مىگفتند که «لم یولد له ولد؛ اصلا فرزندى نداشته است» سخن این دو وهابى قابل قبول بود؛ ولى بین جمله: «ولم یر له خلف ولم یعرف له ولد ظاهر» و جمله «لم یولد له ولد» تفاوت از زمین تا آسمان است.
اختلاف شدید بین فرقههای اهل سنت:
دکتر قفارى، اختلاف و چند دستگى در میان شیعیان را اشکال دیگرى بر مذهب شیعه مىداند؛ در حالى که چند دستگى در میان ادیان الهى همواره و در طول تاریخ وجود داشته و حتى در زمان حضور پیامبران، پیروان آن حضرات دچار اختلاف شدید مىشدند و فرقههاى گوناگون و کاملا متضاد با یکدیگر تشکیل مىدادهاند. پس این مسأله هرگز نمىتواند حقانیت یک مذهب را زیر سؤال ببرد؛ چرا که در هر امتى هوسبازان و دنیا پرستانى بودهاند که براى حفظ منافع شخصى تلاش کردهاند دین خداوند را به انحراف و چند دستگى بکشانند و از آب گل آلود ماهى بگیرند.
به ویژه که حاکمان بنى امیه و بنى العباس، تمام تلاششان این بود که جمعیت شیعیان را پراکنده نموده و آنها را دچار اختلاف و چند دستگى نمایند. در بسیارى از موارد، فرقههاى منحرف از مذهب حق، با بودجه و تلاش حاکمان جور و به منظور مقابله با مذهب حقه شیعه تشکیل مىشد؛ از این رو، وجود فرقههاى منحرف که البته بسیارى از آنها تنها چند ماه یا چند سال بیشتر دوام نمىآوردند، اشکالى بر مذهب حق نیست.
از این گذشته اگر معیار قضاوت در انتساب یک عقیده به شیعیان، دیدگاه برخى از فرقههاى منحرفه از صراط مستقیم باشد، این اختلاف و تشت و مذهبگرائى در بین اهل سنت به مراتب بیشتر از شیعیان است؛ تا جائى که برخى از فرقههاى فرقههاى دیگر اهل سنت را به صراحت تکفیر کرده و درگیرىهاى شدیدى با هم داشتهاند که ما نمونههاى از آن را در ذیل نقل خواهیم کرد:
هر کس حنبلى نیست، کافر است
شمس الدین ذهبى در تاریخ الإسلام و سیر اعلام النبلاء و همچنین ابن رجب حنبلى در ذیل طبقات الحنابله مىنویسند:
… مَنْ لَمْ یَکُنْ حَنْبَلِیّاً، فَلَیْسَ بِمُسْلِمٍ.[۴]
هر کس در دنیا، حنبلی مذهب نباشد، مسلمان نیست.
مذهب حنبلی
طرفداران احمد بن حنبل کافر هستند
ابن اثیر جزرى مىنویسد:
ذکر الفتنه ببغداد بین الشافعیه والحنابله
ورد إلى بغداد هذه السنه الشریف أبو القاسم البکری المغربی الواعظ وکان أشعری المذهب وکان قد قصد نظام الملک فأحبه ومال إلیه وسیره إلى بغداد وأجرى علیه الجرایه الوافره فوعظ بالمدرسه النظامیه وکان یذکر الحنابله ویعیبهم ویقول ( وما کفر سلیما ولکن الشیاطین کفروا ) والله ما کفر أحمد ولکن أصحابه کفروا.
فتنهها و آشوبهاى شافعیها و حنبلیها در بغداد:
ابوالقاسم بکرى مغربى که اشعرى مذهب بود وارد بغداد شد و قصد دیدار نظام الملک را داشت که به او گرایش پیدا کرد و محبت فراوانى نمود، در مدرسه نظامیه مجلس وعظ و سخنرانى راه انداخت و از حنبلىها بد مىگفت و معایب آنان را بازگو مىکرد، و مىگفت: احمد حنبل کافر نیست؛ ولى پیروان او کافر هستند.[۵]
کفر صحابه
و نویرى در همین زمینه مىنویسد:
وفی سنه خمس وسبعین کانت الفتنه بین الطائفیین، وسببها أنه ورد إلى بغداد الشریف أبو القاسم البکری المقرئ الواعظ وکان أشعریّ المذهب، وکان قد قصد نظام الملک فأحبّه ومال إلیه وسیّره إلى بغداد، وأحرى علیه الجرایه الوافره. وکان یعِظ بالمدرسه النظامیه، ویذکر الحنابله ویعیبهم ویقول «وما کفر سُلیمان ولکن الشیاطین کفروا» وما کفر أحمد ولکن أصحابه کفروا ثم قصد یوماً دار قاضی القضاه أبی عبد الله الدامغانی فجرى بینه وبین قومٍ من الحنابله مشاجره أدّت إلى الفتنه.
در سال ۷۵هـ. آشوب بین دو گروه در گرفت و علت آن حضور ابوالقاسم بکرى واعظ اشعرى مذهب بود که قصد دیدار نظام الملک را داشت که به او گرایش پیدا کرد و محبت فراوانى نمود، در مدرسه نظامیه مجلس وعظ و سخنرانى راه انداخت و از حنبلىها بد مىگفت و معایب آنان را بازگو مىکرد، و مىگفت: احمد حنبل کافر نیست؛ ولى پیروان او کافر شدند، سپس به دیدار قاضى القضات ابو عبد الله دامغانى رفت که بین او و گروهى از حنبلىها گفتگوى تندى صورت گرفت که نتیجه آن آشوب و فتنه بود.[۶]
کفر حنبلی ها
ابن خلکان در باره دشمنى اشاعره با حنابله و کشتارى که بین آنان اتفاق افتاده مىنویسد:
وکان ولده [أبو القاسم القشیری] أبو نصر عبد الرحیم إماما کبیرا أشبه أباه فی علومه… وجرى له مع الحنابله خصام بسبب الإعتقاد لأنه تعصب للأشاعره وانتهى الأمر إلى فتنه قتل فیها جماعه من الفریقین.
ابونصر عبد الرحیم، پسر ابوالقاسم قشیرى که پیشواى بزرگى بود و در دانش نیز مانند پدرش بود، بین او که فردى اشعرى مذهب و متعصب بود و حنبلىها خصومت و دشمنى به جهت اعتقاداتشان بالا گرفت که در نتیجه افراد زیادى از طرفین کشته شدند.[۷]
اختلاف اهل سنت
عکرى حنبلى در ترجمه ابوبکر بکرى مىنویسد:
البکری أبو بکر المقرئ الواعظ من دعاه الأشعریه وفد على نظام الملک بخراسان فنفق علیه وکتب له سجلا أن یجلس بجوامع بغداد فقدم وجلس ووعظ ونال من الحنابله سبا وتکفیرا ونالوا منه.
ابوبکر واعظ از مبلغان اشعرى بود، به دیدار نظام الملک شتافت و از وى مال فراوانى دریافت کرد و نامهاى نوشت تا در دانشگاههاى بغداد سخنرانى کند؛ ولى از طرف حنبلىها دشنامها شنید و تکفیر شد.[۸]
نویرى در ترجمه عز الدین سلمى شافعى (متوفاى ۶۶۰هـ) مىنویسد:
فأنه [مظفر الدین موسى ابن الملک العادل] کان قد عزر جماعه من أعیان الحنابله المبتدعه تعزیرا بلیغا رادعا وبدع بهم وأهانهم.
مظفر الدین موسى گروهى از چهرههاى سرشناس حنبلى را شلاق زد و به آنان اهانت فراوانى نمود.[۹]
تغییر مذهب ممنوع
محمد بن اسماعیل صنعانى به نقل از ملا على قارى مىنویسد:
اشتهر بین الحنفیه أن الحنفی إذا انتقل إلى مذهب الشافعی یعزر وإذا کان بالعکس فإنه یخلع علیه.
در بین حنفىها مشهور است که اگر حنفى مذهب به مذهب شافعى گرایش پیدا کند، تعزیر مىشود؛ ولى اگر عکس آن اتفاق افتاد پاداش مىگیرد.[۱۰]
حنبلىها، شافعىها را سبّ و لعن مىکردند
ابن عساکر شافعى مىنویسد:
إن جماعه من الحشویه والأوباش الرعاع المتوسمین بالحنبلیه أظهروا ببغداد من البدع الفضیعه والمخازی الشنیعه ما لم یتسمح به ملحد فضلاً عن موحد… وتناهوا فی قذف الأئمه الماضین وثلب أهل الحق وعصابه الدین، ولعنهم فی الجوامع والمشاهد، والمحافل والمساجد، والأسواق والطرقات، والخلوه والجماعات، ثم غرهم الطمع والإهمال ومدهم فی طغیانهم الغی والضلال، إلى الطعن فیمن یعتضد به أئمه الهدى وهو للشریعه العروه الوثقى، وجعلوا أفعاله الدینیه معاصی دنیه، وترقوا من ذلک إلى القدح فی الشافعی رحمه الله علیه وأصحابه.
گروهى از حنبلىهاى لا ابالى در شهر بغداد اعمال ناشایست و بدعتهایى به وجود آوردند که هیچ انسان بىدینى انجام نمىدهد؛ چه رسد به افراد خدا پرست…
اینان بزرگان و پیشوایان دین را در حضور مردم و به صورت علنى و در محافل و مساجد و کوچه و بازار مورد تهمت و لعن و نفرین قرار دادند، وحتى تا آنجا به این گمراهى ادامه دادند که اعمال شایسته بزرگان دین را معصیت و نافرمانى خواندند و به شخصیت بزرگى مانند شافعى تاختند.[۱۱]
گرفتن جزیه از حنابله
شمس الدین ذهبى در ترجمه ابوحامد طوسى مىنویسد:
وأبو حامد البروى الطوسى الفقیه الشافعی محمد بن محمد تلمیذ تلمیذ محمد بن یحیى وصاحب التعلیقه المشهوره فی الخلاف کان إلیه المنتهى فی معرفه الکلام والنظر والبلاغه والجدل بارعا فی معرفه مذهب الأشعری قدم بغداد وشغب على الحنابله أهدوا له مع امرأه صحن حلو مسمومه وقیل إن البروى قال لو کان لی أمر لوضعت على الحنابله الجزیه.
ابوحامد بروى طوسى، فقیه شافعى، شاگرد شاگرد محمد بن یحیى و داراى تعلیقه مشهور در مسائل خلافى، کسى که دانش کلام و مناظره و بلاغت به او منتهى مىشد و در مذهب اشعرى بسیار آگاه بود، وارد بغداد شد و فتنه و آشوبى علیه حنبلىها بر پا کرد، حنبلىها طبقى از حلواى مسموم همراه یک زن نزد وى فرستادند، از وى نقل شده است که گفت: اگر قدرت داشتم بر حنبلىها جزیه وضع مىکردم.[۱۲]
گرفتن جزیه از شافعىها
ابوالفداء السودانى در تاج التراجم مىنویسد:
محمد بن موسى بن عبد الله البلاشاغونی الترکی تفقه ببغداد وقدم دمشق وولى بها القضاء ومات فی جمادى الآخره سنه ست وخمسمائه وکان یقول لو کان لی أمر لأخذت الجزیه من الشافعیه.
محمد بن موسى بن عبد الله بلاشاغونى ترکى، فقه را در بغداد آموخت و به دمشق رفت و در آنجا عهده دار منصب قضا شد، وى گفته است: اگر قدرت داشتم از شافعىها جزیه مىگرفتم.[۱۳]
همین مطلب را ذهبى در میزان الإعتدال، ابوالفداء قرشى در الجواهر المضیه و محمد بن اسماعیل صنعانى در طبقات الحنفیه نقل کردهاند.[۱۴]
جدا شدن مساجد شافعی ها از حنفیها
محمد بن اسماعیل صنعانى در ارشاد النقاد مىنویسد:
لقد وصل الخلاف إلى أن منع بعض الفقهاء الأحناف تزوج الحنفی من المرأه الشافعیه ثم صدرت فتوى من فقیه آخر ملقب بمفتی الثقلین فأجاز تزوج الحنفی بالشافعیه وعلل ذلک بقوله تنزیلا لها منزله أهل الکتاب وقال العلامه رشید رضا وقد بلغ من إیذاء بعض المتعصبین لبعض فی طرابلس الشام فی آخر القرن الماضی أن ذهب بعض شیوخ الشافعیه إلى المفتی وهو رئیس العلماء وقال له اقسم المساجد بیننا وبین الحنفیه فإنا فلانا من فقهائهم یعدنا کأهل الذمه بما أذاع فی هذه الأیام من خلافهم فی تزوج الرجل الحنفی بالمرأه الشافعیه وقول بعضهم لا یصح لأنها تشک فی إیمانها یعنی أن الشافعیه وغیرهم یجوزون أن یقول المسلم أنا مؤمن إن شاء الله وقول آخرین بل یصح نکاحها قیاسا على الذمیه.
اختلاف بین حنفىها و شافعىها آن قدر اوج گرفت که بعضى از فقیهان حنفى ازدواج با شافعىها را حرام کردند، فقیهى دیگر ازدواج را جائز دانست با این توجیه که آنان را مانند اهل کتاب تلقى کرد، رشید رضا مىنویسد: اذیت و آزارها به حدى رسیده بود که بعضى از بزرگان شافعى نزد مفتى اعظم رفته و تقاضا کردند تا مساجد بین شافعىها و حنفىها تقسیم شود؛ زیرا فقهاى آنان مانند اهل ذمه رفتار مىکنند، ازدواج حنفى با شافعى را جائز نمى دانند و….[۱۵]
حنابله، مسجد ضرار بنا کردند
تنوخى بصرى مىنویسد:
الحنابله یبنون مسجداً ضراراً. أخبرنی جماعه من البغدادیین: إن الحنابله بنوا مسجداً ضراراً، وجعلوه سبباً للفتن والبلاء. فتظلم منه إلى علی بن عیسى، فوقع فی ظهر القصه. أحق بناء بهدم، وتعفیه رسم، بناء أسس على غیر تقوى من الله، فلیلحق بقواعده، إن شاء الله تعالى.
گروهى از بغدادىها نقل کردهاند: حنبلىها مسجدى ساختند که به وسیله شافعىها مسجد ضرار نام گرفت؛ زیرا مرکز اختلاف و حمله و هجوم به شافعىها شده بود، مخالفان این مسجد به على بن عیسى شکایت کردند، وى پشت ورقه نوشت: سزاوارترین ساختمانى است که باید نابود و آثارش از بین برود؛ زیرا اساس آن بر غیر تقوا است، پس باید با خاک یکسان شود.[۱۶]
تقسیم میراث امام عسکری (ع)، دلیل بر عدم تولد حضرت مهدی(عج) نیست:
اما این گفته قفارى و دکتر احسان الهى ظهیر که: میراث امام عسکرى علیه السلام بعد از وفات آن حضرت بین برادرش جعفر و مادرش تقسیم شد، و این دلالت بر این مىکند که امام عسکرى فرزندى نداشته و اگر داشت، به او هم ارث مىرسید.
در جواب مىگوییم: این مسأله هرگز ثابت نمىکند که از امام عسکرى فرزندى نمانده باشد؛ چرا که شیعیان اگر این مطلب را نقل کردهاند، نگفتهاند که امام عسکرى چون فرزندى نداشته، میراث بین برادر و مادر آن جناب تقسیم شده؛ بلکه مدعى هستند که جعفر برادر امام که به جعفر کذاب مشهور شده، به دروغ ادعاى امامت مىکرد و با زور، تزویر و فریب و با کمک ایادى خلیفه عباسى، میراث امام عسکرى علیه السلام را تصاحب کرد.
شیخ صدوق رضوان الله تعالى علیه در کتاب کمال الدین مىنویسد:
حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ الْوَرَّاقُ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ هَارُونَ الصُّوفِیُّ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُوسَى عَنْ عَبْدِ الْعَظِیمِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْحَسَنِیِّ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنِی صَفْوَانُ بْنُ یَحْیَى عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ أَبِی زِیَادٍ عَنْ أَبِی حَمْزَهَ الثُّمَالِیِّ عَنْ أَبِی خَالِدٍ الْکَابُلِیِّ قَالَ:… قَالَ: حَدَّثَنِی أَبِی عَنْ أَبِیهِ علیه السلام أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص قَالَ إِذَا وُلِدَ ابْنِی جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ علیه السلام فَسَمُّوهُ الصَّادِقَ فَإِنَّ لِلْخَامِسِ مِنْ وُلْدِهِ وَلَداً اسْمُهُ جَعْفَرٌ یَدَّعِی الْإِمَامَهَ اجْتِرَاءً عَلَى اللَّهِ وَکَذِباً عَلَیْهِ فَهُوَ عِنْدَ اللَّهِ جَعْفَرٌ الْکَذَّابُ الْمُفْتَرِی عَلَى اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ وَالْمُدَّعِی لِمَا لَیْسَ لَهُ بِأَهْلٍ الْمُخَالِفُ عَلَى أَبِیهِ وَالْحَاسِدُ لِأَخِیهِ ذَلِکَ الَّذِی یَرُومُ کَشْفَ سَتْرِ اللَّهِ عِنْدَ غَیْبَهِ وَلِیِّ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ ثُمَ بَکَى عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ علیه السلام بُکَاءً شَدِیداً ثُمَّ قَالَ کَأَنِّی بِجَعْفَرٍ الْکَذَّابِ وَقَدْ حَمَلَ طَاغِیَهَ زَمَانِهِ عَلَى تَفْتِیشِ أَمْرِ وَلِیِّ اللَّهِ وَالْمُغَیَّبِ فِی حِفْظِ اللَّهِ وَالتَّوْکِیلِ بِحَرَمِ أَبِیهِ جَهْلًا مِنْهُ بِوِلَادَتِهِ وَحِرْصاً مِنْهُ عَلَى قَتْلِهِ إِنْ ظَفِرَ بِهِ وَطَمَعاً فِی مِیرَاثِهِ حَتَّى یَأْخُذَهُ بِغَیْرِ حَقِّهِ….
ابى خالد کابلى گوید:… امام زین العابدین فرمود: پدرم از پدرش علیهم السّلام براى من نقل کرد که رسول خدا صلى الله علیه وآله فرمود: چون فرزندم جعفر بن محمد بن على بن الحسین بن على بن ابى طالب (علیهم السلام) متولد شود او را صادق بنامید؛ زیرا پنجمین فرزندش به نام جعفر از روى تجرى بر خداى عز و جل و دروغ بستن بر او ادعاى امامت مىکند و او نزد خدا جعفر کذاب و مفترى بر خدا است و مدعى مقامى است که شایستگى آن را ندارد، مخالف پدر خویش و حسود بر برادر خود است، او مىخواهد راز خدا را در زمان غیبت ولى خدا فاش کند.
سپس على بن الحسین به سختى گریست و فرمود: گویا جعفر کذاب را مىبینم که سر کش زمان خود را وادار مىکند بر تفتیش امر ولى خدا و غایب در حفظ الهى و موکل بر حرم پدر خود، از راه جهالت به ولادت او و حرص بر قتل او در صورت ظفر بر او براى طمع در ارث برادرش که بنا حق آن را اخذ کند.[۱۷]
این روایت که از زبان رسول خدا صلى الله علیه وآله نقل شده است، به شکل واضح و روشن دلالت مىکند که جعفر کذاب به خاطر طمع در ارث امام عسکرى علیه السلام قصد داشته راز خدا را در زمان غیبت ولى خدا براى طاغى زمان خودش فاش سازد، مأموران سلطان را به خانه امام مىآورد تا شاید فرزند امام بیابند و بکشند و خود به مال و ثروت امام دست یابد.
بنابراین تقسیم ارث امام عسکرى بدون حضرت فرزند برومندش حضرت مهدى علیهما السلام هرگز دلالت نمىکند که امام عسکرى فرزندى نداشته است.
شیخ مفید رضوان الله تعالى علیه در باره این حادثه مىنویسد:
وَخَلَّفَ ابْنَهُ الْمُنْتَظَرَ لِدَوْلَهِ الْحَقِّ وَکَانَ قَدْ أَخْفَى مَوْلِدَهُ وَسَتَرَ أَمْرَهُ لِصُعُوبَهِ الْوَقْتِ وَشِدَّهِ طَلَبِ سُلْطَانِ الزَّمَانِ لَهُ وَاجْتِهَادِهِ فِی الْبَحْثِ عَنْ أَمْرِهِ وَلِمَا شَاعَ مِنْ مَذْهَبِ الشِّیعَهِ الْإِمَامِیَّهِ فِیهِ وَعُرِفَ مِنِ انْتِظَارِهِمْ لَهُ فَلَمْ یُظْهِرْ وَلَدَهُ علیه السلام فِی حَیَاتِهِ وَلَا عَرَفَهُ الْجُمْهُورُ بَعْدَ وَفَاتِهِ. وَتَوَلَّى جَعْفَرُ بْنُ عَلِیٍّ أَخُو أَبِی مُحَمَّدٍ علیه السلام أَخْذَ تَرِکَتِهِ وَسَعَى فِی حَبْسِ جَوَارِی أَبِی مُحَمَّدٍ علیه السلام وَاعْتِقَالِ حَلَائِلِهِ وَشَنَّعَ عَلَى أَصْحَابِهِ بِانْتِظَارِهِمْ وَلَدَهُ وَقَطْعِهِمْ بِوُجُودِهِ وَالْقَوْلِ بِإِمَامَتِهِ وَأَغْرَى بِالْقَوْمِ حَتَّى أَخَافَهُمْ وَشَرَّدَهُمْ وَجَرَى عَلَى مُخَلَّفِی أَبِی مُحَمَّدٍ علیه السلام بِسَبَبِ ذَلِکَ کُلُّ عَظِیمَهٍ مِنِ اعْتِقَالٍ وَحَبْسٍ وَتَهْدِیدٍ وَتَصْغِیرٍ وَاسْتِخْفَافٍ وَذُلٍّ وَلَمْ یَظْفَرِ السُّلْطَانُ مِنْهُمْ بِطَائِلٍ.
وَحَازَ جَعْفَرٌ ظَاهِرَ تَرِکَهِ أَبِی مُحَمَّدٍ علیه السلام وَاجْتَهَدَ فِی الْقِیَامِ عِنْدَ الشِّیعَهِ مَقَامَهُ فَلَمْ یَقْبَلْ أَحَدٌ مِنْهُمْ ذَلِکَ وَلَا اعْتَقَدَهُ فِیهِ فَصَارَ إِلَىسُلْطَانِ الْوَقْتِ یَلْتَمِسُ مَرْتَبَهَ أَخِیهِ وَبَذَلَ مَالًا جَلِیلًا وَتَقَرَّبَ بِکُلِّ مَا ظَنَّ أَنَّهُ یَتَقَرَّبُ بِهِ فَلَمْ یَنْتَفِعْ بِشَیْءٍ مِنْ ذَلِکَ.
امام عسکرى علیه السلام پس از خود فرزند خلفى باقى گذارد که هم اکنون زنده و در انتظار دولت حق الهى است (اللهم عجل فرجه و اجعلنا من انصاره).
حضرت عسکرى میلاد فرزند سعادتمندش را پوشیده مىداشت و نمىگذارد کسى از ظهور او باخبر شود؛ زیرا روزگار سخت بود و خلیفه هم به شدت در جستجوى او برآمده و مىکوشید تا به هر وسیله شده بوى دست پیدا کند و همان اوقات هم شیوع پیدا کرده بود شیعه امامى در انتظار امام غائبى است که فرزند ابو محمد است به همین مناسبت حضرت ابو محمد فرزندش را در انظار مردم نمىآورد و پس از درگذشت او به غیر از نزدیکان دیگران از وجود او اطلاعى پیدا نکرده بودند.
حضرت عسکرى در هنگام رحلت نظر باینکه وارث ظاهرى نداشت جعفر بن على (معروف به کذاب) برادر آن حضرت، ترکه او را ضبط کرده و کنیزان آن حضرت را به زندان افکند و زنانش را در بند کرد و به یاران آن حضرت که در انتظار ظهور فرزند حضرت عسکرى بوده و معتقد بودند چنین فرزندى وجود دارد و او امام زمان است ناسزا میگفته و در گمراهى آنان سعى میکرد تا آنها را بیمناک ساخته و پراکنده نماید و به بازماندگان آن حضرت بر اثر زندانى شدن و بند گردیدن و تهدید و حقارت و ذلت، خسارت عظیمى متوجه شد.
با همه این خسارتها و گرفتارىها، خلیفه نتوانست به مقصود خود نائل شده و دسترسى به فرزند آن جناب پیدا کند.
و چنان که گفتیم جعفر، ارث آن حضرت را تصرف کرد و مىکوشید شاید بتواند در پیش شیعیان حضرت عسکرى موقعیت آن حضرت را پیدا کند؛ ولى کسى به ادعاى او توجهى نمىکرد و به امامت او اعتراف نمىنمود، سرانجام نزد خلیفه رفته و از او درخواست کرد تا او را به منزلت برادرش بگمارد و براى وصول به این مقام مال هنگفتى داد و از وسیله ممکن بود براى رسیدن به این هدف استفاده کرد؛اما تلاشهایش نتیجهاى در بر نداشت و چیزى به دست نیاورد.[۱۸]
دیدگاه شیعیان در باره جعفر کذاب:
خلاصه دیدگاه شیعه در باره جعفر کذاب؛ به ویژه در باره این قضیه، در چند مسأله خلاصه مىشود:
الف: او ادعاى امامت کرد؛ در حالى که شایستگى این منصب را نداشت؛ به همین خاطر دست به دامان حاکم و جبار زمان خود شد تا مقدمات امامت او را فراهم کند؛ اما تمام این تلاشها ناکام ماند و سودى نصیب او نشد.
جالب است که وقتى پیش وزیر عبید الله بن یحیى بن خاقان مىرود و درخواست مىکند که پادشاه امامت را به او تفویض کند، او در جواب مىگوید:
یَا أَحْمَقُ السُّلْطَانُ جَرَّدَ سَیْفَهُ فِی الَّذِینَ زَعَمُوا أَنَّ أَبَاکَ وَأَخَاکَ أَئِمَّهٌ لِیَرُدَّهُمْ عَنْ ذَلِکَ فَلَمْ یَتَهَیَّأْ لَهُ ذَلِکَ فَإِنْ کُنْتَ عِنْدَ شِیعَهِ أَبِیکَ أَوْ أَخِیکَ إِمَاماً فَلَا حَاجَهَ بِکَ إِلَى السُّلْطَانِ أَنْ یُرَتِّبَکَ مَرَاتِبَهُمَا وَلَا غَیْرِ السُّلْطَانِ وَإِنْ لَمْ تَکُنْ عِنْدَهُمْ بِهَذِهِ الْمَنْزِلَهِ لَمْ تَنَلْهَا بِنَا.
اى احمق! سلطان شمشیر خود را از غلاف بیرون کرد تا مردم را از امامت پدر و برادرت باز دارد؛ اما موفق نشد. اینک تو آمدهاى که سلطان با فرمان خودش منصب امامت را به تو تفویض کند؟. اگر تو نزد شیعیان پدر و برادرت امام باشى به حکم سلطان و غیر سلطان نیازى ندارى و اگر امام نباشى با تأیید و فرمان ما صاحب مقام امامت نخواهى شد.[۱۹]
ب: جعفر، به ناحق ادعا مىکرد که او صاحب اموال و میراثى است که از برادرش بر جاى مانده است، بر خلافت مقام امامت که جعفر در رسیدن به آن ناکام بود؛ اما پس از تلاشهاى گسترده توانست حیازت اموال امام با کمک سلطان به دست بگیرد.
ابن شهرآشوب مازندانى در مناقب مىنویسد:
وَتَوَلَّى أَخُوهُ أَخْذَ تَرِکَتِهِ وَسَعَى إِلَى السُّلْطَانِ فِی حَبْسِ جَوَارِی أَبِی مُحَمَّدٍ علیه السلام وَشَنَّعَ عَلَى الشِّیعَهِ فِی انْتِظَارِهِمْ وَلَدَهُ وَجَرَى عَلَى مُخَلَّفِ کُلُّ بَلَاءٍ وَاجْتَهَدَ جَعْفَرٌ فِی المَقامِ مَقَامَهُ فَلَمْ یَقْبَلْهُ أَحَدٌ بَرَأوْ مِنه وَلَقَّبُوهُ الْکَذَّاب.
جعفر برادر امام حسن عسکرى علیه السّلام میراث او را ضبط کرد و به خلیفه توسل جست تا کنیزان ابو محمد علیه السّلام را تصرف کند، و به شیعیان که انتظار فرزند برادرش را داشتند و به وجود او معتقد بودند صدمات فراوانى رسانید. جعفر کوشش زیادى کرد تا خود را جانشین برادرش نماید و لیکن حرف او را قبول نکردند، از وى اعلام بیزارى کردند و او را دروغگو لقب دادند.[۲۰]
ج: فاش کردن اسرار خانه برادرش امام عسکرى علیه السلام یکى از کارهاى ناپسند جعفر کذاب بود که پیش حاکم رفت و آنها را از ولادت حضرت مهدى عجل الله تعالى فرجه الشریف آگاه ساخت، و از همین جا بود که سختگیرى و فشار بر خانواده امام به منظور یافتن فرزند به دنیا آمده زیاد شد. سلطان براى پیدا کردن فرزند امام عسکرى علیه السلام تلاش بسیارى کرد؛
پی نوشت ها:
[۱] . أصول مذهب الشیعه، ج۲، ص ۱۰۰۶ ناشر: دار الرضا ـ الجیزه.
[۲] . النوبختی، الحسن بن موسى (متوفاى۳۱۰هـ)، فرق الشیعه، ج ۱ ص۹۶ ـ ۱۱۲، ناشر: دار الأضواء – بیروت، ۱۴۰۴هـ – ۱۹۸۴م
[۳] . الأشعری القمی، أبو خلف سعد بن عبد الله (متوفاى۳۰۰هـ)، المقالات والفرق، ص۱۰۲ـ ۱۰۳، تحقیق: محمد جواد مشکور، ناشر: مرکز انتشارات علمی و فرهنگی ـ قم، الطبعه: الأولی، ۱۳۶۳هـ ش.
[۴] . سیر أعلام النبلاء ج۱۷ ص۶۲۵ و ج۱۸ ص۵۰۸ المؤلف : شمس الدین أبو عبد الله محمد بن أحمد بن عثمان بن قَایْماز الذهبی (المتوفى : ۷۴۸هـ)، المحقق : مجموعه من المحققین بإشراف الشیخ شعیب الأرناؤوط، الناشر : مؤسسه الرساله، الطبعه : الثالثه ، ۱۴۰۵ هـ / ۱۹۸۵ م، عدد الأجزاء : ۲۵ (۲۳ ومجلدان فهارس)
الذهبی، شمس الدین محمد بن أحمد بن عثمان، (متوفای۷۴۸هـ)، تاریخ الإسلام ووفیات المشاهیر والأعلام، ج ۲۹، ص ۳۰۳، تحقیق د. عمر عبد السلام تدمرى، ناشر: دار الکتاب العربى – لبنان/ بیروت، الطبعه: الأولى، ۱۴۰۷هـ – ۱۹۸۷م؛
إبن رجب الحنبلی، عبد الرحمن بن أحمد (متوفای۷۹۵هـ)، ذیل طبقات الحنابله، ج ۱، ص ۲۰، طبق برنامه الجامع الکبیر.
[۵] . الجزری، عز الدین بن الأثیر أبى الحسن علی بن محمد (متوفای۶۳۰هـ)، الکامل فى التاریخ، ج ۸، ص ۴۲۸، تحقیق عبد الله القاضی، ناشر: دار الکتب العلمیه – بیروت، الطبعه الثانیه، ۱۴۱۵هـ.
[۶] . النویری، شهاب الدین أحمد بن عبد الوهاب (متوفای۷۳۳هـ)، نهایه الأرب فى فنون الأدب، ج ۲۳، ص ۱۴۱، تحقیق مفید قمحیه وجماعه، ناشر: دار الکتب العلمیه – بیروت، الطبعه: الأولى، ۱۴۲۴هـ – ۲۰۰۴م.
[۷] . إبن خلکان، ابوالعباس شمس الدین أحمد بن محمد بن أبى بکر (متوفای۶۸۱هـ)، وفیات الأعیان و انباء أبناء الزمان، ج ۳، ص ۲۰۸، تحقیق احسان عباس، ناشر: دار الثقافه – لبنان؛
الیافعی، ابومحمد عبد الله بن أسعد بن علی بن سلیمان (متوفای۷۶۸هـ)، مرآه الجنان وعبره الیقظان، ج ۳، ص ۲۱۰، ناشر: دار الکتاب الإسلامى – القاهره – ۱۴۱۳هـ – ۱۹۹۳م؛
العکرى الحنبلی، عبد الحى بن أحمد بن محمد (متوفاى ۱۰۸۹هـ)، شذرات الذهب فى أخبار من ذهب، ج ۳، ص ۳۲۲، تحقیق: عبد القادر الأرنؤوط، محمود الأرناؤوط، ناشر: دار بن کثیر – دمشق، الطبعه: الأولی، ۱۴۰۶هـ.
[۸] . العکرى الحنبلی، عبد الحى بن أحمد بن محمد (متوفاى ۱۰۸۹هـ)، شذرات الذهب فى أخبار من ذهب، ج ۳، ص ۳۵۳، تحقیق: عبد القادر الأرنؤوط، محمود الأرناؤوط، ناشر: دار بن کثیر – دمشق، الطبعه: الأولی، ۱۴۰۶هـ.
[۹] . النویری، شهاب الدین أحمد بن عبد الوهاب (متوفای۷۳۳هـ)، نهایه الأرب فى فنون الأدب، ج ۳۰، ص ۴۱، تحقیق مفید قمحیه وجماعه، ناشر: دار الکتب العلمیه – بیروت، الطبعه: الأولى، ۱۴۲۴هـ – ۲۰۰۴م.
[۱۰] . الصنعانی، محمد بن إسماعیل (متوفای۱۱۸۲هـ)، إرشاد النقاد إلى تیسیر الاجتهاد، ج ۱، ص ۱۴۷، تحقیق: صلاح الدین مقبول أحمد، ناشر: الدار السلفیه – الکویت، الطبعه: الأولى، ۱۴۰۵هـ.
[۱۱] . ابن عساکر الدمشقى الشافعی، أبى القاسم علی بن الحسن إبن هبه الله بن عبد الله،(متوفای۵۷۱هـ)، تبیین کذب المفتری، ص۳۱۰، دار الکتاب العربی ـ بیروت.
[۱۲] . الذهبی، شمس الدین محمد بن أحمد بن عثمان ابوعبد الله (متوفاى ۷۴۸ هـ)، العبر فى خبر من غبر، ج ۴، ص ۲۰۰، تحقیق: د. صلاح الدین المنجد، ناشر: مطبعه حکومه الکویت – الکویت، الطبعه: الثانی، ۱۹۸۴؛
العکرى الحنبلی، عبد الحى بن أحمد بن محمد (متوفاى ۱۰۸۹هـ)، شذرات الذهب فى أخبار من ذهب، ج ۴، ص ۲۲۴، تحقیق: عبد القادر الأرنؤوط، محمود الأرناؤوط، ناشر: دار بن کثیر – دمشق، الطبعه: الأولی، ۱۴۰۶هـ.
[۱۳] . السودانی، أبو الفداء زین الدین قاسم بن قطلوبغا (متوفای۸۷۹هـ)، تاج التراجم فی طبقات الحنفیه، ج ۱، ص ۳۵۰، تحقیق: محمد خیر رمضان یوسف، ناشر: دار القلم – دمشق / سوریا، الطبعه: الأولى، ۱۴۱۳هـ- ۱۹۹۲م.
[۱۴] . الذهبی، شمس الدین محمد بن أحمد بن عثمان، (متوفای۷۴۸هـ)، میزان الاعتدال فى نقد الرجال، ج ۶، ص ۳۵۰، تحقیق: الشیخ علی محمد معوض والشیخ عادل أحمد عبدالموجود، ناشر: دار الکتب العلمیه – بیروت، الطبعه: الأولى، ۱۹۹۵م؛
القرشی، عبد القادر بن أبی الوفاء محمد بن أبی الوفاء أبو محمد (متوفای۷۷۵هـ)، الجواهر المضیه فی طبقات الحنفیه، ج ۲، ص ۱۳۶، ناشر: میر محمد کتب خانه – کراچی؛
الصنعانی، محمد بن إسماعیل (متوفای۱۱۸۲هـ)، إرشاد النقاد إلى تیسیر الاجتهاد، ج ۱، ص ۲۳، تحقیق: صلاح الدین مقبول أحمد، ناشر: الدار السلفیه – الکویت، الطبعه: الأولى، ۱۴۰۵هـ.
[۱۵] . الصنعانی، محمد بن إسماعیل (متوفای۱۱۸۲هـ)، إرشاد النقاد إلى تیسیر الاجتهاد، ج ۱، ص ۲۰، تحقیق: صلاح الدین مقبول أحمد، ناشر: الدار السلفیه – الکویت، الطبعه: الأولى، ۱۴۰۵هـ.
[۱۶] . التنوخى البصری، ابوعلی المحسن بن علی بن محمد بن أبى الفهم (متوفاى ۳۸۴هـ)، نشوار المحاضره وأخبار المذاکره، ج ۱، ص ۳۳۰، تحقیق: مصطفى حسین عبد الهادی، ناشر: دار الکتب العلمیه – بیروت، الطبعه: الأولى، ۱۴۲۴هـ-۲۰۰۴م.
[۱۷] . الصدوق، ابوجعفر محمد بن علی بن الحسین (متوفاى۳۸۱هـ)، کمال الدین و تمام النعمه، ص۳۱۹ ـ ۳۲۰، تحقیق: علی اکبر الغفاری، ناشر: مؤسسه النشر الاسلامی ( التابعه ) لجماعه المدرسین ـ قم، ۱۴۰۵هـ.
[۱۸] . الشیخ المفید، محمد بن محمد بن النعمان ابن المعلم أبی عبد الله العکبری البغدادی (متوفاى۴۱۳ هـ)، الإرشاد فی معرفه حجج الله علی العباد، ج۲، ص ۳۳۶، تحقیق: مؤسسه آل البیت علیهم السلام لتحقیق التراث، ناشر: دار المفید للطباعه والنشر والتوزیع – بیروت – لبنان، الطبعه: الثانیه، ۱۴۱۴هـ – ۱۹۹۳ م.
[۱۹] . الکلینی الرازی، أبو جعفر محمد بن یعقوب بن إسحاق (متوفاى۳۲۸ هـ)، الأصول من الکافی، ج۱، ص۵۰۵، ناشر: اسلامیه، تهران، الطبعه الثانیه،۱۳۶۲ هـ.ش.
[۲۰] . ابن شهرآشوب، رشید الدین أبی عبد الله محمد بن علی السروی المازندرانی (متوفاى۵۸۸هـ)، مناقب آل أبی طالب، ج۳، ص۵۲۴، تحقیق: لجنه من أساتذه النجف الأشرف، ناشر: المکتبه والمطبعه الحیدریه، ۱۳۷۶هـ ـ ۱۹۵۶م.