- اسلام
- قرآن
- پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)
- شیعه
- خانواده
- ادیان و مذاهب
- پرسش ها و پاسخ ها
- کتابشناسی
- کتابخانه
- چندرسانه ای
- زمان مطالعه : 24 دقیقه
- توسط : رحمت الله ضیایی
- 0 نظر
اشاره:
پیچیدگى وجود آدمیان و راز آلود و اسرارآمیز بودن آن به گونه اى است که آرا و انظار در حوزه ى انسان شناسى به تفاوت درآمد و دشوارترین پرسش در این قلمرو، پرسش از چیستى او شد. گاه او را تک انگار و گاه دوانگار شناخته اند و در تفسیر هر یک، شمارى چند از تئورى ها و نظریه ها پدید آمد. اما در این سخن وفاق حاصل شد که انسان از سه ساحت اندیشه، عواطف و رفتار جداناپذیر است و با هم بودن و درهم تنیدن این سه ساحت به حدّى است که یک واقعیت را نشان مى دهد و تجزیه ى آنها امرى غیرواقع بینانه و یا غیرممکن مى باشد.
در این مقاله با توجه به پیوند ناگسستنى این سه ساحت، نخست به معناى «خُلق»، «اخلاق»، «نظام هاى اخلاقى» و «مسلک هاى پرورشى» اشاره رفته، و پس از آن به تحلیل و بررسى نظام اخلاقى و روش تربیتى دین اسلام نگاه شده، و سرانجام به معناى عظمت خُلق و سرّ اتصاف پیامبر اعظم صلى الله علیه وآله به «خُلق عظیم» پرداخته شده است و به این نتیجه دست یافتیم که اخلاق پیامبر اسلام بازتاب اخلاق خداوند است.
پیش گفتار
محمد مصطفى صلى الله علیه وآله، نامش محبوب و برگزیده و جانش سپیده دم روزگار گشت. او وقتى از تپه هاى هستى فرود مى آمد غمى بر دلش نشست و با خود اندیشید که چگونه مى توان با فراغت و آرامش و بى رنج و غصّه در اینجا زندگى کرد و چه نوع زیستى را با همشهریان مى توان داشت و با کدامین روحیه و حالت مى توان این دیار را به قصد مأواى حقیقى ترک کرد. آرى، او چه روزهاى پررنج و محنت که در حصار این دیار گذراند و چه شب هایى دراز که در تنهایى به سر برد و چه تکه ها و پاره هاى تن و جانش را که بر کوچه ها و خیابان هاى این شهر افشاند و سرانجام نه تنها یک تفکر و اندیشه ى بى مانند، بلکه یک جان و قلبى با حلاوت و طراوت را بر جاى گذاشت: «انّى تارکٌ فیکم الثّقلِین ؛ کتابَ اللّهِ وعِتْرَتِى».
مصطفى با لطف، محبت و خُلق عظیم از این شهر و دیار گذر کرد و رسالتش را در هاله اى از نور ولایت، همچون خورشید در منظومه ى آفرینش، تا ابد به یادگار نهاد.
او فرمود: هر زمان که عشقْ (ولىّ. اشارتى به شما کرد در پى او بشتابید، هر چند راه او سخت و ناهموار باشد و هر زمان که با شما سخن گوید او را باور کنید هر چند دعوت او رؤیاهاى شما را چون باد مغرب در هم کوبد و باغ شما را خزان کند، زیرا عشق، چنان که شما را تاج بر سر مى نهد، به صلیب نیز مى کشد. عشق، شما را چون خوشه هاى گندم دسته مى کند، آن گاه به خرمن کوب از پرده ى خوشه بیرون مى آورد و سپس به غربال از کاه مى رهاند و به گردش آسیاب مى سپارد تا آرد سپید از آن بیرون آید. سپس شما را خمیر مى کند تا نرم و انعطاف پذیر شوید و بعد از آن بر آتش مقدس مى نهد تا براى ضیافت مقدس خداوند، نان مقدس شوید:
«لَقَد خَلَقنَا الاِنسانَ فى کَبدِ»(۲.. «اِرجِعى اِلى رَبّکَ راضیّه مَرضیّه فادخُلى فِى عِبادىَ وَادخُلى جَنّتِى»(۳..
دین محمد صلى الله علیه وآله عشق است، و حیات آن ایمان، و برنامه ى آن دمساز شدن با اسرار آفرینش و همگام شدن با زمین و آسمان، و کار و تلاش براى تحصیل حقیقت زندگى، و در یک کلام، دین او اندیشه و کردارهاى برگرفته از هستى شناختى توحیدى است که میان سه ساحت آدمیان وحدت مى بخشد و آنها را پرورش مى دهد و نمونه هاى برتر و بى بدیل مى سازد. او که برگزیده و آخرین مرد آسمانى و کامل ترین انسان است میوه ى همین دین است: «لَقَدْ کَانَ لَکُم فِى رَسولَ اللّه اُسْوَه حَسَنَهٌ»(۴..
در این مقاله در پى سرّ خُلق عظیم، نخست به معناى خُلق و گزاره هاى اخلاقى و ساحت وجود آدمیان و پس از آن به نظام اخلاق دینى و مسلک هاى تربیتى و سرانجام به تحلیل چرایى اتصاف پیامبر به وصف «خُلق عظیم» و معناى عظمت خُلق پرداخته مى شود.
مقدمه
خُلق، ویژگى و ملکه ى درونى آدمیان است که افعال و کردار بر پایه ى آن به آسانى پدید مى آید؛ گاه فضیلت و ستودنى است و گاه رذیلت و زدودنى.(۵.
راغب اصفهانى مى نویسد: خَلق و خُلق یک ریشه دارند، اما خَلق در هیأت، شکل و صورت هاى آشکار و پیدا که به چشم دیده مى شود به کار مى رود، ولى خُلق به صفات، نیروها و سجایاى باطنى که با بصیرت دیده مى شود، اطلاق مى گردد: «والاخلاق ما اکتسبه الانسان من الفضیله بخلقه.»(۶.
علامه ى طباطبایى، در خصوص علم اخلاق مى نویسد: «وَهُوَ الفنُّ الباحثُ عَنِ الملکاتِ الانسانیّهِ المتعلَّقَهِ بقُواهُ النَّباتِیَّه والحیوانیّهِ والانسانیّهِ وتَمیزِ فَضایِلِ مِنْها مِن الرَّذایِلِ لِیَسْتَکْمِلَ الإنسانُ بِالتّحلّى والاتّصافِ بِها ….»(۷.
علم اخلاق دانش و فنونى است که از صفات، خصلت ها و ویژگى هاى درونى انسان که مربوط به نیروهاى نباتى، حیوانى و انسانى است، بحث مى کند و رسالتش تشخیص فضایل از رذایل است؛ به منظور این که انسان در اثر آراستگى و اتصاف به فضایل و پیراسته از رذایل به کمال خویش دست یابد.
این نیروها و قوا به طور کلى به سه گروه تقسیم مى شود: شهویه، غضبیه، فکریه. نقش نیروى شهوى جلب منافع است، نیروى غضب دفع مضار مى کند و کارکرد نیروى فکرى، ادراک و تشخیص است. با بهره گیرى از این کارکرد اخیر است که انسان از افراط و تفریط کنترل مى شود و حد اعتدال در جلب و دفع حاصل مى آید و سرانجام اصول اخلاقى، یعنى عفت، شجاعت، حکمت و عدالت در او شکل مى گیرد.
برخى واژه ى «خُلق» در آیه ى «اِنّک لَعَلى خُلُقٍ عَظیمٍ»(۸. را دین معنا کرده اند، یعنى: «اى پیامبر! تو داراى دین بزرگ (اسلام. هستى.» طبرسى مى نویسد: «وانّک یا محمّد لَعَلى خُلُقٍ عظیمٍ اَىْ على دینٍ عظیمٍ وهو دینُ الاسلام ….»(۹. زیرا مفهوم اخلاق، گاه وصف نفس آدمیان وبیانگر حالت راسخ در آنان است و گاه وصف رفتار مختارانه ى آدمیان و گاه وصف قوانین و اصولى که در سامان بخشیدن به زندگى آدمیان به کار مى آید. در آیه ى فوق نیز واژه ى خلق به معناى دین که قوانین و آیین زندگى است، به کار رفته.
علامّه ى طباطبایى مى نویسد: آیه ى «اِنّک لَعَلى خُلُقٍ عَظیمٍ» اگرچه در ستایش از حسن و بزرگى خلق پیامبر است، به لحاظ سیاق آیات پیشین و پسین، ناظر به اخلاق زیباى اجتماعى پیامبر است که در معاشرت و تعامل اجتماعى ظهور و عینیت یافته است، مانند ثبات بر حق، صبر در برابر اذیت هاى مردم، گذشت و اغماض از آنها، رفق و مدارات و تواضع در برابر مردم.(۱۰.
طبرسى مى نویسد: «وقیلَ الخُلْقُ العظیمُ الصّبرُ عَلَى الحقِ وَسِعِهِ البذلِ وتدبیرِ الأمورِ على مُقتضَى العَقلِ بِالصَّلاحِ والرِّفقِ والمُداراهِ وتَحمّلِ المِکارِهِ فِى الدّعاءِ الَى اللّهِ سُبحانَه والتَّجاوز والعَفوِ ….»(۱۱.
گزاره هاى اخلاقى
مفاهیم اخلاقى از روابط عینى و حقیقى میان افعال اختیارى انسان و نتایج حاصل از آنها حکایت دارد. به دیگر عبارت، در قضایاى اخلاقى ارتباط از قبیل ضرورت بالقیاس است. مثلاً در جمله ى «باید خدا را عبادت کرد»، میان عبادت و کمال نفس، ضرورت بالقیاس وجود دارد، یعنى عبادتْ علّتِ کمال نفس است. و جمله ى «باید از سمت راست حرکت کرد»، جهت در حرکت، علّتِ حفظ امنیت و نظم در زندگى اجتماعى است. از این رو، میان باید و نبایدها در حکمت عملى و ضرورت ها در حکمت نظرى سنخیت و ارتباط است، بدین معنا که گزاره هاى عملى و ارزشى از پشتوانه ى عینى و واقعى برخوردارند و منشأ انتزاعى عینى دارد؛ پس جمله ى «راست گویى خوب است» از آن روست که راستى، علّت براى کمال روح و آرامش فرد و اجتماع است، بسان این که گوییم «نوشیدن آب خوب است»، چون حیات و بقاى حیات در گرو آن است.
در قرآن نیز به این رابطه تصریح شده و از نگاه آیات (طلاق / ۲ و انفال / ۲۹.. نیز ارتباط در قضایاى اخلاقى حکایت کننده از امرى حقیقى و واقعى دانسته شده است.(۱۲.
ساحت هاى وجود انسان
همان طور که پیش از این اشاره شد، در حوزه ى انسان شناسى فلسفى و تبیین واقعیت انسان، آرا و انظار بسیار متفاوت است. گاه او را موجودى طبیعى و مادى و تک انگار مى شناسند و ویژگى هاى انسان و طبیعت او را گرچه غیرهمسان با سایر موجودات طبیعى مى دانند و دو گروه از گزاره هاى متفاوت را در او پذیرفته اند، بر این باورند که ویژگى هایى همچون «سعید ۷۰ کیلو وزن و ۱۵۰ سانتیمتر قد دارد و رنگ چشم او مشکى است»، که توصیف گر جسم و اوضاع و احوال جسمانى هستند، صفات اساسى و بنیادى انسانند و هر یک از ویژگى هاى گروه دوم، همچون: ترس، عشق، شجاعت، امید، ایمان و محبت نمى تواند بدون ویژگى هاى گروه اول وجود داشته باشد. مثلاً صفت «امید» تابعى از حالت هاى خاصى است که در اندامواره ى بدن، به ویژه مغز و سلسله ى اعصاب، رخ مى دهد. پس انسان دو وجود ناهمگون و مستقل نیست، بلکه به منزله ى ماشینى مرکب از قطعات سلولى است.
گاه انسان را دوگانه انگاشته اند و دو گروه از ویژگى هاى او را آن چنان متمایز و دور از هم یافته اند که گروه اول را به بدن و گروه دوم را به موجودى دیگر، به نام روح نسبت داده و حتى بر اصالت بخش دوم در هویت انسانى پاى فشرده اند. البته این دو موجود به گونه اى بسیار اسرارآمیز با یکدیگر ارتباط دارند، به طورى که هر دو یک هویت انسانى را شکل مى دهند، اما مى توان هر یک را بدون دیگرى موجود دانست.
پژوهش در این مسأله مقاله اى مستقل مى طلبد، اما آنچه مورد وفاق تمام اندیشمندان قرار گرفته این مطلب است که انسان داراى سه ساحت اندیشه، عواطف و رفتار است و هویت او از این سه ساحت شکل گرفته است. از این رو، در یک نظام اخلاقى کامل و فراگیر، اولاً گزاره هاى اخلاقى باید هر سه ساحت آدمى را تحت پوشش قرار دهد و ثانیاً همواره ارتباط و تأثیر و تأثر متقابل آنها باید مد نظر باشد؛ چرا که هویت آدمى در ترکیب و تعالى این سه ساحت نهفته است.
هویت و ارزش انسان = رفتار + عواطف + اندیشه
نمایشگر گرایش گر هدایت گر
ساحت اندیشه، منبع و مبدأ آگاهى است و از عالم غیب آدمیان است که هم هدایت گر و هم جهت دهنده است. این ساحت در زمان وصول به حکمت، که اوج اعتدال دانش است، به مرتبه ى ادراک وابستگى مطلق به خداى هستى دست یافته و با ساختار و اسرار واقعى آفرینش و ساحت گرایش گر توأم مى گردد و عشق و ایمان را در ساحت جان انسان تولد مى بخشد ؛ در نتیجه، آنچه در رفتار ظهور و نمود مى یابد، هدفمند و معنادار خواهد شد. یعنى رفتار که عالم شهود آدمیان است بر پایه ى حکمت توحیدى و عاقبت اندیشى شکل مى گیرد.
این بدان معناست که آدمیان از رهگذر تعقل و ساحت هدایت گر به ساحت گرایش هاى معنوى رفته و گرایش به دانایى، زیبایى، اخلاق، تقدیس و پرستش را در ساحت رفتارى به نمایش مى کشند و گل سرسبد آفرینش مى گردند و به تعبیر بلند قرآن در معرفى انسان، و به دلیل ظرفیت شگرف وجودى او، به مقام خلافت الهى بار مى یابند : «وَإذْ قالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَهِ إنّى جاعِلٌ فِى الأَرْضِ خَلیفَهً »(۱۳. و او تنها موجودى است که توان امانتدارى الهى را داراست(۱۴. و بر اساس این جایگاه براى انسان است که سراسر گیتى کارگزاران آدمیان شده است: «اَلَمْ تَرَوْا أَنَّ اللّهَ سَخَّرَ لَکُمْ ما فِى السَّماواتِ وَما فِى الأَرْضِ وَ اَسْبَغَ عَلَیْکُمْ نِعَمَهُ ظاهِرَهً وَباطِنَهً »(۱۵. و خود او داراى کرامتى بى مانند گردیده است: «
از این رو، عنصر ایمان که میوه ى ساحت دانش گر و گرایش گر آدمیان است، در حکمت الهى بسیار مهم شناخته شد و محبوب ترین چیز نزد خداوند واقع گردید و سنگ بناى تمام کمالات قرار گرفت؛ چرا که موجب آرامش روح و روان انسان است(۱۷. و روشن بینى و تشخیص(۱۸. و توکل، سعادت و رستگارى(۱۹. و نفس مطمئنه(۲۰. از برکات وجودى آن است.
ایمان و عشق که ترکیب ساحت هدایت گر و گرایش گر است، آثار بسیار زیبا خلق مى کند که در ساحت رفتار به نمایش در مى آید. الگوى عینى این ادعا وجود پیامبر اعظم است که رفتارهاى بسیار زیبا از ثبات، صبر، گذشت، مدارا، تواضع در میدان معاشرت با مردم و تعامل اجتماعى هنرمندانه از خود بروز داد و به «خُلق عظیم» آراسته گشت.
هویت آدمیان = ساحت ۳ + ساحت ۲ + ساحت ۱
رفتار عواطف و صفات اندیشه
نمود و ظهور منبع کشش مبدأ و منبع آگاهى
عالم شهود عالم برزخ آدم عالم غیب آدم
خلق زیبایى ها گرایش گر و عمل گرا هدایت گر انسان
البته در اینجا نباید از آن روى دیگر سکه، آدمى غفلت گردد، زیرا انسان یگانه موجودى است که از یک جامعیت برخوردار است، یعنى جنبه هاى ملکوتى و جنبه هاى ناسوتى در او وجود دارد. از این رو، مى تواند بر صدر کاینات نشیند و با فعلیّت بخشیدن به بعد ملکوتى، بعد حیوانى و نباتى اش را در اختیار و استخدام گیرد و به مقام پسندیده ى ستودنى گام نهد. اما اگر در ساحت اندیشه به حکمت توحیدى دست نیافت و در ساحت عواطف به گرایش هاى منفى روى آورد، بدیهى است که در ساحت رفتار نمودى بس زشت مى آفریند و سزاوار سرزنش و نکوهش قرار مى گیرد «أُولئِکَ کَالأنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلّ »(۲۱..
در حدیث آمد که خَلاق مجید
خلق عالم را سه گونه آفرید
یک گروه را جمله عقل و علم و جود
آن فرشته است و نداند جز سجود
نیست اندر عنصرش حرص و هوا
نور مطلق زنده از عشق خدا
یک گروه دیگر از دانش تهى
همچو حیوان از علف در فربهى
او نبیند جز که اصطبل و علف
از شقاوت غافل است و از شرف
وآن سوم هست آدمى زاد و بشر
از فرشته نیمى و نیمش ز خر
نیم خر خود مایل سفلى بود
نیم دیگر مایل علوى شود
تا کدامین غالب آید در نبرد
زین دوگانه تا کدامین برد نرد
(مولوى.
قرآن نیز در نکوهش آدمى و بیان کاستى ها و ناراستى هاى وى، او را چنین معرفى مى کند:
ستم گر و نادان (احزاب / ۷۲.، بسیار ناسپاس (حج / ۶۶.، سرکش و طغیان گر (علق / ۶.، تنگ چشم (اسراء / ۱۰۰.، حریص (معارج / ۱۹.، عجول و شتاب گر (اسراء / ۱. و مجادله گرترین آفریدگان الهى (الکهف / ۵۴..
نگارنده بر این اعتقاد است که جامعیت انسان، اقتضاى دوگونه بودن او را در هر سه ساحت وجودى فراهم مى سازد. از این رو، هم در ساحت اندیشه مى تواند دو نگاه و دو گونه هدایت گرى مثبت و منفى داشته باشد، و هم در ساحت صفات و حالات دو گونه ى عمل گرا و گرایش گر به وجود آورد، و هم در ساحت رفتار دو گونه ى متضاد (زیبایى و زشت. بیافریند.
نظام اخلاقى دین
جامعیت ترکیبى در وجود آدمیان، قابلیت هاى شگرفى را در او نهاده است، به گونه اى که مى تواند با بهره گیرى از اراده و اختیار، آنها را در خود شکوفا سازد. از این رو، انسان در ساحت اندیشه فرهنگ هاى گوناگونى را به وجود آورده است. این فرهنگ ها منشأ پیدایش تکثر در نظام هاى اخلاقى شد و در نتیجه گونه هاى متفاوت، در ساحت گرایش و در ساحت رفتار، در او رخ داد، یعنى در تفسیر از خود و جهان هستى، زبان ها و فرهنگ هاى متفاوتى را ارایه کرد و این تفسیرها بازتاب هاى متفاوتى در رفتار آدمیان را به وجود آورد. ادیان آسمانى نیز در طول تاریخ، رسالتى را در ایجاد فرهنگى خاص انجام دادند.
اسلام نیز که به عنوان «دین خاتم» در سرزمین حجاز طلوع نمود، یک نظام فرهنگى و اخلاقى ارایه کرد. قرآن که سند مستند این رویداد عظیم است با واژگان ها و زبانى کاملاً ملموس و روشن، بیانگر نظام فکرى و اخلاقى خاصى شد. در عصر معروف به عصر جاهلیت، آداب و اندیشه هاى عجیب و غریبى در میان اعراب متداول بود. اسلام بیشتر آنها را مردود شمرد و بعضى از آنها، همچون برخى روحیات و حالات و صفات فرهنگى، مانند: سخاوت، شجاعت، وفا ... را با تغییرات و اصلاحاتى در شکل و جوهر آنها، پذیرفت و در نهایت موفق به ارایه ى یک اندیشه و فرهنگ متعالى گشت.(۲۲.
طبیعت اندیشه ى قرآنى ما را بر آن مى دارد که در تبیین نظام و زبان اخلاقى قرآن به سه لایه ى موجود در گزاره هاى آن توجه داشته باشیم؛ یعنى سه گروه متمایز را در مفاهیم اخلاقى قرآن از یکدیگر بازشناسى کنیم: ۱ – گروه اول، گزاره هایى است که درباره ى طبیعت اخلاقى خداوند وجود دارد و در قرآن با واژگان هاى بسیار زیبا از این طبیعت سخن گفته شده و توصیف گردیده است ؛ ۲ – گروه دوم، گزاره هایى است که جنبه هاى مختلف آدمى را نسبت به ذات بارى تعالى به عنوان آفریدگار انسان توصیف مى نماید ؛ ۳ – گروه سوم، گزاره هایى است که درباره ى اصول و قواعد و قوانین مربوط به رفتار آدمیان سخن مى گوید و میان افراد متعلّق به جامعه ى اسلامى، ارتباطى خاص و نظم و پیوندى ویژه ایجاد مى کند.
گروه دو و سه از اخلاقیات انسانى است، با این تفاوت که گروه دوم ارتباط بنیادى اخلاقى میان انسان و خدا را ساز و کار مى دهد و به مقتضاى مفاد آیات قرآن، این حقیقت که خداوند داراى طبیعت اخلاقى است و با انسان نیز از طریق اخلاق برخورد مى کند، یک تعهد عظیم را در انسان به وجود مى آورد که انسان نیز به سهم خودش در ارتباط با خدا رفتار و واکنش اخلاقى داشته باشد و این واکنش در مفاهیم اخلاقى دین ظهور یافته است، اما گروه سوم مربوط است به بینش اخلاقى فرد نسبت به سایر افراد جامعه اى که در آن زندگى مى کند.
توجه به این نکته بسیار مهم است که گزاره هاى گروه اول در نظام اخلاق دینى که مربوط به طبیعت اخلاقى خداوند است، در گذر زمان در حوزه ى دین شناسى به صورت نظریه اى در باب صفات ربوبى بدان پرداخته شد و در قلمرو مباحث کلامى قرار گرفت و به مباحث خداشناسى مرتبط گشت و تعبیر اخلاق الهى را از دست داد ؛ همچنان که گزاره هاى گروه دوم به صورت نظریه اى در حوزه ى انسان شناسى و مباحث تربیتى و اخلاق انسان اختصاص یافت و گزاره هاى گروه سوم به صورت نظام گسترده ى فقه اسلامى پرورده گشت.
به نظر نگارنده، این سه مقوله و یا سه گروه از مفاهیم اخلاقى قرآن، همچون سه ساحت وجود آدمیان، به هیچ وجه مجزا از یکدیگر نیستند و نباید آنها را از همدیگر تفکیک کرد ؛ چرا که مفاهیم اخلاقى در قرآن در هر سه گروه از گزاره ها از یک حقیقت حکایت دارد و آن «خدا مرکزى» است، یعنى هیچ مفهوم اخلاقى از مفهوم خداوند جدا نیست؛ چرا که مفاهیم اخلاقى گروه دوم که مربوط به انسان است نیز بازتابى از طبیعت اخلاقى خداوند است و یا به عبارتى واکنش خاصى از اعمال الهى است، زیرا اصطلاحات اخلاقى در این گروه مآلاً قابل تأویل و تفسیر به بنیادى ترین مفاهیم اخلاقى، یعنى تسلیم و تقوا و یا ایمان و تقوا و یا اعتماد کامل به خداوند و ترس پرهیزگارانه از اوست و این چیزى نیست جز همان اخلاق خداوند که به نیکى، مهربانى، و محبت مطلق از یک سو و به قهار، جبار و منتقم از سوى دیگر یاد مى شود. مفاهیم اخلاق دینى که از سنخ گروه سوم است نیز بر عدالت و صداقت استوار است که این دو نیز بازتاب اخلاق خداوند است، زیرا او عادل است و ظلم نمى کند: «وَ ما اَنَا بِظَلّامٍ لِلعَبِید»(۲۳..
آیات قرآن (نور / ۲۲ و اسراء / ۲۳ – ۲۴. به روشنى نشان دهنده ى این است که این سه گروه مفاهیم اخلاقى به یکدیگر وابستگى دارند. از این رو، در تجزیه و تحلیل هر یک از مفاهیم عمده در ارتباط با اخلاقیات انسان، نباید پیوند بنیادى آنها را با طبیعت اخلاقى ذات بارى تعالى نادیده گرفت. این ویژگى منحصر به نظام اخلاق دینى است و در نظام هاى دیگر اخلاقى که بیشتر بر خوب و بد تکیه دارد، دیده نمى شود.
مفاهیم گروه اول در طبیعت اخلاق خداوند، زبانى توصیفى دارند و مفاهیم گروه دوم در حوزه ى انسان، از زبان ارزشى برخورداراند. به عنوان مثال، واژه ى «کفر» که یکى از مهم ترین واژه هاى ارزشى در قرآن کریم است، به معناى ناسپاسگزار بودن در برابر نعمت ها و الطاف الهى است. از این رو، واژه ى «کفر» یک واژه ى اصیل و عمیق است که با محتوایى کاملاً عینى و واقعى در ارتباط است. روشن است که این واژه را هاله اى از ارزش در برگرفته است که آن را از محدوده ى توصیفى بودن بیرون مى برد و همین هاله ى ارزشى سبب شده است که به صورت یک اصطلاح اخلاقى مهم در سطح اول مفاهیم اخلاقى قرآن قلمداد شود. این واژه (کفر. با واژه ى (بد. که فرا زبان است و در تمام فرهنگ ها و نظام هاى اخلاقى به کار مى رود، به لحاظ نگاه مذکور، کاملاً فرق دارد.
در جامعه ى عصر ظهور اسلام این تحول بنیادى بسیار مشهود است. در بافت غیر دینى عصر جاهلیت، تواضع و تسلیم از صفات موهن و نکوهیده و نشان زبونى و منش پست بود، ولى تکبر، گردنکش بودن و تسلیم نشدن، در چشم اعراب آن زمان، نشانه ى طبع نجیب و علامت شرافت و بزرگى بود، زیرا در آن نظام فرهنگى و اخلاقى جایى براى خداوند کریم وجود نداشت و واژه هاى اخلاقى ریشه در فرهنگ قبیله داشت.
با ظهور اسلام، این نگاه و فرهنگ کاملاً دگرگون شد. در نظام فرهنگى – اخلاقى ارایه شده در اسلام، تواضع در برابر خدا و تسلیم کامل او بودن، برترین فضیلت ها گشت و تکبر و عصیان و گردنکش بودن نشان بى دینى و بى ارزشى شد و واژه هاى اخلاقى عصر ظهور در چنین فرهنگى کاملاً دگرگون گردید.(۲۴.
البته همان طور که در پیش اشاره رفت، گاه برخى از واژه ها نیز اصلاح گردید. به عنوان مثال، کلمه ى «سخاوت» و «بخشش» در اوضاع و احوال زندگى صحرایى، یک صفت پسندیده و از روحیه ى نوع دوستى و از سجایاى اخلاقى ارجمند به حساب مى آمد. اما رویکرد عرب جاهلى به این ویژگى با موضع اسلام یک تفاوت بنیادى داشت و آن تفاوت در این بود که اسلام، هر عمل سخاوتمندانه اى را که از میل به خودنمایى سرچشمه گرفته باشد توخالى دانست و آن را طرد کرد. بذل و بخشش در میان اعراب جاهلى که ریشه در فرهنگ خود برتر بینى داشت، گاه به خاطر تظاهر به افراط مى کشید و براى یک انگیزه ى لحظه اى و یا براى خود نمایى و ابراز روحیه ى تفرعن گونه، مثلاً شخص همه ى شتران خود را مى کشت بدون آن که یک لحظه بیندیشد که این کار، او و خانواده اش را به خاک مذلّت و تباهى خواهد نشانید.
در دوران جاهلیت چنین کسى سرمشق و مظهر مروت و مردانگى و کرم بود، اما در نگاه اسلام، بخشیدن و سخاوتمندى براى خودستایى و ارضاى غرور، یک عمل پوچ و بى ارزش قلمداد گردید (بقره / ۶ – ۲۶۴.. سخاوت در فرهنگ اخلاق دینى، به انگیزه ى انسانى و با روحیه ى تقواى الهى و پرهیزگارى ارزشمند شناخته مى شود. پس شالوده ى سخاوت در این نظام دینى تقوا و تقرّب الهى است و به عبارت دیگر بازتاب اخلاق الهى است: (حدید / ۷ و بقره ۹۸ – ۱۰۰ و بقره / ۱۹۱ – ۱۹۵. .
روش هاى تربیتى در اسلام
با تدبّر در قرآن و مفاهیم اخلاقى آن در حوزه ى انسان شناسى به این نکته ى بسیار مهم مى رسیم که اسلام براى تکامل انسان تا سرحدّ انسان کامل، از روش هاى گوناگون تربیتى، همچون پرورش اندیشه، گزینش برترین ها در رفتار، خودشناسى و خودسازى، الگوپذیرى، تهذیب و تطهیر درون و انتخاب حالات روحى و روانى آدمیان بهره گرفته است. در پرورش اندیشه، انسان ها را به تعقل، تفکر، تدبّر، فهم، علم و حکمت دعوت نموده است: (بقره / ۲۲، زخرف / ۲۲ – ۲۴ انعام / ۱۱۶، انفال / ۲۲، یوسف / ۱۰۵ و زمر / ۱۸..
میدان هاى رشد و اندیشه را طبیعت و جهان آفرینش، انسان و تاریخ مى داند و از شیوه هاى اعطاى بینش برتر، اصلاح نگرش، منطق و برهان (حجرات / ۱۲، مدّثّر / ۴۰ – ۴۴. و مشاوره و توصیه به ارزش هاى اخلاقى نیز استفاده کرده است.
مفاهیم اخلاق دینى در پرورش و حالات درونى و تهذیب نفس نیز بر تأمین نیازها، ایجاد محیط مساعد پرورش، سالم سازى فضاى رشد، عبرت آموزى از تاریخ و سرانجام به نظارت برخورد، مشاهده ى خود، خودسنجى، مداومت عمل، و تمرین و تشویق اصرار مى ورزد: (نجم / ۳۹ – ۴۰، نساء / ۱۲۴..
علامه ى طباطبایى مى نویسد: «اِعلَم أنّ إصلاحَ اخلاقِ النَّفس و مَلکاتِها فِى جانَبَى العِلْمِ والعَمَلِ واکْتِسابِ الأخْلاقِ الفاضِلهِ وإزالَهِ الأخلاقِ الرّذیلَهِ إنّما هُو بِتکرارِ الأعمالِ الصالحهِ المُناسَبَهِ لَها ومُزاوَلَتِها والمُداوَمَهِ علیها حتَّى تَثْبُتَ فِى النَّفسِ.»(۲۵.
علامه ى طباطبایى در بحث روش ها و مسلک هاى اخلاقى و تربیتى در ذیل آیات ۱۵۳ – ۱۵۷ سوره ى بقره مى نویسد:
«المَسْلکُ الأوّلُ: تهذیبُها بالغایاتِ الصّالحهِ الدّنیویهِ والعُلومِ والآراءِ المَحمودهِ عندَ النّاسِ … وخُلاصَتُه إصلاحُ النَّفسِ وتَعدیلُ مَلَکاتِها لِغَرضِ الصِّفهِ المَحمودهِ والثَّناءِ الجمیلِ … وَغایَتُهُ الفَضیلهُ المَحمودهُ عِندَ النّاسِ والثَّناءُ الجمیلُ مِنْهُم.»(۲۶.
گاه براى تربیت و پرورش علمى و عملى انسان و پاک سازى روحى او، از توجه به آرا و دیدگاه پسندیده نزد عموم مردم بهره مى گیریم و براى اصلاح نفس و تعدیل صفات و حالات درونى براى رسیدن به صفات پسندیده از منظر عموم مردم، یعنى نگاه عقلا، استفاده مى کنیم و تحسین و تبریک مردم را شاخص عمل قرار مى دهیم. و براى این که بتوانیم در زندگى جمعى از زیست مسالمت آمیز برخوردار گردیم باید به رفتارهاى خوب و پسندیده نزد عموم انسان ها احترام بگذاریم و خوب و بد عقلایى را ملاک عمل خویش بدانیم.
«المسلکُ الثّانى : ونَظیرُهُ مایَقْتَضیهِ المسلکُ الثّانى وَهو مَسلکُ الأنبیاءِ وأربابُ الشّرایِعِ …. وغایتُهُ …. السعادهُ الحَقیقیّهِ لِلإنسانِ و هُو إستکمالُ الإیمانِ بِاللّهِ وآیاتِهِ والخیرُ الأُخرَوى وهِىَ سَعادهٌ وکمالٌ فِى الواقعِ لا عِندَ النّاسِ فَقَط ….»(۲۷.
دومین روش براى پرورش و تربیت انسان ها که شبیه مسلک پیشین است، روشى است که انبیا و صاحبان ادیان و شرایع در طول تاریخ از آن استفاده کرده اند: اولاً توجه آدمیان را به سرانجام زندگى و پیامدهاى آن معطوف داشته اند و ثانیا کمال واقعى و حقیقى انسان را در رشد ایمان به خدا و آیات او و سعادت در جهان آخرت دانسته اند، یعنى افزودن بر مطلوب بودن زندگى مسالمت آمیز در نزد عموم مردم. آنان بر کمال واقعى که همان سعادت در دنیاى پسین است نیز تأکید داشته اند و انسان را موجودى جاودان و نامیرا معرفى کرده اند.
«وأمّا المَسلکُ الثّالث مخصوصٌ بِالقُرانِ الکَریمِ لا یُوجَدُ فِى شى ءٍ مِمّا نُقِلَ إلَینا مِنَ الکُتبِ السَّماوِیَّهِ وتَعالیمِ الأنْبیاءِ الماضِینَ سَلامُ اللّهِ عَلَیهِمْ أجْمَعینِ ولا فِى المَعارفِ المَأثُورهِ مِنَ الحُکَماءِ الإلهِیّینَ …. وهُوَ تَربیهُ الإنسانِ … لا یَبْقى مَعَها موضوعُ الرَّذایلِ وبِعبارَهٍ أُخرى إزالهُ الأوصافِ الرّذیلَهِ بِالرَّفعِ لا بِالدَّفْعِ …»(۲۸.
سومین روش در پرورش و تعالى آدمیان روشى مخصوص به قرآن کریم است؛ آخرین کلمات وحیانى خداوند که بر آخرین مرد آسمانى نازل شد، که در هیچ یک از گفته ها و کتب آسمانى انبیاى پیشین یافت نمى شود و در تعالیم و آموزه هاى حکیمانه ى حکماى الهى نیز نیامده است.
خُلق عظیم
پیامبرصلى الله علیه وآله چون پرورش یافته ى این مسلک و روش قرآنى است به وصف «خُلق عظیم» در آمده است، یعنى او میوه و محصول این روش بى نظیر و برتر است. در این روش، انسان به گونه اى تربیت مى شود که اساساً رذایل در او ورود نمى یابد و محل و موضوعى پیدا نمى کند، یعنى نفس را به گونه اى آگاه مى سازد و تهذیب مى کند که بستر و زمینه ى رذیله در آن فراهم نیاید. این مسلک که مخصوص آموزه هاى دین خاتم است و توسط خاتم الانبیاء ارایه شده از ویژگى هاى زیر برخوردار است.
۱ – همان طور که پیش تر اشاره شد، در مفاهیم اخلاق دینى، طبیعت اخلاق خداوند به عنوان یک مقوله مد نظر است و اساساً اخلاق در حوزه ى انسان بازتاب اخلاق خداوند است. از این رو، اخلاق و صفات اخلاقى در انسان از منظر قرآن ریشه در اخلاق خداوند دارد: (طه / ۱۱ – ۱۴ و بقره / ۱۱۶. و تمام فضایل و نیکى ها در خدا دیده مى شود: (طه / ۸ ، سجده / ۷. .
۲ – بر خلاف مسلک اول که پایه ها و اصول اخلاق بر حسن و قبح اجتماعى بنا شده، و برخلاف مسلک دوم که اصول اخلاقى آن بر آموزه ها و گزاره هاى عقاید عامه ى دینى و در ساختار تکالیف انسانى یعنى باید و نبایدهاى دینى، با توجه به پاداش و مجازات هاى اخروى استوار گردیده است، در مسلک سوم – که مخصوص دین خاتم است – مبانى اخلاق بر اخلاق توحیدى، یعنى خداشناسى خالص بنا شده است. در این مسلک، توحید ذاتى، صفاتى، افعالى و عبادى شالوده ى نظام فرهنگى و اخلاقى را مى سازد.
۳ – نقطه ى مرکزى پرگار پرورش در این مسلک، عشق ربوبى و حبّ عبودى است: (آل عمران / ۳۱.. اوج قله ى رشد اندیشه و تعقل در ساحت فکرى آدمیان در این مسلک این است که «فلا یُرى شَیئاً إلّا وَیُرَى اللّهُ سُبحانَهُ قبلَه ومَعَه وبَعدَهُ … وَتُسْقِطُ الأشیاءَ عِندَهُ مِن حَیِّزِ الاستقلالِ.» انسان پرورش یافته در این مسلک، در ساحت فکر و اندیشه، غیر از خداوند، نمى بیند و در ساحت صفات، عشق و علاقه اى جز به او ندارد و در ساحت رفتار نیز حرکتى و فعلى جز به قصد او انجام نمى دهد.
۴ – از منظر قرآن انسان هاى رونده در این راه، هدایت یافتگان اند و رحمت و صلوات الهى که مقدمه ى هدایت واقعى است بر آنها فرستاده مى شود: «أولئِکَ عَلَیْهِم صَلواتٌ مِنْ ربِّهِمْ وَرَحْمَهٌ وأُولئِکَ هُمُ المُهْتَدُونَ»(۲۹..
طبرسى رحمه الله در ذیل آیه ى «وَ ِانّکَ لَعَلى خُلُقٍ عَظِیمٍ»(۳۰. به آرا و احوال مفسّران اشاره کرده است و مى نویسد:
«قیلَ: معناهُ إنّکَ مُتَخَلّقٌ بِالأخلاقِ الإسلامِ وَعَلى طَبْعٍ کریمٍ وحَقیقَهِ الخُلُقِ …»(۳۱.؛ برخى آیه را این گونه معنا کرده اند: اى پیامبر! تو به اخلاق اسلام آراسته شده اى، یعنى حقیقت دین و گزاره هاى اخلاقى آن در تو با طبیعت لطیفانه و کریمانه آمیخته شده و تو عین اسلام هستى.
با توجه به آنچه گفتیم، یعنى این که گزاره هاى اخلاقى در مفاهیم دینى بازتاب طبیعت اخلاقى خداوند است، به این نتیجه مى رسیم که وجود پیامبر بازتاب وجود خداوند است و این است سرّ اتصاف او به «خُلق عظیم».
«وقیل: الخُلقُ العَظیمُ الصّبرُ عَلى الحَقّ وسِعَهِ البَذْلِ وتَدبیرِ الأمُورِ على مُقتضَى العَقلِ بالصّلاحِ والرِّفقِ والمُداراهِ وتَحمُّلِ المکارِهِ فِى الدّعاءِ إلَى اللّهِ سُبْحانَهُ والتَّجاوُزِ والعَفوِ وبَذل والجَهدِ فِى نُصرهِ المُؤمِنینَ وَتَرْکِ الحَسَدِ والحِرْصِ ونَحوِ ذلِکَ.»(۳۲.
این معنا در تفسیر آیه ى فوق، همان طور که علامه ى طباطبایى رحمه الله نیز اشاره دارند، ناظر به اخلاق اجتماعى پیامبر است که او با بردبارى و صبر و سعه ى وجودى و با تدبیر خردمندانه و با مدارات و رفاقت دوستانه مى کوشید مردم را و تمام انسان ها را به باور الهى سوق دهد و آنها را خداگونه سازد و این مطلب نیز نکته ى دوم در سرّ اتصاف او به اخلاق عظیم است؛ یعنى او نه تنها در حوزه ى اندیشه و رفتار، تجسّم و عینیت خداوند است، بلکه در حوزه رفتار مى کوشد تا تمام انسان ها را به گونه اى پرورش دهد که آنچه باور دارند و آنچه انجام مى دهند بازتاب همان اخلاق خداوند باشد، و در این راه، با ابلاغ گزاره هاى موجود در هر سه ساحت آدمیان و با ایجاد بذر عشق و محبت، هیچ کوتاهى و درنگى نکرد.
«و قیلَ سُمِّى خَلقُه عَظیماً لأنّه عاشَرَ الخَلْقِ بخُلْقِهِ وزایَلَهُمْ بِقَلْبِه فَکانَ ظاهِرُه مَعَ الخَلْقِ وباطِنُه مَعَ الحَقِّ وقیلَ لأنّهُ إمْتَثَلَ تَأدیبَ اللّهِ سُبحانَهُ إیّاهُ بِقَوْلِهِ خُذِ العَفْوَ وَأمُرُ بِالعُرفِ وأعرِضْ عَنِ الجاهِلینَ وَقیلَ سُمِّى خُلقُه عَظیماً لإجْتِماعِ مَکارِمِ الأخْلاقِ فیه وَیَعضِدُه ما رُوِىَ عَنْهُ قالَ إنّما بُعِثْتُ لِأُتَمّمَ مَکارِمَ الأخلاقِ وَقالَ أدَّبَنى رَبّى فَأحْسَنَ تَأدیبى .»(۳۳.
بر مبناى آنچه در سِرّ عظیم بودن خُلق او و سِرّ معناى عظمت خُلق آوردیم، روشن شد که باطن او با حق و ظاهرش با خلق است. او با ظاهرى که بازتاب باطن است، انسان را در هر سه ساحت، در بازتاب حق وا مى دارد و به خاطر این رسالت بسیار خطیر، به «خُلق عظیم» متصف شد. به عبارت دیگر، حقیقت انسان در مکتب او بسان حقیقت آفرینش به دو ساحت غیب و شهود یا باطن و ظاهر تفسیر مى گردد. انسان یک حقیقت واحد مشکّک سیّال و ناآرامى است که سَرى در عرش دارد و پایى در فرش، وجودى است که ناپیدا و پیداست. هستى نیز واقعیت واحد مشکّکى است که در دو ساحت غیب (خداوند. و شهود (آفرینش. تفسیر مى گردد و شهود او بازتاب غیب است: «ذلِکَ عالِمُ الغَیْبِ وَالشَّهادَهِ العَزیزِ الرَّحیمِ»(۳۴.. از این رو، در حوزه ى اخلاق با توجه به مفاهیم بى نظیر قرآن و متد پرورش انسان، به این نتیجه مى رسیم که صفات و رفتار اخلاقى آدمیان در عالم شهود بازتاب اخلاق خداوند است و در این میان پیامبر خاتم توانسته است در عالم شهود بازتاب کامل اخلاق خداوندى باشد ؛ چرا که عظمت و یا کوچکى صفات و رفتار آدمیان منوط به توان ارایه ى حد طبیعت اخلاق خداوند است.
مولانا مطلب فوق را در اشعار بسیار زیبایى چنین ارایه مى کند:
مصطفى مى گفت پیش جبرئیل
که چنان که صورت توست، اى خلیل
مرمرا بنما تو محسوس آشکار
تا ببینم مر تو را نظّاره وار
گفت: نتوانى و طاقت نبودت
حس ضعیف است و تنک سخت آیدت
گفت: بنما تا ببیند این جسد
تا چه حد، حس نازکست و بى مدد
آدمى را هست حس تن سقیم
لیک در باطن یکى خلق عظیم
باز در تن شعله ابراهیم وار
که از و مقهور گردد برج نار(۳۵.
آدمى در ظاهر و عالم شهادت، پیدا و خاموش است، اما در باطنش آتشى نهفته است؛ یعنى بالفعل خموش و سرد است، اما بالقوه فروزان است. مانند سنگ آهن و زغال که بالفعل تیره و افسرده است، اما بالقوه فروزان و مشتعل است.
مولانا تمایز روح قدسى و جسم را به آتش در سنگ و آهن تشبیه کرده است. پس در درون و ساحت ناپیداى این آدم شعله اى همچون ابراهیم است که برج آتش در برابر آن مقهور و مغلوب است. مولانا مقایسه اى مى کند میان روح الهى و تن جسمانى. «شعله اى ابراهیم وار»، کنایه از روح الهى دمیده شده در انسان است. همان گونه که حضرت ابراهیم به مدد الهى در میان آن برج آتشین افکنده شد و آن آتش مهیب، بر او سرد وسازگار افتاد و او صحیح و سالم درآمد، انسان ها نیز اگر به روح الهى خود، یعنى ساحت غیب و ناپیداى وجودشان توجه کنند از آتش عظیم شهوت نجات خواهند یافت. پس انسان یک حقیقتى است که ظاهرش فرع و نمود و باطنش اصل و بود او به شمار مى آید.(۳۶.
الگوى واقعى انسان کامل، حقیقت پیامبر اعظم و خاتم است که متصف به «خلق عظیم» گشت و توانست با این وصف تمام انسان ها را مجذوب خود سازد و خود در جایگاه صدق و راستى نشیند.
و آن عظیم الخلق او، کان صفدرست
بى تغیّر مقعد صدق اندرست
احمد ار بگشاید آن پَرّ جلیل
تا ابد بیهوش ماند جبرییل
گفت او را هین بپر اندر پى ام
گفت: رو رو من حریف تو نى ام
باز گفت او را: بیا اى پرده سوز
من به اوج خود نرفتستم هنوز
گفت: بیرون زین حد اى خوش فرّ من
گر زنم پرّى بسوزد پرّ من(۳۷.
آرى، باطن و غیب آدمى اقیانوسى است بى حد و مرز و وجودى است نا آرام و موّاج که بر تمام هستى سیطره دارد و در تمام راه هاى آفرینش قدم مى زند و در سیر و تکاملش طومار هستى خود را که آینه ى خداى خود است مى گشاید.
نتیجه
در مرور بر آنچه گذشت به این نتیجه مى رسیم که اگر «خُلق»، هویت و شاکله ى حقیقت انسان را مى سازد، همان طور که «خَلق» هیأت ظاهر را شکل مى دهد، و اگر سه ساحت اندیشه، عواطف و رفتار – بدون تفکیک از یکدیگر – در هویت حقیقى انسان، مد نظر است و اساس واقعى انسانیت واقعى در پرورش و رشد این سه ساحت به وجود آید، و اگر به نظام ها و مسلک هاى اخلاقى در پرورش انسان توجه کنیم و مسلک خاص قرآن با ویژگى هاى آن را ملاحظه نماییم، به سرِّ این که پیامبر به «خُلق عظیم» متصف شد و بلکه به معناى «عظیم بودن اخلاق او» دست خواهیم یافت.
معناى عظمت در خُلق و سرِّ عظیم بودن آن در این نکته نهفته است که او بازتاب صفات عظیم خداوند است؛ یعنى در نظام توحیدى هیچ چیز به عظمت خداوند نیست. پس اگر تنها او «عظیم» است، خُلقى که بازتاب اخلاق اوست نیز عظیم مى باشد و سرِّ اتصاف پیامبر اسلام به این وصف، مربوط به نوع پرورش اوست که در مسلک سوم یادآور شدیم؛ یعنى پایه و اساس درپرورش انسان، اخلاق خدواند است و بازتاب صفات و رفتار او در انسان، بر محور عشق ربوبى و حبّ عبودى بنا شده است و پیامبر صلى الله علیه وآله برترین نمونه ى انسان پرورش یافته ى این مسلک است و بازتاب دهنده ى کامل اخلاق خداوند است.
۱ – قالَ النّبى صلى الله علیه وآله : «إنّما بُعِثْتُ لِأُتَمِّمَ مَکارِمَ الأخْلاقِ .»(۳۸.
۲ – قالَ النّبى صلى الله علیه وآله : «اَدَّبَنى رَبّى فَأحْسَنَ تَأدیبى .»(۳۹.
۳ – قالَ النّبى صلى الله علیه وآله : «ما مِنْ شَى ءُ أثقَلَ فِى المیزانِ مِنْ خُلْقٍ حَسَنٍ.»(۴۰.
۴ – قالَ النّبى صلى الله علیه وآله : «عَلَیْکُمْ بِحُسنِ الخُلقِ فَانَّ حَسَنَ الخُلقِ فِى الجَنَّهِ لا مَحالَهِ .»(۴۱.
——————————————————————————–
منابع :
۱ . قرآن کریم .
۲ . ایزوتسو، توشیهیکو، مفاهیم اخلاقى دینى در قرآن، ترجمه: دکتر فریدون بدره اى، چاپ اول، نشر فروزان، ۱۳۷۸ ش.
۳ . جبران، خلیل جبران، پیامبر، ترجمه و شرح: دکتر حسین الهى قمشه اى، چاپ ۱۲، انتشارات روزنه، ۱۳۸۲ ش.
۴ . راغب اصفهانى، معجم مفردات الفاظ القرآن، تحقیق: ندیم مرعشى، مکتبه المرتضویه لاحیاء الآثار الجعفریه، بى تا.
۵ . زمانى، کریم، شرح جامع مثنوى معنوى، ۷ جلد، چاپ پنجم، انتشارات اطلاعات، ۱۳۸۰ ش.
۶ . طباطبایى، محمدحسین، المیزان فى تفسیر القرآن، ۲۰ جلد، مؤسسه الاعلمى، بیروت، لبنان، ۱۳۹۴ ه / ۱۹۷۴ م
۷ . – ، اصول فلسفه و روش رئالیسم، ۵ جلد، بى تا.
۸ . الطبرسى، ابى على، مجمع البیان فى تفسیر القرآن، ۱۰ جلد، کتابفروشى اسلامیه، ۱۳۹۰ ق .
۹ . مطهرى، مرتضى، مجموعه آثار (اصول فلسفه و روش رئالیسم.، چاپ هفتم، انتشارات صدرا، ۱۳۷۹ ش.
پى نوشت:
۱. استادیار گروه الهیات دانشگاه اصفهان .
۲. بلد / ۴ . ترجمه: «ما انسان را به حقیقت در رنج و مشقت آفریدیم.»
۳. فجر / ۲۸ – ۳۰ . ترجمه: «به حضور پروردگارت باز آى که تو خشنود و او راضى از توست. باز آى و در صف بندگان من در آى و در بهشت من داخل شو.»
۴. احزاب / ۲۱ . ترجمه : «شما را در اقتداى به رسول خدا نیکى و سعادت بسیار است.»
۵. طباطبایى، محمدحسین، المیزان، ج ۱۹ ، ص ۳۶۹ .
۶. اصفهانى، راغب، معجم مفردات الفاظ القرآن، ص ۱۵۹ .
۷. طباطبایى، محمدحسین، المیزان، ج ۱، صص ۳۷۰ به بعد.
۸. قلم / ۴ . ترجمه: «و در حقیقت، تو بر نیکو خلقى عظیم آراسته اى».
۹. طبرسى، ابى على، مجمع البیان فى تفسیر القرآن، ج ۱۰، ص ۳۳۳٫
۱۰. المیزان، ج ۱۹ ، ص ۳۶۹ .
۱۱. مجمع البیان، ج ۱۰، ص ۳۳۳ .
۱۲. مطهرى، مرتضى، مجموعه آثار، ج ۶ ، ص ۴۳۱ .
۱۳. بقره /۳۰ . ترجمه: «به یاد آر آن گاه که پروردگار فرشتگان را فرمود من در زمین خلیفه اى خواهم گماشت.»
۱۴. احزاب / ۷۲٫
۱۵. لقمان / ۲۰ . ترجمه: «آیا شما مردم به حس مشاهده نمى کنید که خدا انواع موجوداتى که در آسمان ها و زمین است براى شما مسخّر کرده و نعمت هاى ظاهر و باطن خود را براى شما فراوان فرمود .»
۱۶. اسراء / ۷۰ . ترجمه: «ما فرزندان آدم را بسیار گرامى داشتیم.»
۱۷. فتح / ۴ و یونس / ۶۲ – ۶۳ .
۱۸. انفال / ۲۹ .
۱۹. صف / ۱۰ – ۱۱ .
۲۰. فجر / ۲۷ – ۳۰ .
۲۱. اعراف / ۱۷۹ . ترجمه: «آنان مانند چهارپایانند، بلکه بسى گمراه ترند» .
۲۲. ایزوتسو، توشیهیکو، مفاهیم اخلاقى – دینى در قرآن، ترجمه: دکتر فریدون بدره اى، صص ۴۹ – ۵۰ .
۲۳. ق / ۲۱ . ترجمه: «و هیچ ستمى به بندگان نخواهم کرد.»
۲۴. ایزوتسو، مفاهیم اخلاقى – دینى در قرآن، ترجمه: دکتر فریدون بدره اى، صص ۳۳ – ۴۶ .
۲۵. المیزان، ص ۳۵۴ . ترجمه: «بدان که اصلاح اخلاق و ملکات نفس در دو جنبه ى علم و عمل و به دست آوردن اخلاق نیک و زدودن اخلاق ناپسند، همانا به تکرار رفتارهاى نیکو و مناسب براى نفس و استمرار و دوام بخشیدن به آنهاست، تا در نفس رسوخ کند و ثابت گردد.»
۲۶. المیزان، ج ۱، صص ۳۵۴ به بعد .
۲۷. المیزان، ج ۱ ، ص ۳۵۵ . ترجمه: «مسلک دوم: و نظیر مسلک اول است آنچه را مسلک دوم اقتضا دارد و آن عبارت است از مسلک و روش انبیا و صاحبان شرایع و هدف این روش سعادت حقیقى براى انسان است؛ یعنى کمال ایمان به خدا و آیات او و باور به خوبى هاى جهان آخرت که در واقع، این، سعادت و کمال است، نه این که فقط نزد مردم سعادت باشد.»
۲۸. همان.
۲۹. بقره / ۱۵۷ . ترجمه: «آن گروهند مخصوص به درود و الطاف الهى و رحمت خاص خداوند و آنها به حقیقت هدایت یافتگانند.»
۳۰. قلم / ۴ .
۳۱. مجمع البیان، ج ۱۰ ، ص ۳۳۳ .
۳۲. مجمع البیان، ج ۱۰، ص ۳۳۳ .
۳۳. همان.
۳۴. سجده / ۶ . ترجمه: «این است همان خدایى که بر غیب و شهود عالَم دانا و مقتدر و مهربان است.»
۳۵. مثنوى، دفتر چهارم، ابیات ۳۷۵۵ – ۳۷۶۳ .
۳۶. زمانى، کریم، شرح جامع مثنوى، دفتر چهارم، ج ۴، صص ۱۰۵۰ – ۱۰۵۳ .
۳۷. مثنوى، دفتر چهارم، ابیات ۳۷۸۷ – ۳۸۰۴ .
۳۸. مجمع البیان، ج ۱۰ ، ص ۳۳۳ .
۳۹. همان.
۴۰. همان.
۴۱. همان.
منبع: فصلنامه تخصصى اخلاق – شماره ۵و۶ – پاییز و زمستان ۱۳۸۵
جعفر شانظرى ۱