- اسلام
- قرآن
- پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)
- شیعه
- خانواده
- ادیان و مذاهب
- پرسش ها و پاسخ ها
- کتابشناسی
- کتابخانه
- چندرسانه ای
- زمان مطالعه : 7 دقیقه
- توسط : حمید الله رفیعی
- 0 نظر
گاهی مرزهای اخلاقی در معاشرت، آشفته می شود. افراد، به نام خضوع و تواضع، در دام ذلت و حقارت می افتند، و به نام وقار و عزت، گرفتار تکبر و خودبرتربینی می شوند. از این رو شناختن این مرزها و تشخیص جایگاه هر یک از صفات، مهم است.
عزّت و منّت
بندگی، بد است، اما در برابر خداوند نیکوست.
آزادی، مقدس و مطلوب است، اما نسبت به خدا و حریم بندگی، عبودیت و فرمانبرداری قداست دارد.
خضوع، ناپسند است، لیکن در برابر آفریدگار و اولیاء خدا و صالحان شایسته، پسندیده است.
خود را حقیر دیدن، نشانه ضعف روح است، اما در برابر خدای هستی، انسان را به عظمت می رساند و بزرگی و عزت را در سایه عبودیت فراهم می آورد.
تواضع، پسندیده است، اما حاجت نزد دونان بردن و ملتمسانه بار منت نامردان را کشیدن، بسیار زشت و حقارت آمیز است. این نکته بدان جهت گفته می شود تا کسی به اشتباه مپندارد که برای عزت و سربلندی، باید از خضوع و خاکساری و فروتنی گذشت، حتی در پیشگاه خدای متعال! که در این قلمرو، هر که بنده تر و خاضعتر باشد و دست نیازش گشوده تر، مقرب تر است و محبوب تر.نزد خدا و در آستان ذوالجلال، باید سر فرود آورد و به نیازخواهی پرداخت، چرا که بندگی درگاهش و اطاعت فرمانش و سجود در پیشگاهش در هر که تحقق پذیرد، از بار منت دیگران کشیدن و خواری و ذلت دونان را تحمل کردن نجات می یابد. به فرموده امام صادق(ع):
«هر کس عزت بدون قوم و عشیره می خواهد، و هیبت و شکوه بدون سلطنت و حکومت می جوید و سرمایه و بی نیازی بدون مال، پس باید از «ذلت معصیت» به «عزت اطاعت خدا» منتقل شود.»(۱)
بنده خدا، خود را چنان عزیز و محترم می بیند که نیازی به تملق و کرنش در برابر فرومایگان نمی بیند و چنان خویش را با عظمت می یابد که حقارت نفس را به خاطر مسایل دنیوی نمی پذیرد و چنان خود را به خاطر «بندگی خدا» شریف می شمارد که عزت خود را به این آسانی زیر پا نمی گذارد. به قول اقبال لاهوری:
آدم از بی بصری بندگی آدم کرد گوهری داشت، ولی نذر قباد و جم کرد
یعنی از خوی غلامی ز سگان پست تر است من ندیدم که سگی پیش سگی سر خم کرد(۲)
سرفرازی واقعی
تملق گویی و آزمندی و خصلت غلامی، گرچه ممکن است انسان را به نان و نوایی برساند، ولی همراه آن آزادگی و استقلال و شرف، گاهی از دست می رود. از این رو، فرزانگان همواره با قناعت و ساختن بر سختیها و تحمل محرومیتها، خود را گرفتار سلسله «منّت دونان» نکرده اند. به گفته سعدی:
به نان خشک، قناعت کنیم و جامه دلق که بار محنت خود به که بار منت خلق باز به گفته او:
کهن جامه خویش، پیراستن به از جامه عاریت خواستن
چرا که عاریه گرفتن و قرض خواستن و مدیون بودن نیز، گاهی همراه با ذلت و خواری است و آزادگان تا این اندازه هم نمی خواهند زیر چنین باری قرار گیرند، تا چه رسد آنجا که دیگری بخواهد با کمک و مساعدت و بخشش، منت نهد و به رخ بکشد.
در حالات مرحوم سیدرضی (گردآورنده نهج البلاغه) آمده است که خداوند، نوزادی به او کرامت فرمود. یکی از وزرای معاصر او هزار دینار در طبقی گذاشته به رسم هدیه نزد او فرستاد. سید آن را رد کرد و گفت: من از هیچ کس چیزی قبول نمی کنم. بار دیگر طبق را فرستاد که هدیه برای آن نوزاد است. باز هم رد کرد و گفت: کودکان ما هم چیزی قبول نمی کنند. بار سوم فرستاد و گفت: آن را به قابله بدهید. این بار هم رد کرد و گفت: زنان ما را زنان بیگانه قابلگی نمی کنند بلکه قابله هم از زنان خودمان است و از کسی چیزی نمی پذیرد. گفت: نزد شما طلابی که درس می خوانند، از آنِ آنان باشد. سیدرضی گفت: طلاب همه حاضرند. هر که هر قدر می خواهد بردارد. تنها یکی یک دینار برداشت، آن هم به خاطر آنکه دیشب چون روغن برای چراغ لازم داشته و درِ خزانه سید بسته بوده، از بقال نسیه کرده، اکنون دینار را برداشته تا قرض خود را بدهد. سید از آن پس دستور داد کلید در آن خزانه را که وجوهات دینی در آن بود، در اختیار همه طلاب قرار دهند که هر وقت خواستند بردارند.(۳)
این گونه سیدرضی آنان را با مناعت طبع، بار آورده بود و خود و خاندانش نیز از عزت نفس برخوردار بودند و از کسی هدیه هم نمی پذیرفتند، تا مبادا زیر بار منت آنان روند.
پروین اعتصامی می گوید:
چرخ و زمین بنده تدبیر توست بنده مشو درهم و دینار را
همسر پرهیز نگردد طمع باهنر، انباز مکن عار را
پروردگان مکتب الهی، گرسنگی همراه با عزت را بهتر از سیری ذلیلانه می دانند و زندگی مشقت بار اما همراه با شرافت و سرافرازی را برتر از رفاه و خوشی در سایه خواری می شمارند. حتی مرگ با عزت در نظر آنان، بهتر از حیات با ذلت است. این تعلیم و گفته اولیاء خداست. شاگردان آنان نیز، چنانند که با تهیدستی و فشارهای اقتصادی و محرومیتهای معیشتی می سازند، بی آنکه ذلت پذیر باشند.
امام علی(ع) می فرماید:
«الصّبرُ عَلی الفَقْرِ مَعَ العِزِّ اَجْمَلُ مِنَ الغِنی مَعَ الذُّلِّ»؛(۴)
شکیبایی بر تنگدستی همراه با عزت، زیباتر از ثروتمندی با ذلت است.
و نیز سخن اوست که:
«الجُوعُ خیرٌ مِن ذُلِّ الخُضُوعِ»؛(۵)
گرسنگی، بهتر از ذلت خضوع و کرنش پیش دیگران است.
انسان آزاده، گرسنگی می کشد و فقر را تحمل می کند، ولی دست طمع و نیاز، پیش این و آن دراز نمی کند.
آزادگی
غلام همت آنم که زیر چرخ کبود ز هر چه رنگ تعلق پذیرد، آزاد است
لقمان حکیم به فرزندش چنین سفارش می کند:
«فرزندم! اگر می خواهی عزت دنیا را داشته باشی، طمع از آنچه در دست دیگران است، قطع کن. همانا پیامبران و صدیقان، به هر چه رسیده اند، در سایه همین قطع طمع بوده است.»(۶)
در شرح حال بزرگان علم و عمل، به نمونه های بزرگ و فراوانی برمی خوریم که هرگز حاضر نشدند عزت و کرامت خود را از دست بدهند و در گمنامی و بی نشانی و در نهایت سختی به سر بردند، اما به کسی رو نینداختند. وقتی مرحوم آقابزرگ، با عسرت و تنگدستی روزگار به سر می برد، کسانی از مشاهیر که از حال او آگاه شدند، برای او مقرری بالایی منظور داشتند و ابلاغی به نام او برایش فرستادند. او روی پاکت نوشت: «ما آبروی فقر و قناعت نمی بریم.» و پاکت را با محتوایش پس فرستاد. این نیز نمونه ای از وسعت نظر و غنای روحی و آزادگی فرزانگانی است که به مسند قناعت تکیه داده اند و در کشور فقر، سلطنت و حکومت دارند. به گفته صائب تبریزی:
آبی است آبرو، که نیاید به جوی باز از تشنگی بمیر و مریز آبروی خویش(۷)
تا انسان طمع و آزمندی را از خود ریشه کن نکرده باشد، به چنین آزادگی نمی رسد و پیوسته ممکن است دنیاطلبی و مال دوستی، او را به خواریهای بیشماری بکشاند:
من آبروی خود به کفی نان نمی دهم من اختیار خویش به دونان نمی دهم
من یوسفم، اسیر زلیخا نمی شوم در دست نفس شُوم، گریبان نمی دهم
نکته سنجان ادیب، برای توجه دادن انسانها به این «استغنای روحی»، گاهی از تمثیل و حکایات از زبان حیوانات نیز بهره گرفته اند. در برخی از داستانهای مور و سلیمان که در تمثیلات و تلمیحات ادبی به آنها اشاره شده، از این نمونه ها می توان دید.
«پروین اعتصامی»، در یکی از شعرهای حکیمانه اش، در قالب گفتگویی میان مورچه و سلیمان به این «آزادگی» و مناعت طبع اشاره دارد. سلیمان در راه، مورچه ای را می بیند که با هزار زحمت، پای ملخی را به سوی لانه خود می کشد. به او می گوید به جای این همه زحمت، چرا به دربار سلیمان نمی آیی که در سر سفره سلیمانی برخوردار شوی و از این زحمتها آسوده گردی؟ مور، در پاسخ می گوید: برای موران، قناعت بهتر از سور دیگران است و آقای خودشان اند و زیر بار امر و نهی و فرمان و منت دیگران نیستند؛
چو اندر لانه خود پادشاهند نوال پادشاهان را نخواهند
و می افزاید که ما از سلیمان بی نیازیم، برای خودمان توشه و انبار و جای گرم و ایمن داریم و هم خادم خویشیم و هم مخدوم خویش.(۸)
این آزادگی، در سایه قناعت فراهم می آید. کسی که نتواند بر افزون خواهی نفس خویش مهار بزند، پیوسته محتاج این و آن است و آنچه در این نیازمندی از کف می رود، عزت و مناعت و شخصیت انسان است. به قول سعدی:
هر که بر خود درِ سؤال گشود تا بمیرد، نیازمند بود
بدهکاری به خویشتن
مقروض بودن، از جمله چیزهایی است که هم فکر انسان را مشغول و پریشان می کند، هم آدمی را در مقابل طلبکار، شرمنده یا حقیر می سازد. بخصوص اگر او بخواهد و فرد بدهکار، توان پرداخت نداشته باشد. گاهی هم وابستگی و خوی غلامی از همین جاها سرچشمه می گیرد.
می توان دایره مخارج را تنگ تر کرد و از هزینه های غیر ضروری چشم پوشید و سرمایه قناعت داشت، تا مجبور به وام گرفتن و خرجِ برنامه های تشریفاتی کردن نشد. به جای اینکه انسان، مدیون و بدهکار دیگران شود، به «نفس» خود بدهکار شود که قابل تحمل تر است.
گویند: حضرت امیر(ع) از جلوی قصابی می گذشت. قصاب از او خواست که از این گوشتهای تازه ببرد. حضرت فرمود: پولی همراه ندارم. قصاب گفت: نسیه ببر، بعدا پولش را می آوری. پاسخ حضرت چنین بود: اگر به شکم خود بدهکار باشم، بهتر از آن است که بدهکار شخص دیگر باشم.
این، درس دیگری از عزت نفس است. تا «شکم» و خواسته های نفسانی و تمنیّات مادی، گوهر کرامت را نشکند و مؤمن، همچنان عزیز و آقا بماند. آنچه خمیرمایه چنین صبوری است، آن است که در امور دنیوی، انسان به پایین تر از خویش بنگرد و به داشته هایش شاکر باشد و قانع، نه آنکه به ثروتمندتر از خود نگاه کند، که هم در عذاب روحی و رنج ابدی بماند و هم شیطان، وسوسه های افزون طلبی را به کار اندازد.
براستی که قناعت، یک سلطنت است و سرمایه و گنجی بی پایان. حضرت رضا(ع) در حدیثی فرموده است:
«القناعَهُ تَجْمَعُ اِلی صیانَهِ النَّفْسِ وَ عِزِّ القُدرَهِ وَ طَرْحِ مَؤنَهِ الأستکثارِ وَ التَعبُّدِ لأهل الدُّنیا، لا یَسْلُکُ طریقَ القناعَهِ الاّ رَجُلانِ: امّا مُتَعبِّدٌ یُریدُ اَجْرَ الآخِرَهِ اَوْ کریمٌ یَتنَّزَهُ عَنْ لِئام النّاسِ»؛(۹)
قناعت، جمع می آورد نگهبانی از نفس را، و عزت قدرت را و دور افکندن هزینه افزون طلبی را و بندگی و خواری نزد اهل دنیا را. جز دو نفر، راه قناعت نمی پویند: یکی بنده خداجویی که با قناعت، در پی پاداش آخرت است، دیگری انسان کریم و بزرگواری که از مردم پست، دوری می جوید.
مضمون این حدیث، نشان می دهد که تباه شدن انسان و ضعف و سستی و خواری او و رنج تأمین هزینه افزون خواهی و حقارت نزد دنیاطلبان، رهاورد تهیدستی انسان از سرمایه عظیم قناعت است و اگر انسان، مسلمان هم نباشد، باز هم عزت و کرامت او با قناعت تأمین می شود و بندگی نفس، بندگی دیگران را هم در پی دارد.ادامه دارد.
پی نوشت:
۱ـ بحارالانوار، ج۷۵، ص۱۹۲.
۲ـ کلیات اقبال لاهوری، ص۲۹۲.
۳ـ سیمای فرزانگان، ص۴۰۱.
۴ـ غررالحکم.
۵ـ همان.
۶ـ بحارالانوار، ج۱۳، ص۱۲۰.
۷ـ کلیات صائب، ص۸۲۲.
۸ـ در دیوان پروین اعتصامی، ص۱۶۰ به بعد، تفصیل اشعار آمده است.
۹ـ بحارالانوار، ج۷۵، ص۳۵۳.
منبع: مجله پیام زن دی ۱۳۷۷، شماره ۸۲
جواد محدثی