- اسلام
- قرآن
- پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)
- شیعه
- خانواده
- ادیان و مذاهب
- پرسش ها و پاسخ ها
- کتابشناسی
- کتابخانه
- چندرسانه ای
- زمان مطالعه : 19 دقیقه
- توسط : حمید الله رفیعی
- 0 نظر
اشاره:
بسیارى از محققان معتقدند که عصر جدید عصر معنویت و بازگشت بشر به دین است به همین دلیل گرایش هاى معنوى شدیدى در میان مردم دنیا مشاهده مى شود؛ شواهد و قرائن این مدعا نیز فراوان است. تمایل درونى انسان ها به معنویت از یک سو و خسته شدن از فرهنگ هاى مادى و مکتب هاى ماتریالیستى از سوى دیگر، آنها را به سوى مکاتب معنوى سوق داده است. در این شرایط، بازار عرفان ساز ها داغ شده است چرا که از یک سو لذات مادى که در عصر ما دامنه گسترده اى پیدا کرده چیزى نیست که بسیارى از افراد بتوانند از آن چشم بپوشند و جمع میان آزادى در آنها و کام جویى هاى جنسى و غیر جنسى و توجه به مسائل معنوى جز در عرفان هاى کاذب پیدا نمى شود. در این مقاله با برخی از عرفان هاى کاذب و نوظهور آشنا شده، اصول عقاید و روش اختصاصی هر یک و جهات، اصول، روشها و اهداف مشترک آنها بررسی می شود.
جهات مشترک عرفان هاى کاذب
با تمام اختلافاتى که این فرقه هاى نو ظهور و عرفان هاى کاذب با هم دارند در چند جهت مشترک اند:
۱. همه از برنامه هاى مذاهب آسمانى که به زعم آن ها سخت و مشکل است گریزان اند و به گمان خودشان درب رابر آنها آزادى زیادى در عین دین دارى مى خواهند.
۲. همه آن ها در این مسأله متفق اند که باید رابطه خود را با علماى دین قطع کنند و آنها را راهزن راه خود به سوى خدا مى دانند.
۳. همه یا غالب آنها در مسائل اجتماعى یا سیاسى بى تفاوت اند و هرگز حاضر نیستند به خاطر آنها فداکارى یا مبارزه کنند و همین است که آنها را باب طبع جهان خواران و دولت هاى استعمارى کرده است.
۴. غالب آنها پیشوایان خود را تا سرحد پرستش اطاعت مى کنند و گاه احترامى براى آنها بیش از آنچه ما براى پیغمبران الهى قائل هستیم قائل اند.
۵. همه آنها آداب و رسومى براى خود مى سازند که نه تنها در ادیان آسمانى نیست بلکه منطقى و قابل قبول عقلاى جهان نیز نمى باشد.
۶. همه یا غالب آنها با استدلالات عقلى مخالف اند و عقل را راهزن این راه مى دانند، عشق و احساسات را حاکم بر همه چیز و عقل را حاکم معزول مى پندارند، علوم دینى را قیل و قالى بیش نمى دانند که نه از آن کیفیتى حاصل مى شود و نه حال و همین امر، راه را بر ضد و نقیض گویى آنها هموار مى سازد و هرگاه کسى بر آنها ایراد گیرد که این سخن یا این گونه آداب عقل پسند نیست مى گویند: این راه، راه عشق است نه راه عقل؛
به عقل نازى حکیم تا کى؟ *** به عقل این ره نمى شود طى
شهید علامه آیت الله مطهرى در یکى از گفتار هاى خود چنین مى گوید: عرفا بیش از اندازه عقل را تحقیر کرده اند و گاه تا حد بى اعتبار بودن عقل جلو رفتند. در این که مقام عشق را از مقام عقل بالاتر مى دانند شکى نیست ولى در مرحله تحقیر عقل، گاهى از حد افراط هم جلوتر رفته اند یعنى اساساً تفکر و تعقل و منطق و استدلال و برهان را سخت بى اعتبار معرفى کرده اند تا آن جا که آن را حجاب اکبر نامیده اند واگر دیده اند حکیمى به جایى رسیده است در حیرت فرو رفته اند که چگونه ممکن است علم و عقل، انسان را به جایى برساند.(۱)
گروهى از آن ها براى تحقیر سرمایه هاى علمى از آن به عنوان علم رسمى، علم ظاهر، علوم قیل و قالى، الفاظ و اصطلاحات و مانند آن یاد مى کنند و علماى بزرگ دینى را قشرى و ظاهرى و گاه پا را فراتر نهاده، راهزن راه حق مى شمرند و مى گویند: اگر آنها ما را اهل بدعت یا گاهى ملحد شمرده اند به این دلیل بوده که با افکار اهل دل آشنا نبوده اند.
۷. سران آنها براى اغفال پیروان خود ادعا هاى عجیبى دارند و کارهایى فوق کرامات اولیاء الله براى خود قائل اند و گاه از ارتباط با ارواح آسمانى و یا گروه اجنه و شیاطین و فرشتگان خبر مى دهند و همین ها پیروان نادانشان را به پیروى بى قید و شرط وا مى دارد.
نمونه هایى از آن در ادامه از نظر خوانندگان عزیز مى گذرد:
۱. فرقه اى به نام «فرقه اوشو»
یکى از فرق عرفان هاى نو ظهور کاذب و به تعبیر بعضى، معنویت نو بنیاد که فاقد معنویت است فرقه «اوشو» نام دارد.
اوشو به معناى کسى است که در دریا غرق و فانى شده است و لقبى است که بنیان گذار این فرقه در اواخر عمر براى خود انتخاب کرد. او مکرر نام و القاب خود را تغییر داد تا از این طریق جاذبه بیشترى براى پیروانش پیدا کند.
او در سال ۱۹۳۱ میلادى در یک روستاى کوچک در استان «ماهیا پرادش» کشور هندوستان به دنیا آمد و در سال ۱۹۹۰ از دنیا رفت. جالب این که پیروانش مى گویند: او هرگز به دنیا نیامد و هرگز نمرد بلکه دوره اى از زندگانى اش را در زمین گذراند.(۲)
پیروانش او را به صورت یک قدّیس درآورده و کراماتى خرافه مانند به او بسته یا از او شنیده اند.
ازجمله از قول خودش نقل مى کنند که مادر وى او را باردار بود و در خانه اى که سیل اطراف آن را گرفته بود قرار داشت؛ او و دیگر اعضاى خانواده براى نجات از سیل به طبقه دوم خانه مى روند و در بلندترین جاى ممکن یعنى روى تخت ها قرار مى گیرند. آب، بالا و بالاتر مى آید تا آن جا که ارتفاع آن به شکم مادر اوشو مى رسد اما به محض رسیدن به این نقطه، فروکش مى کند و متوقف مى شود.(۳)
اوشو پس از تولد سه روز تمام شیر نخورد. مادر و پزشکان هم از خوراندن چیزى به او ناتوان شدند. اوشو درباره علت آن اظهار مى دارد که در زندگى قبلى اش (چون قائل به تناسخ است) نذر کرده بود ۲۱ روز روزه بگیرد ولى پیش از آن که ۲۱ روز کامل شود مرده بوده و سه روز از آن باقى مانده بود که آن را به محض تولد دوباره به جاى آورد.(۴)
او اعتقادات عجیبى درباره علم و دانش و تحصیل و فلسفه دارد: در یک جا مى گوید: تمام آموزش هاى دوره ابتدایى تا پایان دانشگاه، مزخرف، زشت و در واقع یک زندان است.(۵)
گرچه در رشته فلسفه فارغ التحصیل شد ولى فلسفه را چرند،(۶) و فیلسوفان را سگ تاریخ مى داند.(۷)
او درباره خداوند تعبیرات زشتى دارد، ازجمله این که مانند همیشه سخن از رقص به میان مى آورد و راه تجربه خدا را رقاصى، آواز خوانى، ترانه و پایکوبى معرفى مى کند.(۸)
او عقیده به وحدت وجود مصداقى دارد و مى گوید: همه خدا هستند و هیچ کس نمى تواند غیر از این باشد.(۹)
در جاى دیگر خداوند را فقط یک امر ذهنى مى شمارد و مى گوید: هستى دم دست توست و خدا فقط در ذهن وجود دارد، یک مفهوم است و موجود عینى نیست.(۱۰)
او از این ضد و نقیض گویى ها فراوان دارد. او درباره همجنس گرایى اعتقاد خاص خود را دارد و مى گوید:
زن و مرد هرگز دوستان خوبى نیستند و نخواهند بود. عشاق هم دوستان خوبى نیستند بلکه مى توانند دشمن هم باشند. مردان با مردان و زنان با زنان بهتر مى توانند دوستى کنند. رابطه مرد با مرد بسیار راحت تر و قابل فهم تر است تا رابطه زن و مرد. ازدواج دو زن با یکدیگر یا دو مرد با یکدیگر با وجود این که غیر علمى است ولى قابل قبول است و کسى نمى تواند مانع آن شود.(۱۱)
او معتقد است که فرزندان یک خانواده نباید به وسیله پدر و مادر تربیت شوند و مى گوید: بچه ها باید به کُمون(۱۲) تعلق داشته باشند نه پدر و مادر ها و والدین به اندازه کافى ضرر زده اند، دیگر نمى توان به آنها اجازه داد که فرزندان خود را فاسد کنند.(۱۳)
نگاه او به مذاهب نگاهى منفى است. در یک جا چنین مى گوید: بیشتر مذاهب دست به دست هم داده اند که تا آن جا که مى توانند انسان را به فقر بکشانند. مذاهب به شدت پول را محکوم و فقر را ستایش کرده اند و تا آن جا که به من مربوط مى شود آنها بزرگ ترین جنایت کارانى هستند که دنیا به خود دیده است.(۱۴)
او به ازدواج بدبین است و در یکى از سخنان خود مى گوید: من از ازدواج دل خوشى ندارم چون ازدواج به موفقیت مى انجامد و به تو ثبات و آرامش دائمى مى بخشد و خطر همین جاست چرا که تو به یک اسباب بازى راضى مى شوى.(۱۵)
او درباره مسائل سکس نیز نظر عجیبى دارد و مى گوید: ۹۸ درصد از بیمارى هاى روانى انسان به علت سرکوب نیروى جنسى است و در زنان ۹۹ درصد عصبى بودن ها و بیمارى هاى مربوط به آن به دلیل سرکوب جنسیت است.(۱۶)
معلوم نیست اوشو این آمار هاى دقیق را از کجا به دست آورده است؟ آیا خودش مرکز آمار معتبرى داشته است؟!
جمع بندى
از مجموع آنچه گفته شد و سایر کتاب هایى که حتى پیروان او نوشته اند به دست مى آید که اساس این فرقه به اصطلاح عرفانى بر سه محور دور مى زند:
اول: ادعاى بزرگ و تو خالى که در پیروان ساده لوح مؤثر واقع مى شود.
دوم: هنجار شکنى و مخالفت با اعتقادات بدیهى و مسلّمى که پیروان ادیان الهى پذیرفته اند.
سوم: اباحى گرى و عبور از خطوط قرمز در مسائل اخلاقى و اجتماعى و برداشتن هرگونه قید و بند از افراد و دادن آزادى مطلق.
۲. پائولو کوئلیو (پایه گذار عرفان کاذب دیگر)
او در سال ۱۹۴۷ میلادى در شهرى از شهر هاى تاریخى و توریستى برزیل به دنیا آمد. او ادعا دارد که در بدو تولد مادر بزرگ خود را دیده و شناخته است.(۱۷)
خانواده او از قشر متوسط جامعه به حساب مى آمدند و او فرزند ارشد خانواده خود بود و چون تلقى او این بود که خانواده او، وى را مسئول بسیارى از کارهایى که انجام نداده بود مى دانستند اعتقاد داشت که فرزند ارشد بودن مساوى با قربانى شدن در خانواده است. این امر او را به طغیان گرى سوق داد تا جایى که یک روز تصمیم گرفت هر کارى که دلش مى خواهد انجام دهد.
خانواده او، او را به یک مدرسه دینى که مسیحیت کاتولیکى در آن تعلیم داده مى شد فرستادند ولى او به قول خودش به دلیل سخت گیرى ها و تعلیمات خشک مذهبى، به جاى ایمان به این مذهب، دچار تزلزل شد تا جایى که به تجربه کردن بى ایمانى بلند مدت روى آورد.
به هر حال او تحصیلات خود را نا تمام رها کرد و به علت طغیان گرى و حالت هاى خاصش از هفده سالگى تا بیست و شش سالگى، سه بار راهى بیمارستان روانى شد و هر سه بار از آن جا گریخت. در بیمارستان، تصور بر این بود که او بیمار روانى خطرناکى است.(۱۸)
او به مواد مخدر، مواد روان گردان و شراب وابسته بود و زنان، در زندگى و کتاب هایى که نوشته است نقش برجسته اى داشته اند به گونه اى که خودش اعتراف مى کند که زنان تأثیرات مثبت بسیارى بر وى داشته اند.(۱۹) او در کتاب خود در مورد اهمیت نقش زن در زندگى اش مى نویسد: از یک دیدگاه، همه زندگى من از طریق انرژى مؤنث وتوسط زنان شکل گرفته است.(۲۰)
او حتى اعتراف مى کند که در مورد خداوند نیز جنبه مؤنث بودن را کشف کرده است.(۲۱) در جایى دیگر مى نویسد: ادیان، چهره مؤنث خداوند را که جز رحمت و عشق به زندگى انسان ها و چیز ها نیست پنهان مى کنند و من آن را نمى پسندم.(۲۲)
در بیشتر داستان هاى او، توصیف زننده اى از روابط آزاد جنسى در مورد شخصیت هاى داستان بیان شده است، توصیف صحنه هاى مستهجن از روابط جنسى نامشروع، توصیف صحنه هاى رقص و استفاده از جملات تحریک کننده و پرداختن به مسائل منافى عفت بخشى از آن موارد است. بیشتر شخصیت هاى داستان او را کسانى تشکیل مى دهند که دچار انحرافات جنسى هستند.(۲۳)
از مطالعه کتاب هاى او استفاده مى شود که گرایش او به فراماسونرى بسیار بوده است. کتابى از او به نام کیمیا گر حاکى از شباهت هاى فراوان آرمان ها و نماد هاى برگزیده پائولو با فراماسونرى است.(۲۴)
درعرفان او،گرایش شدید به عرفان هاى شرقى نظیر یوگا و مدیتیشن نیز دیده مى شود. درمورد او گفته شده است که در کشف معنویت، جذب جهان بینى هند شد و با تمام قوا به آن گروید و به شدت جذب سلوک هندى و ادیان هندویى شد.(۲۵)
اگر کسى زندگى دینى پائولو را مطالعه کند متوجه مى شود که او به فرق مختلفى روى آورد و حتى مدتى طولانى بى ایمانى را تجربه کرده است و حتى اعتقاد دارد که مذهب هیچ کارى براى معنویتش انجام نداده است. حتى سابقه آموزه هاى جادوگرى و شیطان پرستى نیز در آثار او دیده مى شود. او معتقد است که حقیقت و رستگارى منحصر در دین خاصى نیست بلکه همه ادیان از حقیقت مطلق و غایت قصوى بهره اى دارند و هیچ مسلک و دینى بر دین دیگر ترجیحى ندارد و تمامى ادیان به لحاظ شمول حقانیت و صداقت با هم برابرند. به همین دلیل دیده مى شود که پائولو در عرفان خود از فرقه هاى شیطانى و یا جادویى نیز بهره مى برد.(۲۶)
پائولو سعى دارد دین و اعتقاد به خدا را از راه تجربه ثابت کند و دخالت عقل را در حوزه دین پژوهى ضعیف مى داند و قائل است که رابطه با خدا فقط در صورتى مى تواند تجربه شود که عشق و حواس پنج گانه انسان بیدار نگه داشته شود.(۲۷) او معتقد است: صرف ایمان قلبى به خدا کافى است و لازم نیست انسان به صومعه برود و یا روزه دار باشد و یا سعى کند پاک دامن بماند. ایمان داشتن به خدا موجب مى شود که هرکس به خدا تبدیل شود و مرکب معجزات او گردد.(۲۸)
او حتى در جایى دیگر مى گوید که حتى ایمان داشتن نیز از مسائل اصلى به حساب نمى آید زیرا گاه کسانى که ایمان ندارند در رفتار از کسانى که مؤمن هستند هزار بار بهترند.(۲۹)
از دیگر اعتقادات او ایمان به مسأله تناسخ است و اینکه روح انسان منحصر به یک بدن نیست بلکه هر فرد، حیاتى تکرار شونده دارد و همواره در یک سرگردانى مداوم است و حتى براثر گناهان، در قالب حیوانات و یا جانوران موذى مانند سوسمار ها در مى آید.(۳۰)
در عرفان پیشنهادى او خرافات و تمرین ها و ریاضت هاى مختلفى به چشم مى خورد. ازجمله چهل روز انتظار کشیدن در صحرا و نجام برخى تمرینات براى احضار فرشتگان، فشار وارد کردن بر انگشت شصت توسط انگشت سبابه تا جایى که به شدت درد بگیرد و انسان بر درد تمرکز کند تا به عالم روحانى بالا دست یابد، برهنگى در صحرا یا بر روى برف ها، رقصیدن بر دور آتش و گاه مدد گرفتن از هم آغوشى جنسى براى شناخت عشق.(۳۱)
او علاوه بر موارد فوق، در آثار خود به ترویج خودکشى و پوچ گرایى مى پردازد و خودکشى به عنوان راهى براى فراموشى ابدى، از جمله اصولى است که او پیگیرى مى کند. در نگاه او، کسى که از لحاظ روحى و ذهنى کاملاً تهى شده و به نا امیدى مطلق رسیده باشد مى تواند جسارت به خرج دهد و به حیات خود خاتمه دهد.(۳۲)
خلاصه این که پائولو در بسیارى از موارد، اندیشه ها و عقائد خود را ازطریق رمان و داستان منتقل کرده و به دلیل مهارتى که در این امر داشته، به شهرتى جهانى دست یافته است. استفاده وسیع او از عنصر عشق که براى غالب افراد قابل فهم و جذاب مى باشد به این امر دامن زده است.
۳. فرقه یوگا، ناندا
رهبر این فرقه برخلاف بسیارى از فرقه هاى دیگرى که از هند برخاسته اند اعتقاد به خدا دارد هرچند ظاهراً او را جسمى نورانى مى شمارد که احتمالاً قابل مشاهده نیز هست ولى براى جلب پیروان بیشتر، همه مذاهب را هم طراز و به تعبیر دیگر، قابل قبول مى داند.
نام اصلى او «موکو ندا لعل گوش» بود که بعدآ به یوگا ناندا مشهور شد. او در سال ۱۸۹۳ در یکى از مناطق شمال شرقى هند به دنیا آمد و تا بیست و هفت سالگى در هند زندگى کرد. سپس در سال ۱۹۲۰ مانند بسیارى دیگر از این گونه افراد به آمریکا که محیط مناسبى براى رشد این گونه فرقه هاست رفت و در آن جا ماندگار شد. پس از سى و دو سال زندگى در آمریکا سرانجام در سال ۱۹۵۲ در لوس آنجلس پس از یک سخنرانى سکته کرد و از دنیا رفت.
او تا پایان عمر، مجرد مى زیست و در توجیه رفتار خود مى گفت: انسان مجرد، به امور خداوند بیشتر مى اندیشد و اینکه چگونه رضایت مندى خداوند را به دست آورد ولى شخص متأهل بیشتر به امور دنیا مى اندیشد و اینکه چگونه رضایت همسر خود را جلب کند.
او درباره خدا معتقد است که «خداوند، جان جانان جز سُرور ابدى چیزى نیست و تن او اشعه هاى بیکران نور است؛ نیروى کیهانى که فعالانه هرگونه شکل و نیرو را حفظ مى کند. با این حال، او ماوراى ارتعاش جهان هاى پدیدارى (جهان موجود) است و در یک خلأ سرشار از سرور است».
از این تعبیرات مبهم و نظیر آنها اجمالاً به دست مى آید که او خدا را نورى مادى مى داند و براى او جسم و جان قائل است.
او مکاشفات متعدد و متنوعى درباره خود ادعا مى کند و علم و دانش خود را مستند به آن مى شمرد در حالى که بخش مهمى از گفته ها و تعلیمات به اصطلاح، معنوى او همان معنویت و عرفان مسیحی است.
او معتقد است که خدا داراى جلوه هاى گوناگون است. یکى از آن جلوه ها «مادر الهى» است. مادر الهى جنبه اى از ذات احدیت است که در نهاد مادران که مظهر عشق الهى و شفقت هستند وجود دارد.
از گفته هاى او به خوبى بر مى آید که اعتقاد به تثلیث دارد و تثلیث مسیحیت را با تثلیثى که در میان جمعى از هندو هاست تطبیق مى کند.
او درباره ارتباط با کیهان، از انرژى کیهانى سخن مى گوید و مدعى است که قدرت معنوى خویش را از همان انرژى کیهانى گرفته است.
او معتقد است که انسان داراى روحى است و سه بدن دارد: اول: بدن مادى. دوم: بدن أثیرى که متعلق به عالم أثیر است (أثیر همان اتِر است که در واقع وجود خارجى ندارد، فرضیه اى است براى توجیه انتقال نور در خلأ. سوم: بدنى که از جنس اندیشه و فکر است. در واقع مجموعه ادعاهایى است که هیچ دلیلى براى اثبات آن وجود ندارد.
او براى ارتباط با مخزن بیکران انرژى کیهانى فنونى دارد که به طور جامع به نام «یوگا» معروف است که در رفتار هاى اخلاقى و انجام فرایض مذهبى و وضعیت بدنى درست براى آرامش و درون نگرى و تمرکز و مراقبه خلاصه مى شود.(۳۳)
بعضى معتقدند که اصلاً یوگا ارتباطى با عرفان ندارد هرچند عرفان کاذب باشد چراکه مجموعه دستورات و تمرینات پیچیده و بعضاً بسیار سخت و دشوارى است که آموزش داده مى شود و به اعتقاد آنها فواید متعددى دارد؛ شامل فواید جسمى، عصبى و ذهنى. به همین دلیل بسیارى از کسانى که طرفدار یوگا هستند از یوگا توقعى جز داشتن اندامى متناسب، درمان بعضى از بیمارى ها، کاهش افسردگى، کاهش درد هاى زایمان، لاغر شدن و داشتن صورتى زیبا ندارند.
اگر فرض کنیم این توقعات و انتظارات از ورزش هاى یوگا دست یافتنى باشد این پرسش مطرح مى شود که این امور با عرفان چه ارتباطى دارد؟(۳۴)
۴. عرفان «دالایى لاما»ها
از عرفان هاى کاذب هندى که در این اواخر به مناطق دیگر کشیده شده عرفان «دالایى لاما»هاست. دالایى لاما در اصل به معناى اقیانوس خِرد (یا بحرالعلوم) است که به پیشوایان این فرقه گفته مى شود.
از عجایب این که آنها معتقد به تناسخ هستند و مى گویند: هرگاه یک دالایى لاما از دنیا برود باید در میان کودکان کم سن و سال جستجو کرده و کودکى را که شباهت بیشترى به دالایی لاماى گذشته دارد و داراى روح اوست انتخاب کنیم و او را پیشواى خود بدانیم.
دالایی لاماى کنونى هنگامى که کودکى دو ساله بود به عنوان پیشواى این فرقه انتخاب شد و اسم اصلى او تنزین گیاتسوا است که در سال ۱۹۳۵ در تبّت به دنیا آمد و همان گونه که گفتیم در سن دو سالى در مقام دالایی لامایى به جاى پیشواى پیشین نشست.
اساس تعلیمات آنها این است که هدف اصلى انسان رسیدن به شادى است؛ خواه انسان معتقد به اصول مذهبى باشد یا نباشد و هر مذهبى داشته باشد تفاوت نمى کند حتى اعتقاد به خدا در این فرقه ضرورتى ندارد.
آنها مى گویند: شادى واقعى هنگامى است که انسان به مرحله آزادى و آزادگى برسد و هیچ رنج و عذابى را احساس نکند و شادى واقعى بیشتر با قلب و فکر ارتباط دارد و آنچه به لذت جسمانى وابسته است زودگذر است.
از نظر دالایی لاما بودائیان خدا باور نیستند و اعتقادى به خدا ندارند و عشق واقعى به دیگران را منبع اصلى ایجاد شادى واقعى و پایدار در زندگى مى دانند.
آنها معتقد به نسبیّت هستند و همه چیز و حتى ارزش هاى اخلاقى را امورى نسبى مى دانند و اعتقاد به حقیقت مطلق یا سرشت غایى همه پدیده ها را موجب احساسات منفى مى دانند. بنابراین، خوبى وبدى مطلق وجود ندارد وتابع شرایط مختلف است.
جالب این که دالایی لاماى فعلى افکار سیاسى داغى دارد و پس از اشغال کشورش (تبّت) توسط چینى ها به هندوستان گریخت و در آن جا دولت در تبعید تشکیل داد و در مدت تبعیدش به شصت و پنج کشور مسافرت کرد و با همان بدن نیمه برهنه اش با رهبران سیاسى و دیان مختلف گفتگوهایى ترتیب داد و رابطه گرم او با غربى ها سبب شد که بیش از پنجاه و هفت دکتراى افتخارى، حکم یا جایزه به او اعطا شود و در سال ۱۹۸۹ جایزه صلح نوبل را به او دادند. او پیوسته به آمریکا رفت و آمد دارد و به موجب تصویب نمایندگان کنگره آمریکا، مدال طلاى کنگره که بالاترین نشان قدردانى از یک غیر نظامى است به فردى خارجى مانند او تعلق گرفت؛ پدیده اى که تا پیش از آن در آمریکا سابقه نداشت. او سه مرتبه از اسرائیل دیدن کرد، او حتى با اعدام صدام حسین مخالف بود و معتقد بود که او قابل اصلاح است.
به طور خلاصه، مرام او یک مرام الحادى و فارغ از اعتقاد به خداست و شادى پایدار را هدف اصلى مى شمارد و با اعتقاد به نسبى بودن امور، با همه مکاتب و مذاهب سازش دارد و به ویژه سلطه گران روى خوش نشان مى دهد. او هرچند همه جا از صلح و انسانیت دم مى زند ولى سفر هاى متعدد او به اسرائیل وآمریکا و نادیده انگاشتن مظالم آنها بر بشریت از سیاسى بودن این حرکت و سوء استفاده ظالمان از شعار هاى فریبنده او براى سلطه بیشتر و دعوت ستمدیدگان به صبر و گذشت و چشم پوشى از حقوق مسلم خویش حکایت مى کند. در عین حال، این موضع گیرى ها سبب گرفتن امتیازات لازم از کشورهاى قدرتمند براى پیشبرد اهداف خود براى مبارزه با کشور چین شده است.(۳۵)
دالایى لاما به تازگى (اسفند ماه ۱۳۹۲) سفرى به آمریکا داشته و جراید آمریکا از او به عنوان رهبر معنوى بودایى هاى تبت یاد کرده اند و در جریان بازدید هاى اخیرش به اظهار نظر درباره مسأله ازدواج همجنس گرایان پرداخت. در این ایام در جریان سفر به شهر واشنگتن مورد استقبال سیاستمداران بلند پایه آمریکا قرار گرفت و مراسم دعاى افتتاحیه نشست هاى سناى آمریکا را اجرا کرد. او در مصاحبه اى گفت: مسأله ازدواج همجنس گرایان، در نهایت، یک مسأله شخصى است و در اظهارات دیگرى گفت: اگر دو نفر حقیقتاً احساس کنند رابطه میان آنها عملى تر و رضایت بخش تر است و هر دو طرف کاملاً با آن موافق باشند این رابطه مشکلى ندارد و در پایان توصیه کرد که مردم باید از قوانین مذهب خود در زمینه رابطه جنسى پیروى کنند.
عقاید او را مى توان در چند موضوع خلاصه کرد: اعتقاد به نسبى بودن ارزش ها و مثبت دانستن همه مذاهب و فرقه ها حتى منکران خدا با تمام تفاوت هایى که دارند و اعتقاد به هدف بودن شادى پایدار و همچنین اعتقاد به تناسخ که لازمه آن انکار معاد است بنابراین نه اعتقادى به مبدأ و نه اعتقادى به معاد دارد و در ضمن، روابط همجنس گرایان را نیز مجاز مى شمرد و به همین دلیل، آلت دست سیاستمداران ظالم و ستمگر شده است.
۵. کارلوس کاستاندا (عرفان سرخ پوستى)
کارلوس کاستاندا درمورد خود مى گوید: بیست و پنجم دسامبر ۱۹۳۵ در روز کریسمس در دهى به نام «جوکِرى» در نزدیکى «سائو پائولوى برزیل» متولد شده ام.(۳۶) با این حال، برخى از منابع، سال تولد او را گاه تا ده سال قبل از آن ذکر کرده اند.
گفته شده که مادرش هنگام تولد وى پانزده سال داشت و پدرش هفده سال. او در شش سالگى مادرش را از دست مى دهد و خاله اش سرپرستى او را به عهده مى گیرد. به گفته کاستاندا، او هرگز مادرش را دوست نداشت و به پدرش نیز به دید ترحم و حقارت نگاه مى کرد. همچنین مدتى را نزد پدر بزرگ و مادربزرگ خود گذرانید که از آنها نیز به خوبى یاد نمى کند. او درمورد پدر بزرگ خود مى گوید: او مرا در هفت سالگى مجبور کرده بود براى اثبات مردانگى ام دختر بانک دار دهى را اغفال کنم.
در سال ۱۹۵۰ وارد آمریکا شد و چند سال بعد به عنوان شهروند بومى آن جا پذیرفته گردید و این زمانى بود که او پانزده سال داشت. او در لوس آنجلس در زمینه روزنامه نگارى وروان شناسى درس خواند و در سال ۱۹۷۳ در کالیفرنیا، در رشته مردم شناسى مدرک دکترا را اخذ کرد.
گفته شده که در سال ۱۹۶۰ در مکزیک با زنى از اهالى آمریکاى شمالى که چهارده سال از او بزرگ تر بود ازدواج کرد، اما این ازدواج چند سال بعد به طلاق انجامید.(۳۷) او سرانجام در سال ۱۹۹۸ به علت سرطان کبد در لوس آنجلس در سن ۶۳ سالگى در گذشت.
اساتید عرفانى کاستاندا، غالباً افرادى بودند که در زمینه سحر و جادو ید طولایى داشتند ازجمله مى توان به «دون خوان ماتیوس» مکزیکى اشاره کرد که اعتقاد داشت سحر و ساحرى، به معناى توانایى در درک چیز هایى است که در حالت عادى نمى توان دریافت کرد و سحر همان ذخیره انرژى است که موجب مى شود انسان با ذخیره هاى انرژى اى که در دسترس نیستند سر و کار داشته باشد.(۳۸)
استاد دیگر او خنار و فلورس بود که با سحر و کارهاى خارق العاده اش، کاستاندا را به حیرت وامى داشت. او دو استاد دیگر نیز داشت که هر دو ساحرى قدرتمند بودند. استاد دیگر او زنى بود به نام زولیکا که به او فن رؤیابینى را یاد داد. همچنین او استادى در ورزش کونگفو داشت که به او قدرت ذخیره سازى انرژى را یاد داد و کاستاندا زیر نظر وى، به درجه مربى گرى در کونگ فو دست یافت.
از او دوازده کتاب، یک دوره ماهنامه در چهار شماره و چند نوشته به جاى مانده است که غالباً منعکس کننده اندیشه اساتید اوست. او همواره به دنبال مکتب فکرى «دون خوان» و ترویج آن بوده است. این مکتب فکرى در اکثر آثار او منعکس است که در ادامه به تبیین آن خواهیم پرداخت.
نظام معرفتى دون خوانى که کاستاندا تمام زندگى خود را وقف شناخت و تبیین آن کرده است از یک سرى مبانى فکرى تبعیت مى کند:
الف) ساحرى، راهى براى معرفت
ساحرى یا جادوگرى، نامى است که استاد کاستاندا براى خود برگزیده است ولى کاستاندا معتقد است که ماهیّت آن با جادوگرى مصطلح متفاوت مى باشد و در واقع به معناى استفاده از میدان هاى انرژى موجود در جهان بوده بدین گونه که فرد بتواند انرژى لازم را ذخیره کند تا بدین سبب با میدان هاى انرژى دیگرى که در دسترس او نیست مرتبط شود. به گفته او، ساحرى توانایى درک و مشاهده چیزهایى است که دریافت عادى از درک آن عاجز است و اینکه افراد بتوانند به قدرت درونى خود که پنهان است دست یابند.(۳۹)
سپس ادامه مى دهد که فرد در این راه باید معرفت پیشه شود و با چهار مانع این راه که عبارت اند از: ترس، وضوح، قدرت و کهولت مبارزه کند و در توضیح آن مى گوید: وقتى فردى در مسیر معرفت گام مى گذارد، ابتدا ترس است که مانع راه او مى شود زیرا با مشقت، افکارى مبهم و با چیزهایى که تصورش را نمى کرد روبرو مى شود، او ابتدا باید بر این ترس غلبه کند و میدان را ترک نکند.
در گام بعد که از شر ترس رها شد، همه چیز را به وضوح مى بیند، آرزوهایش را مى شناسد و مى داند چگونه باید آن ها را برآورده کند و احساس مى کند که دیگر چیزى بر او پوشیده نیست. این حالت ممکن است موجب شود که او دیگر به خودش شک نکند و به خود باورى مبتلا شود وبه سالکى سبک روح یا سبک مغز تبدیل گردد. در نتیجه باید با این مانع بزرگ که وضوح است مقابله کند.
در مرحله سوم به قدرتى که به دنبالش بود دست مى یابد، شکست ناپذیر و فرمان روا مى شود ولى قدرت، گاه او را به فردى ستمگر و بى رحم تبدیل مى کند. در نتیجه او باید به شکلى سنجیده با قدرت خود برخورد کند و آن را با احتیاط به کار گیرد.
در مرحله چهارم، او فردى نترس و مقتدر است که همه چیز را به وضوح مى بیند ولى این، همان زمانى است که به دشمن چهارم خود که کهولت است مبتلا شده است. او هرگز نمى تواند این دشمن را کاملاً شکست دهد ولى باید تا مى تواند با آن مبارزه کند و به بهانه خستگى و پیرى، به استراحت روى نیاورد و نگذارد دشمنش او را به موجودى پیر و ضعیف تبدیل کند.(۴۰)
ب) گیاهان اقتدارگرا (روان گردان)
بخش اعظم برخى از آثار کاستاندا به توضیحات مفصلى در مورد چگونگى تهیه و مراحل آماده سازى ومصرف این گیاهان است. تجربیاتى که او با استاد خود دون خوان در میان گذاشته است. این امر سبب شد که بسیارى از کسانى که به مواد مخدر روى آورده بودند این کتاب ها را تأییدى بر عملشان بدانند. این مسأله موجب گردید که کاستاندا در کتاب دیگرى به این ذهنیت پایان دهد و بگوید که تمام آنچه استاد او در طول یک دهه به او یاد داده بود صرفاً براى شکستن ذهنیت منطقى او بوده است و وقت و زمانى که صرف آن کرده به بیهودگى گذشته است.(۴۱)
ج) تمرکز بر دیدن
به عقیده دون خوان تنها به وسیله دیدن است که اهل معرفت گوهر اشیاى جهان را در مى یابند.
کاستاندا در توضیح این بخش مى گوید: با دیدن مى توان دریافت که انسان، مانند یک تخم مرغ نورانى است؛ بدین گونه که هر آدمى با همه چیز در تماس است و این به وسیله رشته هاى نورى است که از او متصاعد مى شود، رشته هایى مانند تار عنکبوت که او را به محیط پیوند مى دهد. در این حال شاه و گدا با هم فرقى ندارند.
او همچنین مى گوید که ما انسان ها تحت تأثیر فکرمان هستیم و چیزى را مى بینیم که فکرمان به ما مى گوید ولى از طریق تمرکز بر دیدن این امر تغییر مى کند. بنابراین، درک انسان از جهان، ساخته و پرداخته ذهن اوست و چیز مستقلى نیست.
پی نوشت:
(۱). مجموعه آثار، شهید مطهرى، مطهرى، مرتضی ، ج ۲۳، ص ۲۱۴.
(۲). کتاب اوشو، فعالى، محمد تقى ، ص ۲۲۰.
(۳). همان، ص ۲۴.
(۴). همان، ص ۲۴.
(۵). همان، ص ۳۹.
(۶). همان، ص ۲۹.
(۷). همان، ص ۱۸۳.
(۸). همان، ص ۲۰۵.
(۹). همان، ص ۲۰۵.
(۱۰). همان، ص ۲۰۵.
(۱۱). همان، ص ۲۸ به نقل از کتاب انسان، اوشو.
(۱۲). پرورشگاه عمومى.
(۱۳). کتاب اوشو، همان، ص ۲۸.
(۱۴). همان، ص ۶۶ به نقل از کتاب ادیان و مکتب هاى فلسفى هند، شایگان، داریوش،.
(۱۵). کتاب اوشو، همان، ص ۱۹۰ به نقل از کتاب الماس هاى اوشو، اشو.
(۱۶). کتاب اوشو، همان، ص ۲۱۹.
(۱۷). همان، ص ۲۵.
(۱۸). پائولو کوئلیو، فعالى، محمد تقى، ص ۲۷ به نقل از کتاب زندگى من، هلن کلر ص ۱۰۳.
(۱۹). پائولو کوئلیو، همان، ص ۴۲ به نقل از کتاب زندگى من، همان، ص ۶۷.
(۲۰). پائولو کوئلیو، همان، ص ۶۱ به نقل از کتاب زندگى من، همان، ص ۶۸.
(۲۱). پائولو کوئلیو، همان، ص ۶۱ به نقل از کتاب زندگى من، همان، ص ۶۷.
(۲۲). پائولو کوئلیو، همان، ص ۶۴ به نقل از کتاب زندگى من، همان، ص ۷۶.
(۲۳). پائولو کوئلیو، همان، ص ۶۱.
(۲۴). همان، ص ۷۰.
(۲۵). همان، ص ۷۲ به نقل از کتاب زندگى من، همان، ص ۸۸.
(۲۶). پائولو کوئلیو، همان، ص ۲۲۷.
(۲۷). پائولو کوئلیو، همان، ص ۲۳۸ به نقل از کتاب بریدا، پائولو کوئیلو، ص ۲۰۵.
(۲۸). پائولو کوئیلو، همان، ص ۲۳۷ به نقل از کنار رود پیدرا نشستم وگریه کردم، کنار رودخانه پیدرا نشستم و گریه کردم، پائولو کوئیلو، مترجم/ مصحح: نعیمی، حسین، ثالث، ص ۱۵۱.
(۲۹). پائولو کوئیلو، ص ۲۳۷ به نقل از کتاب زندگى من، همان، ص ۴۵.
(۳۰). پائولو کوئیلو، همان، ص ۲۴۵.
(۳۱). همان، ص ۲۵۵.
(۳۲). همان، ص ۲۶۹.
(۳۳). در واقع نوعى ورزش وریاضت است.
(۳۴). براى آگاهى بیشتر از منابع آنچه ذکر شد به کتاب نگرشى بر آراء و اندیشه هاى یوگا ناندا، فعالى، محمد تقى مراجعه شود.
(۳۵). براى آگاهى بیشتر از منابع آنچه ذکر شد به کتاب نگرشى بر آراء و اندیشه هاى دالایى لاما، فعالى، محمد تقى مراجعه شود.
(۳۶). گفت و شنودى با کارلوس کاستاندا، کارمینا فورت، مترجم: کندری، مهران، ص ۴۰.
(۳۷). سفر جادویى با کارلوس کاستاندا، کارمینا فورت، مترجم: کندری، مهران، ص ۸۰.
(۳۸). عرفان سرخپوستى، شریفی دوست، حمزه، ص ۴.
(۳۹). قدرت سکوت، کارلوس کاستاندا، ص ۷-۹.
(۴۰). آموزش هاى دون خوان، کارلوس کاستاندا، مترجم، دولت آبادی علیرضا، ص ۷۷-۸۱ .
(۴۱). عرفان هاى نوظهور، فعالى، محمد تقى، ص ۶۵-۶۷.
(۴۲). مرحوم محدث قمى بسیارى از این احادیث را در جلد دوم سفینه البحار ذیل ماده «صوف» آورده است.
(۴۳). خانقاه به گفته لغت نامه دهخدا، دهخدا، علی اکبر مکان بودن مشایخ و درویشان است و معرب خانگاه و مرکب از خانه وگاه، نظیر منزلگاه و مجلس گاه است. واژه خانقاه در اشعار مولوى و سعدى و غیر آنها آمده است. بعضى نیز معتقدند خانقاه کلمه اى فارسى و اصل آن خانگاه بوده یعنى جایى که سلطان در آن جا طعام مى خورد و امروز اطلاق به مراکز صوفى مى شود که تا قبل از قرن ششم هجرى وجود نداشته است.
برگرفته از عرفان اسلامی ج ۱ (شرحی جامع بر صحیفه سجادیه)، تحت اشراف آیت الله العظمی مکارم شیرازی
منبع: پایگاه اطالع رسانی دفتر آیت الله العظمی ناصر مکارم شیرازی