- اسلام
- قرآن
- پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)
- شیعه
- خانواده
- ادیان و مذاهب
- پرسش ها و پاسخ ها
- کتابشناسی
- کتابخانه
- چندرسانه ای
- زمان مطالعه : 6 دقیقه
- توسط : حمید الله رفیعی
- 0 نظر
اشاره:
در دوران امام کاظم (علیهالسلام) نخستین مرحله استبداد و ستمگرى حکّام عباسى بود که از زمان امام صادق (علیهالسلام) آغاز شد و تا زمان امام رضا (علیهالسلام) با شدّت هر چه تمامتر ادامه یافت. امام کاظم (علیهالسلام) پس از شهادت پدرش در سال ۱۴۸،در زمان منصور دوانیقی امامت را عهده دار شد و در خلافت هارون در سال ۱۸۳ به شهادت رسید و در تمام این سالها رهبرى شیعیان امامى را عهدهدار بود. کتب تاریخ و حدیث، برخوردهاى متعدد خلفاى عباسى با امام کاظم (علیهالسلام) را نقل کرده اند که برخی از آنها در این مقاله منعکس شده است.
برخورد امام کاظم (علیه السلام) با منصور عباسی در روز نوروز
ابن شهر آشوب خبرى در برخورد منصور با امام کاظم (علیهالسلام) آورده و مى نویسد:
«منصور از امام خواست تا در عید نوروز، به جاى او در مجلسى نشسته و هدایایى را که مىآورند از طرف او بگیرد.امام در پاسخ فرمود:«انّى قد فتّشت الأخبار عن جدّى رسول الله (صلیالله علیه و آله) فلم اجد لهذا العید خبرا؛ انّه سنّه للفرس محاها الإسلام و معاذ الله أن نحیى ما محاه الإسلام.» [۱] «من اخبارى را که از جدّم رسول خدا (صلیالله علیه و آله) وارد شده بررسى کردم و خبرى در باره این عید پیدا نکردم. این عید از سنن ایرانیان است که اسلام بر آن خط بطلان کشیده است. به خدا پناه مىبرم از این که چیزى را که اسلام آن را از میان برده دوباره آن را زنده کنم.» منصور در پاسخ گفت: این کار را «سیاسه للجند» انجام مى دهد، چرا که بسیارى از لشکریان منصور و حتى دهاقین معروف آن نواحى ایرانى بودند و طبیعى بود که به مناسبت این عید، هدایاى زیادى به منصور اهدا مىکردند. به این ترتیب وجوه زیادى به خزینه او- که به بخل نیز شهرت داشت- افزوده مىشد. وى امام را مجبور کرد تا آن روز از طرف منصور در آن مجلس نشسته و هدایاى لشکریان را بگیرد. با این حال برخورد امام با این حرکت منصور قابل توجه است.[۲] البته منظور امام در این جا باطل بودن عید نوروز نیست بلکه ، منظور ایشان گرفته هدیه توسط خلفا از مردم است.
بازداشت امام توسط مهدی عباسی و آزادی عجیب ایشان
مهدى عباسى که احتمال مى داد ، حضرت وجوهى جمعآورى کرده و آن را براى سازمان دادن و تقویت شیعیان مصرف مى کند، دستور بازداشت حضرت را به فرماندار خود در مدینه صادر نمود. او نیز امام را دستگیر و روانه بغداد کرد. مهدى او را به زندان انداخت. شب هنگام امیرالمؤمین على بن ابى طالب (علیهالسلام) را در خواب دید که به او مىفرمود:«فَهَلْ عَسَیْتُمْ إِنْ تَوَلَّیْتُمْ أَنْ تُفْسِدُوا فِی الْأَرْضِ وَ تُقَطِّعُوا أَرْحامَکُمْ؟»[۳] «آیا اگر به حکومت رسیدید مى خواهید در زمین فساد کنید و پیوند خویشاوندیتان را ببرید؟» مهدى در همان لحظه از خواب بیدار شد؛ حاجب خود را که ربیع نام داشت صدا کرد و دستور داد امام کاظم (علیهالسلام) را پیش او حاضر کند. وقتى امام آمد، ایشان را در کنار خویش نشاند و گفت: امیر المؤمنین (علیهالسلام) را به خواب دیدم که این آیه را مى خواند. سپس از او پرسید:
أ فتؤمنّی ان لا تخرج علىّ او على احد من ولدى؟
آیا به من اطمینان مىدهى که علیه من و یا یکى از فرزندانم قیام نکنى؟
امام فرمود: و للّه ما فعلت ذلک و لا هو من شأنى.
به خدا سوگند من چنین کارى نکردهام و این کار اصولا در شأن من نیست.
خلیفه کوشید تا با دادن سه هزار دینار و تصدیق گفته هاى امام، به گونهاى با او برخورد نماید تا او راضى به مدینه بازگردد و بیدرنگ آن حضرت را به مدینه بازگردانید. [۴]
تقاضای باز پس گیری فدک از مهدی عباسی
زمانى امام کاظم (علیهالسلام) بر مهدى عباسى وارد شد و دید که او رد مظالم مى کند. امام که او را در چنین حالى دید پرسید: چرا آنچه را که از راه ستم از ما گرفته شده بر نمى گردانى؟ مهدى پرسید: آن چیست؟ امام ماجراى فدک را براى او چنین توصیف کرد: فدک به دلیل این که از جمله «ما لم یوجف علیه خیل و لا رکاب» است، ملک خالص پیامبر (صلیالله علیه و آله) بود که آن را به دخترش فاطمه علیها السّلام و امّ ایمن حاضر شده بود آن را به فاطمه (علیهاالسّلام) برگرداند، خلیفه دوم از این کار جلوگیرى کرد. مهدى گفت: حدود آن را مشخص کن تا برگردانم. امام حدود فدک را مشخص کرد. خلیفه عباسی گفت: هذا کثیر فانظر فیه. [۵](این مقدار زیاد است درباره آن فکر مىکنم). طبیعى بود که مهدى چنین کارى را انجام ندهد؛ زیرا افزون بر آن که او محکومیت کسانى را که مانع از بازگرداندن فدک به اهل بیت شده بودند مى پذیرفت- و در میان آنها اجداد خود او نیز بودند- واگذارى آن مى توانست امکانات مالى فراوانى را در اختیار امام قرار دهد که این به مصلحت حکومت نمى توانست باشد.[۶]
هادی عباسی و تهدید امام به قتل
در زمان موسى الهادى فرزند مهدی بود که حسین بن على شهید فخّ، قیام کرد و کشته شد. وقتى سر او را براى هادى آوردند، او اشعارى چند بر زبان آورد و در آن طالبى ها را به قطع رحم متهم کرد. وى سپس نگرانى شدید خود را از موسى بن جعفر (علیهماالسلام) اظهار نمود و قسم یاد کرد که او را خواهد کشت: و الله ما خرج حسین الّا عن امره و لا اتّبع الّا حجّته لأنّه صاحب الوصیه فى هذا البیت قتلنى الله ان ابقیت علی ه. به خدا قسم حسین (شهید فخّ) به دستور او (امام کاظم) قیام کرده و تحت تأثیر او قرار گرفته؛ زیرا صاحب وصیت (پرنفوذ) در این خانواده او است، خدا مرا بکشد اگر او را زنده بگذارم. قاضى ابو یوسف که در مجلس حاضر بود او را آرام کرد و گفت: نه موسى بن جعفر و نه هیچ کدام از فرزندان این خانواده اعتقاد به خروج علیه خلفا را ندارند. ادامه آمده است: زمانى که امام از خطر دستگیرى و شهادت خود به دست هادى عباسى آگاه شد و تهدیدهاى او را شنید، در حق وى نفرین کرد و چندى بعد خبر مرگ او به مدینه رسید. [۷]
مناظره امام با هارون بر سر دنیا
موقعى که موسى بن جعفر (علیهالسلام) را پیش هارون آوردند،در قسمتى از سخنانى که بین آنها مطرح شد آمده است که:
– هارون :این دنیا چیست؟ و براى چه کسانى است؟
– امام فرمودند: آن براى شیعیان ما مایه آرامش خاطر و براى دیگران مایه آزمایش است.
– هارون گفت: پس چرا صاحب آن، آن را در اختیار خود نمى گیرد؟
– امام جواب دادند: در حالى که آباد بود از او گرفته شده و وقتى آباد شد صاحب آن، آن را در اختیار خود مى گیرد.
– هارون گفت: شیعیان شما کجایند؟
– امام در جواب، این آیه را قرائت کرد: «کفار اهل کتاب و مشرکین از کفر خود دستبردار نبودند تا آن که بر ایشان دلیلى روشن از جانب خدا آمد»[۸].
– هارون گفت: پس بدین ترتیب ما کافریم؟!
– امام فرمود: نه، ولى همچنانید که خدا فرموده: «آیا نمىبینید کسانى را که نعمت خدا را تغییر داده و کفر را پیشه خود ساختند، چگونه مردم خود را به هلاکت انداختند.»[۹]
در این موقع هارون به خشم آمد و نسبت به آن حضرت با تندى رفتار کرد.[۱۰]
فرزندان پیامبر(صلی الله علیه و آله)
از دلایل نفوذ علویان، آن بود که مردم آنان را به چشم فرزندان رسول خدا (صلیالله علیه و آله) مى نگریستند. این چیزى است که خود آن حضرت نیز مکرر بیان مى کردند. در برابر، امویان و عباسیان سخت با این نظر مقابله مى کردند تا از حرمت علویان بکاهند.به هر روى این که حسنین علیهما السّلام فرزندان رسول خدا (صلیالله علیه و آله) شناخته شوند، مى توانست سبب جلب توجه مسلمانان باشد.
هارون الرشید از امام کاظم (علیهالسلام) سؤال کرد: چگونه شما مىگویید ما از ذرّیه رسول خدا هستیم در حالى که پیامبر فرزند ذکور نداشته و شما فرزندان دختر او هستید؟ آن حضرت دو دلیل براى او ذکر کرد:
آیه «وَزَکَرِیَّا وَیَحْیَىٰ وَعِیسَىٰ وَإِلْیَاسَ ۖ کُلٌّ مِنَ الصَّالِحِینَ» [۱۱] که عیسى را فرزند ابراهیم مىشمارد.
دوم آیه مباهله [۱۲]که در آن، حسنین مصداق «و ابناءنا» دانسته شدهاند.[۱۳]
بنا به نقل ابن اثیر، هارون الرشید که در رمضان سال ۱۷۹ به قصد عمره به مکه مى رفت در سر راه خود به مدینه آمد و وارد روضه رسول خدا (صلیالله علیه و آله) شد. وى براى جلب توجّه مردم به منظور این که رابطه نسبى خویش با رسول خدا (صلیالله علیه و آله) را به رخ آنها بکشد، پس از زیارت مرقد مطهر، به پیامبر این چنین سلام داد: السّلام علیک یا رسول الله یا بن عمّ؛ سلام بر تو اى رسول خدا اى پسر عمو. در این هنگام موسى بن جعفر (علیهالسلام) که در آن مجلس حاضر بود، پیش آمد و خطاب به رسول خدا (صلیالله علیه و آله) گفت: السّلام علیک یا ابه؛ سلام بر تو اى پدر. با شنیدن این سخن، رنگ از رخسار هارون پرید و خطاب به امام کاظم (علیهالسلام) گفت: هذا الفخر یا ابا الحسن جدّا؛ این مایه افتخار است اى ابو الحسن). پس از آن بود که دستور توقیف آن حضرت را داد. [۱۴]
پی نوشت:
- المناقب، ابن شهر آشوب، ج ۲ ص ۳۷۹؛ مسند الامام کاظم (علیهالسلام)، ج ۱ صص ۵۲- ۵۱.
- حیات فکرى و سیاسى ائمه، جعفریان ،ص:۳۸۷.
- سوره محمد، ۴۷.
- حیاه الامام موسى بن جعفر (علیهالسلام) ج ۱، ص ۴۵۴ (از نور الابصار، ص ۱۳۶)؛ تاریخ بغداد، ج ۱۳، ص ۳۰؛ وفیات الاعیان ج ۵، ص ۳۰۸؛ المناقب، ج ۲، ص ۲۶۴؛ جهاد الشیعه، ص ۲۵۱ (از مقاتل الطالبیین، ص ۵۰۰)؛ مسند الامام الکاظم (علیهالسلام)، ج ۱، ص ۵۷ (از کشف الغمه، ج ۲، ص ۲۱۳؛ الکامل فى التاریخ، ج ۶، ص ۸۵؛ مرآه الجنان، ج ۱، ص ۳۹۴، تتمه المختصر، ج ۱، ص ۳۱۰؛ شذرات الذهب، ج ۱، ص ۳۰۴).
- التهذیب ج ۴، ۳۰۴.
- حیات فکرى و سیاسى ائمه، جعفریان ،ص:۳۸۸ پانوشت.
- مقاتل الطالبیین، ص ۳۰۲.
- بیّنه، ۱.
- ابراهیم، ۲۸.
- الاختصاص، ص ۲۶۲؛ تفسیر عیاشى ج ۲، ص ۲۳۰؛ بحار الانوار ج ۴۸، ص ۱۳۸.
- ۸۵ سوره انعام.
- آیه ۶۱ سوره آل عمران.
- نور الابصار، صص ۱۴۹- ۱۴۸؛ عیون اخبار الرضا ج ۱، صص ۸۵- ۸۴؛ الصواعق المحرقه، ص ۲۰۳؛ ینابیع الموده، ص ۴۳۵؛ مسند الامام الکاظم ج ۱، ص ۵۰.
- الکامل، ج ۶، ص ۱۶۴ و نک: الاحتجاج، ج ۲، ص ۱۶۵؛ روضه الواعظین، ص ۱۸۴؛ الصواعق المحرقه، ص ۲۰۴؛ مرآه الجنان، ج ۱، ص ۳۹۵.