- اسلام
- قرآن
- پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)
- شیعه
- خانواده
- ادیان و مذاهب
- پرسش ها و پاسخ ها
- کتابشناسی
- کتابخانه
- چندرسانه ای
- زمان مطالعه : 6 دقیقه
- توسط : رحمت الله ضیایی
- 0 نظر
اولین هجرت مسلمانان در ماه رجب سال پنجم بعثت، بوده است، گروه از اصحاب که ۱۲ مرد و ۴ زن بودند و حضرت رقیه، دختر پیامبر (ص) نیز همراه آنها بود- به حبشه رفتند.[۱]
اولین هجرت در تاریکی شب
کوچ کردن این جمع پیشتاز- براى این که قریش نفهمند- در تاریکى شب، آهسته و مخفیانه صورت گرفت. و به طرف دریا به راه افتادند و به بندر «شعبیه» رفتند و در آن جا دو کشتى بازرگانى برایشان فراهم گشت و از دریا به سوى حبشه حرکت نمودند. قریش با خبر شدند و آنان را دنبال کردند؛ اما وقتى به کنار دریا رسیدند، مسلمانان- به سلامت- از دریا عبور کرده و در بهترین موقعیت مسکن گزیده و آسوده مى زیستند.[۲]
دلیل بازگشت مهاجران اولین هجرت
در ماه رمضان همان سال، پیامبر به حرم رفت. عده بسیارى از مردم و بزرگان قریش در آن جا گرد آمده بودند. پیامبر در میان آنان به پا ایستاد و به ناگاه به تلاوت سوره نجم شروع نمود.
آن جمع پیش از این، به سخن خدا گوش فرا نداده بودند؛ زیرا شیوه همیشگى آنان پیروى از سفارش هاى همدیگر بود که مى گفتند: «… لا تَسْمَعُوا لِهذَا الْقُرْآنِ وَ الْغَوْا فِیهِ لَعَلَّکُمْ تَغْلِبُونَ.»[۳]: [… به این قرآن گوش مدهید و در اثناى خواندن آن سخن بیهوده بگویید، شاید شما پیروز شوید.]
اما هنگامى که به تلاوت این سوره و براى سخن بلند مرتبه و جذاب آفریدگار- که زبان از بیان فضایل والایش قاصر است- گوش هوش باز کردند، خود را به فراموشى سپردند و جز شنیدن آیات چیزى به ذهنشان گذر نمى کرد؛ تا حضرت به پایان آیه هاى کوبنده سوره رسید و دل ها به سویش پرواز نمودند. سپس این آیه را تلاوت فرمود:
«فَاسْجُدُوا لِلَّهِ وَ اعْبُدُوا.»[۴]: [خدا را سجده کنید و بپرستید.] پیامبر (صلى اللّه علیه و سلم) سجده برد و تمام آن جمع بى اختیار به سجده رفتند. در واقع نیروى جمال حق تکبرشان را در هم شکست و این گونه سجده کردند.[۵]
وقتى عظمت و هیبت سخن الهى را دریافتند، زمام اختیار را از دست دادند و مرتکب و گرفتار همان چیزى شدند که براى نابودى آن نهایت تلاش را به کار گرفته بودند. بسیار درمانده و از جانب کسانى که در آن جلسه مبارک حضور نداشتند، سر زنش و نکوهش شدند.
[پس براى جبران این کار توطئه جدیدى ساختند] که گویا پیامبر از بت ها به خوبى یاد کرده است و داستان غرانیق را سر هم نمودند و گفتند: محمد درباره بت ها چنین گفته است: «تلک غرانقه العلى و إنّ شفاعتهنّ لترجى.»: این ها پرندگان زیبا و گرانقدرند و به شفاعتشان امید مى رود.
این افتراى آشکار را بستند تا از سجده اى که با پیامبر برده بودند تبرئه شوند. چنین افترایى از مردمى که همواره اهل تهمت و تکذیب و دسیسه هستند؛ هیچ شگفت نیست.[۶]
رسیدن خبر دروغ مسلمان شدن قریش به مسلمانان اولین هجرت
این خبر (افسانه غرانیق)به مهاجران (اولین هجرت) حبشه رسید؛ اما آنچه شنیدند؛ خلاف واقع بود که: مردم قریش مسلمان شده اند. آنان در ماه شوال همان سال [پس از سه ماه که مهاجرت کرده بودند] به مکه باز آمدند وقتى نزدیک شدند و حقیقت امر را دریافتند- جز افرادى که مخفیانه وارد شهر مکه شدند- همگى به حبشه بازگشتند. شکنجه و آزار قریش به اوج خود رسید و بى پروا آنان را مورد آزار قرار مى دادند.
براى قریش بسیار سخت و دشوار به نظر مى آمد که نجاشى به خوبى از مهاجران مسلمان که اولین هجرت را انجام داده بود حمایت مى کند. این بار [با توجه به مهاجرت پیشین] خود مسلمانان به حبشه مهاجرت کردند؛ اما از بار اول بسى سنگین تر بود و مردم قریش نیز گوش به زنگ بودند که از رفتنشان به حبشه جلوگیرى نمایند.
به ویژه مسلمانان در کارشان بسیار سریع بودند و خداوند زمینه سفر را برایشان فراهم آورده بود و خواستند پیش از با خبر شدن قریش، مکه را ترک نمایند و خود را به نجاشى در حبشه برسانند.
تعداد مردان مهاجر- اگر عمار همراهشان بوده باشد- به ۸۳ تن مىزرسید و تعداد زنان مهاجر ۱۸ یا ۱۹ تن بودند. [۷] علامه محمد سلیمان منصور فورى تعداد زنان مهاجر را ۱۸ نفر مىداند.[۸]
حیله گرى قریش با مهاجران اولین هجرت
براى مشرکان سخت بود که مسلمانان براى خود و دینشان پناهگاهى جسته اند؛ بنابراین دو تن زیرک و زرنگ را از میان خود برگزیدند. آن دو، عمرو پسر عاص و عبد اللّه پسر ابو ربیعه بودند که هنوز آیین مردم مکه را داشتند. این دو را، با هدایایى گران قیمت و ارزنده نزد نجاشى و فرماندهانش فرستادند. هدایا را به فرماندهان تقدیم نمودند و علیه مسلمانان چیز هایى گفتند؛ فرماندهان نیز اتفاق نظر کردند که نزد نجاشى از بیرون راندنشان سخن بگویند.
آن دو پیک قریش، پیش شاه حاضر شدند و هدایا را تقدیم داشتند و گفتند: «اى پادشاه! عده اى از بردگان سفیه و نادان ما به سر زمین شما گریخته و به دین نیاکان خود پشت کرده و در دین شما نیز داخل نشده؛ بلکه دین تازه اى آورده اند که نه ما آن را مى شناسیم و نه شما از چنین دینى خبر دارید. اکنون، بزرگان، پیران و اقوامشان ما را نزد شما فرستاده اند که آنان را به مکه بازگردانیم؛ چون وابستگانشان به احوالشان آگاه تر و بینا ترند و به خاطر گمراهى از دین، مورد نکوهش و ملامت قرار مى دهند.»
فرماندهان نیز گفتند: اى پادشاه! راست مى گویند. آنان را به این پیک ها واگذار تا به سرزمین مکه ببرند. اما نجاشى تصمیم گرفت که در این باره تحقیق کند و چیز هایى بشنود. مسلمانان مهاجر را پیش خود فرا خواند. آنان نیز راستى را در پیش گرفتند و فرجامش را پذیرا شدند.
پادشاه گفت: این چه دینى است که میان شما و خویشاوندان و نزدیکانتان جدایى افکنده که نه دین ما را پذیرفته اید و نه دین دیگرى از ادیان جهان را؟!
سخنان کوبنده جعفر سخنگوی اولین هجرت
جعفر پسر ابو طالب- که سخنگوى مهاجران اولین هجرت بود- گفت: «اى پادشاه! ما مردمى نادان بودیم، بت را سجده مى بردیم، گوشت مردار مى خوردیم، کار زشت مى کردیم، خویشاوندان را ترک نموده همسایه را فراموش کرده بودیم و زبردستان، زیردستان را له و نابود مى کردند.
شیوه ما این بود تا خداوند، پیامبرى از خودمان برگزید که: اصل و نسب، صداقت و امانت و پاکدامنى او را خوب مى شناسیم. آن پیامبر، ما را به سوى خدا فرا مى خواند که او را تنها بدانیم و براى او بندگى کنیم و از آنچه که ما و پدران ما از سنگ و بت مى پرستیدیم؛ دورى گزینیم.
به ما امر مى کند که: راستگو و امانت دار بوده از خویشاوندان دیدار کنیم و نسبت به همسایگان خوش رفتار و مهربان باشیم و از کار هاى ناپسند و خونریزى بپرهیزیم. ما را از کار بد، دروغ گفتن، خوردن مال یتیم و بى سرپرست، و نسبت ناروا به زنان، بازداشته است. به ما دستور داده که تنها خداى یگانه را پرستش کنیم و چیزى شریک او نسازیم. نماز به جاى آوریم، روزه بگیریم و زکات مال به در کنیم.
ما او را تصدیق کردیم، به او ایمان آوردیم. از دینش پیروى کردیم، خداى یگانه را مى پرستیم، او را انبازى نمى بینیم، آنچه را حرام دانسته بود، حرام مى دانیم و آنچه را حلال شمرده، حلال مى شمریم.
به این دلیل، قوم ما، با ما به دشمنى برخاستند و آزارمان دادند و خواستند ما را از پرستش خدا به سوى بت پرستى بازگردانند که دو باره کارهاى پلید و زشت را خوب به شمار آوریم. وقتى به ما تجاوز کردند و ما را [از کاشانه خود] راندند و کار را بر ما تنگ و میان ما و دینمان، مانع ایجاد نمودند به کشور شما آمدیم و شما را برگزیدیم و در کنارت جاى گرفتیم، به این امید که نزد شما ستم نبینیم.»
سخن نجاشی با مسلمان اولین هجرت
نجاشى گفت: از آنچه که پیامبرتان از جانب خدا آورده است چیزى مىدانى؟ جعفر گفت: بله! گفت: برایم بخوان. جعفر آغاز سوره «کهیعص» [۹] را قرائت نمود. نجاشى آن قدر گریست که محاسنش خیس شد. و اسقف ها نیز که گوش فرا داده بودند، گریستند و مصاحفى که جلوى دستشان بود خیس گردید.
سپس نجاشى به آنان گفت: این سخنان و آنچه که عیسى (علیه السلام) آورده است، هر دو از یک منبع فروزان مى تراود [آن گاه خطاب به نمایندگان قریش گفت:] بروید سوگند به خدا! محال است اینها را به شما تحویل دهم.
توطئه نمایندگان قریش برای مسلمانان اولین هجرت
آن دو پیک بیرون رفتند و عمرو به عبد اللّه گفت: به خدا فردا از جانب آنان مطلبى عنوان مى کنم که اکثرشان را به نابودى بکشاند. عبد اللّه گفت: نکن. آنان خویشاوندان ما هستند هر چند اکنون با ما از در مخالفت درآمده اند. اما عمرو بر سر گفتارش پافشارى نمود و روز بعد به نجاشى گفت: اى پادشاه! این مسلمانان درباره عیسى پسر مریم سخن عجیبى مى گویند.
پادشاه نزد مهاجران فرستاد تا در این باره از آنان بپرسد. اول هراسیدند؛ ولى قرارشان بر راستگویى بود هر چند سر انجامى تلخ به بار آورد. وقتى نزد او آمدند؛ جعفر- رضى اللّه عنه- در پاسخ سوال نجاشى گفت: آنچه که درباره مسیح مى گوییم؛ پیامبرمان آورده است که: عیسى، بنده و رسول و روح و کلمه خداست که به مریم دوشیزه و پاکدامن القا شده.
[نجاشى بسیار خوشحال گشت] و چوبى برگرفت [و با آن، روى زمین خطى کشید] و گفت: آنچه درباره عیسى بن مریم گفتى، همان است [و به اندازه این خط با هم فاصله نداریم.] فرماندهان زیر لب غرغر کردند.
نجاشى گفت: به خدا قسم، هر چند شما هم غرغر کنید [همان است که گفتم و هیچ کارى از شما بر نخواهد آمد] سپس به مسلمانان گفت: بروید، شما در کشور من در امان هستید. و سه بار گفت: هر کس به شما بد بگوید، زیان مى بیند. آزار نرسانیدن شما را از کوهى طلا، بیشتر دوست دارم.
سپس به اطرافیانش دستور داد که هدایاى قریش را بازگردانید؛ من به آن نیاز ندارم، خداوند براى اعطاى این سر زمین از من رشوه نگرفته است تا من از آنان رشوه بگیرم و خداوند از مردم فرمان نمى برد تا من هم در این مملکت از آنان دستور بگیرم.
ام سلمه– رضى اللّه عنها- که این داستان را نقل مى کند، مى گوید: سفیران مکه به خشونت و تندى نزد نجاشى رانده شدند و ما در نهایت ادب و احترام و در نیکوترین مسکن و در پناه بهترین همسایه آسوده زندگى کردیم.[۱۰]
پی نوشت ها
[۱] . (مختصر سیره رسول. ص ۹۳- ۹۲، زاد المعاد/ ۱/ ۲۴، رحمه للعالمین/ ۱/ ۶۱.
[۲] . رحمه للعالمین/ ۱/ ۶۱. زاد المعاد/ ۱/ ۲۴.
[۳] . فصلت/ ۲۶.
[۴] . نجم/ ۶۲.
[۵] . بخارى.
[۶] . تفهیم القرآن/ ۵/ ۱۸۸.
[۷] . زاد المعاد/ رحمه للعالمین/ ۱/ ۶۱.
[۸] . رحمه للعالمین.
[۹] . سوره «کهیعص»: سوره مریم.
[۱۰] . ابن هشام/ ۱/ ۳۳۸- ۳۳۴.
منبع
اقتباس از کتاب باده ناب محمد بهاء الدین حسینى، باده ناب، انتشارات کردستان، سنندج، اول، ۱۳۸۲ ش (با اندکی دخل و تصرف)