- اسلام
- قرآن
- پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)
- شیعه
- خانواده
- ادیان و مذاهب
- پرسش ها و پاسخ ها
- کتابشناسی
- کتابخانه
- چندرسانه ای
- زمان مطالعه : 14 دقیقه
- توسط : رحمت الله ضیایی
- 0 نظر
اشاره:
نوشتار حاضر، سیرى گذرا و اجمالى در سیره علمى امام صادق علیه السلام و گوشهاى از برخوردهاى آن حضرت را در تکریم اصحاب و یاران و شاگردان خود – آن گونه که در تاریخ ثبتشده است – نشان مىدهد. این نوشته را به بهانه میلاد با سعادت حضرت امام جعفر صادق علیه السلام به شاگردان مکتب آن حضرت علیه السلام تقدیم مىکنیم. چهره مقدس و ملکوتى امام جعفر صادق علیه السلام آن قدر روشن و تابناک است که هرگز نیازى به تعریف و تمجید دیگران ندارد، بلکه این دیگران بودند که با درک محضر آن حضرت و استفاده از وجود پرفیضش به عالیترین مراتب کمال مىرسیدند.
دوران ۳۴ ساله امامت ایشان فرصتى طلایى بود تا کام تشنگان معارف ناب الهى را از زلال سرچشمه وحى سیراب سازد. از این رو تمام برخوردهاى وى با افراد و گروهها حتى دگر اندیشان خود باخته، آموزنده بود. در این میان یاران و شاگردان آن حضرت بیشترین استفاده را بردند و درسهاى ارزندهاى را براى آیندگان به یادگار گذاشتند. او سالها بر کرسى درس و منبر پیامبر قرار گرفت و هزاران شاگرد را در مکتب خود تربیت کرد.
سلوک علمى امام صادق علیه السلام طى این سى و چند سال، برخورد شایسته یک استاد را با شاگردان خود به زیباترین وجه ترسیم مىکند.
الف. تشویق و تکریم شاگردان شایسته
تاریخ زندگى برخى یاران و شاگردان امام صادق علیه السلام و تعبیرات بسیار زیبایى که آن حضرت در حضور و یا در غیاب آنها مىفرمود، به خوبى نشانگر آن است که امام تا چه حد آنان را مورد تشویق و احترام قرار مىداد. اکنون نمونههایى از رفتار احترامآمیز آن حضرت را در حق شاگردان خود ذکر مىکنیم.
۱- ابان بن تغلب
ابان بن محمد بن ابان بن تغلب گوید: از پدرم شنیدم که مىگفتبه اتفاق پدرم ابان بن تغلب خدمت امام صادق علیه السلام رسیدیم; همین که نگاه امام به پدرم افتاد دستور داد بالش براى پدرم نهادند و با پدرم مصافحه و معانقه کرد و به او خوش آمد گفت. (۱.
۲- فضیل بن یسار
هرگاه امام فضیل بن یسار را مىدید مىفرمود: بشر المخبتین، سپس مىفرمود: هرکه دوست دارد به سوى مردى از اهل بهشت نظر کند، به او نگاه کند. و آنگاه مىافزود: فضیل از اصحاب پدر من است و من دوست مىدارم کسى را که دوستبدارد یاران پدرش را. (۲.
۳- هشام بن محمد:
امام علیه السلام نسبتبه هشام بن محمد السائب کلبى بسیار عنایت داشتبه گونهاى که هرگاه بر حضرت وارد مىشد، امام صادق او را در نزد خود مىنشانید و با او با گشادهرویى و انبساط سخنمىگفت. (۳.
۴- حمران:
بکیر بن اعین در ایام حج بر امام صادق وارد شد. حضرت سراغ حمران را از او گرفت. بکیر گفت: امسال نتوانسته به حج بیاید با آنکه شوق شدیدى داشت که به حضور شما شرفیاب شود، لکن به شما سلام رساند. حضرت فرمود: بر تو و بر او سلام باد … حمران مؤمن است و از اهل بهشت مىباشد… . (۴.
۵- چهار نفر از نیکان:
امام صادق علیه السلام در باره چهار نفر از یاران وشاگردان خود فرمود: استوانههاى زمین و پرچمهاى دین چهار نفرند: محمد بن مسلم، برید بن معاویه، لیثبن البخترى مرادى و زراره بن اعین. (۵.
همچنین در باره این چهار نفر فرمود: همانا یاران پدرم افتخار ما هستند چه در حیات و چه پس از مرگشان که آنها زراره، محمد بن مسلم، لیث مرادى و برید عجلى مىباشند. قیام کنندگان به عدل و داد و صدق و راستى با آنانند، آنها پیشتازان پیشتازانند و آنان مقربان درگاه حق تعالى مىباشند. (۶.
۶- احترام شاگرد جوان و پرتلاش:
در میان یاران امام صادق علیه السلام شاگردان جوانى هم حضور داشتند. یکى از این جوانان هشام بن الحکم بود که به گفته شیخ مفید آنچنان در نزد ابیعبد الله علیه السلام مقام و منزلت داشت (۷. که گاهى برخى را به شگفتى وا مىداشت. وى مىنویسد: روزى هشام بن الحکم در منى بر آن حضرت وارد شد در حالى که تازه جوانى بیش نبود و در آن مجلس، بزرگان شیعه همانند حمران بن اعین و قیس ماصر و یونس بن یعقوب و ابوجعفر احول و غیر آنها حضور داشتند. در حالى که از تمامى حاضران کوچکتر بود، امام صادق علیه السلام او را بر همگان مقدم داشت. همین که امام دریافت که احترام به هشام بر حضار گران آمده است، فرمود: هذا ناصرنا بقلبه و لسانه و یده; (۸. «این با قلب و زبان و دستش یارى کننده ماست.»
ب. انس با شاگردان:
امام صادق علیه السلام شاگردان و یاران خود را دوست مىداشت و به هنگام دیدارشان شادى و خوشحالى مىکرد و بارها این سرور و شادمانى از آن حضرت دیده شد. اینها نمونههایى از آن است:
عنبسه گوید: از امام صادق علیه السلام شنیدم که مىفرمود من از دست مردم مدینه و تنهایى خودم به خدا شکایت مىکنم تا اینکه شما بر ما وارد شوید و شما را ببینم و از دیدنتان شادمان شوم. اى کاش این طاغیه – ابوجعفر منصور – مرا آزاد مىگذاشت که خانهاى بگیرم و در آن سکونت کنم و شما را نیز همراه خود در آن جاى دهم. (۹.
روزى آن حضرت شخصى را به دنبال ابوحمزه فرستاد و او را طلبید. چون وارد شد، حضرت فرمود:
انى لاستریح اذا رایتک. (۱۰.
اى ابوحمزه وقتى که تو را مىبینم قلبم آرام مىشود.
ممکن است گفته شود امام صادق با یاران و شاگردانى که در کوفه داشته بسیار مانوس بوده است. دو حدیثیاد شده نیز دلالتبر همین مطلب مىکند. یاران و شاگردان آن حضرت در کوفه معرفتبسیار بالایى نسبتبه امام داشتهاند و بدین جهتحضرت نیز متقابلا از حضور آنها شاد مىگشته و اگر روزى یکى از آنها را نمىدیده است، وى را مورد تفقد قراد مىداده است و نسبتبه برخى افراد همانند ابو حمزه، تقاضا مىکنند تا به حضورشان شرفیاب شود.
در پاسخ مىگوییم اگر چه ممکن است واقعیت امر همین باشد اما تکرار این ماجرا نسبتبه برخى دیگر از یاران و شاگردان امام، این احتمال را که احترام آن حضرت مخصوص یاران و شاگردانشان در کوفه باشد، کمرنگ مىکند. به همین دلیل است که مىبینیم روزى که نگاه امام صادق علیه السلام به عقبه بن خالد که به همراه معلى بن خنیس و عثمان بن عمران بر حضرتش وارد شده بودند، افتاد; حضرت فرمود:
خوش آمدید! خوش آمدید! چهرههایى است که ما را دوست مىدارند و ما آنها را دوست مىداریم. سپس فرمود: جعلکم الله معنا فى الدنیا و الآخره. (۱۱. «خداوند شما را در دنیا و آخرت همراه ما قرار دهد.»
ج. اجازه سخن:
با اینکه در بسیارى از موارد هیبت امام صادق علیه السلام به هیچ کس اجازه نمىداد تا به خود جرئتسخن گفتن در محضر آن حضرت را بدهد و تمام یاران و شاگردان امام به گوش جان سپرده بودند اما این امام بود که به برخى از یاران دستور مىداد تا سخن گویند.
روایتشده است که عدهاى در محضر آن حضرت مناظره و گفتگو مىکردند و حمران بن اعین ساکتبود. حضرت به او فرمود: اى حمران چرا تو ساکتى و سخن نمىگویى؟
حمران گفت: اى آقاى من! سوگند یاد کردهام که در مجلسى که شما در آنجا حضور دارید هرگز سخن نگویم. حضرت فرمود: من به تو اذن دادم، حال سخن بگو. (۱۲.
د. بهرهگیرى از افراد توانا و آموزش در حین کار
امام صادق علیه السلام با ارزیابى قابلیتها و توانمندیهاى شاگردان خود، برخى از آنها را براى پارهاى از مسائل و پیشآمدها و پاسخ به سؤالات و گفتگوهاى علمى پرورش داده بود. مثلا در مباحث کلام و مباحث اعتقادى بویژه مسائل امامت، زبدگانى همانند حمران بن اعین و هشام بن سالم و محمد بن النعمان احول و قیس ماصر و هشام بن الحکم و غیر آنها را تربیت کرده بود و بموقع از آنها استفاده مىکرد.
یونس بن یعقوب گوید: در خدمت امام صادق علیه السلام بودم که مردى از اهل شام بر آن حضرت وارد شد و اظهار داشت من مردى هستم صاحب کلام و فقه و فرایض; اکنون آمدهام تا با یارانتبحث و گفتگو و مناظره کنم. حضرت فرمود: این علم کلامى که تو از آن دم مىزنى از کلام رسول خداستیا ساخته ذهن خود تست؟
مرد گفت: بخشى از کلام رسول خدا و بخشى از خودم است. امام فرمود: پس تو شریک رسول خدا هستى؟ گفت: نه. حضرت فرمود: پس به تو وحى رسیده است؟ گفت: نه. حضرت فرمود: پس اطاعت تو واجب است همان گونه که اطاعت از پیامبر واجب مىباشد؟ گفت: نه.
اینجا بود که حضرت به من رو کرد و فرمود: اى یونس! این مردى است که پیش از آنکه سخن گوید خود را محکوم کرده است. سپس فرمود: اى یونس اگر کلام را خوب مىدانستى، با او مناظره مىکردى. یونس گفت: بسى جاى حسرت است ولى ما از شما شنیدیم که از کلام نهى کردید … حضرت فرمود: من گفتم واى بر مردمى که سخن مرا ترک گویند و به سوى آنچه که خود مىخواهند بروند.
سپس فرمود: اکنون بیرون رو و ببین چه کسانى از صاحبان کلام را مىیابى; آنها را نزد من بیاور. گوید: بیرون رفتم و حمران بن اعین و محمد بن النعمان احول و هشام بن سالم و قیس بن ماصر را دیدم، که همه آنها از متکلمین بودند. پس آنها را به حضور امام بردم وقتى که در چادر امام نشستیم، آن حضرت سر خود را از خیمه بیرون برده بود، گویا انتظار کسى را مىکشید. نگاهمان به شتر سوارى افتاد که از دور نمایان بود. حضرت فرمود: سوگند به خداى کعبه هشام است که مىآید.
ما خیال کردیم هشام مردى از اولاد عقیل است که امام بسیار او را دوست مىداشت. ناگهان هشام بن الحکم که در آن روز جوانى بود و تازه مو بر صورتش بیرون آمده بود از در وارد شد. امام پس از خوش آمد گویى، جایى براى او باز کرد و فرمود: ناصرنا بقلبه و لسانه و یده. سپس به حمران فرمود: با مرد شامى سخن بگو. حمران سخن را آغاز کرد و در گفتگوى خودبر او غالب شد. سپس به ابوجعفر احول فرمود: اى طاقى با او مناظره کن. او نیز به دستور امام با شامى سخن گفت و بر او غالب گشت. آنگاه هشام بن سالم را فرمود و او نیز به بحث و گفتگو پرداخت و غالب گشت. سپس به قیس ماصر دستور سخن داد و در پایان در حالى که از طرز سخن گفتن آنان و چیرگیشان بر شامى خوشنود بود و تبسم مىکرد، به او گفتبا این جوان (هشام بن الحکم. گفتگو کن … (۱۳.
ه. تقدیر از تلاشهاى علمى
بسیارى از شاگردان امام صادق علیه السلام در حفظ آثار اهل بیت تلاشهاى فراوانى کردند و تقریبا در تمام ابواب فقهى و دیگر زمینههاى عقیدتى و اخلاقى و غیر آن از حضرتش حدیث و روایت نقل کردهاند. زراره بن اعین و ابو بصیر و محمد بن مسلم و برید بن معاویه از همان چهرههاى محترم و شاگردان مکتب آن حضرت صادق علیه السلام هستند. بدین جهت امام علیه السلام این تلاشهاى صادقانه را مورد تقدیر قرار داده و در باره زراره فرموده است: «رحم الله زراره بن اعین، لولا زراره لا ندرست آثار النبوه و احادیث ابى; (۱۴. «خداى رحمت کند زراره بن اعین را. اگر زراره نبود آثار نبوت و احادیث پدرم از بین مىرفت.»
همچنین در باره وى و محمد بن مسلم و برید بن معاویه و لیثبخترى فرمود: اینان از نجبا هستند و از امناى الهى در حلال و حرام خدا مىباشند; اگر ایشان نبودند آثار نبوت منقطع مىشد و از بین مىرفت. (۱۵.
نیز به سلیمان بن خالد فرمود: هیچ کس احادیث پدرم را زنده نکرد مگر زراره و ابو بصیر و لیث مرادى و محمد بن مسلم و برید بن معاویه عجلى و … ; اینان حافظان دین و امناى پدرم بر حلال و حرام خدا هستند … (۱۶.
و. ارجاع مردم به شاگردان خود
از دیگر نشانههاى روابط بسیار خوب امام و شاگردان خود آن است که بسیارى از مردم را که دور از مدینه به سر مىبردند و دسترسى به آن حضرت نداشتند، به برخى از شاگردان عالم و فقیه خود که پاسخگوى نیازهاى دینى و اعتقادى مردم بودند ارجاع مىداد; مثلا:
۱- به فیض بن مختار فرمود: هر وقتخواستى بر حدیث ما دستبیابى، آن را از این شخص که اینجا نشسته استبگیر; و با ستخود به زراره بن اعین اشاره فرمود. (۱۷.
۲- به شعیب عقرقوقى که به امام جعفر صادق علیه السلام گفته بود بسا مىشود به برخى از مسائل نیاز پیدا مىکنیم; آنها را از چه کسى بپرسیم؟ فرمود: بر تو باد بر اسدى یعنى ابوبصیر. (۱۸.
۳- به مسلم بن ابى حیه که پس از مدتى شاگردى در خدمت امام صادق علیه السلام مىخواستبه وطنش برگردد و توصیهاى از آن حضرت درخواست کرده بود، فرمود: نزد ابان بن تغلب برو، زیرا وى احادیث زیادى از من شنیده است; پس هر چه از من براى تو روایت کرد، تو آنها را از من روایت کن. (۱۹.
۴- عبد الله بن ابى یعفور گوید: به حضرت امام جعفر صادق علیه السلام عرض کردم ممکن نیست همیشه خدمتشما برسم و بسا مىشود برخى سؤال مىکنند و جواب آن را آماده ندارم; در این گونه مواقع چه کنم؟
حضرت فرمود:
چرا با محمد بن مسلم تماس نمىگیرى; زیرا که او از پدرم گرفته و نزد او وجیه بوده است. (۲۰.
۵- در زمان حضرت صادق علیه السلام مردى شامى براى بحث و گفتگو با امام به مدینه آمده بود که حضرت او را به حمران ارجاع داد. آن مرد شامى گفت: من براى مناظره با تو به اینجا آمدهام نه با حمران!
حضرت فرمود: اگر بر حمران غلبه کردى مثل آن است که بر من غالب شدهاى. پس آن مرد از حمران سؤال مىکرد و او پاسخ مىگفت چندانکه آن مرد شامى خسته شد. حضرت به وى فرمود: اى شامى! حمران را چگونه یافتى؟ گفت: بسیار حاذق است زیرا هر چه از او پرسیدم جواب مرا مىگفت. (۲۱.
ز. درخواست گزارش از فعالیتهاى تبلیغى
یونس بن یعقوب گوید: من و جمعى دیگر در محضر امام صادق علیه السلام بودیم و هشام بن حکم حضور داشت. حضرت رو به هشام نمود و فرمود: داستان خود را با عمرو بن عبید براى دوستانت نقل کن. هشام عرض کرد: شنیده بودم که عمرو بن عبید در بصره براى خود محلى در مسجد ترتیب داده و مردم اطراف او را مىگیرند و او مردم را گمراه مىکند. این مطلب بر من خیلى گران آمده بود. بدین جهتبه سوى بصره سفر کردم. اتفاقا روز جمعه بود که وارد بصره شدم. به مسجد رفتم و او را دیدم که با کمال وقار و بزرگى نشسته و مردم اطراف او حلقه زدهاند و پیوسته از او سؤال مىکنند.
من خود را در کنار آن مردم جاى دادم. آنگاه رو به او کردم و گفتم: اى دانشمند! من از تو سؤالى دارم. گفت: بگو. پرسیدم: آیا چشم دارى؟ گفت: اى پسرک این چه سؤالى است که مىکنى؟ مگر نمىبینى که چشم دارم؟ ! گفتم: سؤال من در همین حد است. گفت: بپرس، اگر چه سؤال تو احمقانه است. باز سؤال کردم: آیا چشم دارى؟ گفت: آرى. گفتم: چه استفادهاى از آن مىکنى؟ گفت: مردم را مىبینم و رنگها را تمیز مىدهم. گفتم: بینى دارى؟ گفت: آرى. گفتم: چه بهرهاى از آن مىبرى؟ گفت: بوها را استشمام مىکنم. گفتم: دهان دارى؟ گفت: آرى. گفتم: از آن چه فایدهاى مىبرى؟ گفت: غذاها را به آن وسیله مىچشم. گفتم: آیا قلب دارى؟ گفت: آرى. پرسیدم: با او چه مىکنى؟ گفت: آنچه را که اعضا و جوارح بدنم لمس کنند خصوصیات آن را با قلب تمیز مىدهم. گفتم: با آنکه این اعضا و جوارح، صحیح و سالم هستند چه نیازى به قلب است؟ گفت: قلب رئیس بدن است آنچنانکه هر چه انسان بشنود و در آن حیرتى باشد به وسیله قلب و تامل کردن در آن مىتوان خصوصیات و واقعیت آن را کشف کرد.
گفتم: پس قلب به منزله رئیس و فرمانده اعضا و حواس انسان است و بدن از وجود چنین فرمانروایى مستغنى و بینیاز نیست؟ گفت: آرى.
آنگاه گفتم: اى ابا مروان! خداوندى که براى اعضا و جوارح انسان رئیس و امامى قرار داده که در وقت جهل و حیرت خود به او رجوع کنند، چگونه ممکن است این امت را حیران و سرگردان در جهل خود فرو گذارد و براى آنان امام و رئیسى قرار ندهد تا در موارد حیرت و نادانى خود به او رجوع کنند؟ عمرو چون این کلام را از من شنید رو به من آورد و گفت: اهل کجایى؟ گفتم: اهل کوفه. گفت: پس یقین دارم که تو هشام هستى. بیدرنگ از جاى برخاست و مرا در آغوش گرفت و در جاى خویش نشانید و تا وقتى که من در آن مجلس بودم هیچ سخن نگفت تا آن زمان که برخاستم.
حضرت صادق علیه السلام از این جریان خندید و فرمود: اى هشام! این مناظره را از کجا یاد گرفتى؟
هشام گوید: عرض کردم یابن رسول الله بر زبانم جارى شد. حضرت فرمود: اى هشام به خدا سوگند این مطالب در صحف ابراهیم و تورات موسى نگاشته شده است.
ح. راهنمایى و تذکر
هر دانشمندى هر چند که از نظر دانش، توانا باشد معمولا داراى ضعفهایى نیز هست که باید آنها را به قوت مبدل کند و اگرنقاط قوتى دارد باید بر آنها تکیه زند تا بهتر مورد استفاده قرار گیرد.
امام صادق علیه السلام در ضمن جلسات درسى و یا در ملاقاتها و نشستهاى علمى که با شاگردان خود داشت، هرگاه به نقاط ضعف یا قوت آنان برخورد مىکرد هرگز از یادآورى آن خوددارى نمىکرد.
امام پس از آنکه عدهاى از شاگردان خود را براى بحث و گفتگو با یک مرد شامى فرا مىخواند، در پایان به نقاط مثبت و منفى که در آنها دیده است اشاره مىکند. در باره حمران مىفرماید:
اى حمران! تو در بحث، سخنى را دنبال مىکنى و به نتیجه مىرسانى.
به هشام بن سالم فرمود: مىخواهى بحث را دنبال کنى و به نتیجه برسانى اما توانایى ندارى و به احول فرمود: در بحث و مناظره بسیار قیاس مىآورى و حیلهگرى مىکنى; باطل دیگران را به باطل جواب مىدهى و خرد مىکنى; جز اینکه باطل تو گویاتر و آشکارتر از باطل اوست. و به قیس ماصر فرمود: به هنگام گفتگو به حق نزدیک مىشوى اما از اخبار و احادیث پیامبر بسیار فاصله مىگیرى و حق را به باطل مىآمیزى، اما بدان که سخن حق اگر چه کم باشد تو را از باطل بسیار بینیاز خواهد ساخت. سپس افزود: تو و احول در بحث و مناظره جنب و جوش خوبى دارید و بسیار حاذق و هوشیار هستید.
یونس گوید: یک لحظه با خود گفتم که شبیه همین سخنان را حضرت به هشام بن الحکم خواهد گفت اما دیدم که حضرت وى را مخاطب قرار داد و فرمود: اى هشام تو پیش مىروى اما همین که مىخواهى به زمین بخورى ناگهان پرواز مىکنى و همانند تو باید با مردم سخن گویند. از لغزش بپرهیز که امداد شفاعت در پشتسر تو خواهد بود. (۲۲.
ط. ابراز خشم از اسائه ادب بر شاگردان
جمیل بن دراج گوید روزى به قصد دیدار امام صادق علیه السلام به خانه ایشان روانه شدم. پیش از ورود، شخصى از اهل کوفه را دیدم که از محضر امام بیرون رفت.
وقتى بر آن حضرت وارد شدم، حضرت فرمود: آن کس را که هماکنون از نزد من بیرون رفت ملاقات کردى؟ عرض کردم: آرى، او مردى از یاران ما و از کوفیان است. حضرت فرمود: خداى روح او را و هر که همفکر اوست پاک نگرداند. او از کسانى یاد کرد و عیب جویى نمود که پدرم آنها را بر حلال و حرام خدا امین شمرده بود و جایگاه علم پدرم بودند و امروز در نزد من چنین هستند. اینان جایگاه سر من مىباشند.
از یاران حقیقى پدرم بودهاند و اگر اهل زمین در اثر گناه، مستحق عذاب الهى باشند، خداوند به واسطه همین چهرهها سوء و عذاب را از آن مردم برطرف مىکند.
اینان ستارگان شیعیانم هستند چه زنده باشند و چه مرده. اینان کسانى هستند که یاد پدرم را زنده کردهاند. سپس گریه کرد. عرض کردم: اینان چه کسانى هستند؟
حضرت فرمود: کسانى هستند که مشمول صلوات و رحمتخداوند مىباشند چه زنده باشند و چه مرده; آنان برید عجلى و زراره و ابوبصیر و محمد بن مسلم هستند. (۲۳.
ی. تاثر از فوت یاران و اظهار همدردى
امام صادق علیه السلام با دریافتخبر رحلت غمانگیز برخى از یاران و شاگردان سخت متاثر مىشد و با صاحبان عزا اظهار همدردى مىکرد. چنانچه نقل گردیده وقتى که ابان بن تغلب از دنیا رفت و خبر وفات او به امام صادق علیه السلام رسید، حضرت بر او رحمت فرستاد و سوگند یاد کرد که مرگ ابان دل مرا به درد آورد. (۲۴.
ک. ترحم و طلب آمرزش
از آن حضرت سخنان بسیار مهم و ارزشمندى در باره برخى شاگردان که از دنیا رفته بودند شنیده شده است. در این سخنان زیبا نه تنها بر عدالت و وثاقت آن بزرگ مردان صحه گذاشته شده، بلکه به ثبات ایمان و اهل بهشتبودنشان نیز اشاره گردیده است. بهترین مصداق سخن آن حضرت افرادى همانند حمران بن اعین و عبد الله بن ابى یعفور و یونس بن ظبیان و بکیر بن اعین هستند.
۱- امام صادق علیه السلام پس از فوت یونس بن ظبیان فرمودند: رحمه الله و بنى له بیتا فى الجنه کان و الله مامونا على الحدیث .. . (۲۵.
خداى رحمت کند او را و خانهاى برایش در بهشتبنا کند. به خدا سوگند که اونسبتبه ضبط و نقل حدیث امین بود.
۲- آن حضرت پس از فوت حمران بن اعین فرمود: مات والله مؤمنا (۲۶.
به خدا سوگند که وى به حالت ایمان از دنیا رفت.
۳- امام پس از فوت بکیر بن اعین فرمود: والله لقد انزله بین رسوله و امیرالمؤمنین صلوات الله و سلامه علیهما (۲۷. به خدا سوگند که پروردگارش جایگاه او را بین پیامبر و امیرمؤمنان قرار داد.
۴- و پس از وفات عبد الله بن ابى یعفور، نامهاى به مفضل بن عمر نوشت و چنین یادآور شد: خداوند او را قبض روح کرد در حالى که نیکنام بود، تلاشش مورد تقدیر، خودش آمرزیده و مورد رضایتخدا و پیامبر و امامش بود … در زمان ما کسى مطیعتر از او براى خدا و رسول و امامش یافت نمىشد و بر همان حال بود تا خداوند روحش را به سوى خود گرفت و به بهشت روانهاش ساخت. (۲۸.
ل. زیارت قبر یاران
عبد الملک بن اعین شیبانى کوفى یکى از یاران با وفا و از شاگردان امام صادق علیه السلام بود که در نزد امام، قرب و احترام فراوان داشت. حضرت پس از آنکه وى در مدینه از دنیا رفت، دستبه دعا برداشت و فرمود: خدایا ما در نزد ابو ضریس از بهترین بندگانتبودیم; خدایا او را در روز قیامت جزو ثقل محمد صلى الله علیه و آله قرار ده. سپس در بارهاش فرمود:
چه کسى همانند ابو ضریس است، بلکه همانند او کسى نیامده است. (۲۹.
آنگاه با یاران خود به زیارت قبر او در مدینه رفت (۳۰. و در کنار تربتش بر او رحمت فرستاد.
پى نوشت:
۱. رجال نجاشى، ص ۸
۲. سفینه البحار، ج ۲، ص ۳۷۰
۳. منتهى الآمال، ج ۲، ص ۱۷۹٫
۴. شاگردان مکتب ائمه، ج ۱، ص ۲۶۱ و اختصاص مفید، ص ۱۹۲
۵. همان، ص ۲۳۹
۶. منتهیالآمال، ج ۲، ص ۱۶۷٫
۷. سفینه البحار، ج ۲، ص ۷۱۹
۸. همان
۹. همان، ج ۲، ص ۲۱
۱۰. شاگردان مکتب ائمه، ص ۱۰۰
۱۱. تنقیح المقال، ج ۲، ص ۲۴۷
۱۲. سفینه البحار، ج ۱، ص ۳۳۴
۱۳. ارشاد مفید، ص ۲۶۱٫
۱۴. اختصاص مفید، ص ۶۱
۱۵. تنقیح المقال، ج ۱، ص ۱۶۵٫
۱۶. همان، ص ۱۶۵
۱۷. منتهى الآمال، ج ۲، ص ۱۷۱
۱۸. همان، ص ۱۷۵
۱۹. شاگردان مکتب ائمه، ص ۲، رجال نجاشى، ص ۱۰
۲۰. جامع الرواه، ج ۲، ص ۱۹۳
۲۱. منتهیالامال، ج ۲، ص ۱۷۰ و تنقیح المقال، ج ۱، ص ۳۷۱
۲۲. ارشاد مفید، ص ۲۶۲ و احتجاج طبرسى، ج ۲، ص ۱۲۲
۲۳. تنقیح المقال، ج ۱، ص ۱۶۵
۲۴. معجم رجال الحدیث، ج ۱، ص ۲۵
۲۵. منتهى الآمال، ج ۲، ص ۱۸۰
۲۶. جامع الرواه، ج ۱، ص ۲۷۸ و تنقیح المقال، ج ۱، ص ۳۷۰
۲۷. معجم رجال الحدیث، ج ۳، ص ۳۵۳
۲۸. منتهى الآمال، ج ۲، ص ۱۷۳
۲۹. جامع الرواه، ج ۱، ص ۵۱۹
۳۰. همان
منبع :مبلغان ، خرداد ۱۳۸۰، شماره ۱۷