- اسلام
- قرآن
- پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)
- شیعه
- خانواده
- ادیان و مذاهب
- پرسش ها و پاسخ ها
- کتابشناسی
- کتابخانه
- چندرسانه ای
- زمان مطالعه : 5 دقیقه
- توسط : رحمت الله ضیایی
- 0 نظر
مقدمه
الگوجویى یکى از غرائز بشر است. انسان همواره در جستجوى الگویی براى زندگى است. از این رو خداوند الگوهایى را معرفى نموده است:
(و لکم فی رسول الله اسوه حسنه).
بهترین اسوه و برترین الگو براى بشریت، حضرت محمد(ص) است. پس از پیامبر(ص)، امامان معصوم والاترین الگوهاى بشریت هستند. باپیروى از آنان انسان مى تواند بر قله سعادت و تکامل گام نهد.سوگمندانه باید پذیرفت که هنوز نتوانسته ایم الگوهاى اسلامى رابه جوانان معرفى کنیم. بدین خاطر جوانان الگوهاى کاذب که ازسوى مطبوعات، تلویزیون، سینما، ماهواره، ویدئو و… مطرح مى شوند، را سرمشق زندگى خود قرار مى دهند.
اینک به معرفى یکى از الگوهاى راستین بشریت، امام جعفر صادق(ع)مى پردازیم. و در این نوشتار به برخى از شیوه هاى تربیتى آن حضرت اشاره مى کنیم. قلم را به دست برخى یاران آن حضرت مى سپاریم وخود نیز از گفتار نغز و شیرین آنان بهره مند مى شویم.
۱- مالک بن انس، فقیه مدینه مى گوید: هرگاه نزد امام صادق(ع) مى رفتم، آن حضرت بالش به من مى داد تا برآن تکیه کنم. او ارج ومنزلتى برایم قائل بود و مى فرمود: مالک! دوستت دارم. من از این گفته او خرسند مى گشتم و به این جهت، حمد و سپاس الهى را به جای مى آوردم. وى هرگز از سه حال بیرون نبود: یا روزه بود، یا به عبادت خدا ایستاده بود و یا به ذکر حق مشغول بود. آن بزرگواراز پرهیزکاران بزرگ و پارسایان والا مقام و خدا ترس بود…مجالسش لذت بخش و سودش به دیگران بسیار بود. هرگاه مى خواست بگوید: «قال رسول الله » رنگ مبارکش گاهى سبز و گاهى زردمى شد، به طورى که دیگر نزد آشنایان خود هم شناخته نمى شد.
در یکى از سال ها با وى حج گزاردم. هنگامى که شتر آن حضرت به محل احرام «میقات » رسید، هرچه مى خواست بگوید: «لبیک اللهم لبیک » نتوانست. به روى زمین بیفتاد. عرض کردم: آقا! ناچارهستید از این که تلبیه را بگویید. آن حضرت فرمود: اى ابن ابی عامر! چگونه به خود جرات دهم و بگویم: «لبیک اللهم لبیک »; در حالى که مى ترسم که پروردگار در جواب بگوید: «لالبیک و لا سعدیک ». (۱)
۲-ابن رئاب گوید: امام صادق(ع) در سجده چنین مى گفت: «اللهم اغفرلى و لاصحاب ابی فانى اعلم ان فیهم من ینقصنى »; خداوندا!
مرا و یاران پدرم را بیامرز. مى دانم در میان آنان کسانى هستندکه بدى من را مى گویند. (۲)
۳- ابن ابی یعفور مى گوید: امام صادق(ع) در حالى که سرمبارک خودرا به طرف آسمان بلند کرده بود، چنین مى گفت: «رب لاتکلنى الی نفسى طرفه عین ابدا لا اقل و لااکثر»; خداوندا! مرا به اندازه یک چشم به هم زدن، به خود وامگذار; نه کمتر و نه بیشتر. آن گاه اشکهاى آن حضرت سرازیر گشت و به طرف ما روى گرداند و فرمود: ای فرزند یعفور! خداوند یونس بن متى را کمتر از یک چشم به هم زدن به خودش واگذار نمود، او آن گناه را مرتکب گشت. عرض کردم: آیابه کفر رسید؟ خداوند کارهاى شما را بهبود بخشد. فرمود: خیر،ولى مرگ در آن هنگام، هلاک و نابودى است. (۳)
۴- مرازم بن حکیم مى گوید: امام صادق(ع) دستور داد تا نامه ای براى او نوشتند. در آن نامه جمله ان شاءالله را ننوشته بودند.نامه را خواند و فرمود: چگونه امیدوارید که این کار (که به خاطر آن این نامه نوشته شده است.) به سرانجام برسد، در حالى که در آن، جمله ان شاءالله وجود ندارد! آن گاه دستور داد آن جمله به نامه اضافه گردد. (۴)
۵- ابن ابی یعفور مى گوید: شخصى نزد امام صادق(ع) میهمان بود.
میهمان برخاست تا برخى از کارهاى منزل آن حضرت را انجام دهد.
وى نپذیرفت و خودش آن کار را انجام داد. آن گاه فرمود:
پیامبر(ص) از به کار گرفتن میهمان نهى نموده است. (۵)
۶- یعقوب سراج مى گوید: براى تسلیت گفتن همراه امام صادق(ع)راهى منزل بعضى از خویشاوندان آن حضرت شدم. در بین راه بند کفش امام صادق(ع) پاره شد. آن حضرت کفش خود را به دست گرفت و باپاى برهنه به راه خود ادامه داد. ابن ابی یعفور کفش خود رادرآورد و تقدیم امام صادق(ع) کرد. اما آن حضرت نپذیرفت وفرمود: صاحب مصیبت سزاوارتر است از صبر برآن. امام صادق(ع) باپاى برهنه به راه خود ادامه داد. (۶)
۷- حماد بن عثمان مى گوید: خدمت امام صادق(ع) بودم. مردى به وی گفت: خداوند کارهاى شما را بهبود بخشد. شما فرمودید که حضرت على(ع) لباس هاى زبر، با قیمت چهاردرهم و… برتن مى کرد ولى شمالباس نو برتن مى کنید! حضرت در پاسخ فرمود: حضرت علی ابن ابی طالب(ع) آن لباس ها را در زمانى مى پوشید که ناپسند نبود وپوشیدن آن نزد مردم ناشایسته نبود ولى هرکس اکنون آن نوع لباس ها را برتن کند، انگشت نما و مشهور مى گردد. پس بهترین ونیکوترین لباس ها در هر زمان، لباس اهل آن زمان مى باشد. البته قائم ما، اهل بیتم(ع) هرگاه قیام کند لباس هاى حضرت امیرالمؤمنین(ع) را مى پوشد و به سیره آن حضرت عمل مى کند. (۷)
۸- عبدالاعلى مى گوید: در کوچه هاى مدینه امام صادق(ع) را ملاقات نمودم و عرض کردم: فدایت شوم! با این (مقام و منزلت) حالى که نزد خدا و خویشاوندى که با پیامبر(ص) دارید، باز تلاش مى کنید ودر چنین روز گرمى خود را در فشار و سختى قرار مى دهید؟! حضرت درپاسخ فرمود: اى عبدالاعلى! جهت طلب روزى بیرون آمدم تا ازافرادى همانند تو بی نیاز شوم. (۸)
۹- ابن عمرو شیبانى مى گوید: به دیدار امام صادق(ع) رفتم. آن حضرت بیلى در دست و روپوشى خشن و ضخیم برتن داشت و در باغ خودمشغول کار کردن بود. عرق از بدن مبارکش سرازیر بود. عرض کردم:
بیل را به من بدهید تا این کار را من انجام دهم. فرمود: من دوست دارم انسان در راه طلب روزى خود از گرماى آفتاب آزارببیند. (۹)
۱۰- عبدالرحمن بن حجاج مى گوید: خدمت امام صادق(ع) بودیم.مقدارى غذا خوردیم. طبقى از برنج آوردند. ما عذر آوردیم. حضرت فرمود: شما کار خوبى نکردید! بدانید هرکه علاقه و محبتش به مابیشتر باشد، نزد ما نیکوتر غذا مى خورد. عبدالرحمن مى گوید: پس مقدارى از آن غذا را خوردم. آن گاه حضرت فرمود: حالا درست شد. در این هنگام شروع کرد براى ما از پیامبر سخن گفتن. فرمود: روزى از سوى انصار طبقى از برنج براى پیامبر(ص) آوردند. آن حضرت مقداد، سلمان و ابوذر را دعوت نمود تا از آن غذا تناول نمایند. آن ها عذر آوردند. حضرت فرمود: شما کارى نکردید. عزیزترین و محبوب ترین شما نزد ما کسانى هستند که نزد ما نیکو وخوب غذا بخورند. آن ها شروع نمودند به نیکو غذا خوردن. آن گاه حضرت فرمود: خداوند آنان را رحمت کند و از آنان راضى بگردد ودرودش برآنان باد. (۱۰)
۱۱- معلى بن خنیس مى گوید: امام صادق(ع) در شبى بارانى از خانه به سوى «ظله بنى ساعده » رفت. به دنبال او رفتم. گویا چیزى ازدست او بر زمین افتاد. حضرت گفت: «بسم الله اللهم رده علینا»; به نام خدا، خداوندا آن را به ما بازگردان. نزدیک آن حضرت رفتم و سلام کردم. فرمود: معلى، توهستى؟ عرض کردم: آرى،فدایت شوم! فرمود: با دست خود زمین را جستجو کن; هرچه یافتى آن را به من باز گردان.
معلى مى گوید: نان هاى خرد شده اى روى زمین افتاده بود. هرچه پیداکردم به آن حضرت مى دادم. انبانى از نان نزد آن حضرت بود. عرض کردم: آیا اجازه مى دهید آن را من بیاورم؟ فرمود: خیر. من شایسته و سزاوارترم از تو، ولى با من بیا. به «ظله بنی ساعده »رسیدیم. گروهى را دیدم که در خواب بودند. آن حضرت یک یا دو قرص از آن نان ها را زیر لباس آنان مى گذاشت. تقسیم نان به آخرین نفرکه تمام شد، بازگشتیم. عرض کردم: فدایت شوم! آیا این ها از حق آگاهى دارند (شیعه هستند)؟ فرمود: اگر از حق آگاه بودند، به طور حتم در نمک طعام نیز با آنان مواسات و از خود گذشتگی مى کردم. (نمک نیز به آنان مى دادم.) (۱۱)
پى نوشتها:
۱- امالى، شیخ صدوق، ص ۱۶۹; بحارالانوار، ج ۴۷، ص ۱۶٫
۲- قرب الاسناد، ص ۱۰۱; بحارالانوار، ج ۴۷، ص ۱۷٫
۳- الکافى، ج ۲، ص ۵۸۱; بحارالانوار، ج ۴۷، ص ۴۷٫
۴- الکافى، ص ۶۶۱، بحارالانوار، ج ۴۷، ص ۴۸٫
۵- همان، ج ۶، ص ۳۲۸; بحارالانوار، ج ۴۷، ص ۴۱٫
۶-همان، ص ۴۶۴; بحارالانوار، ج ۴۷، ص ۴۱٫
۷- همان، ص ۴۴۴; بحارالانوار، ج ۴۷، ص ۵۵٫
۸- همان، ج ۵، ص ۷۴; بحارالانوار، ج ۴۷، ص ۵۶٫
۹- همان، ص ۷۶; بحارالانوار، ج ۴۷، ص ۵۷٫
۱۰- کافى، ج ۶، ص ۲۷۸; بحارالانوار، ج ۴۷، ص ۴۰٫
۱۱- ثواب الاعمال، ص ۱۲۹; بحارالانوار، ج ۴۷، ص ۲۱.
منبع :کوثر ؛ تیر ۱۳۷۹، شماره ۴۰
باقر دریاب نجفى