- اسلام
- قرآن
- پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)
- شیعه
- خانواده
- ادیان و مذاهب
- پرسش ها و پاسخ ها
- کتابشناسی
- کتابخانه
- چندرسانه ای
- زمان مطالعه : 7 دقیقه
- توسط : رحمت الله ضیایی
- 0 نظر
امام حسین(علیه السلام) و رویارویی با خشونت
واژه خشونت در ادبیات سیاسى سالهاى اخیر نگاههاى مختلفى را به سوى خود معطوف داشته است. این مفهوم در سه عرصه قابل پیگیرى و تعریف است:
۱٫ خشونت در عرصه اخلاق فردى؛ در این عرصه افرادى که داراى رأفت، عطوفت، عفو و گذشت نیستند و مستبد و خودرأى مى باشند، خشن نامیده مى شوند و اما کسانى که براى اعتقادات خود ارزش قائلند و در اجراى احکام خدا قاطعیت دارند و در برابر متجاوزان به حدود الهى و براندازان نظام الهى قد علم مى کنند و با قدرت آنان را سرکوب مى سازند و از گناهکاران مُصرّ متنفرند و براى اظهار نفرت از آنان در صورت لزوم چهره درهم مى کنند و… نامیدن اینان به افراد خشن صحیح نیست.
۲٫ خشونت در عرصه سیاست و حکمرانى؛ در این عرصه به افرادى که فقط با توسل به زور، سرکوب و تحمیل و بدون منطق، دعوت و جذب، براى تصاحب حاکمیت اقدام مى کنند و در تداوم حاکمیت نیز، به همین شیوه ها متوسل مى شوند، خشن گفته مى شود و این شیوه خشونت آمیز است. اما چنانچه با منطق و دعوت و جذب اقدام شد و موانعى سر راه تبلیغ قرار گرفت، توسل به قهر براى رفع آن، خشونت نیست، همچنان که اگر حاکمیت محقّق، مورد تهدید افراد خشن قرار گرفت، سرکوب آن قهر و خشونت نیست یا اگر خشونت هم نام بگیرد، جایز و بلکه لازم است.
۳٫ خشونت در عرصه قانونگذارى ؛ یعنى قانونگذار در جعل قانون رعایت تناسب جرم و مجازات را نکرده باشد و بدون وجود جهات تنبیهى و عبرت آموزى براى جرم کوچکى مجازات بسیار سختى قرار داده باشد. چنین خشونتى نیز در هیچکدام از احکام و حدود اسلام نیست زیرا در این احکام و حدود تناسب جرم و کیفر و جنبه هاى بازدارندگى و عبرت آموزى کاملاً لحاظ شده و آنگاه جعل مجازات شده است.
نهضت الهى سیدالشهدا(علیه السلام) که با قاطعیت تمام در مقابله با ظلم و خودکامگى دستگاه بنى امیه و ایستادگى آن حضرت بر مواضع بحق خویش تا سرحدّ شهادت و اسارت، جاودانه تاریخ شده است، به خاطر برخورد سراسر خشن و ظالمانه بنى امیه و جبهه باطل، و جانفشانى و مقاومت جبهه حق نوعاً در این فضا و از این منظر نگریسته شده است که کاملاً نیز درست است. اما در کنار این نگاه و همراه با آن، مى توان یک بعد دیگر نهضت حسینى را نیز مورد توجه و اهتمام قرار داد؛ مقالاتى که پیش روى دارید با همین نگاه از یک سو به خشونت در عرصه اخلاق فردى و عرصه سیاست و حکمرانى توجه داشته و اخلاق و سیاست خشن و خودکامه امویان را تبیین کرده است و از سوى دیگر اقدام امام حسین(علیه السلام) را اقدامى در جهت احیاى اخلاق و سیاست رحیمانه و لیّنانه پیامبر(ص) و در تقابل با اخلاق و سیاست خشن و خودکامه امویان مورد ارزیابى قرار داده است.
پس از این بحث که خشونت ستیزى یکى از صفات انسانهاى کامل و آزاده و از بارزترین بخشهاى رسالتِ پیامبر خاتم(ص) مى باشد و نبى اسلام با این ویژگى به اصلاح جامعه قبیله اى جاهلى عصر خویش پرداخت، احتمالاً مى توان اوج رجعتِ به جاهلیت، در نیمه نخست قرن اول اسلامى را در بیعت خواهى یزید بن معاویه با توسل به خشونت و زور و تزویر شمرد و تأکید کرد که همین امر حسین بن على(علیه السلام) را به عنوان وارث و احیاگر ِ سنّت پیامبر، به مبارزه با زورمدارى و دیکتاتورى و ارتجاع حزب امرى وا داشت.
سپس از مبارزه با استبداد و خودکامگى، رواج فرهنگ گفتمان، احیاى فرهنگ محبّت و مهربانى؛ به عنوان روشهاى مبارزه سیدالشهدا(علیه السلام) با انحراف باند اموى نام برده و به بحث درباره آنها مى پردازیم.
الف. افشاى استبداد و خودکامگى اُموى
حکومت بنى امیه، حکومت قانون و دین و بر مبناى کرامت و اختیاراتشان نبود بلکه حکومتى بود تحمیلى، متکى به سرنیزه و بر مدار خواست و اراده حاکمان بدون مراعات قانون خدا و رضایت مردم. امام در برابر دیکتاتورى بنى امیه، به افشاگرى و روشنگرى پرداخت و از همان آغاز امامت خویش، یعنى پس از شهادت امام حسن (علیه السلام) در پاسخى که به معاویه نوشت؛ پس از آنکه اطرافیان او را سخن چین، تفرقه انداز، دروغگو و وى را پیمان شکن، ظالم و یار شیطان توصیف کرد، خاطر نشان ساخت که اگر چه به سبب پیمانى که امام حسن(علیه السلام) بسته است قصد جنگ ندارد، ولى فساد حاکم، ترک جنگ را دشوار ساخته، ازاین رو مى نویسد:
« اى معاویه! مگر تو آن نیستى که حجربن عدى کندى را به ناروا کشتى و یاران او را شهید کردى؟ همان بندگان خدا پرستى که از راه بندگى منحرف نمى شدند و بدعت ها را ناروا مى شمردند و امر به معروف و نهى از منکر مى کردند، آنها را به ستم کشتى، آن هم پس از پیمان هاى غلیظى که به آنها دادى و آن وعده هاى اکیدى که با ایشان بستى، تو با این کارت بر خدا گستاخ شدى و عهد و پیمان الهى را سبک شمردى.
اى معاویه! مگر تو نبودى که عمرو بن حمق خزاعى همان مردى که پیکر و صورت او بر اثر کثرت عبادت رنجور گردیده بود را شهید کردى؟ آن هم پس از آن امانها و پیمانها که به او دادى؟ که اگر به آهوان بیابان داده بودى از سر کوه با اطمینان کامل فرود مى آمدند! مگر تو همان کس نیستى که مدّعى برادرى «زیاد» شدى و گمان کردى که پسر ابوسفیان است، در حالى که رسول خدا(ص) گفتند: فرزند به بسترى نسبت داده مى شود که با نکاح گسترده باشد، و براى زناکار تنها همان سنگى است که خداوند تعیین نموده، پس از آن، «زیاد» را بر مسلمانان مسلّط کردى تا آنها را بکشد و دستها و پاهایشان ببرد، و آنان را بر درختان خرما به دار زند!
سبحاناللَّه اى معاویه! گویا تو از این امت مسلمان نیستى و مسلمانان با تو هیچ نسبتى ندارند.
اى معاویه! از خدا بترس و از روز حساب بر حذر باش، چه آنکه خدا را نوشته اى است که همه کارهاى نیک و بد و بزرگ و کوچک در آن به شمار آمده.
اى معاویه! بدان خداوند این کارهاى تو را فراموش نمى کند، که به هر گمان و تهمتى بندگان خدا را مى کشى و کودکى را بر مسلمانان امیر مى کنى که شراب مى نوشد و با سگها بازى مى کند.
معاویه! مى بینم که خود را هلاک و دین خویش را تباه مى کنى و امت اسلامى را بیچاره و ناتوان کرده اى».[۱]
یزید که دید حسین بن على(علیه السلام) از شرابخوارى و سگبازى او یاد کرده است، به پدرش گفت: نامه اى براى حسین بنویس و در آن او را تحقیر کن! معاویه به یزید پاسخ داد من چگونه از حسین بن على(علیه السلام) عیبجویى و بدگویى کنم؟ به خدا سوگند من هیچگونه عیبى در وى نمى بینم:
«فو اللَّه ما ارى فیه موضعاً للعیب.»[۲]
همچنین امام (علیه السلام) در سالهاى پایانى عمر معاویه، در حضور جمع کثیرى از صحابه و تابعین در منا، براى آگاه کردن و بر انگیختن فرهیختگان و نخبگان و علما علیه ناهنجاری ها، زورگویى ها و افزون طلبى هاى باند اموى، سخنان پرشورى ایراد مى کند که بسیار مهم و پرمعنا است، به ویژه بخشى از آن خطابه بزرگ که علماى زمانه را به جهت تحمل ستمگرى ها و ناروایى ها مورد سرزنش قرار مى دهد و مى فرماید:
«اگر شما بر آنها شکیبا باشید در راه خدا پایدارى کنید، زمام امور خدا به شما باز گردد و از سوى شما اجرا شود و در کارها به شما رجوع گردد، ولى شما ستمگران را در مقام خویش جاى دادید و امور حکومت خدا را به آنان واگذاردید، و حال آنکه آنها به شبهه کار مى کنند و به سوى شهوت ها به پیش مى روند، آنان را این چنین مسلط کرده، براى اینکه از مرگ فرار کنید و در دنیا خوشگذرانى نمائید. دنیایى که از شما جدا خواهد شد. ناتوانان را در چنگ آنها انداختید تا برخى را برده و مقهور خویش سازند و گروهى را براى لقمه نانى مغلوب نمایند. مملکت و نظام را بر طبق اندیشه و نظر خود، زیر و رو کنند و رسوایى هوسرانى را بر خویش هموار سازند،
پیروى از اشرار و بى پروایى بر خداى جبّار را پیشه خود کنند و در هر شهر سخنورى چیره دست بر منبر فرستند، پس همه سرزمین ها زیر پاى آنان و دستشان در سراسر آن باز است. و مردم همه در اختیار ایشانند و دستى که بر سر آنان فرو کوبند، دفاع نتوانند. برخى زورگو و کینه توزند و بر ناتوانان به سختى یورش برند. و برخى فرمانروایى هستند که بر مبدأ و معاد اعتقاد ندارند.
شگفتا! و چرا در شگفت نباشم که زمین در تصرف مردى دغل و ستمکار و مالیات بگیرى نابکار است، و حاکمى است بر مؤمنان که نسبت به آنها مهربانى ندارد و خدا در آنچه ما در آن درگیرى داریم حاکم باد و او به حکم خود در این درگیرى قضاوت کناد.
بار خدایا! تو خود مى دانى که آنچه از سوى ما اظهار شده براى رقابت در سلطنت نیست و به خاطر دنیاطلبى نیز نمى باشد. ولى براى آن است که دین تو را برپا ببینیم و سرزمینهاى تو را اصلاح نمائیم، و بندگان ستمدیده تو را آسوده گردانیم و به واجبات و روش احکام تو عمل شود ».[۳]
حسین(علیه السلام) به ویژه پس از مرگ معاویه، در برابر استبداد و خودکامگى عریان یزید، راسخ و استوار ایستاد و تن به بیعت و تسلیم نداد و با بیانى قاطع خشونت عمال یزید (مروان و ولید) را پاسخ داد. [۴]
جملات آن حضرت در نفى استبداد در طول حیات پر برکت خویش و به ویژه پس از شروع نهضت تاریخى عاشورا، حاکى از نفرت شدید آن حضرت از این نابهنجارى اخلاقى و اجتماعى است. امام حسین(علیه السلام) در خطابه شورانگیز روز عاشورا در برابر انبوه دشمن، به دو جنبه فسادانگیز استبدادگرى و استبدادپذیرى اشاره مى کند و استبداد پذیرى را پدیده اى زشت توصیف مى نماید، و سپس در برابر استبدادگرى حزب اموى با صلابت و قاطعیت مى فرماید:
«الا و اِنّ الدعى ابنَ الدعى قدر کز بین اثنتین، بین السلهِ و الذله و هیهات مِن الذله؛
به هوش باشید که این پدر ناشناخته فرزند پدر ناشناخته! مرا بر سر دو راهى قرار داده است؛ میان نابودى و خوارى! هرگز مباد که ذلت را اختیار کنیم. خداوند و پیامبرش و مؤمنان و پاکدامنان و پاکیزگان که ما را پروریده اند و انبوه پرهیزکاران و مردمانى که به جان آمده اند، ما رابر آن مىدارند که کشته شدن شرافتمندانه را بر پیروى لئیمان برگزینیم. آگاه باشید و بدانید که من با این خاندانم با آنکه شمار آنان اندک است و چندان یاورى ندارم، با شما خواهم جنگید. [۵]
آن حضرت در سخنرانى دیگرى، پس از آنکه افراد سپاه دشمن را از خشونت گرى بر حذر مى دارد موضع خویش را این گونه اعلام مى کند:
« لا و اللَّه لا اعطیکم بیدى اعطاء الذلیل ولا افرّ فِرار العبید؛ نه به خدا! نه دست خوارى به شما خواهم داد و نه در برابر شما چون بندگان فرار خواهم کرد.»[۶]
این پایمردى و آزادگى و ایستادگى در برابر خودکامگى، برخاسته از آزادى معنوى و عظمت روح ابر مردى است که فتوت و بلند همتى را از تبار نیک و پاک خویش به میراث برده است، هر چند که دنیاطلبان دون، چونان ابن خلدون، این علو طبع را درک نکنند و سکوت خواص زبون آن روزگار را از روى اجتهاد تلقى نمایند.[*] اما خردورزان و آزادگان و استبداد ستیزانى چون کواکبى نیز در پهنه گیتى یافت شوند که مگسان را از جولان دادن در عرصه سیمرغ برحذر دارند و بنویسند:
«ائمه اهل بیت علیهمالسلام معذور بودند که جان خویش به مهلکه مى افکندند، چه ایشان همگى آزادگان و نیکوکاران بودند و طبعاً مرگ باعزت را بر زندگى ریاکارانه و با ذلت ترجیح مى دادند، همان زندگى زبونى که ابن خلدون گرفتار آن بود – و بزرگی هاى آدمیان را در اقدام بر خطر نسبت به خطا مى داد – و این بیان خویش را فراموش کرده که گفته اند: مرغان شکارى و وحشیان غیور از بچه آوردن در قفس اسارت ابا دارند، بلکه طبیعتى در ایشان وجود یافته که انتحار را اختیار نمایند تا از قید ذلت رهایى یابند.»[۷]
پی نوشتها :
[۱]. ابن قتیبه دینورى، الامامه والسیاسه، ص۱۵۶٫ انساب الاشراف، ج۲، ص۷۴۴٫
[۲]. رجال کشى، چاپ نجف، ص۴۹٫
[۳]. تحف العقول، ص۱۳۷- ۱۳۹٫
[۴]. مقتل خوارزمى، ج۱،ص۱۸۵٫
[۵]. لهوف، ص۴۲، تاریخ ابن عساکر، ج۴ ،ص۳۳۳٫
[۶]. ۲۳- طبرى، ج۵، ص۴۲۴-۴۲۷٫
[۷]. طبایع الاستبداد، ص۱۲۶
[*]. مقدمه ابن خلدون، ص۴۱۷-۴۱۶٫