- اسلام
- قرآن
- پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)
- شیعه
- خانواده
- ادیان و مذاهب
- پرسش ها و پاسخ ها
- کتابشناسی
- کتابخانه
- چندرسانه ای
- زمان مطالعه : 17 دقیقه
- توسط : رحمت الله ضیایی
- 0 نظر
محمد بن اسماعیل علوی همچنین علی بن عبد الغفار روایت کرده اند که بنی عباس بر صالح بن وصیف زمانی که حضرت امام حسن عسکری علیه السلام را حبس کرده بود، وارد شدند و به او گفتند که تا می توانی بر امام حسن عسکری تنگ بگیر و هیچ نوع ترحمی به ایشان نکن.صالح گفت: من با او چه کنم! او را به دو نفر که بدترین افراد بودند یعنی علی بن یارمش و اقتامش سپرده بودم، تا او را شکنجه کنند. اینک آن دو نفر اهل نماز و روزه گشته اند و در عبادت به مقام بزرگی رسیده اند.
آنگاه آن دو نفر را آوردند و به ایشان عتاب زد و گفت : وای بر شما! با این شخص چه می کنید؟ گـفتند: «چـه گـوییم در حق مردی که روزها را روزه می گیرد و شبها را تا به صبح به عبادت مشغول است ، سخن نمی گوید، و به کسی کاری ندارد و یکسره مشغول عبادت و هر زمان نظر بر ما می افکند بدن ما می لرزد و چـنان می شویم که مالک نفس خود نیستیم و خودداری نمی توانیم بکنیم.آل عباس چون این را شنیدند، در کمال خواری و با بدترین حال از نزد صالح برگشتند».[۱]
نگرش اجتماعی امام عسکری(علیه السلام) به جامعه شیعیان عصر عباسی
امام و گفتمان شیعه راستین
آن حضرت درباره شیعیان راستین می فرمود:«شِیعَتُنَا الْفِئَهُ النَّاجِیَهُ وَ الْفِرْقَهُ الزَّاکِیَهُ- صَارُوا لَنَا رِدْءاً وَ صَوْناً وَ عَلَى الظَّلَمَهِ أَلْباً وَ عَوْناً- وَ سَیَنْفَجِرُ لَهُمْ یَنَابِیعُ الْحَیَوَانِ بَعْدَ لَظَى النِّیرَانِ- لِتَمَامِ الطَّوَاوِیَهِ وَ الطَّوَاسِینِ مِنَ السِّنِینَ».
شیعه ما، گروه نجات یافته و فرقه پاکیزه است، ما را در برابر دشمنان حفظ و حراست مىکنند و در برابر آنان چونان سدى استوار مىایستند. پس از روزگاران سخت و دورانهاى دوزخى، چشمه هاى زندگى، آنان را سیراب خواهند کرد.»[۲]
علامه مجلسى در توضیح این سخنان مىگوید: «هذه حکمه بالغه و نعمه سابغه تسمعها الآذان الصم و تقصر علیها الجبال الشم صلوات الله علیهم و سلامه» «این سخنان حکمتى و پندی گویا و نعمتى سرشار و لبریز است. گوشهاى کر و ناشنوا آن را مىشنود و کوههاى سخت در برابر آن سست و نرم مىگردد. درود و صلوات خداوند بر آنان باد».
سبکهای فعالیت سیاسی، اجتماعی، فرهنگی امام حسن عسکری(علیه السلام)
امام عسکری ـ ع ـ با وجود فشارها و نظارتها و مراقبتهای بیوقفه حکومت عباسى، یک سلسله فعالیتهای سیاسی و اجتماعی و علمی در جهت حفظ اسلام و مبارزه با افکار ضداسلامی انجام میداد که میتوان آنها را بدینگونه خلاصه کرد:
۱-تلاش علمی در دفاع از آیین اسلام و رد شبهات مخالفان، و تبیین اندیشه اسلامى؛ در این راستا به مواردی اشاره می کنیم:
امام و جلوگیری از تالیف کتاب تناقض قرآن اسحاق کندی
ابن شهر آشوب از کتاب «الرَّدِّ عَلَى أَهْلِ التَّبْدِیل» ابوالقاسم کوفی نقل کرده که اسحاق کندی که فیلسوف عراق بود در زمان خود نوشتن کتابی در تناقض قرآن را شروع کرد و به حدی که از مردم کناره گیری کرده و در منزل بود و پیوسته به این کار اهتمام داشت. تا آنکه یکی از شاگردان او خدمت حضرت امام حسن عسکری (علیه السلام)رسید، حضرت به او فرمود:آیا در میان شما یک مرد دانا و بزرگواری نیست که استاد شما کندی را از این شغلی که برای خود قرار داده بازدارد ؟
آن شاگرد گـفت : «ما نمی توانیم در این امور و شبه این امور به او اعتراض کنیم ما خود را در این جایگاه نمی بینیم.»
حضرت فرمود: اگر من چیزی به تو بگویم به او می رسانی ؟ عرض کرد: آری ، فرمود: برو به نزد او و انس بگیر با او و لطف و مدارا و هم نشینی و یاری او نما سپس این مطلب را به او بگو، که پرسشی روی داده می خواهم بپرسم. آنگاه این را بپرس که اگر نزد تو متکلم به قرآن بیاید و بگوید که آیا جایز است که حق تعالی اراده فرموده باشد از آن کلامی که در قرآن است غیر آن معنی که تو گمان کرده ای و آن را معنی آن گرفته ای ؟ او در جواب خواهد گفت: جایز است زیرا که او مردی است که فهم می کند چیزی را که شنیده است.
وقتی سخنش به اینجا رسید به او بگو شاید که خداوند اراده فرموده باشد در قرآن غیر آن معنی که تو برای آن نموده ای و آن را مراد حق تعالی گرفته ای «فَتَکونُ واضِعا لِغَیرِ مَعانِیه».
پـس آن شاگـرد نزد کندی رفت و با او به مهربانی برخورد کرد تا اینکه فرصتی دست داد و پرسش را پرسید.
کندی گفت : که این پرسش را یک بار دیگر بپرس . او تکرار کرد. در فکر فرو رفت و گفت: بر حسب واژگان و نظر جایز است و احتمال دارد معنی دیگری بدهد.
گفت: تو را سوگند می دهم باید بگویی این سوال را چه کسی به تو آموخته است؟
شاگرد گفت : به دلم افتاد.گفت : نه، این سخن از آن تو نیست، و تو به آن مرتبه نرسیده ای که این گونه مطالب را متوجه بشوی، بگو این مطالب را از کجا آموخته ای؟ شاگرد گفت : حضرت امام حسن عسکری (علیه السلام) مرا به آن امر فرمود.کندی گـفت : اکنون حقیقت حال را بیان کردی ، این گونه مطالب فقط از این خانه و بیت بیرون می آید.آنگاه آتشی خواست و همه آنچه نوشته بود را سوزانید.[۳]
شیوه آموزش های دینی بوسیله امام (علیه السلام)
الف) گناه شناسی
ابو هاشم جعفری (ره) که از دوستان و فقهاء و اصحاب امام هادی و امام حسن عسکری (علیه السلام) بود، می گوید: در محضر امام حسن عسکری (علیه السلام) بودم. فرمود:« یکی از گناهان نابخشودنی این است که شخصی (بر اثر غرور و کوچک شمردن گناه) بگوید: «لیتنی لا اواخذ الا بهذا»: «ای کاش برای گناهی جز این یک گناه ، باز خواست الهی نشوم».با خود گفتم : براستی ، معنی این سخن ، بسیار دقیق و ظریف است ، و سزاوار است که هر انسانی ، مراقب خود باشد و در مورد هر چیزی دقت کند که گاهی انسان حرفی می زند و خیال می کند حرف خوبی زده ، غافل از آنکه ، همان حرف ، گناه نابخشودنی است.ناگاه امام حسن عسکری (علیه السلام) به من رو کرد و فرمود: «درست فکر می کنی ای ابو هاشم ، که باید بسار دقت داشت ، بدان که شرک (ریا) در میان مردم ، ناپیداتر از راه رفتن مورچه روی سنگ در شب تاریک ، و راه رفتن مورچه بر صفحه سیاه است.»[۴]
ب) امام علیه سلام و بیان احکام
تفاوت ارث زن و مرد
أبوبکر فهفکی پسر ابی طیفور پزشک[۵] که اشکال تراشی های ابن ابی العوجاء یکی از دانشمندان معروف مادی عصر امام صادق (علیه السلام) در ذهن او نیز راه یافته بود،به حضور امام حسن عسکری (علیه السلام) آمد و پرسید: چرا در اسلام ، سهم ارث زن نصف سهم مرد است ؟
آیا چنین قانونی ، به گونه ای ستم به زن بینوا نیست ؟ امام حسن عسکری (علیه السلام) فرمود: زن جهاد ندارد و به کسی نفقه نمی پردازد، و تامین معاش نیز بر عهده او نیست، اما همه اینها بر عهده مرد است.
فهفکی می گوید: پیش خود (در ذهنم) گفتم : ابن ابی العوجاء به من گفت : همین سوال را از امام صادق(علیه السلام) نمودم ، او نیز چنین جواب داد،ناگاه امام حسن عسکری (علیه السلام) به من رو کرد و فرمود: آری ، این سوال ، از ابن ابی العوجاء است ، و جواب ما یکی است ، و همه ما امامان به همدیگر مربوط، و مساوی هستیم و لیکن حضرت رسول (ص) و امیر المؤمنین (علیه السلام) مزیت دیگرى هم دارند.[۶]
ج) امام و تبیین مباحث اعتقادی
برکات حجت خدا
احمد بن اسحاق گوید: بر امام حسن عسکری (علیه السلام) وارد شدم و می خواستم از امام بعد از او سوال کنم. امام قبل از سوال من فرمود:ای احمد بن اسحاق ! خداوند زمین را از زمان خلقت آدم تا روز قیامت از وجود حجت خالی نمی گذارد و به وسیله اوست که بلا را از اهل زمین دور می گرداند، باران می بارد و برکات زمین ظاهر می شود.عرض کردم : یابن رسول اللّه : امام بعد از شما کیست ؟ امام علیه السلام با عجله برخاست و داخل اتاق دیگر شد و در حالی که بچه سه ساله ای که همانند ماه شب چهاردهم زیبا بود را بر دوش داشت بازگشت و فرمود: ای احمد اگر نزد خداوند و ما دارای ارزش و مقامی نبودی فرزندم را به تو نشان نمی دادم ، او هم نام رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله است که زمین را پر از قسط و عدل می کند همانا گونه که پر از ظلم و جور شده است.
ای احمد! مثل او در این امت مثل حضرت خضر علیه السلام و ذوالقرنین است. به خدا قسم غیبتی می کند که هر کس جز آنکه خداوند او را بر امامتش ثابت و استوار و استوار نگاه داشته است و توفیق دعا برای تعجیل در فرج او داده است از اعتقاد به او منحرف می گردد. عرض کردم : مولای من ! آیا نشانه های دارد که قلبم به آن مطمئن شود؟ در این هنگام کودک سه ساله با زبان فصیح عربی گفت : انا بقیه اللّه فی ارضه و المنتقم من اعدائه.من بقیه اللّه در زمین و انتقام گیرنده از دشمنان خدا هستم. احمد بن اسحاق گوید: من در حالی که بسیار خوشحال بودم از محضر امام علیه السلام خارج شدم و روز بعد خدمت او رسیدم و عرض کردم : از لطفی که دیروز به من کردید بسیار مسرور شدم ، اما بفرمائید سنتی که از خضر و ذوالقرنین در او چیست ؟
امام فرمود: طولانی شدن غیبت اوست. عرض کردم : یا بن رسول اللّه غیبت او طولانی می شود؟فرمود: قسم به پروردگارم اکثر معتقدین به او از امامتش بر می گردند و کسی جز آنکه در عهد ولایت ما پا برجاست و ایمان در قلب او نوشته شده است و با روح الهی تایید شده است ثابت قدم نمی ماند. ای احمد! آنچه به تو می گفتم سری از اسرار الهی است ، از دیگران مخفی بدار و از شکر گزاران باش که با مادر علیین بهشت خواهی بود[۷]
امام و اثرات چشم زخم
از على بن زید روایت شده که گفت: من اسبى داشتم که از آن در شگفت بودم. یک وقت نزد امام حسن عسکرى علیه السّلام رفتم، امام به من فرمود: اسب تو چگونه است؟ گفتم: اسبم درب خانه است، فرمود: اگر مقدور شد قبل از اینکه شب شود آن را عوض کن! من از حضور آن حضرت مرخص شدم، بفکر فروش اسب بودم، از فروش آن خوددارى کردم در صورتى که آن اسب طالب و راغب زیادى داشت آن را بیشتر از قیمتش می خریدند.
وقتى که شب شد نگهبان آن اسب در حال گریه و ناله آمد و گفت: اسب تو مرد، من اندوهگین شدم و بعد از چند روز خدمت امام حسن عسکرى رفتم، با خود در این فکر بودم که آیا اسبى نظیر آن نصیب من خواهد شد؟ امام فرمود: آرى، اسبى مثل آن اسب نصیب تو خواهد شد. بعد از آن بغلام خود فرمود: آن اسب تازى مرا که سوار مىشوم بعلى بده، این اسب از اسب تو زیباتر، عمر آن بیشتر، از اسب تو زرنگتر و قویتر.[۸]
۲-فعالیتهای سرّی سیاسى، با وجود تمام نظارتها و مراقبتهای حکومت عباسى؛ در این باره به مواردی اشاره می کنیم:
از على بن محمد بن حسن روایت شده که گفت: پادشاه به جانب بصره خارج شد، امام عسکرى علیه السّلام با شیعیان خود با سلطان خارج شد، ما عدهاى بودیم که بین دو دیوار نشسته بودیم و در انتظار مراجعت آن حضرت بودیم، وقتى که آن بزرگوار برگشت و مقابل ما رسید نزد ما توقف کرد، با یک دست کلاى خود را از سر خود برداشت و دست دیگر را بالاى سر خود نهاد و در صورت یکى از رفقاى ما خندید. آن مرد فورا گفت: شهادت میدهم که تو حجّت و برگزیده خدا هستى. ما جریان را از آن شخص پرسش کردیم؟! گفت: من در باره امامت امام عسکرى شک داشتم، با خود گفتم: اگر آن حضرت برگردد و کلاى خود را از سر خود بر دارد من به امامت او معتقد مىشوم.[۹]
۳-حمایت و پشتیبانی مالی از شیعیان، بویژه یاران خاص خود و نیز تربیت علویان
امام حسن عسکری و علویان هم عصر
در این باره نیز مواردی را می توان به دست داد که به اختصار به برخی اشاره می شود:
یکی از مشایخ قم که ابوالحسن حسین پسر حسن بن جعفر بن محمّد بن اسماعیل پسر امام صادق (علیه السلام) در قم بود، آشکارا شراب می نوشید. روزی برای نیازی به در سرای احمد بن اسحاق اشعری که وکیل اوقاف قم بود رفت و اجازده دیدار خواست که احمد اجازه نداد و ابوالحسن با ناراحتی و انده برگـشت. چندی بعد احمد بن اسحاق رهسپار حج شد.همین که به سامرا رسید اجازه خواست که خدمت ابومحمّد حسن عسکری (علیه السلام) مشرف شود اما حضرت او را اجازه نداد، احمد شگفت زده شده و سخت گریست. گریه و خواهش طولانی او سبب شد تا امام اجازه دیدار دهد. چـون خدمت آن حضرت رسید عرض کرد: «ای پسر رسول اللّه ! برای چـه مرا از تشرف به خدمت خود منع کردی، حال آنکه من از شیعیان و موالیان توام.» فرمود: «زیرا تو پسر عموی ما را از در منزل خود برگردانیدی! احمد گریست و سوگند یاد کرد به خداوند تعالی که این کار را کردم شاید از شراب نوشی دست بردارد.»فرمود: «راست گـفتی اما باید در هر حال به ایشان اکرام و احترام کنی و آنها را کوچک نشماری و چون منتسب به ما هستند به ایشان اهانت ننمایی که اگر چنین نشود تو از زیانکاران خواهی بود.»آنگاه که احمد به قم برگشت، بزرگان به دیدن او آمدند. حسین نیز با ایشان بود چـون احمد، حسین را دید، از جای خود برجست و به پیشواز او رفت و بسیار او را بزرگ شمرد و او را در بالای مجلس جای داد. اما حسین این کار را از ابن اسحاق دور می دانست و شگفت زده شد از این رو دلیل کار را پرسید.احمد نیز داستان را باز گو کرد. حسین چون آن را شنید از کارهای خود پـشیمان شد و توبه کرد و به خانه برگـشت و همه شرابها را ریخت و ظرفهایش را شکست. و همواره اهل مسجد و از معتکفین مسجد شد و از متقیان شهر گشت تا از دنیا رفت و در نزدیکی مزار حضرت معصومه (س) به خاک سپرده شد[۱۰].
گفتنی است شبیه همین داستان با اندکی تفاوت در شخصیت و زمان حادثه، از قاضى ابو الحسین قاضى الحرمین نقل شده که گفت: از على بن عیسى الوزیر رحمه الله شنیدم که او گفت: من پیوسته به علویان احسان مىکردم و به بغداد هر یکى را در سال وظیفهاى مجرى کرده آن قدر که به طعام و کسوت هر یک را کفایت بودى، و در ماه رمضان این وظایف و رسوم هر یک برسانیدمى، و از جملت ایشان پیرى بود از فرزندان موسى بن جعفر رضى الله عنه، و من او را هر سال پنج هزار درم جرایت فرموده بودم. در میان زمستان این پیر را یک روز دیدم مست در خیابانی مىآمد و قى کرده و جامه به گل آلوده و او را به حالى هر چه زشتتر یافتم. با خود گفتم که چنین فاسقى را هر سال پنج هزار درم چرا دهم تا در معصیت خداى تعالى خرج کند. امسال البته هیچ بدو ندهم.
پس چون ماه رمضان در آمد آن پیر به طلب وظیفه آمد و بر در سراى بایستاد تا من برسیدم. سلام کرد بر من و تقاضاى وظیفه کرد. من گفتم: لا و الله، به تو چیزى دهم تا در معصیت خداى تعالى خرج کنى، ترا در زمستان بدان حال دیدم، امروز هیچ به تو ندهم، و او را گسیل کردم و گفتم: نباید که بعد از این اینجا آیى. پس آن شب چون بخفتم رسول را علیه السلام در خواب دیدم و مردم بر او جمع شده بودند. من فرا رفتم و سلام کردم. روى از من بگردانید.
من گفتم: یا رسول الله، من این همه احسان با فرزندان تو مىکنم و این همه صلوات بر تو مىدهم و تو مکافات من بدین مىکنى که روى از من مىگردانى. رسول علیه السلام گفت: چرا فلان فرزند مرا از در سراى نا امید باز گردانیدى و آنچه هر سال به وى مىدادى باز گرفتى. من گفتم از براى آنکه او را بر آن حالت دیده بودم گفتم که اگر چیزى بدو دهم او را بر معصیت یارى داده باشم. رسول علیه السلام گفت: تو چیزى بدو مىدادى از براى من مىدادى یا از براى او؟ گفتم: از براى تو. گفت: من هرگز شراب نخوردم و چه بودى اگر تو بر او ستر نگاه مىداشتى از براى آنکه او از فرزندان من بود. من گفتم: کرامه و عزازه و از خواب در آمدم و بامداد کس فرستادم و شیخ را طلب کردم و آن وظیفه بدو دادم، و چون از دیوان باز آمدم او را در پیش خویش خواندم و بفرمودم تا غلام ده هزار درم در دو کیسه پیش او نهاد و بسیار تقرب بدو نمودم و گفتم: اگر محتاج شوى به چیزى دیگر مرا اعلام کن تا بدهم. پس پیر علوى چون چنان دید الحاح کرد که از چیست که آن روز مرا خائب باز گردانیدى و امروز این همه کرامت و لطف فرمودى. پس قصه با او بگفتم. پیر بگریست و گفت: توبت کردم که آنچه کردم دیگر نکنم و جد خویش را محتاج نگردانم که با تو عتاب کند از جهت من، و بعد از آن توبتش سخت نیک بود.[۱۱]
داستان دیگر در این رابطه را این گونه نقل کرده اند که: محمد بن ابى زعفران از مادر امام حسن عسکرى علیه السّلام روایت کرده که گفت: یکى از روزها امام عسکرى بمن فرمود: در سنه (۲۶۰) اذیّتى بمن خواهد رسید که میترسم مرا دچار رنج و مشقت نماید، من بناى جزع و فزع و گریه و زارى را نهادم، امام بمن فرمود: امر خدا باید اجراء شود، جزع و فزع منماى. وقتى که ماه صفر سنه (۲۶۰) هجرى فرا رسید آن بىبى دچار اضطراب و ناراحتى شد، گاهى از اوقات از مدینه خارج میشد و خبر میگرفت، تا آن موقعى که به او خبر رسید: معتمد آن حضرت را با برادرش جعفر بدست على بن جرین زندانى کرده. معتمد عباسى دائما از امام عسکرى علیه السّلام بوسیله زندانبان خبر میگرفت، زندانبان میگفت: امام عسکرى روزها روزه میگیرد و شبها نماز میخواند. یکى از روزها معتمد از زندانبان سراغ امام عسکرى را گرفت؟ زندانبان همان جواب را گفت، معتمد گفت:الساعه برو و سلام مرا بآن حضرت برسان! و بگو: بجانب منزل خود برگردد. على بن جرین میگوید: من درب زندان آمدم، الاغ زین کردهاى را دیدم، خدمت آن حضرت رفتم دیدم که نشسته و کفش و عبا و دستار خود را پوشیده، وقتى که مرا دید از جاى خود بلند شد، من پیغام معتمد را بآن بزرگوار رسانیدم، آن حضرت سوار شد، وقتى که سوار شد مقدارى توقف کرد، من گفتم: براى چه توقف کردى؟ فرمود: براى اینکه جعفر هم خارج شود، گفتم: معتمد مرا دستور داده که فقط ترا آزاد نمایم، فرمود: برو نزد معتمد و بگو: من و جعفر از یک خانه خارج شدیم، اگر من برگردم و جعفر با من نباشد عیبى دارد که بر تو مخفى نیست، زندانبان رفت و برگشت، گفت: معتمد میگوید: جعفر را هم براى خاطر شما آزاد کردم، زیرا من جعفر را بجهت جنایتى که در حق خود و شما کرده بود و آنچه را که درباره شما میگوید زندانى کردم، جعفر هم آزاد شد و با امام عسکرى بخانه آن حضرت آمد.[۱۲]
۴-تقویت و توجیه سیاسی رجال و عناصر مهم شیعه در برابر مشکلات؛
امید به آینده و پیشگویی های امیدوار کننده
داود پسر قاسم بن إسحاق بن عبد اللّه بن جعفر بن أبی طالب معروف به أبا هاشم الجعفری مىگوید: از ابو محمد علیه السلام شنیدم که مىفرمود:«بهشت دروازهاى دارد به نام معروف، که جز اهل خیر و نیکوکاران از آن دروازه وارد نشوند.»من با شنیدن این سخن، خدا را سپاس گفتم و خوشحال شدم که احتیاجات مردم را برآورده مىسازم، امام ابو محمد (علیه السلام) رو به من کرد و فرمود: «آرى، من از آنچه در دلت گذشته آگاهم، براستى که نیکوکاران در دنیا و در آخرت ،اهل خیر به شمار مىآیند، اى ابوهاشم خداوند تو را از ایشان قرار دهد و بیامرزد»[۱۳]
ب) محمد بن حسن بن میمون مىگوید: طىّ نامهاى که به خدمت مولایم امام عسکرى (علیه السلام) نوشتم از تنگدستى خود شکایت کردم، آنگاه با خود گفتم ؛ مگر امام صادق (علیه السلام) نفرموده است: «تنگدستى با محبت ما بهتر است از ثروتمندى با دشمنان ما، و کشته شدن با ولایت ما بهتر است از زندگى با دشمنان ما».جواب نامه من چنین آمد: «همانا خداى عزوجل، وقتى که گناهان دوستان ما زیاد مىشود، به وسیله تنگدستى، گناهان ایشان را محو مىکند؛ و بسیارى از گناهان را مىبخشد، آرى همان طور که در خاطر تو گذشت، تنگدستى با ما بهتر است از مالدارى با دشمنان ما، در حالى که ما پشتیبان کسى هستیم که به ما پناه آورد و نوریم براى هر که از ما روشنى خواهد و پناهیم براى کسى که به ما پناهنده شود، هر که ما را دوست بدارد در مراتب عالیه با ماست و هر که از ما رو برتابد، به رو در آتش دوزخ مىافتد…»[۱۴]
ج)ابو جعفر هاشمى مىگوید: من به همراه عبد اللّه خدوری، حسین بن محمّد عقیقی، حمزه غراب، و محمّد بن إبراهیم قمی در زندان جبیس، در جوسق واقع در قصر سرخ زندانی بودم، که ابو محمد (علیه السلام)نیز با برادرش جعفر زندانى شدند، به حال آن حضرت رقت کردیم و من صورت امام حسن (علیه السلام) را بوسیدم و او را روى فرشى که زیر پایم بود نشاندم، جعفر نیز در نزدیکى ما نشست، مأمور زندان آن حضرت، صالح بن وصیف بود، مردى از قبیله جحم نیز همراه ما در زندان بود که مىگفت؛ از آل على است. امام ابو محمد (علیه السلام) نگاهى به ما کرد و فرمود: «اگر در میان شما نبود آن کسى که از شما نیست، هر آینه به شما اطلاع مىدادم و چیزهایى مىآموختم تا وقتى که خداوند وسیله نجات شما را فراهم کند.»امام (علیه السلام)با این فرمایش به آن مرد جحمى اشاره کرد و فرمود؛ این مرد از شما نیست و از او بترسید، زیرا که درمیان لباسهایش کاغدى هست که هر چه مىگویید براى خلیفه مىنویسد، یکى از زندانیان فورى به سراغ جحمى رفت و لباسهاى او را بررسى کرد پس آن نوشته را یافت که آن جمع را متهم کرده و نوشته بود که آنها مىخواهند زندان را سوراخ کرده و از زندان فرار کنند.[۱۵]
د) احمد بن محمد نقل کرده، مىگوید: به خدمت امام ابو محمد (علیه السلام) – موقعى که مهتدى عباسى شروع به کشتن شیعیان کرده بود – نامهاى نوشتم و عرض کردم: مولاى من! سپاس خدا را که این ظالم را از تو باز داشته است من شنیده بودم که او شما را هم به قتل تهدید مىکرد و مىگفت: به خدا سوگند که بزودى او را تبعید خواهم کرد! امام (علیه السلام) در پاسخ من، به خط مبارک خود نوشت:
«عمر او کوتاهتر از آن است که به این کار دست بزند، از امروز، پنج روز بشمار او در روز ششم پس از ذلت و خوارى که خواهد دید، کشته مىشود…»[۱۶] و همین طور شد.
۵-آمادهسازی شیعیان برای دوران غیبت فرزند خود، امام دوازدهم.
زمینه سازی برای ظهور
نقل است که امام هادی (علیه السلام) بجز برخی از یاران خود از بیشتر شیعیان غایب بود. موقعى که امر امامت به امام حسن عسکرى (علیه السلام) واگذار شد آن حضرت با شیعیان خصوصى خود و غیر آنان از پشت پرده صحبت میکرد مگر وقتى که میخواست به خانه پادشاه برود.
علت اینکه آن حضرت و پدر بزرگوارش این عمل را انجام میدادند این بود که مقدمه غائب شدن امام زمان را فراهم کرده باشند تا گروه شیعیان با این موضوع مأنوس شوند و منکر غائب شدن امام نشوند و مردم به پنهان بودن امام عادت کنند.[۱۷]
همچنین علی بن احمد بن مهزیار، از احمد بن ابراهیم گفته آورده است: «به سال ۲۸۲ به مدینه نزد حکیمه خواهر امام هادی (علیه السلام) شدم، از پشت پرده از دین ایشان پرسیدم، او ائمه را برای من نام برد تا به پسر امام حسن عسکری رسید، گفتم:« شما او را دیده اید یا شنیده خود را نقل می کنید؟» گفت: «من از امام عسکری نقل می کنم که او در نامه ای که از سامرا برای مادرش در مدینه نوشت نام امام بعدی ذکر شده بود». گفتم این فرزند اکنون کجاست؟ گفت:« اکنون پوشیده و پنهان است». ادامه دادم :«شیعیان به چه کسی مراجعه کنند؟» گفت:«به مادر امام عسکری رجوع کنند». گفت:« به چه حسابی باید به یک زن رجوع کرد». ادامه داد: « به همانگونه که امام حسین پس از شهادتش به حضرت زینب وصیت کرد، البته در این ظاهر بود اما در واقع ایشان دستورات حضرت سجاد را عمل می کردند، تا حادثه ای برای ایشان روی ندهد». در پایان افزود: « شما خود اهل حدیثی مگر نشنیده ای که نهمین فرزند از نسل امام حسین در حالی که زنده است، میراثش تقسیم می شود».[۱۸]
نقل دیگر آن است که ابو غانم با این سلسله سند (حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ یَحْیَى الْعَطَّارُ قَالَ حَدَّثَنِی أَبِی عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ مَالِکٍ الْفَزَارِیِّ قَالَ حَدَّثَنِی مُحَمَّدُ بْنُ أَحْمَدَ الْمَدَائِنِیُّ ) روایت کرده که: از امام عسکرى علیه السّلام شنیدم می فرمود: در سنه شصت [دویست و شصت] بین شیعیان ما تفرقه خواهد افتاد. [۱۹]این در حقیقت پیشگویی امام از زمان شهادت ایشان و آغاز غیبت امام زمان بود.
نیز از ابو هاشم روایت شده که گفت: من در حضور امام حسن عسکرى علیه السّلام بودم، آن حضرت فرمود: وقتى که امام قائم علیه السّلام ظهور کند دستور میدهد تا منبرهائى که در مسجدها وجود دارند خراب کنند من با خود گفتم: چه معنى دارد که امام قائم این کار را میکند؟! امام عسکرى فرمود: معنى این عمل آنست که آن منبرها بعد (از نبى و حجّت) بنا نهاده شدهاند، لذا بدعتى هستند که پیغمبر و امامى آنها را بنا نکرده. [۲۰]
از احمد بن اسحاق روایت شده که گفت: من به حضور امام حسن عسکرى علیه السّلام رفتم، آن حضرت بمن فرمود: حال شما با این شک و تردیدى که مردم دارند چگونه است؟ گفتم: موقعى که خبر ولادت مولاى ما (صاحب الزمان؟) بما رسید هیچ مرد و زن و بچهاى که بحد فهم رسیده باشد نبود مگر اینکه بحق قائل شد، امام عسکرى فرمود: آیا نمیدانید که زمین از حجّت خدا خالى نخواهد ماند؟[۲۱]
پی نوشت ها:
[۱]– کلینی، کافی، ج ۱، ص ۵۱۲؛ مفید، ارشاد، ج ۲، ص ۳۳۴؛ ابن شهرآشوب، مناقب، ج ۴، ص ۴۲۹؛ اثبات الهدی، شیخ حر عاملی، ج ۵، ص ۱۷؛ مسند الامام العسکری، عطاردی، ص ۹۰ .
[۲]– مجلسی، بحار الانوار، ج ۷۵، ص ۳۸۷٫
[۳]– ابن شهرآشوب، مناقب، ج ۴، ص ۴۲۴٫
[۴]– مسعودی، اثبات الوصیه، ص ۲۴۹؛ شیخ طوسی، الغیبه، ص ۲۰۷؛ ابن شهر آشوب، مناقب، ج ۴، ص ۴۳۹٫
[۵]– امین، اعیان الشیعه، ج ۲، ص ۳۰۷٫
[۶]– کلینی، کافی، ج ۷، ص ۸۵؛ الخرائج و الجرائح، راوندی، ج ۲، ص ۶۸۲؛ اربلی، کشف الغمه، ج ۲، ص ۹۲۵٫
[۷]– صدوق، کمال الدین، ج ۲، صص ۳۸۴- ۳۸۵ ؛ طبرسی، اعلام الوری، ج ۲، ص ۲۴۹ .
[۸]– مسعودی، اثبات الوصیه، ص ۲۵۱٫
[۹]– مسعودی، همان، ص ۲۵۳٫
[۱۰]– حسن بن محمد بن حسن قمی، تاریخ قم، صص ۲۱۱-۲۱۳؛ مجلسی، بحار الانوار، ج ۵۰، ص ۳۲۳٫ سید جلال الدین طهرانى این خبر ضعیف می داند و چنین بدست می دهد:«در اسلام بقدرى مساوات در احکام شرعیه منظور شده است که غلام حبشى و سیّد قرشی را یکسان دانسته، دین مقدس اسلام بقدرى منور و منزه است که این گونه امتیازات را در مقابل احکام لغو کرده است چه بموجب اصل بزرگ اسلام که إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ الله أَتْقاکُمْ ۴۹: ۱۳ باشد هر که پرهیزکار ترست محترم ترست و بعد هر که عالم ترست مقدم تر و بعد هر که از حیث نسب و شرافت خانوادگى بیشتر پیشتر است، وقتى که پیغمبر اکرم صلّى الله علیه و آله و سلّم قبل از رحلت خود از مردم رضایت میطلبد که اگر از من بکسى رنجى و تعبى رسیده حاضرم در امروز با من همان معامله کند میرساند مساوات و تساوى در مقابل احکام شرعیه را، زمانى که امیر المؤمنین على علیه السّلام که رئیس مسلمین است و با اقتدار زمان خلافت در صدر اسلام حاضر میشود که در مقابل دعواى حقوقى بمحکمه شرعیه که قاضى او بدون امضاى امیر المؤمنین نمیتواند قضاوت نماید تن در دهد و با مدعى بمحکمه میرود و موافق موازین شرعیه محاکمه مینماید میرساند تساوى مسلمین را در مقابل احکام از این قرار هیچ گاه ما نباید دین اسلامى را که این قدر منزه و مبرى است بدین گونه موضوعات ببالاییم، اشخاص مغرض و جاهل هر وقت میخواهند باسلام حمله کنند بدین گونه اخبار ضعیفه که از مجعولات دشمنان باطنى اسلام است استدلال میجویند و آنچه در تواریخ و کتب اخبار بیابید که موافقت با عقل سلیم نمیکند و قبیح است مربوط باسلام نیست چه کلُّ ما حَکَم به الشّرعُ حَکَمَ به الْعَقْلُ ما را هدایت بدین موضوع مینماید.»
[۱۱]– شرف النبى، ابو سعید واعظ خرگوشى (م ۴۰۶)، تحقیق محمد روشن، تهران، بابک، ۱۳۶۱ش، صص ۵۰۵- ۵۰۴٫
[۱۲]– مسعودی، اثبات الوصیه، ص ۲۵۳٫
[۱۳]– الفصول المهمه، ابن صباغ مالکی، ج۲، ص۱۰۸۲٫
[۱۴]–مناقب آل ابى طالب ۴۳۵/۴٫
[۱۵]– ابن حمزه طوسی، الثاقب، ص ۵۷۷؛ جمال الدین یوسف بن حاتم شامى، الدر النظیم، صص۷۴۲-۷۴۳٫
[۱۶]– طبرسی، اعلام الورى، ص ۳۷۵٫
[۱۷]– اثبات الوصیه ، مسعودی، ص ۲۷۲٫
[۱۸]– مسعودی، همان؛ صدوق، کمال الدین، ج ۲، صص ۵۰۷ – ۵۰۱٫
[۱۹]– مسعودی، همان، ص ۲۵۰؛ کمال الدین و تمام النعمه، ج۲، ص۴۰۸٫این روایت می تواند دلیلی بر تاریخ وفات آن حضرت در سال دویست و شصت باشد.
[۲۰]– مسعودی، همان، ص ۲۵۳٫
[۲۱]– مسعودی، ص ۲۵۴٫