- اسلام
- قرآن
- پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)
- شیعه
- خانواده
- ادیان و مذاهب
- پرسش ها و پاسخ ها
- کتابشناسی
- کتابخانه
- چندرسانه ای
- زمان مطالعه : 8 دقیقه
- توسط : ناظر محتوایی شماره یک
- 0 نظر
پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) به روی اصحابش بیش از همه تبسم داشت و میخندید و به گفته آنان، به دیده اصحاب مینگریست و با آنها معاشرت داشت و چه بسیار اتفاق میافتاد که آن قدر میخندید تا دندانهای آسیایش دیده میشد، ولی خنده اصحاب در خدمت ایشان به پیروی از آن حضرت و برای احترام او، تبسم بود.(صحیح، مسلم، ج ۳، ص ۱۱ و نیز ج ۷، ص ۷۸)
بیشترین خنده او را تبسم تشکیل مىداد،(بحارالانوار،ج۱۶،ص۲۹۸) و زمانى که صحبت مىکرد، تبسم بر لب داشت.(مناقب امیرالمومنین(علیه السلام)، محمد بن سلیمان، ج ۱، ص ۲۱).
آن حضرت(صلی الله علیه و آله و سلم) برای گردش و تفریح به صحرا و بوستان میرفت و پیک نیک برگزار میکرد. امیرمومنان(علیه السلام) نقل میفرماید: شبی در مدینه باران فراوانی بارید و بیابانها و گودالها پر از آب شد. صبح آن روز رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلم) به من فرمود: بیا تا به صحرای عقیق برویم و طراوت و صفای آبهای جمع شده در گودالها و درهها را تماشا کنیم.
همراه پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) به تماشای بیابان رفتیم و منظرههای زیبای طبیعت را تماشا میکردیم، گفتم: ای رسول الله! اگر دیشب اطلاع میدادید غذایی را آماده میکردم.
پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: آن کس که ما را تا این جا آورد، نمیگذارد گرسنه بمانیم. ناگاه ابری آمد و خود را پایین کشید و سفره غذایی را در پیش روی پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) گذاشت. در آن سفره، انارهای زیبایی بود که به آن طراوت و زیبایی هیچ چشمی ندیده بود. از آن انارها خوردیم و مقداری هم برای فاطمه(سلام الله علیها) و فرزندان خود برداشتیم.(مناقب الفاخره و ثاقب المناقب فتوح ابن اعثم کوفی،ص۵۱۲).
امیرمومنان علی(علیه السلام) به شنا میپرداخت و آن را به عنوان یک تفریح سالم در دستور کار زندگی خود قرار داده بود. اشعث بن عبد میگوید: یک روز جمعه، علی(علیه السلام) را دیدم که در رودخانه فرات شنا میکرد و غسل جمعه انجام میداد و در آن روز با پیراهنی نو، نماز جمعه خواند.(منهاج البرائه خویی، ج ۲، ص ۲۰۸).
حضرت علی(علیه السلام) به دو نوع از سرگرمیهای خوب آن زمان توجه داشت و کودکان را به آموزش آن دعوت میکرد؛ زیرا این امور هر چند که به ظاهر لعب و لهو مینامید ولی افزون بر سرزندگی و تفریح سالم، یک نوع آمادگی رزمی نیز بود. آن حضرت میفرمود: “علـِّموا اولادکم، السباحه و الرمایه؛ به کودکان و نوجوانان خود، شنا و تیراندازی بیاموزید.(فروغ کافی، ج۶، ص ۴۷، ح ۴).
آن حضرت هنگامی که برای جنگ صفین میرفت، وقتی به سرزمین بلیخ رسید در آن جا به لشکر فرمان استراحت داد. بلیخ جای خوش آب و هوایی بود و رودخانه بزرگ و پر آبی هم داشت. مناظر زیبای آن سرزمین، امام علی(علیه السلام) را مجذوب کرد و آن حضرت(علیه السلام) دستور داد تا سپاهیان در آنجا مدتی بمانند و از آب و هوای دلنشین و گوارای آن سامان بهرهمند شوند و استراحت کنند تا این گونه روحیه پیدا کنند.
آن حضرت زمانی این فرمان برای استفاده هوای خوش آن سامان را میدهد که جنگ بزرگی در پیش رو بود، ولی آن حضرت(علیه السلام) از نشاط و افزایش روحیه سربازان خود با استفاده از هوای لطیف و آب خوشگوار بلیخ غافل نشد و خود و سربازانش در آنجا به نشاط و بهرهمندی از طبیعت پرداختند.(مناقب الفاخره و ثاقب المناقب، فتوح ابن اعثم کوفی، ص ۵۱۲).
رسول گرامی اسلام(صلی الله علیه و آله و سلم) در فرصتهای مناسب اصحاب و یاران خود را میخنداند و آنان را شاداب و سرحال نگه میداشت. یک روز رسول خدا به پیرزنی فرمود: چرا تلاش میکنی، پیرزن ها به بهشت نمیروند! آن زن ناراحت شد و گفت: یا رسول الله! من به بهشت نمیروم؟! رسول خدا در حالی که میخندید فرمود: همه جوان شده و وارد بهشت میگردند.
روزی پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) با امام علی(علیه السلام) در مجلسی، خرما تناول میفرمود و هستههای خرما را مقابل علی(علیه السلام) میگذاشت، به گونهای که اگر کسی وارد میشد فکر میکرد همه خرماها را علی(علیه السلام) خورده و آن حضرت چیزی تناول نفرموده است. پیامبر خطاب به حضرت علی فرمود: «شما زیاد خرما خورده اید؟!» حضرت علی جواب داد: «آن کس زیادتر خورده که خرما را با هسته آن تناول کرده است.» و لبخند بر لبان پیامبر نقش بست.(شرح نهج البلاغه خویی، ج ۶، ص ۹۴).
حضرت علی(علیه السلام)، همواره از شوخیهای زشت و بیمعنا پرهیز میفرمود و عمروعاص را در مورد پخش این گونه شایعات مورد نکوهش قرار داد و در خطبه ۸۴، مرز میان شوخیهای ناروا و روا را روشن ساخته و فرمود: «شگفتا از عمروعاص پسر نابغه! میان مردم شام گفت من اهل شوخی و خوشگذرانی بوده و عمر، بیهوده میگذرانم!! حرفی باطل است و گناه را در میان شامیان انتشار داده است.
مردم! آگاه باشید بدترین گفتار، دروغ است. عمروعاص سخن میگوید، پس دروغ میبندد. وعده میدهد و خلاف آن مرتکب میشود. درخواست میکند و اصرار میورزد. اما اگر چیزی از او بخواهند، بخل میورزد. به پیمان خیانت میکند و پیوند خویشاوندی را قطع مینماید. پیش از آغاز نبرد در هیاهو و امر و نهی، بیمانند است تا آنجا که دستها به سوی قبضه شمشیرها نرود. اما در آغاز نبرد و برهنه شدن شمشیرها، بزرگترین نیرنگ او این است که …، فرار نماید.
آگاه باشید! به خدا سوگند که یاد مرگ، مرا از شوخی و کارهای بیهوده باز میدارد، ولی عمروعاص را فراموشی آخرت از سخن حق باز داشته است. با معاویه بیعت نکرد مگر بدان شرط که به او پاداش دهد و در برابر ترک دین خویش، رشوهای تسلیم او کند».
حضرت علی(علیه السلام) در حکمت ۴۵۰ نهج البلاغه شوخیهای ناروا را تذکر میدهد و میفرماید: «هیچ کس شوخی بیجا نکند جز آن که مقداری از عقل خویش را از دست بدهد.»
روزی ابوبکر و عمر، دو طرف حضرت علی(علیه السلام) راه میرفتند، چون قد آن دو نفر کمی بلندتر از آن حضرت بود، عمر جملاتی را به شوخی و طنز مطرح کرد و خطاب به حضرت گفت: اَنت فی بَینِنَا کَنُونِ «لَنا». علی! تو در میان ما، مثل حرف ” نون” در ” لنا” هستی. حضرت علی(علیه السلام) بلافاصله پاسخ داد که: اِن لَم اَکُن اَنا اَنتُم «لا». یعنی اگر من نباشم، شما چیزی نیستید چون “لا” یعنی “هیچ”.
– قبول هدیه حلوا و شوخی کردن: روزی یکی از دوستان امام علی(علیه السلام) حلوایی تهیه کرد و از آن حضرت خواست تا تناول فرماید. امام فرمود: مناسبت آن چیست؟ جواب داد: امروز نوروز است.(روز عید است). حضرت از آن حلوا میل فرمود، خندید و چنین شوخی کرد که: اگر میتوانی همه روز را نوروز قرار ده.(شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج ۱۱، ص ۲۷۴).
روزی پیرزنی از صحابه رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) که زنی مؤمن و پاکدامن بود، برای عرض ارادت تصمیم گرفت نزد پیامبر رود. پیرزن لنگ لنگان نزد پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) آمد تا در مورد بهشت از او بپرسد. سلام کرد و در مورد بهشت از پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) سؤال کرد. پیامبر به او فرمود: «پیرزنان به بهشت نمیروند!». پیرزن از این پاسخ یکه خورد و بسیار غمگین شد و برخاست و رفت.
بلال حبشی نزد پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) میرفت و دید پیرزن با چشمان اشکبار از نزد پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) باز میگردد. از او پرسید: «ای مادر! چرا گریه میکنی؟» پاسخ داد: «زیرا پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) به من فرموده پیرزنها به بهشت نمیروند!».
بلال نیز از این سخن، بسیار تعجب کرد. با پیرزن خداحافظی نمود و نزد پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) آمد و درستی خبر را دوباره از پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) سؤال کرد. پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) به او فرمود: «حتی سیاهها نیز به بهشت نمیروند!». بلال نیز غم دلش را فرا گرفت و در گوشهای نشست.
اندکی گذشت و عباس، عموی پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) که پیرمردی سالخورده بود، بلال را گریان دید. نزد بلال رفت و پرسید: «چرا گریه میکنی؟» بلال اشک از چشمانش پاک کرد و گفت: «پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود سیاهان به بهشت نمیروند!».
عباس پیش پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) آمد و جریان را باز گفت. پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) به عباس رو کرد و فرمود: «بدان که پیران نیز به بهشت نخواهند رفت!». او نیز بسیار غمگین شد. اندکی گذشت. برای این که خبر شادمانی، بیشتر در دل آنان تأثیر گذارد، هر سه آنان را نزد خود فرا خواند و با تبسمی فرمود: «پروردگار، اهل بهشت را ابتدا به صورت جوانی آراسته در حالی که تاجی به سر دارد درمیآورد و سپس وارد بهشت میسازد نه به صورت انسان پیر یا سیاه چرده». هر سه از این مزاح شاد شدند.(بحارالانوار، ج ۱۰۳، ص ۸۴)
روزی زنی از نزدیکان پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) نزد ایشان آمد. پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) با صدای بلند به گونهای که او میشنید فرمود: «آیا این، همان زنی نیست که در چشم شوهرش سفیدی است؟» زن سراسیمه شد و گفت: «نه در چشم شوهر من سفیدی نیست!» سپس پریشان به سوی خانه دوید و آنچه از پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) شنیده بود به شوهرش گفت.
مرد منظور پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) را فهمید و به سخن زن خندید و چشمش را به همسر خود نشان داد و گفت: «مگر نمیبینی که سفیدی چشمانم بیشتر از سیاهی آن است».(همان، ج ۱۶، ص ۱۹۴).
پیرزنی که دندانهایش در اثر پیری ریخته بود، نزد پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) آمد. وقتی پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) او را دید فرمود: «پیرزن بیدندان وارد بهشت نمیشود!». پیرزن بسیار ناراحت شد. پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) که دید او بسیار ناراحت است پرسید: «چرا گریه میکنی؟» با بغض پاسخ داد: «ای رسول خدا! من دندان ندارم!». پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) نیز با خنده فرمود: «غمگین مباش! منظور من این بود که تو با این وضع، وارد بهشت نمیشوی».(همان، ص ۲۹۸٫)
دیگر اهل بیت عصمت و طهارت(علیهم السلام) نیز مزاحهایی با اطرافیان خاص خود مینمودند و موجبات شادی و سرور همدیگر را فراهم میآوردند و یا از شوخطبعی یاران خود مسرور میشدند.
نوشتهاند مردی در مدینه دوست امام مجتبی(علیه السلام) بود و زبان گویایی در شوخی و مزاح با دیگران داشت. او بیشتر اوقات نزد امام مجتبی(علیه السلام) میرسید و با شوخیهای خود امام را میخنداند. مدتی امام او را ندید. روزی پس از مدتها نزد امام آمد. امام از او پرسید: «حالت چه طور است؟» او آهی کشید و گفت: «ای فرزند رسول خدا! حال من بر خلاف آن چیزی است که خودم و خدا و شیطان آن را دوست میداریم»
امام خندید و پرسید: «چه طور؟ توضیح بده!» مرد گفت: «خدا میخواهد من از او اطاعت کنم و معصیت کار نباشم، من چنین نیستم. شیطان دوست دارد من در برابر پروردگار خویش سرکشی کنم و پا بر دستورات خدا بگذارم اما من چنین نیستم. و خودم هم دوست دارم همیشه در دنیا باشم اما این چنین هم نخواهم بود و روزی از دنیا خواهم رفت. حال، شما بگویید حال من چگونه باید باشد». امام مجتبی(علیه السلام) از شوخی او خندید و شاد گردید.(همان، ج ۴۴، ص ۱۱۰).
نوشتهاند روزی یکی از اصحاب رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) که در جمع یاران در محضر ایشان نشسته بود، از جایش برخاست و خداحافظی کرد که برود. یکی دیگر از اصحاب کفشهای او را برای شوخی برداشت و زیر خود قرار داد و بر روی آن نشست. مرد اندکی به دنبال کفشهای خود گشت اما آن را نیافت. برگشت و پرسید: «کفشهای مرا ندیدید؟» گفتند: «نه! ندیدیم».
در این لحظه مردی که کفشها را مخفی کرده بود گفت: «بیا! این کفشهایت» و اصحاب خندیدند. در این لحظه رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) چهره در هم کشید و فرمود: «[خیال میکنید] مؤمن چگونه برتری مییابد؟» کنایه از این که مؤمن باید همواره مواظب اعمال خود باشد. مرد شوخیکننده خجالتزده شد و عرض کرد: «ای رسول خدا! من فقط خواستم با او شوخی کنم [نه این که او را ناراحت نمایم]».
اما پیامبر پاسخش را نگفت و فقط دو یا سه مرتبه جمله پیشین خود را تکرار کرد.(محمد محمدی ری شهری، میزان الحکمه، قم، مکتبه الاعلام الاسلامی، چاپ اول، ۱۴۰۴ ه.ق، ج۹، ص ۱۴۳)
نوشتهاند در بین یاران امام رضا(علیه السلام) مرد شوخطبعی بود که گاه دیگران را میخنداند. روزی با خود گفت بهتر است این مسئله را از امام رضا(علیه السلام) بپرسد تا ببیند آیا کارش درست است، یا نه؟ خدمت امام رضا(علیه السلام) رسید و از امام پرسید: «گاه پیش میآید که جمعی در جایی نشستهاند و با هم شوخی مینمایند و میخندند. آیا بر مردی که در میان آنان نشسته است رواست که در شوخی و خنده آنان شرکت نمایند یا خیر؟»
امام لبخندی زد و فرمود: «اشکالی ندارد به شرطی که گناه نباشد». مرد دانست که منظور امام فحش و شوخیهای زشت است. امام برای این که او منظورش را بهتر بفهمد داستانی از پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) نقل کرد و فرمود: «پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) نیز این گونه بود.
گاه عربی بیابان نشین نزد ایشان میآمد و هدیهای برایشان میآورد و وقتی هدیه را میداد به شوخی به پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) میگفت: پولش را بده! رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) نیز میخندید و از مزاح او شادمان میشد و گاه که او را اندوهگین میدیدند میفرمود: کجاست آن عرب بذلهگوی بیابانگرد؟ کاش اکنون نزد ما بود و شوخی میکرد».(الاصول من الکافی، ج ۲، ص ۶۶۳، حدیث۱).
اینها تنها نمونههای کوچک از تفریحات سالم و متداول آن روزگار بود، با توجه به افزایش ابزارها و موارد و مصادیق تفریحات سالم در این روزگار، توجه به آن برای افزایش توان جسم و جان و افزایش روحیه و نشاط روانی، لازم و ضروری است. این همان الگوهای رفتاری است که میبایست مورد توجه و تاکید قرار گیرد و به عنوان یک فرهنگ عمومی در جامعه اسلامی نهادینه شود و فرهنگ رفتاری مسلمانان را تشکیل دهد.
منبع: سماموس(پایگاه نشر آثار آیت الله خلیل منصوری)؛