- اسلام
- قرآن
- پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)
- شیعه
- خانواده
- ادیان و مذاهب
- پرسش ها و پاسخ ها
- کتابشناسی
- کتابخانه
- چندرسانه ای
- زمان مطالعه : 7 دقیقه
- توسط : رحمت الله ضیایی
- 0 نظر
امیر خسرو دهلوى
امیر خسرو دهلوى (متوفاى ۷۲۵هـ . ق) به سال ۶۵۱ هـ. ق در شهر پیتالى از توابع دهلى در خانوده اى اشرافى به دنیا آمد و به سال ۷۲۵ هـ . ق در سن ۷۴ سالگى در شهر دهلى بدرود حیات گفت و در کنار مراد روحانى خود نظام الدین اولیا به خاک سپرده شد.
او چونان شیخ مصلح الدین شیرازى (متوفاى ۶۹۱ هـ . ق) در نثر و نظم دستى به تمام داشت و در کشور خود از شهرت ادبى والایى برخوردار بود و از همین روى او را سعدى هندوستان نامیده اند.
دیوان امیر خسرو دهلوى داراى پنج قسمت متمایز و جداگانه است:
۱ ـ تحفه الصِّغَر. ۲ ـ وسط الحیوه. ۳ ـ غُرّه الکمال. ۴ ـ بقیّه نقیّه. ۵ ـ نهایه الکمال.
وى در مدت چهار سال موفق شد که پنج منظومه در استقبال از خمسه نظامى گنجوى بسراید که حاوى هجده هزار بیت اند به اسامى:
۱ ـ مطلع الانوار در استقبال از مخزن الأسرار.
۲ ـ شیرین و خسرو در استقبال از خسرو و شیرین.
۳ ـ مجنون و لیلى در استقبال از لیلى و مجنون.
۴ ـ آیینه اسکندرى در استقبال از اسکندرنامه.
۵ ـ هشت بهشت در استقبال از هفت پیکر.
امیر خسرو علاوه بر پنج منظومه ذکر شده، پنج منظومه دیگر نیز دارد که عناوین آن ها عبارتند از:
۱ ـ قِرانُ السَّعْدَیْن. ۲ ـ نُه سپهر. ۳ ـ مفتاحُ الفتوح. ۴ ـ خضرخان ودولرانى.
۵ ـ تغلق نامه.
وى علاوه بر این آثار منظوم سه اثر منثور دارد که به شیوه اى بس شیوا آن ها را نگاشته است و در میان آثارى از این دست از منزلت والایى برخوردارند۱.
اشعار امیر خسرو دهلوى سرشار از معارف ناب اسلامى اند و برخى از آن ها از نمونه هاى فاخر شعر آیینى به شمار مى روند. وى در شعر نبوى(صلى الله علیه وآله) نیز آثار شیوا و دلنشینى دارد که براى نمونه به نقل برخى از آن ها بسنده مى کنیم:
زهى از جوهر قرآن همهْ پیرایه دینت *** به صحّت، نسخه حبل المتین منشور مشکینت
دو منشور ایزد از دیوان انشا بهر آن داده *** که اَقطاع امیرى در دو عالم کرد تعیینت
ز ظلْمات عدم مى آمدى و، پیش رو آدم *** چراغى بود در دستش هم از نور نخستینت
نبىُّ السّیفى و، یا رب چه آیین ست ذاتت را *** که وجه اللّه را بى شک توان دیدن در آیینت
یداللّه کاوست اندر آستین غیب پوشیده *** فشانده آستین و، ریخته در پاى تحسینت
مَلک با جان و، با روح اللَّه و روح الامین جمله *** بزن یک خنده تا میرند یکْ یک پیش یاسینت
مرا زین نعت، سلطان سخن خواند همى گردون *** زهى سلطان «خسرو» کز دل و جان ست مسکینت
چو در هر بیت، نعت توست جاى سجدهْ مؤمن را *** توان بیت اللَّهش خواندن براى عزّت دینت۲
ترکیب بند نبوى(صلى الله علیه وآله)
(۱)
اى دل و جان مانده خیز، ره سوى جانان طلب *** در نفَس اهل درد، مایه درمان طلب
پرده اعلى ست فقر گر مَلِکى، این گشاى *** لُجّه دریاست عشق گر گهرى، آن طلب
مکتب۳ مردانْت هست، کُنج سلامت گزین *** منطق مرغانْت هست، ملک سلیمان طلب
محنت تاج و سریر گر به قفایت دود *** تو، به گدایان گریز، دولت از ایشان طلب
چند مرادت ز فقر، کشف و کراماتِ خشک۴ *** چون خَضِرَت آشناست، چشمه حیوان طلب
شیر شو۵و صید را در تهِ چنگال کش *** مرد شو۶و خصم را بر سر میدان طلب
هست مراد کسان دولت روز وصال *** آن چه مراد من ست در شب هجران طلب
هر که شبى زنده داشت همدم روح اللّه۷ست *** نان چه ربایى ز خوانْش؟ چاشنى جان طلب
مست شو اى هوشیار، لیک ازین باده نیز *** از قدح مصطفى جرعه احسان طلب
احمد مرسل، کزو چرخْ عُلُوّ۸ یافته *** نامه «تِلکَ الرُّسُل» فضل ازو یافته۹
(۲)
سنت عُشّاق نیست دل به هوس داشتن *** قالب خاکىِّ باد، همره خس داشتن
زندگى مرد چیست؟ خواب نهادن ز سر *** پس چو برون رفت خواب، پاس نفَس داشتن
سنگ فکندن بود در صف مردان، نه عیب۱۰ *** دانه تسبیح را دام هوس داشتن
ترسمت انجام کار، بار سُتوران کند *** بانگ و میان تهى همچو جَرس داشتن
ناصیه طفل راست نَعْلچه گوهرى *** زر، صفت خسروست نعل فَرس داشتن۱۱
مرد نترسد زفقر، شیر نترسد ز زخم *** مذهب عیّار نیست بیم عسس داشتن
همت درویش بس خُلد و مى انگبین *** بند زر آن گه در او شیر مگس داشتن؟!
عذر عروسان بود دعوى مردى و بس *** گاه وَغا۱۲ پیش خصم روى به پس داشتن
گندم آدم مجوى، کز صفت مصطفى ست *** همچو یتیم خلیل طاس عدس داشتن
میم که در احمد ست چون به خرَد بنگرى *** هست به نقش اَحد، خاتم پیغمبرى۱۳
(۳)
هر که به راه وفا خاک تر از خاک نیست *** در صف اهل صفا، عاشق چالاک نیست
بهر چه با غازیان۱۴ پا به رکاب آورد *** آن که سرش بهر تیغ در خم فتراک نیست؟
بر تو که شیداست دهر، هم ز درشتى توست *** راه چو صحرا بود، سیل شَغَب۱۵ ناک نیست
سِبلت۱۶ شیرست خصم، باش کم آزار از آنک *** جز مزه هاى گوزن در خور تریاک نیست
خاک ره عاشقان سرمه چشم ست، لیک *** چون کنم از دست چون؟ دیده من پاک نیست
برشرف نیستى، ره نبَرد دهر خسى *** زان که به بام بهشت زحمت خاشاک نیست
هستى خواجه چه سود زان که چو نگیرد مراد؟ *** گنج به ویرانه۱۷ در، جز خورِش۱۸ خاک نیست
آن چه مقدّر شده ست چون نشود بیش و کم *** گر برسد خرّمیم، ور نرسد باک نیست
حرص به خاکت کشد، شارع۱۹ دین گیر از آنک *** بى روش مصطفى، راه بر افلاک نیست
پرچم آدم۲۰ خطى از رقم دولتش *** «کُنْتُ نَبِیّاً۲۱» طراز بر علَم دولتش۲۲
(۴)
عشق نه جایى ست کش۲۳ بیخبرى را دهند *** اشک نه لعلى ست کان بدگهرى را دهند
تیر چو جانان زند جلوه دلى را کنَند *** تیغ چو سلطان کشد، مژده سرى را دهند
چاشنى درد را سجده شکر آر از آنک۲۴ *** زهر به خوان مِلک نامورى را دهند
درد و بلا زانِ توست، گر دم مردى زنى *** کن به زَنى اعتراف تا دگرى را دهند
باده عشاق چیست؟ خواندن او آب چشم *** واى گر این دور ما، بى جگرى را دهند
دیده، مرا مى دهد شربت اول از آنْک *** چاشنى مى نخست دُردْخورى را دهند
پیش دو بینان مدار۲۵ صورت اسرار عشق *** آه گر این آینه کژْ نظرى را دهند!
چشم من و پاى شرع گر چه که حیف ست از آنْک *** خاک ره مصطفى بى بصرى را دهند
هیچ نخوانده۲۶، ولى خوانده هر دو سراى *** خانه او بى شکم حامل وحى خداى۲۷
(۵)
اى ز دم زندگى، جسم تو جانِ همه *** خلقْ همه گوهرند، سنگِ تو کانِ همه
از ظلُمات عدم راه که بردى۲۸ برون؟ *** گر نشدى۲۹ نور تو شمع روان همه
بر ورق کاف و نون۳۰ از سر کِلکت چکید *** هر چه ز آیات لطف بود نشان همه
تا به فصیحان رسید گوهر لفظ تو، شد *** رخنه دندانه ها۳۱ تیغ زبان همه
تیغ یدُاللَّه تویى با گهر اُقْتُلُوا۳۲ *** زان که تو را بر کشید حق ز میان همه
بر سرِ مَه بر نزد جز تو کسى تیر، از آنک *** نیست ز «نون و قلم» تیر و کمان همه
ما و گناهِ چو کوه هر دم و غمْ نى، که هست *** بر کتَفِ۳۳ نازکت بار گران همه
طُرفه که چون آفتاب سایه ندارى و هست *** از تَف۳۴ خورشید حشر از تو اَمان همه
گر چه به خوانى به لطف، ور چه برانى ز قهر *** ما همه زانِ توییم، اى تو۳۵ از آن همه!
با تو دل کافران گر ز درون راز گفت *** نیست عجب زان که سنگ با تو سخن باز گفت۳۶
(۶)
بر اُمَم۳۷ از عَون۳۸ تو رحمت حق بیش باد *** هست درِ خُلد باز، هفت دَرک۳۹ پیش باد
کور که ابلیس شد، تیر ز کیش۴۰ تو خورد *** سهم۴۱ سعادات ما یا رب از آن کیش باد!
مایه عصیان ما هست ز اندازه بیش *** در حق ما عاصیان، عَون تو زان بیش باد!
باد: به دین تو راست، دیو دلم چون شهاب *** سوخته این شهاب دیوِ بد اندیش باد!
با تو چه زَهره۴۲ مرا لاف محبّت؟ ولى *** دوستى بندگانْت، بر دل من خویش۴۳ باد!
چون سفر افتد مرا در ره تاریک گور *** پرتو دین تو را مشعله۴۴ در پیش باد!
از بد و لَغْو۴۵ و دروغ، کام و لبم هست ریش۴۶ *** نام تو اَم بر زبان، مرهم این ریش باد!
نوشِ ثنایت مرا کرد زبان پیش گل *** شهد شهادت مدام بر سر این پیش باد!
نَعْت تو گنجینه اى ست نقد دو عالم در او *** طعمه زان۴۷ تا ابد خسروِ درویش باد!
گم شده ام در تو، خواست۴۸ راه یقین مى کنم *** ره سوى قرآن و بس، ختم برین مى کنم۴۹
* * *
براى آشنایى بیشتر با شرح احوال و آثار این سخنور بزرگ مى توانید به این منابع مراجعه کنید:
دیوان کامل امیر خسرو دهلوى; تاریخ ادبیات دکتر رضازاده شفق، ص ۱۳۷; تاریخ ادبیات هرمان اته، ص ۷۷; از سعدى تا جامى، ص ۱۵۲; طرایق الحقایق، ج ۲، ص ۶۵; قاموس الاعلام، ج ۳، ص ۲۰۴۵; بهارستان جامى، ص ۱۱۸; نفحات الانس، ص ۶۰۹; مجالس النفائس، ص ۳۵۶; تذکره میخانه ملا عبدالنبى فخر الزمان قزوینى، ص ۵۷; ریحانه الادب، ج ۱، ص ۱۱۰; تذکره دولتشاه سمرقندى، ص ۲۶۵; تذکره آتشکده آذر، ص ۳۵۵; تذکره هفت اقلیم رازى، ج ۱، ص ۳۵۸; مجمع الفصحا، ج ۲، ص ۳۶۸; ریاض العارفین، ص ۱۰۲; دویست سخنور، نظمى تبریزى، ص ۸۸ تا ۹۰٫
* * *
پی نوشت ها:
۱ ـ دویست سخنور، نظمى تبریزى، ص ۸۸ تا ۹۰٫
۲ ـ دیوان کامل امیرخسرو دهلوى، به تصحیح سعید نفیسى، به اهتمام م.درویش، تهران، سازمان انتشارات جاویدان، چاپ دوم، ۱۳۶۱، ص ۵۸۰٫
۳ ـ در متن دیوان امیرخسرو، به جاى این کلمه واژه «مکته» آمده که مفهومى نداشت، تصحیح قیاسى شد.
۴ ـ در متن دیوان، کشف کرامات خشک آمده بدون واو عاطفه.
۵ ـ در متن دیوان، شیر شود آمده که معنا سازگار نیست، تصحیح قیاسى شد.
۶ ـ در متن دیوان، مرد بود آمده، که تصحیح قیاسى شد.
۷ ـ روحُ الله: مرادْ حضرت عیسى مسیح(علیه السلام) است.
۸ ـ عُلُوّ: برترى.
۹ ـ دیوان کامل امیر خسرو دهلوى، ص ۶۰۰ و ۶۰۱٫
۱۰ ـ در متن، بدون حروف «نه» آمده که هم مخلّ وزن شعر است و هم مخلّ معنى، تصحیح قیاسى شد.
۱۱ ـ این بیت معناى روشنى ندارد.
۱۲ ـ وَغا: جنگ، پیکار، در متن دیوان «دَغا» آمده که تصحیح قیاسى شد.
۱۳ ـ یوان کامل امیرخسرو دهلوى، ص ۶۰۱ .
۱۴ ـ غازیان: جنگجویان.
۱۵ ـ شَغَب: فتنه انگیزى، شور و غوغا به پا کردن، خطر ساز.
۱۶ ـ در متن دیوان «سلبست» آمده که مُخلّ وزن و معنى است. تصحیح قیاسى شد.
۱۷ ـ به ویرانه در: در ویرانه.
۱۸ ـ خورِش: طعمه، لقمه، غذا.
۱۹ ـ شارع: خیابان، راه، مسیر.
۲۰ ـ در متن دیوان، «علم» آمده که با توجه به مفهوم مصراع دوم تصحیح قیاسى شد.
۲۱ ـ اشاره به این حدیث نبوى دارد که: من پیامبر بودم در حالى که هنوز آدم در میان آب و گل بود.
۲۲ ـ دیوان کامل امیرخسرو دهلوى، ص ۶۰۱ و ۶۰۲٫
۲۳ ـ کِش: که او را، که آن را.
۲۴ ـ از آنْک: مخفّف از آنکه.
۲۵ ـ در متن دیوان، «نداد» آمده که تصحیح قیاسى شد. اگر «نداد» را به معناى نشان نداد بگیریم نیازى به این تصحیح نیست.
۲۶ ـ اشاره به آن که پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) اُمّى و درس نخوانده بوده است.
۲۷ ـ یعنى گر چه به ظاهر آثار بارورى در خانه او نیست ولى حامل وحى خداست، دیوان کامل امیر خسور دهلوى، ص ۶۰۲٫
۲۸ ـ راه که بردى: چه کسى راه مى برد؟
۲۹ ـ گر نشدى: اگر نمى شد.
۳۰ ـ کاف و نون: اشاره دارد به کلمه «کن».
۳۱ ـ در متن دیوان، «زندان ها» آمده که مناسب به نظر نمى رسید، تصحیح قیاسى شد.
۳۲ ـ در متن دیوان، «یاگهراً اقتلوا» آمده که قطعاً اشتباه چاپى است، لذا تصحیح قیاسى شد.
۳۳ ـ کَتِفْ: کِتْفْ، شانه، در این جا به لحاظ ضرورت شعرى باید به فتحه حرف اول و کسره حرف دوم تلفظ شود.
۳۴ ـ تَف: حرارت.
۳۵ ـ در متن دیوان «این تو» آمده که تصحیح قیاسى شد.
۳۶ ـ اشاره دارد به تهلیل سنگ ریزه در کف حضرت رسول اکرم(صلى الله علیه وآله). دیوان کامل امیرخسرو دهلوى، ص ۶۰۲٫
۳۷ ـ اُمَم: امت ها.
۳۸ ـ عَون: کمک، یارى.
۳۹ ـ هفت درَک: هفت مرحله دوزخ.
۴۰ ـ کیش: تیردان، جعبه تیر.
۴۱ ـ سهم: تیر.
۴۲ ـ زَهره: یارا، جرئت.
۴۳ ـ خویش: آشنا.
۴۴ ـ مَشعله: مشعل.
۴۵ ـ لَغْو: کارهاى بیهوده.
۴۶ ـ ریش: زخم.
۴۷ ـ طعمه زان: معناى چندان مناسبى در اینجا ندارد. طعمه آن مناسب تر است.
۴۸ ـ خواست: درخواست، تمنّا.
۴۹ ـ دیوان کامل امیرخسرو دهلوى، ص ۶۰۲ و ۶۰۳٫