- اسلام
- قرآن
- پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)
- شیعه
- خانواده
- ادیان و مذاهب
- پرسش ها و پاسخ ها
- کتابشناسی
- کتابخانه
- چندرسانه ای
- زمان مطالعه : 10 دقیقه
- توسط : ناظر محتوایی شماره یک
- 0 نظر
مرحوم آیت الله العظمی حاج شیخ علی صافی گلپایگانی (ره) مجموعه اشعار زیبایی را در مورد شهادت امام حسین (علیه السلام) و رویداد کربلا سروده اند که با توجه به حجم گسترده آن، در قالب چند بخش تنظیم گردیده و اینک بخش اول آن به عموم شیعیان و دوستداران اهل بیت (علیهم السلام) تقدیم می گردد:
سوز و ساز
زمین کربلا باید بنازی
که داری بر زمین ها سرفرازی
شدی تو مدفن نور الهی
گرفتی در بغل ماه حجازی
عزیز مصطفی خوابیده آنجا
ز مهمانت نما مهمان نوازی
به تو اول نظر سازد خداوند
چه بهتر باشد از این امتیازی
ز فیضش دست حاجت می کند باز
به سویت هر گدا و بی نیازی
چه خوش باشد که آیم پای بوسش
نمایم در برش سوز و گدازی
بگیرم در بغل قبر شریفش
زیارت خوانم و ذکر و نمازی
بگیرم کام دل در آستانش
بگریم بهر او با سوز و سازی
چه می شد گر مرا می خواند تا من
شوم دربان او همچون ایازی
تمنا دارم از شاه شهیدان
(علی) را مرحمت سازد جوازی
امید آنکه بزرگی، دستگیری
نماید از غلام پاک بازی
فخر عباد
ای ولی عصر دانی کربلا
آب را بستند بر آل عبا
کاش بودی می رساندی آبشان
می نمودی از وفا سیرابشان
چون شه دین کربلا مأوی گرفت
دور او را لشکر اعدا گرفت
کار ظلم و جورشان بالا گرفت
چون که آمد ابن سعد بی حیا
داد فرمان چون به او ابن زیاد
تا ببندد آب بر فخر عباد
کرد ابن سعد طغیان را زیاد
آب را بست و بپا شد آن بلا
کم کم اندر خیمه ها شد قحط آب
کودکان را از عطش شد صبر و تاب
دل ز آه کودکان گردید آب
از نوا و ناله ها پر شد فضا
وامصیبت کارشان آنجا کشید
که کسی ظلم و جفا اینسان ندید
شد به دست مردمی شوم و پلید
سبط پیغمبر غریب و هم وحید
شد حلال آب از برای وحش و دام
از چه شد برآل پیغمبر حرام
کز عطش افتاده نالان در خیام
تاکه جان دادند در این ماجرای
ای امام عصر شاها کن قیام
چند آخر صبر ای فخر انام
گیر از این مردم دون انتقام
مرهمی بگذار بر این زخم ها
این (علی صافی) بی بال و پر
هیچ گاه او را مینداز از نظر
حق جدت از بلا و از جفا
در دو عالم کن مرا جانا رها
میهمان کوفه
سبط پیغمبر حسین امروز آمد کربلا
کربلا گردید بهرش مرکز کرب و بلا
از ازل چون عهد بسته با خدای خویشتن
آمد و بر عهد خود امروز بنماید وفا
آن قدر ظلم و جفا او دید در این سرزمین
که ندارم من توان شرح و بسط ماجرا
کوفیان دعوت نمودندش به مهمانی ولی
جای مهمانی نمودند آن همه ظلم وجفا
آب را بستند از اول به مهمان عزیز
که صدای العطش از کودکان شد بر سما
آه کز شمشیر و تیر و نیزه، بی جرم و گناه
پاره پاره پیش او کردند یار و اقربا
عاقبت سبط پیمبر را لب آب روان
با لب تشنه سرش کردند از پیکر جدا
پیکر پاکش سه روز افتاد عریان روی خاک
بر سر نی شد سر سبط رسول مصطفى
بعد آن حضرت نمودند اهل بیت او اسیر
آن همه ظلم وستم کردند بر آل عبا
ای (علی) بس کن سخن را و بخواه از کردگار
تا دهد اجر تو را حق شهید کربلا
ماه بطحا
ای حسین ای گل باغ زهرا
ای ز تو دین حق گشته احیا
درس آزادگی را تو دادی
از تو مردانگی مانده بر جا
تن به ذلت ندادی که باقی است
عزتت در همه دور دنیا
بندگان تا رهند از ضلالت
گشتی از بهر کشتن مهیا
دیو دیدی چو جای سلیمان
گشت بهرت شهادت گوارا
صبر بر ظلم ظالم نکردی
با ستمگر نبودت مدارا
با قیامی که کردی نمودی
زاده هند را خوار و رسوا
سر ندادی به تسلیم و سازش
بَه از این همت و عزم والا
چون هدف بُد از اول شهادت
جان خود داده ای بی محابا
هر چه دیدی بلا و مصیبت
هر چه شد کنیه از قوم اعدا
نی تو را با کی از آن مصائب
نی ز دشمن تو را بود پروا
در طریق رضای خداوند
دفتر هستی ات گشت یغما
قلب پاک تو خستند و کشتند
جمله یارانت از پیر و برنا
کشته شد اکبر نوجـوانت
داغدار از غمش ام لیلا
شد ز پیکر جدا دست عباس
شد زمین جای آن سرو رعنا
یاورانت همه کشته گشتند
جمله رفتند و ماندی تو تنها
سوی میدان شدی و گرفتند
گرد تو همچو گرگان صحرا
آنقدر بر تنت تیر و خنجر
خصم دون زد که افتادی از پا
جسم پاکت شد آغشته در خون
بر سر نی سرت گشت پیدا
هر چه را با خدا عهد بستی
خوش وفاکردی ای ماه بطحا
من به عشق تو دل کرده روشن
طبع من در رثاء تو گویا
نزد حق از (علی) کن شفاعت
یاریش کن چه دنیا چه عقبا
از خدا خواه شاها به زودی
روزی ما کند کربلا را
امام مؤتمن
شهسوار عرصه تفویض و اخلاص و رضا
ای عزیز مصطفی
غرقه در خون پیکرت روی زمین باشد چرا
ای عزیز مصطفی
ای که کردی با قیامت دین حق را پایدار
ایستادی استوار
تا درخت کفر وکین با سعی خود کَندی ز جا
ای عزیز مصطفی
پیش ظالم لحظه ای هم سر نیاوردی فرود
چون که آن شأنت نبود
چون تویی مرد حمیت چون تویی ز اهل أبا
ای عزیز مصطفی
چون که دیدی بر مسلمانان شده فرمان روا
چون یزید بی حیا
راست کردی قامت مردانه را بهر خدا
ای عزیز مصطفی
گفتی و تا آن دم آخر بـه قـول خویشتن
ای امام مؤتمن
خوش عمل کردی، تو را صد مرحبا صد مرحبا
ای عزیز مصطفی
به به از تو چون رسید از راه روز امتحان
بَه چه خوش دادی نشان
این چنین باید کند انسان به عهد خود وفا
ای عزیز مصطفی
پیش کش کردی به راه دوست هر چیزت که بود
ای گل باغ وجود
دادی اندر راه او فرزند و خویش و اقربا
ای عزیز مصطفی
هم برادر دادی و هم اکبر و هم اصغرت
هر چه بُد اندر برت
جمله را دادی به راه دوست بی چون و چرا
ای عزیز مصطفی
تا شدی بی یار و تنها عازم میدان شدی
در ره جانان شدی
رفتی و با سرفرازی جان خود کردی فدا
ای عزیز مصطفی
ای حسین اینسان به راه حق قدم بگذاشتی
دادی آنچه داشتی
زین سبب خون خدایی و خدایت خون بها
ای عزیز مصطفی
عمر خود را این (علی (صافی) بی بال و پر
برده در عشقت بسر
دست او را گیر، هم در این سرا، هم آن سرا
ای عزیز مصطفی
سوگ قدسیان
شور عزا گرفته جهان را تو هم بیا
تا بهره ای بگیری از این شور بی ریا
بزم عزا بپاست به هر گوشه ای ببین
بهر عزیز فاطمه فرزند مصطفی
تنها زماتمش نه زمین شد سپاهپوش
تنها نه آدمی زغمش هست در نوا
جن و ملک دوباره به زاری فتاده اند
سر داده اند ناله و هستند در عزا
در بارگاه قدس بـه سوگند قدسیان
بر سر زنند زین غم واندوه و ماجرا
دانی ز چیست جمله در افغان و ماتمند
دانی ز چیست این همه سوز و گدازها
از بهر سبط احمد و نوباوه علی است
کاینسان گرفته گرد مصیبت فضای ما
ماه محرم آمد و در ماتم حسین (ع)
دل ها به رنج اندر و پر اشک دیده ها
همت بزرگ بود که در راه دین حسین
قربان نمود جان خود و یار و اقربا
تسلیم زور و زر نشد و محکم ایستاد
مردانه کرد جان شریف خودش فدا
تن زیر بار ذلت بدسیرتان نداد
از بیعت یزید ستمگر نمود ابا
به به ز همتش که ز کف داد هر چه داشت
کاسلام را ز شر اعادی کُند رها
در راه مقصد آنچه بلا بُد به جان خرید
بر هر چه بُد رضای خدا شد به آن رضا
آه از دمی که داد همه یاوران ز دست
ماند او غریب و بی کس و یاور به نینوا
بهر وداع اهل حرم شد سوی حرم
گِردَش زنان خسته و اطفال مبتلا
در حیرتم چگونه نموده است او وداع
ساکت چگونه اهل حرم کرد و شد جدا
یا رب چه کرد تشنه لب و بی کس و غریب
با اهل بیت مضطر و آن دشت پر بلا
بس کن «علی» دگر سخن و از خدا بخواه
ای ولی کبریا
بخشد تو را به حرمت سلطان کربلا
ای ولی کبریا
ای شه دنیا و دین رو کن به دشت کربلا
ای ولی کبریا
کن رها از چنگ دشمن اهل بیت مصطفى
ای ولی کبریا
کشته شد هر گل که بُد در باغ دین از تیغ کن
ای شه دنیا و دین
روز شد شام سیه بر آن عزیزان خدا
ای ولی کبریا
شد حرام اندر زمین کربلا آب روان
بر حسین و یاوران
سوخت از سوز عطش هم جان او هم اقربا
ای ولی کبریا
پر پر از باد حوادث گشته گلزار بتول
ماه دین اندر افول
کشتی آل نبی شد غرق طوفان بلا
ای ولی کبریا
شاه دین در کربلا بی یارو یاور گشته است
بی برادر گشته است
فرق عباسش دو تا و دست او گشته جدا
ای ولی کبریا
چون پدر را دید تنها سوی میدان شد روان
اکبر تازه جوان
در حرم افتاد از اندوه و غم شور و نوا
ای ولی کبریا
حمله ور شد سبط پیمبر چو شیری بر سپاه
تا که در آن رزمگاه
قطعه قطعه شد تنش از تیر و تیغ اشقیا
ای ولی کبریا
بر زمین افتاد و شه آمد به بالای سرش
دید جسم اکبرش
پاره پاره گشته و افتاده با فرق دو تا
ای ولی کبریا
اصغر بی شیر شه را در بر او جای آب
حرمله دادش جواب
تیر کین زد بر گلوی نازکش آن بی حیا
ای ولی کبریا
سبط پیغمبر چو تنها شد به میدان شد روان
خواهرش از پی دوان
لاجرم بهر خدا بنمود خواهر را رها
ای ولی کبریا
آمد و شد گرم جنگ و لشکر بیدادگر
گشته بر شه حمله ور
پیکرش آماج تیر و نیزه و سـنگ جفا
ای ولی کبریا
زاده زهرا تنی صد پاره و دل پر ز خون
شد ز صدر زین نگون
تشنه لب روی زمین گرم مناجات و دعا
ای ولی کبریا
از قفا ببرید شمر بی حیا آخر سـرش
پیش چشم خواهرش
جسم پاکش زیر سم اسب کین شد توتیا
ای ولی کبریا
زینت دوش نبی افتاد عریان روی خاک
پیکر او چاک چاک
گه سرش بر نوک نیزه گاه در طشت طلا
ای ولی کبریا
آرزو باشد (علی) را ای شه والا مکان روی بنمایی عیان
از ستمکاران بگیری داد مشتی بی نوا
ای ولی کبریا
خاطره اربعین
به اربعین حسینی شهید کرب و بلا
دوباره شور عزا پر نموده ارض و سما
دوباره گشته سیه پوش کوچه و بازار
رسد به گوش زهر گوشه ای نوای عزا
دوباره خاطره اربعین زند آتش
به جان هر که بود دوستدار آل عبا
دوباره در نظر آید عطیه وجابر
که کرده اند زیارت مراقد شهدا
زدند بوسه پس از غسل قبر پاک حسین
بدین مقام شدند اسبق از تمامی ما
به یادشان رسد آن دم که اهل بیت حسین
رسیده از سفر شام غرق رنج و بلا
به یادشان رسد آن دم که کاروان اسیر
رسید و یاد نماید ز روز عاشورا
بیاد آورد از زینب و از آنچه که دید
بلا به روی بلا و جفا به روی جفا
بیاد آرد از آن دم که کربلا چو رسید
برادرش بُد و یاران به گرد آن زن ها
بیاد آرد از آن دم که دید زینب زار
که گردشان بگرفتند لشکر اعدا
بیاد آرد از او و ز روز عاشورا
که نیست قدرت توصیف آن به نطق رسا
بدید جمله یاران با وفای امام
همه شهید و فتادند جملگی از پا
برادران و جوانان هاشمی همگی
بدید غرقه به خون پاره پاره تن یکجا
بدید مانده برادر میان آن همه خصم
غریب و بی کس و بی یاور و بود تنها
پی وداع بیامد حسین سوى حرم
به گرد او زن و کودک کنند آه و نوا
وداع کرد و به میدان رزم روی نمود
چگونه بود در آن لحظه حال آن مولا
ز یک طرف چو نظر می کند به یارانش
همه شهید و به راه خدا شدند فدا
ز یک طرف چو نظر می کند به اهل حرم
غریب و بی کس و یاور میان قوم دغا
ز یک طرف تن تنها و این گروه لئام
روان به معرکه گردید یکه و تنها
بیاد آور و کن گریه بر عزیز خدا
وز آنچه بر سر او آمده ز ظلم و جفا
ز بس که نیزه و شمشیر و تیر وارد شد
نماند جای درستی به پیکرش یکجا
فتاد باتن صد چاک او به روی زمین
که شمر آمد و سر از تنش نمود جدا
در اربعین نشینیم در عزای حسین
بدین وسیله بجوییم ما رضای خدا
(علی صافی) افسرده دل از آن حضرت
امید یاری امروز دارد و فردا
منای عشق
ای شهید کربلا ای کشته راه خدا
جان به قربان تو و آن صبر و تسلیم و رضا
آمدی در کربلا تا جان خود قربان کنی
آمدی مردانه و کردی به عهد خود وفا
تا نگیری گرد ذلت را تو بـر دامان خویش
کردی از تسلیم و بیعت با یزید دون ابا
مرگ با عزت برای خود نمودی اختیار
با بزرگی ماند نامت تا بود دنیا بپا
هر چه اندر دست بودت دادی اندر راه دوست
خوش بود سودا که تو یکجا نمودی با خدا
از همه یاران گذشتی، از صغیر و از کبیر
پیر و برنا را نمودی در ره جانان فدا
نه برادر سد راهت شد، نه فرزند رشید
هر دو را اندر منای عشق دادی جابجا
جان و مال خویش دادی در ره معشوق خویش
به به از تو عاشق و از این همه صدق و صفا
شد سرت گه در تنور و گاه در بالای نی
پیکرت افتاد عریان روی خاک کربلا
تا (علی) دارد ولای خاندانت را به دل
هست آسوده ز رنج این سرا و آن سرا
همت والا
کاروانی به شور عشق خدا
آمد اندر زمین کرب بلا
رهروش سبط پاک پیغمبر
پیروش اهل بیت وآل عبا
وانهاده است عشق شهر و دیار
حرم امن هم نموده رها
راه پیدا و رهروش آگاه
نه در او لغزشی بود و نه خطا
مقصد او شهادت از اول
تا کند دین جد خود احیا
این حسین است کاین چنین آید
به جهانی خلوص و صدق و صفا
اندر این ره گذشته از همه چیز
بَه از این عزم و همت والا
شد مهیا که هر چه را دارد
بنماید به راه دوست فدا
از برادر گذشت و از فرزند
دست از جمله شست بی پروا
عاشقی این چنین کجا دیدی
که ندارد به غیر دوست هوا
آمد و داد تشنه لب جان را
پرچم دین دوباره کرد بپا
قطعه قطعه فتاده روی زمین
سر به نی گاه وگه به هشت طلا
به اسیری عیال او بردند
سوی شام بلا ز کر ب بلا
همه این ظلم ها تحمل کرد
تا به دست آورد رضای خدا
ای (علی) راه او بگیر و برو
تا به پای سعادت دو سرا
صلای کوچ
صلای کوچ زد اهل وفا را
که تا گیرند راه کربلا را
حسین از مکه سوی کربلا رفت
که تا یاری کند دین خدا را
گذشت از مکه و رو در سفر کرد
که جاری شد بر آن حکم قضا را
رسیده موسم عهدی که کرده
از او امروز حق خواهد وفا را
مهیا گشت و راهی شد به راهش
برفت و یافت قرب کبریا را
نشد سد رهش چیزی ز دنیا
رها بهرش نمود او ما سوی را
برای ذبح در قربانی عشق
به همره برد جمعی اقربا را
در این ره چون اسیر عشق باید
زنان بردند بهری زین بلا را
رسید اندر منای عشق و دید او
صباح امتحان و ابتلا را
ز هفتاد و دو تن قربانیانش
عیان در کربلا کرد او منا را
خودش هم در ره حق داد جان را
ببین این مردی و عشق و صفا را
(على صافی گلپایگانی)
از او خواهد بگیرد دست ما را
وفای عهد
سلام من سلام من به یادگار مصطفی
که در زمین کربلا نمود جان خود فدا
سلام من سلام من به آن که چون نمود عهد
به عهد خویش کرده او به قلب مطمئن وفا
سلام من سلام من به آن که با قیام خود
حیات تازه ای نمود به دین جد خود عطا
سلام من سلام من به آن که داد جان خود
نداد تن به بیعت یزید پست و بی حیا
سلام من سلام من به آن که دید رنج ها
به زیر بار ناکسان نرفت و کرد از آن ابا
سلام من سلام من به آن که در طریق حق
ز روی صدق و راستی نمود غیر او رها
سلام من سلام من به آنکه بی مضایقه
گذشت بهر حضرتش بدون منت و ریا
سلام من سلام من به مهربان برادرش
که در ره برادری نموده حق خود ادا
سلام من سلام من به آن که لب نکرد تر
ز آب چون برادرش ز تشنگی است در عنا
سلام من سلام من به آن سر دو تای او
به آن دو دست نازنین که شد ز پیکرش جدا
سلام من سلام من به اکبر رشید او
که جان خود نثار کرد به راه عشق کبریا
سلام من سلام من به شیرخواره اصغرش
که پاره شد گلوی او ز تیر قوم اشقیا
سلام من سلام من به موقعی که شد غریب
نمانده بود بهر او نه دوست و نه آشنا
سلام من سلام من به لحظه وداع او
که بانک ناله زنان میان خیمه شد بپا
سلام من سلام من به شاه دین در آن دمی
که سوی قوم شد روان گذاشت سوز و ناله ها
سلام من سلام من به جسم چاک چاک او
که شد نگون ز مرکب و به روی خاک شد رها
سلام من سلام من به او که شمر بی حیا
سر شریف او برید به تیغ کینه از ققا
سلام من سلام من به شاه کربلا حسین
که کرده رو به او (علی) که درد او کند دوا
منیع: صافی گلپایگانی، علی؛ راز دل؛ قم؛ انتشارات ابتکار دانش؛ چاپ اول؛ ۱۳۸۵ ش؛ ص۵۲۷-۵۴۶