- اسلام
- قرآن
- پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)
- شیعه
- خانواده
- ادیان و مذاهب
- پرسش ها و پاسخ ها
- کتابشناسی
- کتابخانه
- چندرسانه ای
- زمان مطالعه : 11 دقیقه
- توسط : رحمت الله ضیایی
- 0 نظر
پیشرفت گرایی
«پیشرفت گرایی»(۳) دیدگاهی است که کانت و هرمان کوهن در باب فهم اندیشه و تفکر گذشته ارائه دادند. کانت جمله ای دارد که «یک فیلسوف را می توان بهتر از خودش فهمید»۱۷
به نظر اشتراوس امروزه چنین اندیشه و فهمی ممکن است بزرگترین ارزش و منزلت را داشته باشد؛ اما باید دانست این نوع اندیشه، بی تردید فهم تاریخی نیست. اگر محقق و اندیشمند تا آنجا پیش رفت که ادعا کرد فهم او فهم درست است، این نوع ادعا بی تردید فهمی غیر تاریخی است.
به نظر اشتراوس برجسته ترین مثال از چنین تفسیر غیر تاریخی ، مقاله هرمان کوهن در باب اخلاق ابن میمون است.
کوهن همواره به بیاناتی از ابن میمون اشاره می کند، اما نه بر محور فهم ابن میمون، بلکه بر محور فهم خودش؛ وی آن مطالب را نه در محدوده افق ابن میمون، بلکه در محدوده افق خودش می فهمد.۱۸
به هر حال، پیشرفت گرایی تلاشی است برای فهم نویسنده گذشته بهتر از آن که او خودش را می فهمید.
پیشرفت گرایی مسلم فرض می کند که مفسر فهم خود را نسبت به فهم موءلف قدیمی برتر می داند. مورخ معمولی، هر چند نمی تواند در ظاهر چنین ادعای بزرگی را مطرح کند، اما وی بدون توجه و ناخودآگاه، در خطر انجام چنین کاری است.
او آشکارا ادعا نمی کند که فهمش مثلاً نسبت به فهم فارابی برتر است، اما با مشکل می تواند بپذیرد که فهم جمعی که امروزه در دسترس است، نسبت به فهم جمعی که در قرن دهم در دسترس بود، پایین تر است. مورخان بسیار اندکی وجود دارند که در تفسیر مثلاً فارابی سعی می کنند تا به فهم واقعی او و نقش او در این فهم دسترسی پیدا کنند.
نقش او نسبت به گنجینه دانش و فهمی که در طول دوران اندوخته شده و حتی امروزه نیز دارای عظمت بسیار زیادی است. مورخ پیشرفت گرا در تلاش است نقش فارابی را با توجه به گنجینه دانش یا فهمی که امروزه در دسترس دارد، مورد توجه قرار دهد.
بنابراین وی اندیشه فارابی را بر اساس اندیشه و فهم امروزین تفسیر می کند. او استدلال می کند که تاریخ اندیشه به طور کلی یک روند است که بر اساس آن، اندیشه فلسفی قرن بیستم به مراتب از اندیشه فلسفی قرن دهم برتر و یا به حقیقت نزدیک تر است.۱۹
به نظر اشتراوس اگر مورخ اندیشه از قبل بداند که زمان حال به هر جهت برتر از زمان گذشته است، نمی تواند به صورت جدی و با اشتیاق کامل به گذشته علاقه مند باشد. به طور کلی این امری اتفاقی نیست که فهم تاریخی رمانتیک های قاره ای مکتب تاریخی، نسبت به فهم تاریخی عقل گرایان قرن هیجدهم برتر بود؛
این مسأله پیامد ضروری این واقعیت است که نمایندگان مکتب تاریخی به برتری زمان خود نسبت به زمان گذشته باور نداشتند، در حالی که عقل گرایان قرن هیجدهم به برتری دوران عقل نسبت به همه دوره های گذشته باور داشتند.
تاریخ گرایانی که باور به برتری اندیشه زمان حال نسبت به اندیشه زمان گذشته دارند، در حقیقت ضرورتی برای فهم گذشته احساس نمی کنند، آنان فهم گذشته را تنها به عنوان ابزار و مقدمه ای برای زمان حال می فهمند.
پیشرفت گرایان هنگامی که آموزه یا آموزه های مربوط به زمان گذشته را مورد مطالعه قرار می دهند، هرگز نمی پرسند مقصود آگاهانه و سنجیده پدیدآورنده آن چه بود، آنها می پرسند این آموزه چه کمکی به باورهای ما می کند؟
معنای این آموزه از نقطه نظر زمان حال چیست؟ باورهای چنین تاریخ گرایانی هر چه که باشد، خواسته یا ناخواسته دارای اصالت هستند و هرگز اجازه فهم واقعی اندیشه گذشته را نمی دهند. اساساً باور به برتری رویکرد خاص خود یا رویکرد زمان خود نسبت به رویکرد زمان گذشته، برای فهم تاریخی ویران گراست.۲۰
تاریخی گرایی
رویکرد «پیشرفت گرایی» مورد نقد جدی مکتب «تاریخی گرایی»(۴) قرار گرفت. در حالی که پیشرفت گرایی معتقد بود زمان حال نسبت به گذشته برتر است، تاریخ گرایی معتقد است اساساً همه دوران ها به یک اندازه برابر و مساوی هستند.
این مکتب از اواخر قرن نوزدهم شیوه مورد قبول در مطالعه آثار کلاسیک بود. بر اساس این نگرش، آثار کلاسیک سیاسی بازتاب هایی از فرایند تاریخی هستند که در اوضاع و شرایط سیاسی و اجتماعی خاصی ایجاد شده و به همان زمان و مکان خاص مربوط می شوند.۲۱
تاریخ گرا گذشته را با ارزشیابی سهم هر فرد داوری نمی کند، بلکه بر عکس می کوشد تا بفهمد اندیشه و فکر در زمان خود چگونه بوده است.
مقصود اصلی تاریخ گرا آن است که اندیشه گذشته را دقیقاً آن گونه بفهمد که در گذشته فهمیده می شد، چون وی بر این باور است که همه اندیشه بشری چیزی جز محصول اتفاقی و شانسی زمان خودش نیست.۲۲
به نظر اشتراوس هر چند تاریخ گرا به دنبال رویکرد تاریخی گرایی است، اما قادر نیست مطابق مقصود و منظور خویش رفتار کند، زیرا از یک طرف فرض می کند که به طور کلی ، اندیشه همه دوره ها به یک اندازه درست است، چون هر فلسفه ای بیانگر روح زمان خودش است، و از طرف دیگر معتقد است همه آموزه های فراتاریخی که قائل به اعتبار جهانی هستند، قطعاً اشتباه و نادرست هستند.
به زعم او همه اندیشه بشری، همیشه «تاریخی» بوده و خواهد بود؛ بدین معنا که تابع محدویت های تعیین شده ای است که زمان و دوران بر آن بار کرده است. اشتراوس معتقد است همین ادعا خود امری متناقض و فراتاریخی است. تاریخی گرایی به گونه ای رشد کرده که خود را به گونه تناقض آمیز از حکم خودش درباره همه اندیشه های بشری معاف کرده است.
در آن زمان همه فیلسوفان گذشته ادعا می کردند که حقیقت فراتاریخی را یافتند، اما تاریخ گرا در تفسیر خود هرگز چنین دیدگاهی را بر نمی تابد و معتقد است فیلسوفان گذشته در باوری این چنین بر خطا بودند.
تاریخی گرایی دقیقاً همانند پیشرفت گرایی در این مورد بسیار با اهمیت معتقد است رویکردش نسبت به رویکرد متفکران گذشته برتر است. بنابراین تاریخ گرا ناگزیر است با مبنای خود، حتی اگر مخالف مقصودش باشد، سعی کند گذشته را بهتر از خود گذشته بفهمد.۲۳
آموزه «پنهان نگاری» اشتراوس مهم ترین پدیده برای مقابله با آموزه تاریخی گرایی بود که هنوز مکتبی پرنفوذ در دوران معاصر است.
اگر اشتراوس بتواند نشان دهد که همه فیلسوفان در حقیقت با سوءالات و مسائل برابر فراتاریخی دست و پنجه نرم می کنند، تاریخی گرایی، بسیاری از معیارهایی که فکر می کرد از آن برخوردار است را از دست داده است؛ بنابراین محققان مکتب تاریخی گرایی دیگر نمی توانند فیلسوفان بزرگ گذشته را به دلیل آن که محصول و دستاورد زمانشان هستند، کنار بگذارند.
فهم تاریخی واقعی
اشتراوس در مقابل روش مکاتب پیشرفت گرایی و تاریخی گرایی، «فهم تاریخی واقعی»(۵) را مطرح می کند. فهم تاریخی واقعی یعنی فهم اندیشه نویسنده گذشته دقیقاً همان گونه که او اندیشه خود را می فهمید.
به نظر اشتراوس متون کلاسیک را باید «متن با متن»(۶) و «نویسنده با نویسنده»(۷) فهمید. وظیفه مورخ اندیشه آن است که اندیشه متفکر گذشته را دقیقاً آن گونه تفسیر کند که خود نویسنده تفسیر می کرد، یا به عبارت دیگر، احیا و دمیدن روح تازه به اندیشه متفکر گذشته بنا بر تفسیر و فهم خود آنان.۲۴
دست کشیدن از این وظیفه مهم و حیاتی در حکم دست کشیدن از تنها ملاک عملی واقع نگری در تاریخ اندیشه است.
در واکنش به این رویکرد شاید گفته شود اندیشه و تفکر تاریخی را می توان در شیوه های بسیار متفاوت، با مراحل مختلف، نسل های مختلف و انواع متفاوت از انسان ها تفسیر کرد. پدیده تاریخی در چهره های مختلف و در زمان های مختلف آشکار می شود.
تجارب جدید بشری نور تازه ای بر متون قدیمی تاباند و هیچ کس نمی تواند پیش بینی کند که برای مثال کتاب مقدس در یکصد سال آینده چگونه فهمیده خواهد شد.
اشتراوس می گوید: رویکردها و نظرهای این چنینی باعث شده برخی از انسان ها به بحث تعدد قرائت ها و درستی همه آنها گرایش پیدا کرده و ادعا کنند هر تفسیری، می تواند تفسیر درست بوده و خلاف آن غیر قابل دفاع باشد.
این در حالی است که فهم تاریخی واقعی چنین دیدگاهی را موجه ندانسته و معتقد است وجود انواع متعدد راه ها برای فهم و درک متون، دلیلی بر نادیده گرفتن این نکته نمی شود که نویسنده متن زمانی که آن را می نوشت تنها در یک راه آن را می فهمید.
تفسیر واقعی کتاب مقدس آن است که مفسر، کتاب مقدس را همان گونه که به وسیله نویسنده و آورنده آن فهمیده می شد، بازگو کند و قابل فهم سازد. تفاسیر بی شماری که درباره یک متن وجود دارد ناشی از تلاش های آگاهانه و نا آگاهانه برای فهم متن، بهتر از آن که نویسنده آن می فهمید، است؛
اما باید دانست که تنها یک راه برای فهمیدن فهم خود نویسنده وجود دارد.۲۵ اشتراوس با این جمله در صدد بر می آید تا شیوه و روش فهم اندیشه و فلسفه گذشته را بیان کند.
به نظر اشتراوس اگر انسان خواهان فهم متون سیاسی کلاسیک و میانه است، ابتدا باید به صورت جدی به آن علاقه مند باشد یا حداقل آن را جدی بگیرد. اگر انسانی همانند تاریخگرا از قبل به خود این گونه تلقین کند که آن اندیشه «منسوخ شده»، هرگز نمی تواند آن را جدی بگیرد.
بنابراین برای جدی گرفتن آموزه ای ، حداقل باید این احتمال را بدهد که ممکن است این آموزه کاملاً درست باشد؛ دوم باید به آن در یک روح فلسفی ، همراه با پرسش های فلسفی نزدیک شود. دل مشغولی انسان در وهله اول باید فهم خود حقیقت فلسفی باشد، نه آنچه دیگران درباره حقیقت فلسفی فکر کرده اند.
اگر انسان به یک متفکر پیشین با سوءالی که سوءال «محوری او» نیست نزدیک شود، دچار بدفهمی و تحریف اندیشه او خواهد شد. بنابراین انتخاب پرسش فلسفی از اهمیت بسیار زیادی برخوردار است.
پرسش فلسفی باید آن چنان جامع باشد که از آن طریق بتواند امکان طرح پرسش های دقیق دیگر را برای رسیدن به منظور واقعی نویسنده فراهم نماید. این نوع پرسش، هیچ پرسشی جز پرسش از حقیقت کل نمی تواند باشد.۲۶
آزادی ذهنی و پرهیز از تعصب از جمله عوامل مهم دیگر فهم اندیشه گذشته است. مورخ فلسفه سیاسی اگر بخواهد مورخی متبحر در این زمینه باشد و کار خود را به طور کامل انجام دهد، باید به دگرگونی در درون یک فیلسوف یا دگرگونی در مورد یک فلسفه تن دهد.
وی باید به اندازه ای از آزادی ذهنی کامل برخوردار باشد که برای بشر امکان پذیر است، هر چند این مسأله در میان فیلسوفان «حرفه ای» خیلی تجربه نشده است. بعلاوه بر اساس اندیشه معاصر هیچ تعصبی حتی تعصب به فلسفه مدرن، تمدن مدرن و خود علم مدرن، نباید او را از درست فرض کردن حرف متفکران گذشته منع کند.۲۷
هنگامی که او به مطالعه فلسفه گذشته می پردازد، باید موقعیت و جایگاه خود را با نشانه هایی که متفکران گذشته را هدایت کرد، پیدا کند. آن نشانه ها بی درنگ قابل روءیت نیستند، بلکه در میان گرد و غباری پنهان شدند که کنار زدن آن کار طاقت فرسای متفکر و مفسر امروزی و علاقه مند به اندیشه و تفکر گذشته است.
بدترین و نفرت انگیزترین گرد و غبار تفاسیر سطحی است که نویسندگان مدرن ارائه می کنند؛ کلیشه های بی ارزش و فاقد استدلال که در آثار مدرن ارائه می شوند و به زعم خود فکر می کنند به وسیله یک فرمول می توان راز و رمز متون و آثار گذشته را گشود.۲۸
علایم و نشانه هایی که متفکران گذشته را هدایت کرد باید قبل از استفاده از آنها پرده برداری شود. مورخ قبل از پرده برداری ، نمی تواند در یک موقعیت سرگردانی محض یا شک مطلق باشد. وی خود را در تاریکی می یابد که منحصراً به وسیله معرفتش روشن می شود؛ معرفتی که به او می فهماند که هیچ چیز نمی داند.
چنین مورخی هنگامی که به مطالعه فلسفه سیاسی گذشته می پردازد، باید بداند که قدم به مسیری گذاشته که پایانش کاملاً از او پوشیده است. وی احتمال ندارد به ساحل زمانش برگردد همانند فردی که آن را ترک کرد.۲۹ بنابراین ما فلسفه و متون کلاسیک و میانه را در صورتی می توانیم بفهمیم که آماده یادگیری «از» فیلسوفان و نه صرفاً «درباره» آنها باشیم.۳۰
اشتراوس با این شیوه توانست اندیشمندان بزرگ کلاسیک و میانه را با تازگی و طراوت خاصی به ما معرفی کند.
نکته بسیار مهم – که البته جای پردازش به آن در این مقاله نیست – آن که شیوه اشترواس مبنی بر این که گذشته را باید آن گونه فهمید که خود نویسنده می فهمید.
آشکارا رهیافت اکثر نظریه پردازان هرمنوتیک را به چالش فرا می خواند. هرمنوتیک «پنهان نگاری» اشتراوس به ما می فهماند که حقایق فلسفی هرگز در ظاهر جملات فیلسوفان سیاسی قرار ندارند تا در بافت تاریخی بتوان آن را فهمید، بلکه برای فهم حقایق فلسفی باید «بین خطوط» را مطالعه کرد.
کشف پدیده پنهان نگاری و ارائه شیوه جدید فهم و تفسیر متون سیاسی کلاسیک و میانه شاید به فیلسوف سیاسی بودن اشتراوس برگردد.
عمده کسانی که در باب هرمنوتیک نظریه پردازی کردند یا در باب فهم متون گذشته مطلب نوشتند، به جهت آن که مطالعات سیاسی چندانی نداشتند یا دغدغه اصلی آنها اندیشه و فلسفه سیاسی نبوده، نتوانستند به این جنبه مهم از فهم متون دست پیدا کنند.
به عبارت دیگر، ریشه آموزه «پنهان نگاری» را باید در مسائل سیاسی جست و جو کرد و این ریشه را اشتراوس به مثابه فیلسوف سیاسی بهتر از دیگران درک می کند.۳۱
مسایلی از این قبیل باعث گردید تا اشتراوس به فکر تأسیس دانش جدیدی تحت عنوان «جامعه شناسی فلسفه» باشد؛ همان طور که کارل مانهایم به دنبال «جامعه شناسی معرفت» بود. اشتراوس با نگارش کتاب تعقیب و آزار و هنر نگارش مقدمات تأسیس چنین دانشی را فراهم کرد.
جامعه شناسی فلسفه، شاخه ای از جامعه شناسی معرفت است که به جست و جوی شناخت ماهیت و جایگاه فلسفه می پردازد.۳۲ البته آنچه به نظر اشتراوس مایه تعجب است آن که چرا امروزه هنوز جامعه شناسی فلسفه به وجود نیامده است.
شاید مشکل آن را باید در جامعه شناسی معرفت و بنیان گذاران آن جست و جو کرد. جامعه شناسی معرفت در جامعه ای شکل گرفت که هماهنگی لازم بین فکر و جامعه یا بین پیشرفت فکری و پیشرفت اجتماعی را بدیهی می پنداشت.
در نظر جامعه شناسان اولیه معرفت، معرفت دست اول محدود بود به آنچه آنها از اندیشه غربی قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم می دانستند در حالی که برای پی بردن به ضرورت جامعه شناسی فلسفه، باید دیگر دوران ها و دیگر اوضاع و شرایط را مورد بررسی قرار داد.۳۳
همان گونه که فارابی اشاره دارد، در جامعه یونان باستان فیلسوف در مخاطره جدی بود، هر چند این مخاطره تا حد قابل توجهی با هنر افلاطون دفع شد؛ اما موفقیت افلاطون نباید ما را از وجود خطری که همواره با فلسفه سیاسی همراه است غافل کند، هرچند شکل و نوع مخاطره شاید متفاوت باشد.
فهم این مخاطرات و اشکال مختلفی که گرفته یا ممکن است بگیرد، مهم ترین و در واقع تنها فعالیت «جامعه شناسی فلسفه» است.۳۴
بنابراین، بر اساس دیدگاه اشتراوس برای فهم فلسفه سیاسی اسلامی، قبل از هر چیزی محقق باید ادعای فیلسوفان سیاسی اسلامی مبنی بر تعلیم حقایق را جدی بگیرد و بپذیرد. اما امروزه این ادعا مورد تردید و اعتراض است که این مسأله خیلی منطقی نیست.
اینان معتقدند فلسفه سیاسی اسلامی میانه به طور کلی مبتنی بر علم طبیعی ارسطو است که آن علم برای همیشه به وسیله گالیله، دکارت و نیوتن ابطال شده است.
فلسفه سیاسی اسلامی میانه مبتنی بر غفلت کامل از اصول تساهل و مدارای مذهبی ، نظام انتخابی ، حقوق بشر، دموکراسی و غیره است و این مسأله با تحقیر و بی توجهی به اموری همانند شعر و تاریخ مشخص می شود.
به نظر آنان این مسایل همگی مبتنی بر باور جدی به وحی کلامی کتاب مقدس است که با تفاسیر جدید به راحتی قابل رد و انکار است.۳۵
به نظر اشتراوس چنین انتقاداتی نمی توانند با بی اعتنایی کنار گذاشته شوند و با منتقدان نمی توان با روش جدلی برخورد کرد. اساساً رها کردن مسایل در یک پاسخ صرفاً جدلی و مجادله ای بی مورد است. ب
ه نظر وی تنها پاسخ قانع کننده، تفسیری واقعی از فیلسوفان بزرگ اسلامی است، زیرا تا کنون چنین تفسیری از آنان صورت نگرفته است.۳۶ فلسفه سیاسی اسلامی میانه ممکن است توسط اندیشه مدرن ابطال شده باشد، ولی در عین حال می توانست دستاوردی قابل تحسین و بسیار سودمند برای زمانش باشد.۳۷
بنابراین اشتراوس معتقد است قبل از تفسیر واقعی از فیلسوفان سیاسی اسلامی ، برای فهم درست آن همچنین باید به موانع و تمایزات آن با فلسفه سیاسی مدرن و مسیحی پرداخت.
به عبارت دیگر، از یک سو باید به عواملی پرداخت که تاکنون مانع فهم درست ما از فلسفه سیاسی اسلامی شده و از سوی دیگر به خلط هایی پرداخت که در مقایسه میان فلسفه سیاسی اسلامی و مسیحی صورت گرفته است.۳۸
مسأله مهم دیگر آن که فهم دقیق فلسفه سیاسی اسلامی نیازمند رهایی حتمی از تأثیر فلسفه و اندیشه مدرن است. به نظر اشتراوس محقق فلسفه سیاسی میانه طبیعتاً انسان مدرنی است. او چه این مسأله را بداند یا نداند، همواره تحت تأثیر فلسفه و اندیشه مدرن (مدرنیته) است.
دقیقاً همین تأثیر است که فهم فلسفه سیاسی گذشته را بسیار مشکل و حتی گاهی از اوقات غیرممکن می سازد. همین تأثیر فلسفه مدرن بر روی محقق فلسفه سیاسی است که در وهله اول تفسیری غیر تاریخی از فلسفه میانه را ناگزیر می سازد. بنابراین فهم فلسفه سیاسی میانه نیازمند رهایی از تأثیر فلسفه مدرن است.
این رهایی بدون تفکر جدی، مدام و بی پایان درباره ویژگی خاص فلسفه مدرن امکان پذیر نیست. ما انسان های مدرن فلسفه سیاسی اسلامی را فقط به اندازه ای می فهمیم که فلسفه مدرن را در ویژگی خاصش می فهمیم.
بنابراین این سوءال مطرح می شود که چگونه می توان خود را از تأثیرات فلسفه مدرن رها ساخت و به فهم درست فلسفه میانه دست یافت؟
آیا این مسأله به معنای آن نیست که محقق فلسفه میانه باید از دانش گسترده ای که کسب آن غیر ممکن است، برخوردار باشد؟۳۹
اشتراوس در پاسخ اجمالی می گوید: این مسأله به هیچ وجه بدین معنا نیست که محقق فلسفه سیاسی اسلامی باید از دانش کامل درباره همه اندیشه های مهم میانه و مدرن برخوردار باشد، بلکه انسان باید راه ها و شیوه هایی را برای این مسأله بیابد، شیوه هایی که اساساً به تمایز میان رهیافت فلسفه سیاسی اسلامی و مدرن از یک سو و فلسفه سیاسی اسلامی و مسیحی از سوی دیگر بر می گردد.
پی نوشت ها
۱۷. Immanuel Kant, Critique of Pure Reason; Translated by Norman Kemp Smith; New York, St. Martin’s Press, 1965, B 370.
۱۸. Leo Strauss, “How to Begin to Study Medieval Philosophy”, op. cit. pp. 207-208.
۱۹. Ibid, p. 208.
۲۰. Ibid, p. 209.
۲۱. ویلیام تی . بلوم، نظریه های نظام سیاسی، ترجمه احمد تدین (تهران: آران، ۱۳۷۳) ج۱،ص ۱۳۵-۱۳۷٫
۲۲. Leo Strauss, “How to Begin to Study Medieval Philosophy”, op. cit. pp 210-211.
۲۳. Ibid.
۲۴. Ibid, pp. 208-209.
۲۵. Ibid, pp. 209-210.
۲۶. Ibid, pp. 211.
۲۷. Ibid, pp. 211-212.
۲۸. Ibid.
۲۹. Ibid.
۳۰. Ibid, pp. 210-211.
۳۱. Paul A. Cantor, “Leo Strauss and Contemporary Hermeneutics”, Leo Strauss’s Thought: toward a critical engagement, Edited by Alan Udoff, L. Rinner Publishers, 1991, p 267.
۳۲. Leo Strauss, Persecution and The Art of Writing, op. cit. p. 7.
۳۲. Ibid, pp. 7-8.
۳۴. Ibid, p. 21.
۳۵. Leo Strauss, “How to Begin to Study Medieval Philosophy”, op. cit. p. 212.
۳۶. Ibid, p. 214.
۳۷. Ibid, p. 212.
۳۸. پردازش به مسأله تمایز میان فلسفه سیاسی اسلامی با فلسفه سیاسی مدرن و مسیحی ان شاءالله در مقاله دیگری دنبال خواهد شد.
- Ibid, p. 217.
منبع :فصلنامه علوم سیاسى؛شماره ۲۸،محسن رضوانی