- اسلام
- قرآن
- پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)
- شیعه
- خانواده
- ادیان و مذاهب
- پرسش ها و پاسخ ها
- کتابشناسی
- کتابخانه
- چندرسانه ای
- زمان مطالعه : 9 دقیقه
- توسط : رحمت الله ضیایی
- 0 نظر
عدی بن حاتم ابو طریف بن عبد اللّه طایى، فرزند سخاوتمند مشهور عرب، حاتم طایى و از یاران پیامبر خداست، عدی بن حاتم، ریاست قبیله خود (طَى) را به عهده داشت و در سال هفتم هجرى به خدمت پیامبر (ص) رسید و اسلام آورد.
سال هشتم هجرت، با همه شیرینى ها و تلخى هایش سپرى شد. در این سال، بزرگترین پایگاه شرک به دست مسلمانان افتاد و رهبر عالى قدر اسلام با پیروزى کامل به مدینه بازگشت و سایه قدرت نظامى اسلام بر بیشتر نقاط عربستان گسترده شد. قبایل سرکش عرب که تا آن روز چنین پیروزى را براى آیین توحید تصور نمی کردند، کمکم به فکر افتادند که به مسلمانان نزدیک شوند و آیین آن ها را بپذیرند.
از این نظر، نمایندگان قبایل مختلف عرب و گاهى گروهى از آنان به سرپرستى سران خود، به حضور پیامبر شرفیاب مى شدند و اسلام و ایمان خود را ابراز مىداشتند. در سال نهم، نمایندگان قبیله ها به قدرى به مدینه آمد و رفت کردند که نام آن سال را «عام الوفود»[۱] نهادند.
وقتى گروهى از قبیله «طى» به ریاست «زید الخیل» حضور پیامبر (ص) رسیدند و رئیس قبیله شروع به سخن کرد؛ پیامبر از متانت و خردمندى «زید» در شگفت ماند و فرمود:
من با شخصیت هاى معروفى از عرب ملاقات کرده ام، ولى آنان را کمتر از آن چه شنیده بودم دریافتم. اما «زید» را بیش از آن چه شنیده بودم یافتم، چه بهتر او را به جاى زید الخیل، «زید الخیر» بخوانید.[۲]
بررسى سرگذشت این هیئت هاى نمایندگى[۳] و دقت در مذاکره هاى آنان با رسول گرامى صلى اللّه علیه و آله و سلّم به روشنى مى رساند که اسلام از طریق تبلیغ و دعوت هاى منطقى، در شبه جزیره نفوذ کرد. البته طاغوت هاى زمان، ابو سفیان ها و ابو جهل ها مانع از نفوذ اسلام بودند. جنگ هاى پیامبر، گذشته از اینکه بیشتر براى خنثى کردن توطئه ها بود،
براى سرکوبى اینگونه طاغوت ها نیز بود. طاغوت هایى که بر سر راه اسلام قد علم کرده و مانع از ورود سپاه تبلیغ به سرزمین هاى حجاز و نجد و غیره بودند. هیچ آیین و برنامه اصلاحى، بدون شکستن طاغوت ها و برچیدن خارهاى روییده بر سر راه آن امکان پذیر نیست. از همین رو، مى بینیم که نه تنها پیامبر اسلام، بلکه عموم پیامبران الهى قبل از هر چیز براى کوبیدن طاغوت ها و نابود کردن موانع مى کوشیدند.
قرآن مجید، در سوره نصر از ورود این هیئت ها و پیروزى روز افزون اسلام، در شبه جزیره سخن مى گوید و مى فرماید:
آنگاه که پیروزى خدا فرا رسید و مکه فتح گردید و مردم را دیدى که فوج فوج در آیین خدا وارد مى شوند، در این حالت، خدایت را با ستایش او تسبیح گو و طلب آمرزش نما که او توبه پذیر است.[۴]
على رغم این آمادگى در قبایل عرب و ورود هیئت هاى نمایندگى، از طرف آنان در سال نهم هجرت، هفت سریه و یک غزوه اتفاق افتاد. سریه ها، به خاطر خنثى کردن توطئه ها و غالبا براى شکستن بت هاى بزرگى بود که همچنان در میان قبایل عرب پرستش مى شد. از جمله این سریه ها، سریه على بن ابى طالب (علیه السلام) است که به فرمان پیامبر، رهسپار سر زمین «طى» گردید.
از جمله غزوات پیامبر در سال نهم، غزوه تبوک را مى توان نام برد. در این غزوه، حضرت با سپاهى گران سر زمین مدینه را به عزم سر زمین مرزى تبوک، ترک گفت و بدون مقابله با دشمن و خونریزى به مدینه بازگشت. اما راه فتح شهرهاى مرزى را براى آیندگان هموار کرد.
تخریب بتخانه
نخستین وظیفه اساسى پیامبر، نشر آیین توحید و ریشه کن ساختن هر نوع دوگانه پرستى بود. وى براى ارشاد گمراهان و بت پرستان در مرحله نخست، از راه دلیل و منطق وارد مى شد و با بیان دلایلى روشن، آنان را به بى پایگى شرک متوجه مى ساخت و اگر منطق خود را درباره آنها موثر نمى دید و آنان را در لجاجت و خون سردى پایدار مى یافت، به خود حق مى داد که به زور متوسل شود و این بیماران روحى را که از خوردن دارو (به صورت اختیار) خوددارى می کنند، از طریق جبر، معالجه کند.
چنان که در نقطه اى از کشور، بیمارى «آلتور» شیوع یابد، اگر گروهى بر اثر کوتاهى فکر، از «واکسینه شدن» بر ضد بیمارى مزبور امتناع ورزند، مسئول بهداشت کشور، به خود حق می دهد که به افراد کوتاه نظر- که ندانسته می خواهند سلامت خویش و دیگران را به خطر بیندازند- با زور و جبر «واکسن» ضد بیمارى وبا را تزریق نماید.
پیامبر در پرتو تعالیم وحى، دریافته بود که بت پرستى بسان میکرب «آلتور» فضیلت و شرافت و مکارم اخلاق را از بین می برد و بشر را از مقام بزرگ خود پایین آورده، او را در برابر سنگ و گل و موجودات پست خوار و زبون می سازد.
بر این اساس، از طرف خداوند مامور بود که بیمارى شرک را ریشه کن سازد و هر نوع مظاهر بت پرستى را از بین ببرد و اگر گروهى در این راه مقاومت کردند، مقاومتشان را با قدرت نظامى در هم شکند.
تفوق نظامى اسلام، به پیامبر فرصت داد که با اعزام گروه هایى به اطراف حجاز، کلیه بت خانه ها را ویران سازد و در منطقه حجاز بتى باقى نگذارد.
امام على (ع) در سرزمین قبیله طى
پیامبر از قبل، قبیله مطلع بود که در میان قبیله «طى» بت بزرگى است که گروهى آن را مىپرستند. به همین دلیل، افسر خردمند و ورزیده خود را با ۱۵۰ سواره نظام مامور تخریب بتخانه و شکستن بت قبیله کرد. فرمانده گردان دریافت که قبیله مزبور در برابر عملیات سربازان اسلام مقاومت خواهند کرد و کار بدون جنگ فیصله نخواهد یافت. از این رو، سحرگاهان بر محلى که بت در آنجا قرار داشت، حمله برد و با موفقیت کامل گروهى از دسته مقاوم را دستگیر کرد و جزء غنایم جنگى به مدینه برد. «عدی بن حاتم»- که بعدها در ردیف مسلمانان مبارز و مجاهد درآمد و ریاست آن منطقه را پس از پدر جوان مردش، «حاتم» بر عهده داشت- فرار خود را چنین شرح می دهد:
من پیش از آنکه آیین اسلام را اختیار کنم، یک فرد مسیحى بودم و بر اثر تبلیغات سوئى که درباره پیامبر انجام گرفته بود، کینه وى را در دل داشتم. از پیروزی هاى بزرگ وى در سرزمین حجاز بی اطلاع نبودم و مطمئن بودم که روزى موج این قدرت به سرزمین «طى»- که ریاست آنجا را داشتم- خواهد رسید.
از این رو، براى اینکه دست از آیین خود برندارم به دست سربازان اسلام دستگیر نشوم، به غلامان خود دستور داده بودم که شتران تندرو و رهوار مرا، آماده حرکت سازند که هر موقع خطرى پیش آید، فورا با وسایل آماده به حرکت، راه شام را در پیش گیرم و از قلمرو قدرت مسلمانان خارج شوم.
براى اینکه غافلگیر نشوم، دیدبانانى را بر سر راه ها گماشته بودم که هر موقع گرد و خاک ارتش اسلام و یا نمونه اى از پرچم هاى آنها را ببینند مرا از وضع آگاه سازند.
روزى ناگهان یکى از غلامان من وارد شد و زنگ خطر را نواخت و مرا از پیش روى ارتش اسلام آگاه ساخت. من آن روز، همراه همسر و فرزندان خود با وسایل آماده به حرکت به سوى شام که مرکز مسیحیت در شرق بود رهسپار شدم.
خواهرم، «دختر حاتم» در میان قبیله باقى ماند و دستگیر شد.
خواهرم، پس از انتقال به مدینه در خانه اى در نزدیکى مسجد پیامبر- که مرکز اسیران بود- نگهدارى می شد. وى سرگذشت خود را چنین نقل می کند: روزى پیامبر براى اداى نماز در مسجد، از کنار خانه اسیران عبور می کرد، من فرصت را مغتنم شمردم و در برابر پیامبر ایستاده به وى گفتم: یا رسول اللّه، هلک الوالد و غاب الوافد فامنن علیّ منّ اللّه علیک؛ پدرم فوت کرده و نگهدارنده من ناپدید شده است، بر من منت گذار، خدا بر تو منت بگذارد. پیامبر پرسید که کفیل تو چه کسى بود؟ گفتم: برادرم «عدى بن حاتم» فرمود: همان شخصى که از خدا و رسولش، به شام گریخت؟
پیامبر این جمله را فرمود و راه مسجد را در پیش گرفت.
فردا نیز عین همین گفتوگو میان من و پیامبر تکرار شد و به نتیجه نرسید. روز سوم از مذاکره با پیامبر مایوس و نومید بودم، ولى هنگامى که پیامبر از همان محل عبور می کرد، جوانى را پشت سر او دیدم که به من اشاره می کند که برخیزم و سخنان دیروز را تکرار کنم. از اشاره آن جوان، بارقه امید، درونم را روشن ساخت. برخاستم جمله هاى پیشین را در حضور پیامبر براى بار سوم تکرار کردم. پیامبر در پاسخ من گفت: براى رفتن شتاب مکن، من تصمیم گرفته ام که تو را همراه فردى امین به زادگاهت بازگردانم، اما فعلا زمینه مسافرت شما فراهم نیست.
خواهرم می گوید: آن جوانى که پشت سر پیامبر راه می رفت و به من اشاره کرد که سخنان خود را در حضور پیامبر تکرار کنم، على بن ابى طالب (علیه السلام) بود.
روزى کاروانى- که در میان آنها از خویشاوندان ما نیز وجود داشت- از مدینه به شام می رفت. خواهرم از پیامبر درخواست کرده بود که اجازه دهد، او با این کاروان به شام برود و به برادر خود بپیوندد. پیامبر خواهش وى را پذیرفته و مبلغى براى هزینه مسافرت و مرکبى رهوار و مقدارى لباس در اختیار وى گذاشته بود. من در شام در غرفه خود نشسته بودم، ناگهان دیدم که شترى با کجاوه در برابر در منزل من زانو به زمین زد. نگاه کردم خواهرم را در میان آن دیدم. وى را از کجاوه پیاده کردم و به منزل بردم.
پس از مقدارى استراحت خواهرم زبان به شکوه و گله گشود که او را در سرزمین «طى» ترک گفته، خود به شام آمدم و او را همراه خود نیاوردم.
من خواهرم را زن عاقل و خردمندى می دانستم. روزى با وى درباره پیامبر گفت و گو کردم و گفتم: نظر شما درباره او چیست؟ وى در پاسخ من چنین گفت: در شخص او، فضایل و ملکات بسیار عالى دیدم و مصلحت می بینم که هرچه زودتر با او پیمان دوستى ببندى، زیرا اگر وى پیامبر باشد، در این صورت فضیلت از آن کسى خواهد بود که پیش از دیگران به وى ایمان آورده باشد و اگر فرمانرواى عادى باشد، هرگز از او ضررى به تو نخواهد رسید و از سایه قدرت او بهره مند خواهى بود.
رهسپاری عدی بن حاتم به مدینه
عدی بن حاتم می گوید: سخنان خواهرم در من اثر گذاشت، راه مدینه را پیش گرفتم، وقتى وارد مدینه شدم یک سره سراغ پیامبر رفته، او را در مسجد یافتم. در برابر وى نشستم و خود را معرفى کردم. وقتى پیامبر مرا شناخت، از جاى خود برخاست و دست مرا گرفته به خانه خود برد. در نیمه راه، پیرزنى جلو راهش را گرفت و با او سخن گفت.
من دیدم که حضرت با کمال فروتنى به سخنان پیرزن گوش می دهد و پاسخ می گوید.
عدی بن حاتم و اخلاق پیامبر
مکارم اخلاق وى، مرا مجذوب ساخت و با خود گفتم که او هرگز فرمانروایى عادى نیست. وقتى وارد منزل وى شدم، زندگى ساده اش توجه ام را جلب کرد. تشکى از لیف خرما را که در منزل داشت، در اختیارم گذاشت و گفت: روى آن بنشین. شخص اول کشور حجاز که تمام قدرت ها را در اختیار داشت، خود به روى حصیر و یا زمین نشست. من از فروتنى وى غرق حیرت شدم و از اخلاق پسندیده و ملکات فاضل و از احترام فوق العاده اى که به تمام افراد بشر قایل است، دریافتم که او فرد عادى و فرمان روایى معمولى نیست.
خبر دادن پیامبر از اخلاق عدی بن حاتم
در این لحظه، پیامبر رو به من کرد و از خصوصیات زندگى من به طور دقیق خبر داد و گفت: آیا تو از نظر آیین «رکوسى»[۵] نبودى؟ گفتم: بلى. فرمود: چرا یک چهارم درآمد قوم خود را به خود اختصاص داده بودى، آیا آیین تو این کار را به تو اجازه می داد؟ گفتم: نه. من از گزارش هاى غیبى وى مطمئن شدم که او فرستاده خدا است. هنوز در این اندیشه بودم که با سخن سوم او رو به رو شدم؛ فرمود: فقر و تهى دست بودن مسلمانان، مانع از پذیرفتن اسلام تو نگردد، زیرا روزى فرا می رسد که ثروت جهان به جانب آنها سرازیر شده و کسى پیدا نمی شود که آنها را جمع و ضبط کند.
اگر فزونى دشمن و کمى مسلمانان، مانع از ایمان آوردن شما می گردد، به خدا سوگند! روزى فرا می رسد که بر اثر گسترش اسلام و فزونى مسلمانان، زنان بىکسى از «قادسیه» به زیارت خانه خدا می آیند و کسى متعرض آنان نمی شود. اگر امروز می بینى که قدرت و نفوذ در اختیار دیگران است، من به تو قول می دهم روزى فرا رسد که نیروهاى اسلام تمام این کاخ هاى کسرى را تصرف کرده و «بابل» را به روى خود بگشایند.
عدی بن حاتم می گوید: من زنده ماندم و دیدم که در پرتو امنیت اسلام، زنان بىکس از دورترین نقاط به زیارت خانه خدا می آمدند و کسى متعرض آنان نمی شد. دیدم که کشور بابل فتح شد و مسلمانان تخت و تاج کسرى را تصاحب کردند. امیدوارم که سومى را نیز ببینم، یعنى ثروت جهان رو به مدینه بگذارد و کسى رغبت به جمع و ضبط آن پیدا نکند.[۶]
نقل طبرسی از ایمان عدی بن حاتم
«طبرسى»، در تفسیر آیه اتَّخَذُوا أَحْبارَهُمْ وَ رُهْبانَهُمْ أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ الْمَسِیحَ ابْنَ مَرْیَمَ ملاقات «عدی بن حاتم» را با پیامبر (ص) نقل کرده و می گوید: وى موقعى حضور پیامبر رسید که رسول خدا، آیه یاد شده را تلاوت می کرد. وقتى پیامبر از تلاوت آیه فارغ شد، «عدی بن حاتم» با لحن اعتراض آمیز به وى گفت: ما هرگز «احبار» و «راهبان» خود را پرستش نمی کنیم، در این صورت چگونه به ما نسبت می دهید که ما آنان را «ارباب» خود اخذ کرده ایم. در این موقع، پیامبر فرمود: «اگر آنان حلال خدا را حرام و حرام او را حلال کنند، آیا از آنان پیروى مى کنید؟ گفت: آرى. فرمود: این کار گواه بر آن است که شما آنان را «رب» و «اختیاردار» خود اخذ کرده اید».[۷]
پی نوشت ها
[۱] . وفود جمع «وفد» به معناى هیئت یعنى سال ورود هیئتها.
[۲] . سیره ابن هشام، ج ۲، ص ۵۷۷.
[۳] . تشریح خصوصیات این هیئت ها و مذاکراتى که میان آنها و رسول خدا (ص) صورت گرفت و بیان الطاف و محبت هایى که رسول گرامى در مورد آنان مبذول نمود؛ در این نوشته فشرده نمی گنجد. سیره نویس معروف، محمد بن سعد در کتاب خود، قسمت اعظم ویژگی هاى این هیئت هاى نمایندگى را آورده است. او از ۷۳ هیئت نمایندگى نام می برد که دسته دسته و گروه گروه، در طول سال نهم و یا کمى پیش از آن، به حضور پیامبر رسیدند. «الطبقات الکبرى، ج ۱، ص ۲۹۱- ۲۹۵».
[۴] . نصر (۱۱۰) آیات ۱- ۳.
[۵] . آیینى است که حد وسط میان مسیحیت و صابئى.
[۶] . واقدى، المغازى، ج ۳، ص ۹۸۸- ۹۸۹؛ سیره ابن هشام، ج ۲، ص ۵۷۸- ۵۸۱ و الدرجات الرفیعه فى طبقات الشیعه الإمامیه، ص ۳۵۲- ۳۵۴.
[۷] . مجمع البیان، ج ۳، ص ۲۴.