- اسلام
- قرآن
- پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)
- شیعه
- خانواده
- ادیان و مذاهب
- پرسش ها و پاسخ ها
- کتابشناسی
- کتابخانه
- چندرسانه ای
- زمان مطالعه : 14 دقیقه
- توسط : رحمت الله ضیایی
- 0 نظر
زندگى امام رضا علیه السلام همانند سایر ائمه، سرشار از درس و عبرت و هدایت است که میتوانیم با توجه به آن، چراغ هدایت را در پیش راه خویش روشن سازیم.
زندگانی حضرت، دوران پر فراز و نشیبى را تشکیل میدهد و ابعاد گوناگونى را در این باره میتوان مورد توجه قرار داد.
مساله ولادت و حوادث قبل از امامت و شرایط سخت دوران زندگى با پدر بزرگوارشان امام کاظم علیه السلام و یا شرایطى که پس از شهادت امام کاظم براى ایشان پیش آمد که شیعه در معرض انحراف سختى نسبتبه امر امامت قرار گرفت و گروه «فطحیه» پدیدار شد و بزرگانى از شیعه، مدتها دچار آن بودند، تا مرگ هارون و اوضاع نابسامان حکومت مرکزى در درگیرى بین امین و مامون و تا انتقال ایشان به خراسان جهت ولایتعهدی.
از آنجا که پرداختن به همه موضوعات از فرصت این مقاله بیرون است، به مرورى اجمالى بر دورهاى کوتاه از زندگى امام یعنى دوران انتقال به خراسان و قبول ولایتعهدی ایشان بسنده میکنیم.
قبل از ورود در بررسى اقدام حضرت در این دوره و ارزیابى علت و آثار آن مقدمهاى را مورد توجه قرار میدهیم:
خط مشى اصلى و اختلاف تاکتیکها
امت اسلام به عنوان یک مجموعه، نتیجه تلاش ۲۳ ساله پیامبر اکرم است که توانستند در این مدت، امتى را پدیدار سازند که بتواند در تاریخ بشریت اثر گذار باشد و بار هدایت را به دوش کشد.
پس از پیامبر، مسؤولیت تداوم حرکت و هدایتبه عهده امامان معصومین بود لیکن با رحلت پیامبر امت دچار حوادث و ناهنجاریهایى گشت که در اقدامات تمامى ائمه تا دوران غیبت و پس از آن اثر گذار شد. اما به هر تقدیر مسؤولیتحفظ و هدایت این امتبزرگ بر عهده آنها بود و اگر چه به حسب ظاهر حکومت در دست دیگران قرار داشت اما همان حاکم را نیز امامان معصوم با اقدامات خود تحت تاثیر قرار میدادند و در مجموع، از فروپاشى و انهدام نظام اسلامى و استقرار کفر محض جلوگیرى میکردند.
از طرفى حفظ و بقاى خط اصیل اسلام و رشد تفکر صحیح اسلامى نیز بر عهده آنها بود; یعنى بر طرف ساختن ناهنجارى عظیمى که پس از پیامبر، خود را نشان داد و چنان دامنگیر جامعه اسلامى شد که با شهادت دخت گرامى پیامبر نیز در آن هنگام اثر چندانى نسبتبه بیدارى نمایان نشد و على علیه السلام مجبور به کنارهگیرى ظاهری از درگیرى با متصدیان و زمامداران غاصب بودند.
در این دوران، اندک بودن یاران، شرایطى اینگونه را بر حضرت تحمیل مینمود و راه عبور از این ناهنجاری، تربیت و ساختن افرادى بود که نسبتبه حق بینا و توجیه باشند.
بر اساس این واقعیت، حضرت به فعالیت در چند زمینه اهتمام ورزیدند:
الف) تعلیم و تربیت و بیدار سازى مسلمین نسبتبه واقعیتها و معارف اصلى و حقایق ب) تلاش در جهت جلوگیرى از انحراف بیش از حد زمامداران از خط اسلام ج) تلاش در جهت جلوگیرى از شکست زمامداران در برابر حکومتهاى کفر د) افشاى واقعیت زمامداران غاصب و افشاى حقیقت و روشن ساختن مشکلات پدید آمده براى مردم انجام این فعالیتهای به ظاهر متضاد، شرایط سختى را در برابر ائمه ما قرار میداد که تنها عصمت و علم و تایید الهى میتوانست عامل موفقیت آنها باشد.
فعالیت در چهار زمینه فوق، خط اصلى ائمه – یکى پس از دیگری – بود و تفاوت نوع اقدامات آنها نیز به دلیل تفاوت شرایطى بود که در زمانهاى مختلف وجود داشت.
استراتژی واحدى بر حرکت همه امامان سایه افکن بود اما به دلیل تغیراتى که در برهههاى مختلف وجود داشت، تاکتیکها متفاوت میگشت و لذا میبینیم یک امام در مسیر زندگى خود اقدامات متنوعى را بروز میدادند که این تنوع به دلیل تفاوتى بود که در شرایط رخ میداد. مثلا میبینیم امام حسین علیه السلام در زمان معاویه اقداماتشان کاملا آرام و سرى است اما به ناگاه در زمان یزید به حرکت همراه با خروش و فریاد تبدیل میشود و یا در اقدامات سایر ائمه، گاهى مماشات و گاهى اعتراض وجود دارد که همه به دلیل تفاوت شرایط است.
نوع کلى برخورد خلفا با امام رضا علیه السلام
امام رضا علیه السلام در دوران تصدى امر امامتبا وضعیت متفاوتى مواجه بودند.
در آغاز، همزمان با هارون بودند که در هنگام به شهادت رساندن امام کاظم علیه السلام خود را در اوج اقتدار میدید و به مبارزه بى امان با امام و یاران او کمر همتبسته بود و بسیارى از سران شیعه را زندانى و به دنبال بقیه آنها بود که داستان ابن ابی عمیر در این باره معروف و مشهور است.
با مرگ هارون و جریان برخورد مامون با امین که مدتى بنى عباس را به خود مشغول ساخته بود، وضعیتى متفاوت با دوران هارون برای امام پدید آمد. چرا که از طرفى خوف درهم ریختن اساس حکومت آنها در این درگیریها وجود داشت و از سوى دیگر فرصت مناسبى براى توسعه امر تعلیم و تربیت در بین شیعه بود و ارتباطات شیعه در این دوران بسیار قوى و بهتر از قبل بود.
پیروزی مامون وضعیت را به شدت تغییر داد. او در سیاستخود تدبیر جدیدى در برخورد با شیعه و امام آنان در پیش گرفت. اقدامى که قبلا هرگز سابقه نداشت و شاید خطرناکترین اقدام در راه ضربه زدن به سازمان شیعه بود.
مامون بدون درگیر شدن با امام و با اظهار عنایت نسبتبه حضرت، ایشان را به خراسان یعنى مرو آن روز دعوت کرد و به انجام سناریویى پرداخت که اگر درایت امام نبود میتوانست ضربهاى هولناک بر پیکر سازمان شیعه وارد سازد. اما امام با درایتخویش مکر مامون را بیاثر نمود به گونهاى که همان طرح به برنامهاى جهت توسعه شیعه و گسترش سازمانش انجامید، گو این که جان خویش بر سر این راه نهاد.
اینکه مامون براى استحکام قدرت خویش به امام نیاز داشت و یا در صدد خاموش ساختن تحرکات علویان در اطراف حکومتخود بود و یا براى جلب نظر عباسیان به سوى خود که اگر با او همکاری نکنند به همکارى با علویان خواهند پرداخت و قدرت او بر باد خواهد رفت، همگى تحلیلهایى است که ممکن استبه نوعى در این اقدام دخیل باشد اما دلیلى را که خود حضرت در این باره بیان میدارد پرده از اصلیترین راز این ماجرا کنار میزند که همانا تنها هدف او، تخریب شخصیت امام در راستاى تسلط بر سازمان شیعه بود که پدران مامون با استفاده از روشهاى قهرى براى رسیدن به آن ناکام بودهاند و این سازمان هر روز گسترش بیشترى داشته و تا اعماق حکومت عباسیان نفوذ کرده بود تا حدى که برخى از وزراى آنها شیعه بودهاند.
برای روشن شدن این مطلب، ماجراى احضار حضرت را به اختصار از قول «ابی الصلت هروی» یار و همراه حضرت در مرو – که از نزدیک شاهد ماجراها بوده و حوادث را از نزدیک مشاهده کرده – نقل میکنیم. این گفت وگو پس از احضار امام به مرو رخ داده است. (۱)
تحلیلى بر گفت وگوى امام با مامون
ابی الصلت میگوید:
«مامون به حضرت گفت: با توجه به شناختى که از مراتب فضیلت و علم و زهد و پاکى و عبودیت شما دارم، شما را براى خلافت لایقتر میدانم.» حضرت فرمودند:
«بندگی خداوند افتخار من است و از زهد نسبتبه دنیا در پى نجات از شر آن هستم و با دورى از گناهان رسیدن به درجاتش را آرزو دارم و با فروتنی در دنیا قرب الهى را میطلبم.»
مامون گفت: «تصمیم دارم حکومت را به شما واگذار کنم و با شما بیعت نمایم.»
حضرت فرمودند:
«اگر حکومتحق تو است و خداوند آن را براى تو قرار داده است پس حق ندارى آن را براى دیگرى قرار دهى و لباسى را که خداوند به تو ارزانى داشته از تن بیرون کنى و به دیگری بدهى و اگر خلافتحق تو نیست نمیتوانى چیزى را که به تو ربطى ندارد به من ببخشی.»
تا اینجا حضرت همه حق را براى او بیان داشتند و مامون را در یک گفتار منطقى و کوتاه محکوم ساختند.
شاید گمان مامون بر این بود که حضرت در برخورد اول از قبول حکومت امتناع میکنند و مامون میتواند براى همه اینگونه وانمود کند که على بن موسى براى خود حقى در حکومت قایل نیست و یا بالاتر از این، حکومت را وظیفه خود نمیداند و الا نمیتوانست از زیر بار آن شانه خالى کند. و با این سخن فلسفه امامت و رهبرى را مخدوش نماید.
پاسخ امام او را در چالشى سخت گرفتار ساخت که حکومت من چه ربطى به تو دارد؟ تو باید وظیفه خود را انجام دهى و تکلیف خود را معین نمایى که آیا حق حکومت دارى یا خیر؟
در این جا حضرت بر یک نکته بسیار مهم تاکید مینمایند که حکومتحقى مانند سایر حقوق نیست که انسان بتواند با وجود قدرت بر استیفا، از آن چشم پوشى نماید. بلکه مساله حکومتبر مردم دائر بین حرمت و وجوب استیعنی یا وظیفه است که باید به انجام آن پرداخت و یا ربطی به شخص ندارد و براى او مجعول نیست که در این صورت تصرف و یا دخالت در آن حرام میباشد.
اگر خلافت را خداوند براى تو قرار داده پس چگونه میتوانى از انجام آن خوددارى نمایى و اگر براى تو مجعول نیستبا کدام مجوز در آن دخالت کردهای؟
در این جا مامون از قالب دروغین خود خارج میشود و ماهیت واقعى خویش را نمایان میسازد و میگوید:
«باید این را قبول کنید.»
حضرت بار دیگر فرمودند:
«اگر به اختیار من باشد هرگز آن را نمیپذیرم.»
مامون در آن جلسه، دیگر قضیه را پیگیرى نمیکند. و به این ترتیب چند روزى گذشت و مامون تلاش میکرد تا به نوعى وافقتحضرت را جلب کند تا بالاخره مایوس شد و به ایشان گفت: «اگر نسبتبه بیعت من با خودتان راضى نیستید لا اقل جانشینى مرا قبول کنید تا حکومت پس از من براى شما باشد.»
حضرت فرمودند:
«پدرانم از پیامبر نقل کردهاند که من قبل از تو با زهر کشته خواهم شد و در کنار هارون مدفون میشوم.»
مامون گریه کنان گفت: «اى پسر رسول خدا چه کسى جرات چنین عملى را دارد در حالى که من زنده باشم؟»
حضرت فرمودند:
«اگر تصمیم بر افشاء بود قاتل را میتوانستم معرفى کنم.»
مامون گفت: «میخواهى راحتطلبى کنى و این (حکومت) را قبول نکنى تا مردم بگویند نسبتبه دنیا بیاعتنا است.» وقتى راههاى تزویر بر مامون بسته شد و سخنان امام او را در چالش قرار داد و بازى جانشینى نیز این گونه در هم ریخت، به اسائه ادب و تخریب شخصیت امام از زاویهای دیگر پرداخت و امام را متهم نمود که شما عافیت طلب هستید و میخواهید با تظاهر به زهد از مردم استفاده نموده و گذران عمر نمایید و وجاهت و محبوبیت دروغینى براى خود کسب نمایید.
حضرت این توطئه او را نیز اینگونه خنثى فرمودند:
«خدا میداند که من از کودکى دروغ نگفتهام و بى رغبتى من به دنیا به خاطر دنیا نیست و اگر بخواهم میتوانم بگویم هدف تو از طرح این مطالب چیست.» مامون گفت: «به دنبال چه هستم؟»
حضرت فرمودند: «اگر حقیقت را بگویم در امانم؟» گفت: «آری»
فرمودند:
«تو میخواهى مرا در موضعى قرار دهى که این تصور براى مردم پیش آید که على بن موسى نه به خاطر زهد در دنیا از دستگاه حکومتى کناره میگرفتبلکه به خاطر این بود که دنیا نصیبش نمیشد. نمیبینید حالا که دنیا به او روى آورده چگونه جانشینى مامون را در آرزوى رسیدن به خلافت پس از او قبول کرد؟»
طبیعی است که امام براى افشاى مامون به اصلیترین عاملی که براى او و امام مهم است اشاره میفرمایند و آن عامل را تخریب شخصیت امام و از بین بردن یک فکر ایجاد شده در ذهن مردم میدانند.
تمام هدف معصومین این بود که ثابت کنند حکومت و ریاستبر مردم طعمهاى نیست که در اختیار انسانها باشد، بلکه وظیفهاى سنگین است که جز از عهده آنها از کسى دیگر ساخته نیست تا به مسؤولیتهاى محوله عمل نماید و عالم به مقتضیات آن باشد. حکومتبر مردم مستلزم علم سرشار و عدالت گسترده و انصاف مطلق و بى رغبتى به دنیاى خویش است که همه اینها تنها در این افراد یافت میشود و دیگران اگر در مسیر تربیتى و اعتقادى آن ها قرار گیرند در کسب مراتب وجودى خویش از این منبع فیض بهرهمند میگردند و میتوانند در حد همان ظرفیت، در انجام این مسؤولیتخطیر، آن ها را یارى دهند.
اکنون اگر این تصور براى مردم و یاران امام ایجاد شود که همه این مطالب اوهام بوده و ائمه نیز طالب همین گونه قدرت و جایگاه هستند، لازمهاش تخریب همه دردها و رنجهاى بى شمار پیامبر و ائمه و یاران صدیقشان تا آن هنگام بود. یعنى تخریب مسیرى که پیروانش از اقلیتى اندک و انگشتشمار به تعدادى رسیده بودند که مامون خود را ناچار میدید براى از بین بردن این نیروى عظیم به ظاهر از حکومتخویش کنارهگیری نماید و خود را با تمامى بنى عباس درگیر نماید.
امام کسى نیستند که مکر مامون بتواند بر ایشان غالب شود بلکه امام در پاسخهاى بجا و مناسب به او همه ابزار خدعه او را علیه او قرار دادند.
همه چیز به ضرر مامون تمام شد. لذا بار دیگر نهان و کمون خود را آشکار ساخت و با عصبانیت گفت:
«از امانى که به تو دادهام سوء استفاده میکنى و با من این گونه ناروا و بر خلاف میل من رفتار میکنی. به خدا قسم بالاجبار باید قبول نمایى و اگر امتناع ورزى گردنت را میزنم.» همین جمله تمامى حیله او را تا ابد درهم ریخت و همه کسانى که شاهد این ماجرا بودند دریافتند که قبول این جایگاه اجبارى و غیر اختیارى است.
حضرت فرمودند: «خداوند از اینکه با دستخویش وسائل هلاکتخویش مهیا سازم منع کرده و لذا قبول میکنم اما مشروط بر این که در هیچ عزل و نصبى شرکت نکنم و هیچ رسم و سنتى را تغییر ندهم و تنها در مقام مشورت و دور از اجرا باشم. مامون به همین مقدار بسنده نمود.
دقت کنیم که امام با تدبیر الهى از موقعیت پیش آمده توانستند بهترین استفاده را در راه اهداف الهى خود بنمایند، به این صورت که در جلسه گفتار با مامون که از دید دیگران نیز مخفى نمانده، حیله و تزویر او را توسط خود او شکستند و همه چیز نسبتبه هدف نهائى مامون به ضرر او تمام شد.
پاسخ به یک شبهه
در اینجا یک سؤال مطرح است:
امام نسبتبه قبول این مسند وقتى تهدید به قتل شدند با تلاوت آیهاى از قرآن، به دلیل نفى جواز القاء نفس در هلاکت، استدلال نمودند و جانشینى را با همان شروطى که بیان داشتند پذیرفتند. یعنى براى جلوگیرى از کشته شدن به وسیله شمشیر، مسند ولایتعهدى را قبول کردند، اما همین مامون چندى بعد حضرت را مجبور ساخت که از انگور و یا انار مسموم تناول کنند و چنانکه بعدا مشروح ماجرا را بیان خواهیم نمود، حضرت میدانستند که انگور زهرآلود، موجب شهادت ایشان خواهد شد اما تناول نمودند، سؤال این است که چرا حضرت در آنجا از خوردن انگور امتناع نکردند؟ آیا مگر خوردن انگور القاء نفس در هلاکت نبود؟
نکته اساسى در پاسخ به همین مساله نهفته است.
چنان که قبلا اشاره نمودیم امام چهار مطلب را دنبال میکنند:
۱) جلوگیرى از اضمحلال و یا ضعیف شدن حکومت مرکزى در برابر کفار که به طور مداوم مرزهاى حکومت را مورد تعرض قرار میدادند و اگر مرکزیتحکومتبنى عباس نسبت به برخورد جدى با آنها سست میشد و آن ها بر حکومت سلطه مییافتند هیچ حد و مرزى را رعایت نمیکردند و همه چیز را نابود میساختند.
۲) جلوگیرى از انحراف علماى عامه که مورد تایید حکومتبودند و آنها نیز حکومت را تایید میکردند. این دسته از علما اگر چه امامت ائمه را قبول نداشتند، اما امامان شیعه تلاش میکردند با القاى معارف اصیل اسلام و تشویق آن ها به سنت رسول الله، انحراف از مسیر اسلام را کاهش داده و آنها را نسبتبه بقاى در مسیر دین تشویق نمایند.
۳) جلوگیرى از اضمحلال و نابودى شیعه که با تلاش مستمر ائمه از اقلیت محض به سازمانى قابل قبول مبدل گشته و اکنون در نقاط مختلف به تعلیم و تربیت و توسعه نیروى انسانى مشغول هستند که کوچکترین اشتباهى در رفتار با مامون و بنیعباس، موجب دادن بهانه به دست آنها در راه نابود سازى سران و سردمداران این جریان است و دستگاه بنى عباس میتوانستبا یافتن اندک توجیهی، شمشیر کشیده آنها را از دم تیغ بگذراند.
۴) جلوگیرى از انحراف شیعه و گم کردن راه.
۵) افشاى ماهیت بنى عباس و انحراف آنها از مسیر حق.
ورود امام به دستگاه حکومت، از طرفى براى توسعه شیعه و بر طرف ساختن برخى از مشکلات و تضییقات نسبتبه آنها مؤثر بود و میتوانست فضا را براى اقدامات فرهنگى آنها باز نماید، چرا که پس از وارد شدن امام در این منصب، وضعیتشیعیان و یاران ایشان یعنى دوستداران ولیعهد و جانشین خلیفه متفاوت میگشت و این در مقابل فرمانداران و والیان بنى عباس به عنوان مانعى بزرگ در راه اعمال فشار بر شیعیان بود.
فرمانداران و والیان بنى عباس نسبتبه هدف مامون از ولایتعهدى امام رضا علیه السلام یا توجیه نبودند و یا اگر هم میدانستند تا هنگامى که مامون تظاهر به رفتار مناسب با امام داشت، آنها مجبور بودند چنان رفتارى را اعمال نمایند. بنابراین یاران و بستگان امام در اطراف و اکناف با استفاده از عنوان ولایتعهدى به فعالیت مشغول بودند و کسى نمیتوانست متعرض آنها شود و با استفاده از این فضا توانستند معارف شیعه را با برگزار نمودن کلاسها و تشکیل حلقههاى درس احیا نمایند.
افرادی همچون محمد بن ابى عمیر که در دوران هارون در شرایط دشوارى قرار داشتند و زندانى هارون بوده و شکنجه میشدند، اکنون میتوانستند با خیالى راحتبه تعلیم و تربیت و توسعه معارف شیعى بپردازد.
از طرفى ورود امام در دستگاه حکومتى بنیعباس میتوانستبراى شیعه موجب انحراف باشد که گمان کنند دستگاه بنى عباس همان چیزى است که ائمه خواستار آن بودند و یا نسبتبه مامون دچار انحراف در قضاوت شوند که امام با شرایط مندرج در عهد خود با مامون زمینه چنین تصورى را تا حد توان زایل ساختند.
علمای عامه نیز با ورود حضرت به این منصب فرصتى یافتهاند تا ارتباط بیشترى با امام داشته باشند و از این طریق، امام علیه السلام معارف اسلام را به آنها منتقل نماید و آنها شنوای احادیث از ایشان باشند. افرادى همچون احمد بن حنبل و ابن ادریس; رئیس مذهب شافعى از نمونه افرادى هستند که در این زمان یا با یاران امام مرتبط بوده و بهره حدیثی میبردند و یا با خود امام مرتبط بودند.
طبیعی است که بودن امام در کنار مامون، او را مجبور میساخت تا ولو به شکل ظاهرى بسیارى از مقررات اسلامى را رعایت نماید و در قضاوت از ظلم و جور دورى نماید و قضات او نظر امام را رعایت نمایند.
نقشه شهادت
مجموع این پیامدهاى مثبتبراى امام و یاران او، مامون را متوجه ساخت که اشتباه بزرگى را مرتکب شده و باید مشکل را حل نماید و راهى را غیر از نابود ساختن حضرت نمییافت.
قتل حضرت به دو شکل ممکن بود:
الف) این که مخالفتخود با حضرت را براى همه علنى سازد. که در این صورت از دو حال خارج نبود: یا کسى علیه او شورش نمیکرد و میتوانستبر اوضاع مسلط باشد. در این صورت تمامى یاران امام در معرض خطر قرار میگرفتند و افرادی همانند صفوان بن یحیی، محمد بن ابى عمیر، ابی داود المسترق، محمد بن حسن واسطی، حسن بن محبوب، عثمان بن عیسی، على بن حکم، حسن بن على بن فضال، على بن اسباط، احمد بن ابى نصر بزنطی، عبدالله بن مغیره و نظایر آن ها که نمونههایى از ربیتیافتگان مکتب اهل بیت در زمان خویش و ناقل معارف مکتب اهل بیتبه نسلهاى بعدى بودند و هر یک نویسنده دهها کتاب و رساله و اثر در موضوعات مختلف معارف و تاریخ و حدیثشیعى بودند در معرض خطر بودند.
صورت دوم این که یاران امام و سایر افرادى که به هر دلیل در هواى مخالفتبا مامون بودند، این مساله را دست آویز قرار دهند و به مخالفت عملى و قیام مسلحانه علیه مامون بپردازند که نتیجه این اقدام، در هم ریختن شیرازه حکومت و هرج و مرج و پیدایش زمینه براى درهم ریختن حکومت مرکزى و خطر ورود کفار از بیرون و سرازیر شدن آن ها براى قلع و قمع مسلمانان بود.
ب) امام را پنهانى به قتل برساند و ظاهرا مرگ امام به دلیل بیمارى و ناگهانى جلوه کند و مامون نیز همچنان در نظر مردم موافق امام و دوستدار او باقى بماند.
مامون خود بیشتر طالب قتل بى سر و صداى حضرت بود، چرا که از عواقب کشتار علنى امام علیه السلام بیمناک بود. اما اگر خود را ناچار میدید حتما به این عمل اقدام مینمود.
و لذا راه دوم را در پیش گرفت و امام را به مجلس مشورت با خویش دعوت نمود و پس از مدتى مذاکره، براى پذیرایی، انار و انگور زهر آلود را نزد حضرت قرار داد و از ایشان خواست تا تناول کنند.
در اینجا دو راه در پیش امام بود: امتناع از خوردن انگور و یا انار زهرآگین که به معناى وادار ساختن مامون به قتل علنى و اعلان مخالفت رسمى با امام و یاران ایشان است و یا قبول تناول آن ها و وادار سازى مامون به ادامه سیاست تظاهر به دوستى با امام و یارانش تا سازمان شیعه از تهاجم او در امان بماند. امام راه دوم را به صلاح اسلام و شیعه دانستند. بنا بر این میتوان گفت تمام همت امام این بود که مامون به تقابل علنى و رسمى با امام و یاران نپردازد و کشتن با شمشیر پیش نیاید.
تا کجا باید حفظ جان کرد؟
در این جا نکتهاى خالى از لطف نیست که برخی براى فرار از مسؤولیتهایى که ممکن استخطر جانى در پى داشته باشد با تمسک به دلیل «لزوم اجتناب از ایقاع نفس در معرض هلاکت» ، از انجام وظایف شانه خالى میکنند و چه بسا به این تمسک امام، استشهاد مینمایند.
چنین افرادى باید توجه کنند که همیشه نمیتوان به این آیه تمسک نمود و اصل شهادت در راه خدا هلاکت نفس نیستبلکه شهادت در راه خدا باید به گونهاى باشد که به مصلحت اسلام و شیعه تمام شود. یعنى آن جا که ماندن ترجیح دارد باید آن را اصل قرار داد و آن جا که جان لازم استباید جان را در معرض قرار داد و همین سخن در نوع شهادت نیز صادق است و استشهاد امام در آغاز براى اصل کشته شدن و یا نوع آن است اما در زمان بعدى امام به این دلیل استشهاد نمیکنند چرا که شهادت حتمى است و نوع آن به همین گونه به صلاح است.
گزارش شهادت قبل از وقوع
نکته دیگرى که در اقدامات امام درسآموز است، گزارشى است که امام قبل از وقوع جنایت توسط مامون به هرثمه میدهند و او را که از نزدیکان امام و از اطرافیان مامون است از ماجراى ترور با خبر میسازند تا در زمینه اطلاع رسانى به مردم و شیعه و افشاى ماهیت مامون مؤثر باشد.
مامون با قتل پنهانى ممکن بود از شیعه و همکارى آنها سوء استفاده نماید و چنان وانمود کند که قبلا امام را دوست داشته و شیعه را به همکارى و ورود در دستگاه خود تشویق نماید.
امام با برنامه ریزی، از تحقق این نقشه او نیز جلوگیرى کردند و هرثمه را در جریان ترور شدن توسط مامون قرار دادند و جزئیات را به گونهاى براى او نقل میکردند که جاى هیچ گونه تردیدى براى او باقى نماند.
هرثمه در دستگاه مامون مقرب و گویا رابط بین امام رضا و مامون بود و پیامهاى مامون را به امام منتقل میکرد.
وی میگوید: «تا پاسى از شب در خدمت مامون بودم تا این که مرا اجازه مرخصى داد. به منزل رفتم، اما ساعاتى نگذشته بود که پیک امام رضا آمد و گفت: شما را خواستهاند. به سرعتبه منزل ایشان رفتم. به من فرمودند: مطالبى است که براى تو میگویم. خوب گوش کن. هنگام رحلت و پیوستن من به پدرانم فرا رسیده و این طاغى تصمیم به قتل من گرفته است و زهر را به وسیله سوزن درون انگور قرار داده و انارها را نیز در دستان غلامانش که آلوده به سم است قرار میدهد تا پس فشردن انار، دانهها به سم آلوده شود و او امروز مرا دعوت میکند و در مجلس از من میخواهد انگور یا انار را تناول کنم و اینگونه شهادت من رقم خواهد خورد.» هرثمه میگوید: «روز، هنگامى که نزد مامون بودم به من گفت: نزد اباالحسن برو و بگو شما نزد ما میآیید یا من نزد شما بیایم. براى رساندن پیام مامون نزد ایشان شتافتم اما به محض رسیدن به منزل حضرت، ایشان فرمودند:
هرثمه! آنچه به تو گفتم در خاطرت حفظ کردهای؟ گفتم: آری. حضرت مرکب خود را سوار شدند و به مجلس مامون رفتیم.
مامون به گفت وگو با حضرت پرداخت و پس از مدتى دستور داد انگور و انار بیاورند. من که قبلا از امام آن سخنان را شنیده بودم بدنم به لرزه افتاد و برای این که مامون متوجه حالم نشود از جلسه بیرون رفتم…
منتظر ماندم تا نزدیک اذان امام بیرون آمدند و به منزل رفتند. طولی نکشید که شنیدم مامون اطباء را احضار کرده و من که علت را جویا شدم گفتند: اباالحسن دچار بیمارى شده و مامون براى علاج ایشان دکتر خواسته است. مردم نمیدانستند که ماجرا چیست و تردید داشتند اما من یقین داشتم که قاتل، مامون است. (۲)
همین گزارش توانستشیعه و بسیارى از مردم را در آن زمان و در طول تاریخ نسبتبه واقعیت آگاه سازد و از سالوس بزرگى همچون مامون، شکستخوردهاى ناتوان بسازد که:
«مکروا و مکر الله والله خیر الماکرین»
پی نوشت ها:
۱) گفتار مزبور را صدوق در علل الشرایع از استادش حسین بن ابراهیم بن ناتانه
از على بن ابراهیم از پدرش ابى الصلت هروی نقل میکند.
۲) عیون اخبار الرضا، ج ۱، ص ۲۷۵.
نویسند: مهدی طالب