- اسلام
- قرآن
- پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)
- شیعه
- خانواده
- ادیان و مذاهب
- پرسش ها و پاسخ ها
- کتابشناسی
- کتابخانه
- چندرسانه ای
- زمان مطالعه : 4 دقیقه
- توسط : حمید الله رفیعی
- 0 نظر
اعمال انسان
ما انسان ها کارهایمان بر دو قسم است؛ کارهاى عبث و بیهوده که نتیجه اى بر آنها مترتب نیست، یعنى هیچ تأثیرى در رساندن ما به کمالات که در استعداد ما هست و به عبارت دیگر در رساندن ما به سعادت واقعى ندارد و دیگر کارهاى بخردانه و عقل پسند که نتایج خوب و مفیدى به بار مى آورد و ما را به کمال لایقمان مى رساند. نوع اول را کارهاى لغو و باطل و پوچ و نوع دوم را کارهاى اصیل و حکیمانه مى نامیم. پس کار حکیمانه ما انسان ها عبارت است از کارى که ما را به کمال لایقمان برساند. کار حکیمانه خداوند چطور؟ آیا کار حکیمانه خداوند نیز عبارت است از کارى که او را به سرحد کمال سوق دهد و کار عبث خدا عبارت است از کارى که او را به سوى کمال سوق ندهد؟ نه. او غنى و بى نیاز است، آنچه او مى کند فضل و جود و بخشش و اعطاء است. او کارى را براى رفع نیازى از خود و براى رسیدن به کمال و سعادتى انجام نمى دهد.
حکمت الهى
کار حکیمانه خداوند عبارت است از کارى که مخلوق را به کمال لایق خود برساند و نسبت دادن کار عبث به خداوند به این معنى است که مخلوقى را بیافریند بدون آنکه آن مخلوق را به کمال ممکن و لایقش برساند. این است که مفهوم حکمت درباره خداوند با آنچه درباره انسان صدق مى کند متفاوت است. حکمت در انسان عبارت است از خردمندى و گام برداشتن در مسیر کمال انسانى و حکمت در مورد ذات بارى عبارت است از رساندن مخلوقات به کمال لایقشان و به عبارت دیگر، حکمت درباره خداوند عبارت است از آفرینش اشیاء بر اساس سوق دادن آنها به سوى غایات و کمال لایق آنها.
از آنجا که حکمت در مورد انسان عبارت است از انجام دادن کار براى رسیدن خود انسان به کمالات خویش، هیچ ضرورتى ندارد که میان کار انسان و نتیجه اى که انسان از آن کار مى خواهد بگیرد رابطه واقعى وجود داشته باشد، یعنى ضرورتى ندارد که آن کار طبیعتا متوجه آن نتیجه باشد و آن نتیجه کمال آن کار محسوب گردد. آنچه ضرورت دارد این است که نتیجه کار براى انسان کمال و نفع محسوب شود، مثلا انسان از خاک و چوب و سنگ و فلز و پوست و پشم و پنبه و غیره ابزار مى سازد و از آن نتیجه حکیمانه مى گیرد، مثل اینکه صندلى مى سازد یا خانه مى سازد و یا اتومبیل مى سازد و یا جامه فراهم مى کند. صندلى براى چوب، و خانه براى سنگ و آجر و گچ و آهن، اتومبیل براى مجموعه اى از فلز و غیره، کمال محسوب نمى شود و این مواد به سوى این صور و شکلها حرکت نمى کنند، ولى نتیجه اى که انسان از آنها مى گیرد از قبیل نشستن روى صندلى و سکنى در خانه و حرکت با اتومبیل و پوشیدن جامه براى انسان یک کمال و حداقل یک امر نافع محسوب مى گردد. ولى میان کار خدا و نتیجه اى که بر آن مترتب مى شود رابطه واقعى و طبیعى برقرار است، یعنى غایت و نتیجه هر کار عبارت است از کمال واقعى خود آن کار. خداوند آفریده خود را که فعل او و کار اوست به سوى کمال خود آن آفریده سوق مى دهد، آنچنانکه مى بینیم که هر دانه اى و بذرى به سوى غایت و کمال خویش در حرکت است.
مساله اى که اکنون طرح مى شود این است که دنیا و طبیعت مساوى است با تغییر و دگرگونى و عدم ثبات، یعنى در طبیعت هر مقصود و غایتى که در نظر بگیریم خود آن به نوبه خود ناثابت و تغییرپذیر است. به عبارت دیگر، هر چیز موقت و پایان پذیر است، همه مراحل طبیعت ” منزل ” است و خاصیت منازل بین راه را دارد، هیچ کدام مقصد نهایى نیست. اینجاست که فکر بیهودگى و پوچى در آفرینش براى گروهى پیدا شده است، مى گویند جهان حکم قافله اى را دارد که دائما در حرکت است و منزل عوض مى کند و هیچگاه به مقصد واقعى نمى رسد، هر مقصد به نوبه خود یک منزل است، زیرا طبیعت از آن نیز عبور مى کند و آن را پشت سر مى گذارد.
بدیهی است که یک حرکت و یک سفر آنگاه معنى و مفهوم پیدا مى کند که یک مقصد واقعى در انتظار باشد، اما اگر همه مقصدها عبارت باشد از منزلها و رفتنها و رسیدنها نداشته باشد، این حرکت و این سفر جز بیهودگیها چیزى نیست. اگر بناست پشت سر هر هستى نیستى باشد و هر آبادى به دنبال خود خرابى بیاورد و هر رسیدن براى جا خالى کردن باشد، پس آنچه بر نظام جهان حاکم است جز سرگشتگى و تکرار مکررات چیزى نیست، پس هستى بر پوچى ایستاده است. پاسخى که قرآن مى دهد این است که آری، اگر تنها طبیعت و دنیا بود و بس، اگر همه زادنها براى مردن و همه روییدنها و سبز و خرم شدنها براى زرد و خشک و متلاشى شدن و همه نو شدنها براى کهنه شدن بود، جاى این اشکال و شبهه بود. اما این گونه اظهار نظرها درباره هستى از ” دید ناقص ” سرچشمه مى گیرد، از آنجا ناشى مى شود که هستى در قالب محدود دنیا و طبیعت، محصور فرض شود، اما هستى به دنیا و طبیعت محدود و محصور نمى شود، دنیا ” روز اول ” است، روز اول ” روز آخر ” به دنبال خود دارد، دنیا ” رفتن ” است و آخرت ” رسیدن “.
علی علیه السلام مى فرماید: «الدنیا دار مجاز و الاخره دار قرار؛ دنیا خانه عبور و آخرت خانه اقامت است» (نهج البلاغه خطبه ۲۰۳). آخرت است که به دنیا معنى مى دهد، زیرا مقصد است که به حرکت و تکاپو معنى و مفهوم مى دهد. اگر جهان آخرت که جهان جاودانگى است نبود، جهان مقصد نهایى نداشت که واقعا مقصد باشد نه «مرحله» و «منزل»، گردش روزگار چیزى از نوع سرگشتگى بود و به اصطلاح قرآن خلقت و آفرینش «عبث» و «باطل» و «لعب» بود. اما پیامبران آمده اند که جلو این اشتباه اساسى را بگیرند و ما را به حقیقتى آگاه سازند که ندانستن آن سراسر هستى را در نظر ما پوچ و بى معنى مى کند و اندیشه پوچى را در مغز ما رسوخ مى دهد. با رسوخ اندیشه پوچى و به عبارت دیگر با پوچ پنداری، خود ما به صورت موجودى پوچ و بى معنى و بى هدف درمى آییم. یکى از آثار ایمان و اعتقاد به عالم آخرت این است که ما را از پوچ پندارى و پوچ بودن نجات مى بخشد و به ما و اندیشه و هستى ما معنى مى دهد.
منبع: استاد مطهرى ؛زندگى جاوید یا حیات اخروى، صفحه ۵۰-۵۴