- اسلام
- قرآن
- پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)
- شیعه
- خانواده
- ادیان و مذاهب
- پرسش ها و پاسخ ها
- کتابشناسی
- کتابخانه
- چندرسانه ای
- زمان مطالعه : 7 دقیقه
- توسط : حمید الله رفیعی
- 0 نظر
اولین مساله زیربنایى در علم النفس، اثبات موجودیت مستقل مجرداز ماده براى نفس است زیرا این مساله، محور تمام مسائل علم النفس از دیدگاه اسلامى مى باشد و این بحث محورى در همه مسائل قواى مورد بحث در علم النفس تاثیر کلى دارد و به مسائل،جهت مى بخشد و آثار و احکام گوناگون، نتیجه مى دهد.
طبعا در رابطه نزدیک با این مساله، چند مهم زیر لازم است موردبحث و بررسى قرار گیرد:
۱ – ذکر اجمالى از عقیده مادیون درباره نفس و روح و تذکرچند جمله از متون معتبر آنها به عنوان شاهد به طور اجمال و گذرا.
۲ – پاسخ از دیدگاه مادیها در نحوه وجودى نفس.
۳ – تذکر این که مادیون دیدگاه الهى را در مورد نفس و روح تحریف کرده اند و بررسى آن…
۴ – وجود روح به عنوان جوهر و گوهرى اصیل مجرد از ماده درماوراى بدن از دیدگاه قرآن و…
مساله وجود روح انسانى از بزرگترین مسائل فلسفى است،فیلسوفان درباره آن قرنها، مطالب گوناگون به صورت اثبات روح ونفى آن بحث کرده، اختلاف نموده اند و در حقیقت مى توان گفت این،یکى از شیرین ترین و مناسب ترین بحثها به قلب آدمى بوده است چراکه انسان به طور فطرى مایل است درباره آن بحثهاى گوناگون انجام دهد زیرا از مسائل اولیه انسانى بوده، انسان علاقه زیادى به دانستن شوون روح خود دارد، بلکه عالم روح از مطمئن ترین عالمى است که انسانها به هنگام قطع از علائق عالم حس، به آن امیدمى بندد و مواردى که انسانها از انجام آرزوهاى شیرین مثل خوابهاى خوش عاجز مى گردند به این مبدء پناه برده، وجود آن راقطعى و غیر قابل انکار مى دانند!
انسان عالم عجیبى است که از قواى عقلى بهره ها برده به طورى که براى آن حدى موجود نمى باشد تا آنجا که بر وجود خودش حکم مى کند. به نقص از برخى جهات و در نتیجه ناموس هاى خلقت وآفرینش و تحکم آن را چه بسا در مواردى مورد انتقاد قرار مى دهدو در مقابل گاهى از کرامت هاى عواطف، کمال بهره را مى برد و درنتیجه عدل و رحمت و کمال و دوستى و فضیلت را در حد مطلق خودمى شناسد، عدالتى را پشت سر عدالت در جامعه، کامل تر مى بیند و به دنبال هر رحمت و جمالى و حب و فضیلتى کامل تر را ملاحظه مى کندتا آنجا که آرامش پیدا مى کند، مى خورد و مى آشامد و مى خوابد وچه بسا به بازى و طرب مشغول مى گردد و سایر صفات مختلف انسانى از خوب و بد را انجام مى دهد و گاهى ترقى کرده به حد فهم حکماءو بزرگان مى رسد و گاهى تنزل پیدا کرده تا آنجا که خیالات بر اوچیره شده و غیر از تملق در ذات خویش فکرى ندارد و اینگونه دچار بى خبرى مى گردد!
اینگونه خیال ها گاهى بر روح انسان سیطره پیدا مى کند و بدین ترتیب احوال و رفتارهاى انسان، گوناگون و متلون شده، دیگر به مساله روح توجهى نمى کند و به روح به نظر سطحى و قشرى و حتى مادى نگاه مى کند! آیا فردى از افراد نوع انسان پیدا مى شود که ابدا در طول زندگى خویش به مسیر خویش بعد از مرگ و عاقبت امرخویش و بعد از پاچیدن جسم خویش تاملى نکند؟ ظاهرا هیچ وضعیتى براى هیچ فرد انسان عاقلى رخ ندهد و او را از فکر روح و وجودآن و عاقبت امر خویش در غفلت کامل بسر برد.
آرى گاهى بر انسانها اتفاق مى افتد که از فکر درباره روح خودش به طور کلى غفلت داشته باشد و لکن به مجرد پیدایش حالتى در روح او مثل مرض و بیمارى، مشاعر او متنبه و حواس او بیدار مى گرددحال اگر ایمان ثابتى به خداوند داشته باشد، عقیده جاودانه بودن انسانها در روح او آرامش و سکون به او مى بخشد و به قضا وقدر الهى معترف بوده و در عین حال امید به رحمت الهى دارند.
اما کسانى که شبهات علمى، روح آنها را به خود جذب کرده باشند،دغدغه ها و شبهات علمى، آنها را آزار داده، در حالت التهاب نگاه مى دارند و نور فطرت در این صورت کم نور بوده، چه بسازندگى بر او تلخ مى گردد و همواره آرزوى موت مى نماید و اینجااست که آمار انتحارها و خودکشى ها و حداقل زجر دادن هاى روحى درمیان جوامع بشرى رو به تزاید مى گذارد.
با همه اختلاف افکار در صفات روح و عوارض و حالات آن، عقیده به وجود روح به طور اجمال تاریخچه طولانى و عمیقى در طول تاریخ عقاید انسانها جایگاه خاصى دارد (۱) .
از جمله عقاید، عقاید هندوها درباره وجود روح و این که آن رانفخه الهى در انسان دانسته، معتقد بوده اند که انسان هنگامى که بمیرد، جسد نورانى، روح او را مى پوشاند و چشمان انسان هاى زنده آن را نمى بیند و به عالم اعلى منتقل مى گردد و علماء مصر از۵۰۰۰ سال قبل از میلاد مسیح معتقد بوده اند که روح در قالب جسم انسان وجود داشته بعد از مردن از جسد به جسد جدیدى انتقال پیدا مى کند (۲) .
چینى ها از قرن ششم قبل از میلاد مسیح معتقد بوده اند به وجودروح، براى آن غلاف جسمانى غیر از جسد عادى معتقد بودند که موثرات فنا و مرگ در آن تاثیر نداشته و ارواح از هر جانبى مارا احاطه کرده است و عقاید (کنفسیوس) در این باره معروف است. (۳)
عقاید علماء فارس زبان یا اعتقاد اهریمن و اهورامزدا و فلاسفه و علماء یونان از قبیل سقراط و افلاطون معتقد بوده اند که روح انسان قبل از جسم آنان موجود بوده، و از معارف ازلى نزد خدابرخوردار بوده اند و بعد از انتقال به این بدن جسمى، جمیع معلومات خود را از دست داده و نیاز به تفکر و استدلال و تعلیم و تعلم دارند پس تعلم براى آنان همان تذکر و یادآورى و موت نیز همان رجوع به حالت اولیه زندگى قبل از وجود در حالت جسمى است. به طور خلاصه عقیده به وجود روح و ظهور آن براى انسانهاامر مسلمى نزد قدماء انسانها از امت ها و ادیان گوناگون وفلاسفه بوده، عقیده نوظهورى نیست و سابقه طولانى عقیدتى دارد (۴) .
پس حق این است که اصل وجود روح و مبدء آن نیت انسانها چندان نیازى به دلیل و استدلال ندارد با وجود این به دلائل گوناگون عقلى و حسى و تجربى قابل بررسى و تحقیق است.
دلائل عقلى وجود روح
دلیل اول: تغییر مواد مغزى و ثبات ادراکات در تحقیقات علم طبیعى و دیدگاه فلاسفه اروپا و فلاسفه اسلامى در جاى خود ثابت شده که هیچ موجود مادى در حال سکون و آرامش نیست، بلکه همه موجودات در حال تغییر و تحول اند بخصوص بنابر نظریه حرکت جوهرى که مبدع آن مرحوم ملاصدرا است.
«لئون دنى » روح شناس معروف فرانسوى مى نویسد: (۵) «فیزیولوژى یا علم وظائف الاعضاء به ما مى آموزد که تمام اعضاء و دستگاههاى مختلف بدن، تحت تاثیر دو جریان مهم حیاتى یعنى جذب مواد ازخارج و تبدیل آن به انرژى در طى چند سال به طور کلى تجدید وتعویض مى شوند و یک تغییر و تحول مستمر و دائمى در مولکول وذرات اجزاى بدن روى مى دهد، سلولهاى فرسوده و کهنه از میان رفته، به جاى آنها سلول هاى دیگر به واسطه تغذیه به وجود آمده،جبران آنچه را که از دست داده مى نماید.
از ذرات و مواد نرم و مرطوب مغز گرفته تا قسمت هاى سخت و سفت استخوانها در تمام بافتها و نسوج بدن این تغییر و تبدیل پیوسته انجام مى گیرد و در دوره عمر، ذرات و سلولهاى بدن، به دفعات عدیده از بین رفته و دوباره تشکیل مى گردد(صغرى).
با وجود این تحولات و تغییرات که در پیکره مادى و جسمانى ماروى مى دهد، پیوسته، همان شخص و موجودى که بودیم هستیم و فکر واندیشه و قوه حافظه و خاطرات دیرینه که جسم و بدن فعلى ما درآن پدیده هاى گذشته هیچ گاه سهیم و دخیل نبوده ثابت و پایدارمى ماند(کبرى).
از مجموع این دو مقدمه صغرى و کبرى در بالا به طور طبیعى این نتیجه به دست مى آید که در وجود ما غیر از مواد متغیر و متبدل،حقیقت ثابت دیگرى است که هرگز دستخوش تغییر و تبدیل نیست اواست که شخصیت ما و منیت ما و معلومات ما را در خودحفظ کرده ونگهدارى مى کند و هر وقت اراده کند، خاطرات گذشته و دیرینه رابه یاد مى آورد و در آنها تصرفات مى کند.
از زمان طفولیت و جوانى تا پیرى این عمل ادامه مى یابد، هنوزهم عکس دوستان و صور اشیاء بعد از سالیان متمادى و دراز درصفحه ذهن ما وجود دارد.
از اینجا مى فهمیم که روح مولود مواد خاکسترى مغز نبوده، بلکه یک موجود مجردى است که احاطه تدبیرى بر جسم ما دارد، او است که مى بیند و مى شنود و ادراک مى کند.
کلام فلاسفه و بزرگان اسلامى نیز از دیدگاه عقل و فلسفه، تحقیقات علمى روز نیز مورد تایید قرار مى دهد. محمد حسین فاضل تونى درکتاب «حکمت قدیم » ص ۱۱۹ چنین مى نویسد: «دلیل بر مغایرت نفس با بدن این است که بدن، دائما در حال تغییر و تبدل است به حسب کم و کیف و عوارض دیگر و به حسب جوهر ذات بنابر حرکت جوهرى که ثابت شده است و نفس ناطقه از اول عمر تا آخر عمر باقى است(صغرى) و آنچه متبدل است غیر از چیزى است که متبدل نیست(کبرى). پس نفس غیر از بدن و مزاج است(نتیجه).
از این دلیل مغایرت نفس حیوان هم با بدن و مزاج معلوم مى گرددچنانکه ملا صدرا بر این عقیده است که نفس حیوانى هم یک نحوتجردى دارد. پس نفس با بدن مغایر است ».
و مراد از نفس همان مبدء اعمالى است که ما آنها را انجام مى دهیم و در مقابل پرسش از این اعمال مى گوییم: من آمدم، من تفکر نمودم و من دانم و …
و به تعبیر مولف کتاب «معرفت نفس » دفتر اول ص ۵۷: «آن گوهرى که به لفظ «من » و «انا» بدان اشارت مى کنیم، موجودى است غیر از بدن و در بود چنین موجودى که حقیقت من و شما است،یقین حاصل کرده ایم اگرچه با چشم سر او را نمى بینیم و از منظردیدگان ما پنهان است و نمى توانیم آن را لمس کنیم ولى به بوداو اعتراف داریم اما چگونه موجودى است و چگونه غیر از بدن است و همران بدن است و نسبت بدن با او چگونه و تعلق او به بدن چگونه است؟ و به چه نحو از نقص به کمال مى رسد و سوال هاى بسیاردیگرى در این باره باید در جاى خود به آنها پاسخ داده شود. ودر حقیقت این دلیل را باید دلیل تجربى نام نهاد که اثبات موجود مجردى مى کند که در کتب علمى فلاسفه و حکماء و در اصطلاح رجال علم و حکمت به نام «نفس یا نفس ناطقه » رایج است.
نکته
تذکر این نکته در اینجا لازم است که نفس را در زبان پارسى،روان مى گوئیم و جان هم گفته مى شود ولى اطلاق صحیح آن، این است که روان اختصاص به نفس انسان دارد و جان به نفوس حیوانات گفته مى شود مثلا نمى گویند روان گاو و گوسفند، بلکه مى گویند جان گاوو یا جان گوسفند و اگر در عبارتى روان به جاى جان حیوان بکاربرده شده، به عنوان مجاز و توسع در لغت است (۶) .
این گوهر نامبرده به نامهاى گوناگون خوانده شده است چون نفس ونفس ناطقه، روح و عقل و قوه عاقله و… آنها را مترادف مى دانند (۷) .
پى نوشت ها
۱) دائره المعارف، محمد فرید وجدى، ج ۴، ص ۳۲۴.
۲) مراجعه به مدرک بالا کنید، ص ۳۲۶.
۳) مدرک قبل.
۴) همان.
۵) به نقل از کتاب «فیزیولوژى حیوان » تالیف بهزاد، ص ۳۲وکتاب «هورمون ها» ص ۱۱.
۶) معرفت نفس، دفتر اول، ص ۶۸.
۷) کشاف، ص ۵۴۱ – اخوان، ج ۳، ص ۱۴۹ – اسفار، ج ۴، ص ۷۶.
منبع :حسین حقانى زنجانى؛مکتب اسلام- سال ۱۳۷۹-ش۴