- اسلام
- قرآن
- پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)
- شیعه
- خانواده
- ادیان و مذاهب
- پرسش ها و پاسخ ها
- کتابشناسی
- کتابخانه
- چندرسانه ای
- زمان مطالعه : 21 دقیقه
- توسط : رحمت الله ضیایی
- 0 نظر
شبهه: شیعیان بدون دلیل احترام اصحاب پیامبر اکرم(ص) را بجاى نمی آورند. بر شیعیان لازم است که باید در نقد نظریه عدالت صحابه که مورد قبول اهل سنت است، دلیل بیاورند.
پاسخ:
تعریف صحابى از دیدگاه مذهب خلفا
ابن حجر در مقدّمه فصل اول کتاب اصابه در تعریف صحابى می نویسد:
صحابى کسى است که پیامبر(ص) را، در حالى که به او ایمان آورده، دیدار کرده و مسلمان از دنیا رفته باشد. چنین کسى صحابى است؛ خواه با پیغمبر زمانى دراز نشست و برخاست کرده باشد یا مدتى کوتاه؛ خواه از آن حضرت سخنى شنیده و روایت کرده باشد یا نه؛ خواه با پیغمبر خدا(ص) به جنگ مشرکین رفته باشد یا خیر. حتى یک بار دیدن آن حضرت کافى است؛ اگرچه با او نشسته و مجلس وى را درک نکرده باشد. و یا اینکه به خدمت آن حضرت رسیده، ولى بنا به علتی، چون کورى و یا عارضه اى دیگر، او را به چشم سر ندیده باشد.[۱]
ابن حجر در جاى دیگر، و زیر عنوان قاعده اى که در پرتو آن، عدّه زیادی صحابه شناخته می شوند، می نویسد:
در جنگها و فتوح، پیشینیان را رسم بر این بوده است که بجز شخص صحابی، کسی دیگر را به فرماندهى سپاه نمی گماشتند… . در سال دهم هجرت حتى یک نفر هم در مکه و طائف دیده نمی شد که اسلام نیاورده و همراه با رسول خدا در حجه الوداع شرکت نکرده باشد. در اواخر زندگانى رسول خدا(ص) در شهر مدینه، و از افراد قبائل اوس و خزرج کسى یافت نمی شد که مسلمان نشده باشد. تا پیغمبر خدا(ص) حیات داشت، هیچیک از آنان که نام بردیم آشکارا اظهار کفر نکرده و کافر نشده بودند.[۲]
اگر به کتاب خمسون و مائه صحابى مختلق ما مراجعه شود، نتیجه این سهل انگاری در تعریف و شناخت صحابى و زیانى که از این رهگذر بر تاریخ اسلام و احادیث و سنت رسول خدا(ص) رفته است، بخوبى درک خواهد شد.
تعریف صحابى از دیدگاه مذهب اهل بیت(ع)
مذهب اهل بیت(ع) در تعریف صحابى همان را می گوید که در فرهنگهاى لغت عربی آمده است؛ مانند تعریف زیر:
کلمه صاحب (جمع آن صحب، اصحاب، صحاب، صحابه)، به معنى همدم، همراه، رفیق، یار و معاشر است و زمانى آن را به کار می برند که دو نفر زمان نسبتاً درازى را در کنار هم و به معاشرت با یکدیگر گذرانیده باشند، و اصولاً مصاحبت با طول زمان معاشرت ملازمه دارد.[۳]
چون مصاحبت میان دو تن برقرار می شود، لذا کلمه صاحب همواره به بعد از خود اضافه می گردد؛ همچنان که در قرآن کریم آمده است: یَا صاحِبَى السِّجْن. (اى یاران زندانى من) و اَصحَاب مُوسَى (یاران موسی)، که صاحب و اصحاب، بر السِّجْن و موسی اضافه شده است.
و نیز در زمان رسول خدا(ص)، به معاشران حضرتش صاحب رسول خدا (همصحبت رسول خدا)و اصحاب رسول خدا (یاران رسول خدا) می گفتند و کلمه صاحب و اصحاب را بر کلمه رسول خدا اضافه می کردند.
همچنین اصحاب بیعت الشجره (یاران پیمان شجره) و اصحاب الصفه (همنشینان صفه) گفته اند که اصحاب، بر بیعت الشجره و صفه اضافه شده است.
در زمان رسول خدا(ص) لفظ صاحب و اصحاب نام خاصى براى یاران رسول خدا(ص) نبود؛ بلکه بعدها مسلمانان پیرو مذهب خلفا، یاران پیامبر خدا(ص) را صحابى و اصحاب نام نهادند. پس چنین نامگذاری، از نامگذاریهاى مسلمانان و یا اصطلاحات متشرعه است و ارتباطى به نامگذارى اسلامى ندارد.
روش شناخت صحابى در مذهب خلفا
نویسندگان شرح حال صحابه پیغمبر(ص) در مذهب خلفا، براى تعریف و معرفى اصحاب قاعده و روشى خاص وضع کرده اند. از آن جمله ابن حجر در کتاب اصابه می گوید:
از جمله سخنان سربسته پیشوایان درباره نشانه اى که با آن شخص صحابى شناخته می شود، روایتى است که ابن ابى شیبه در مصنف خود، از طریقى که بر آن باکى نیست، آورده: پیشینیان را رسم بر این بود که در جنگها بجز شخص صحابى را به فرماندهی نمی گماشتند.[۴]
اما این روایت، که از طریقى رسیده که بر آن باکى نیست، روایتى است که طبری و ابن عساکر به اسناد خود از سیف بن عمر، از ابوعثمان، از خالد و عباده آورده اند که در آن می گوید:
فرماندهان، از صحابه انتخاب می شدند؛ مگر وقتى که صحابی اى را که بتواند از عهده چنین مهمى برآید نمی یافتند.[۵]
طبرى در روایت دیگر از قول سیف می نویسد:
اگر عمر در میان اصحاب کسى را می یافت که از عهده اداره جنگ برآید، از انتخابش به فرماندهى سپاه فروگذارى نمی کرد. اما اگر به چنین کسى در میان اصحاب دست نمی یافت، یکى از تابعین خوشنام را با همین ویژگیها برمی گزید. ولى کسانى که در جنگهاى ارتداد با مسلمانان شرکت کرده بودند، چنین امیدى را نداشتند.[۶]
نقد روش شناخت صحابى در مذهب خلفا
مصدر دو روایت یاد شده، سیف بن عمر تمیمى است که به دروغ سازى و زندقه متهم است.[۷] سیف، این قاعده را از قول ابوعثمان و او هم از قول خالد و عباده آورده است. سیف بن عمر وى را در روایاتش به نام یزید بن اسید الغسانى می خواند که این نام، از نامهاى راویان مخلوق اوست و وجود خارجى نداشته است.[۸]
اما حال راویانى که چنان روایت را آورده اند، هرچه باشد، چندان مهم نیست؛ زیرا این روایت در اصل با حقایق و رویدادهاى مسلم تاریخى تناقض دارد که در ذیل به آنان اشاره می شود.
ابوالفرج اصفهانى در کتاب اغانى می نویسد:
امرؤالقیس به دست عمر اسلام آورد و خلیفه نیز او را در همان مجلس، و پیش از آنکه حتى رکعتى نماز گزارده باشد، ولایت و حکومت داد.[۹]
اصفهانى تفصیل این داستان را از زبان عوف بن خارجه مرى چنین آورده است:
روزى در زمان خلافت عمر بن خطاب نزد او نشسته بودم، در آن حال مردى از در درآمد که موى اندکى در دو طرف سرش به چشم می خورد. آن مرد پاهاى کجى داشت؛ به طوری که انگشتهاى هر دو پاى او روبروى هم، و پاشنه هایش تقریباً در امتداد شانه هایش قرار داشت. او در حالى که مردم نشسته در مجلس را پس و پیش می کرد و از روى سر آنها قدم برمی داشت، خود را به جلو کشید تا اینکه روبروى عمر قرار گرفت و او را به رسم خلافت درود گفت. عمر از او پرسید: کیستی؟ آن مرد جواب داد: من مردى مسیحى هستم و نامم امرؤالقیس بن عدى کلبى است. عمر او را شناخت، پس پرسید: بسیار خوب، چه می خواهی؟ امرؤالقیس پاسخ داد که می خواهم مسلمان شوم. عمر اسلام را بر او عرضه کرد و او هم پذیرفت. سپس عمر فرمان داد تا نیزه اى برایش حاضر کردند. پس پرچمى بر آن بست و به دستش داد و او را بر مسلمانان قضاعه[۱۰] شام حکومت داد.
امرؤالقیس در حالى که پرچم را در دست خود می فشرد، و باد آن را بالاى سرش به اهتزاز درآورده بود، بازگشت و به سوى محل مأموریتش روان گردید.[۱۱]
داستان حکومت یافتن علقمه بن علاثه کلبى بر حوران[۱۲] توسط عمر پس از قضیه ارتدادش نیز با چنان ادعایى آشکارا متناقض است. در اغانى اصفهانى ضمن شرح حال علقمه، آمده است:
علقمه در زمان رسول خدا(ص) اسلام آورد و از مصاحبت حضرتش برخوردار شد. اما در زمان خلافت ابوبکر از اسلام روى بگردانید و مرتد شد. ابوبکر، خالدبن ولید را به دستگیرى او مأمور کرد، ولى علقمه از چنگش بگریخت. می گویند بعدها علقمه عذرخواهان بازگشت و از نو اسلام آورد.[۱۳]
و در اصابه ابن حجر آمده است:
علقمه در زمان خلافت عمر شراب خورد و عمر نیز او را حد زد. علقمه پس از خوردن این حد مرتد شد و رو به دیار روم نهاد. امپراتور روم او را بگرمى پذیرفت، از او پرسید:
تو پسر عموى عامر بن طفیل نیستی؟! علقمه به شخصیتش برخورد و در پاسخ امپراتور گفت: مثل اینکه تو جز به وجود عامر مرا نمی شناسی؟[۱۴]
پس سرخورده و ناراحت از روم به مدینه بازگشت و از نو اسلام آورد.
اما داستان حکومت یافتن او را اصفهانى و ابن حجر هر دو آورده اند. اصفهانی می نویسد:
علقمه ـ که از دوستان خالد بن ولید بود ـ پس از ارتدادش به مدینه بازگشت و شبانگاه دور از چشم دیگران خود را به مسجد رساند و در گوشه اى پنهان شد. ساعتى بعد عمر بن خطاب به مسجد قدم نهاد و علقمه را سلام گفت. خلیفه که با خالد بن ولید شباهتى تمام داشت، در تاریکى شب علقمه را به اشتباه انداخت و چنین پنداشت که این تازه وارد خالد بن ولید است. پس سرصحبت را با او باز کرد و در ضمن آن از وى پرسید: بالاخره تو را از کار برکنار کرد؟! عمر که متوجه اشتباه علقمه شده بود، براى اینکه چیزى دستگیرش بشود، زیرکانه به جاى خالد جواب داد: آری، همین طور است! علقمه با لحنى متأثر گفت: معلوم است، این به سبب رفاقت و حسادتى است که با تو داشته اند! عمر موقع را مناسب دانست و موذیانه از علقمه پرسید: از تو چه کمکى برمی آید تا انتقام بگیرم؟! علقمه شتابزده پاسخ داد: پناه می برم به خدا، عمر بر ما حق فرمانبردارى دارد و ما مجاز نیستیم که علیه او کارى انجام دهیم و به مخالفتش برخیزیم پس از این گفتگو، عمر (یا به گمان علقمه، خالد) از جاى برخاست و از مسجد بیرون رفت.
روز بعد، عمر آماده پذیرایى از مردم گردید. خالد بن ولید نیز به همراه علقمه وارد شد و در کنجى آرام گرفتند. ساعتى گذشت و در فرصتى مناسب، عمر رو به علقمه کرد و پرسید: خوب علقمه آن حرفها را تو با خالد در میان گذاشتی؟! علقمه نگران و ناراحت به یاد حرفهاى دیشبش با خالد افتاد. پس شتابزده از خالد پرسید: ابوسلیمان! تو چیزى به او گفته ای؟ خالد پاسخ داد: واى بر تو، قسم به خدا پیش از اینکه تو او را ببینی، من او را دیدار نکرده ام. و پس از اندکى مکث به سخن خود چنین ادامه داد: نکند تو پیش از من او را دیده و به جاى من گرفته باشی؟! علقمه ـ که کاملاً موضوع را دریافته بود ـ گفت: آری، به خدا همین طور است. آن وقت به طرف عمر برگشت و از خلیفه پرسید: اى امیرالمؤمنین! تو که چیزى بجز خیر و خوبى از من نشنیده ای، این طور نیست؟ عمر گفت: آرى همین طور است. بگو ببینم دوست دارى تا حکومت حوران را به تو بدهم؟ علقمه جواب داد: البته! آن وقت خلیفه فرمان حکومت حوران را به عهده علقمه نهاد. علقمه تا پایان عمر بر آنجا فرمان راند در آنجا هم درگذشت.
ابن حجر در پایان این داستان و پس از عبارت عمر فرمان حکومت حوران را در دست علقمه نهاد، می نویسد که عمر گفت: اگر مرا در پی، هوادارانى واقعى چون تو باشد، از هر چیز دنیا برایم ارزشمندتر خواهد بود.
آنچه در این مورد آوردیم، یکسره حقایق تاریخى بود؛ با وجود این، دانشمندان مذهب خلفا به آنچه روایت کرده اند استناد نموده و از آن ضابطه شناخت اصحاب رسول خدا(ص) را کشف، و به دنبال آن گروه بسیارى از مخلوقات سیف بن عمر متهم به زندقه را در صف اصحاب واقعى رسول خدا(ص) نشانده اند که ما آنها را در کتاب صد و پنجاه صحابی ساختگى شرح داده ایم.
اکنون پس از بررسى آراء دو مذهب در تعریف صحابی، به بحث عدالت اصحاب از دیدگاه دو مذهب می پردازیم و آراء و نظریات ایشان را در این مورد، مورد مطالعه قرار می دهیم.
عدالت اصحاب از دیدگاه دو مذهب
۱ـ عدالت اصحاب از دیدگاه مذهب خلفا
پیروان مذهب خلفا، همه اصحاب رسول خدا(ص) را عادل می دانند و در اخذ احکام و معارف اسلامى به ایشان مراجعه می کنند.
امام جرح و تعدیل، حاظ ابوحاتم رازی،[۱۵] از دانشمندان گرانقدر علم درایه و حدیث در مذهب خلفا، در مقدمه کتابش در مورد عدالت اصحاب پیغمبر خدا(ص) چنین می نویسد:
اصحاب پیامبر خدا(ص) کسانى هستند که شاهد نزول وحى و قرآن بوده، چگونگی تفسیر و تأویل آن را شناخته اند. خداوند ایشان را به همدمى پیامبرش(ص) و یارى او، برپا داشتن دین و نمودن آیینش برگزیده و آنان را براى مصاحبت پیامبرش پسندیده و رهبران ما قرار داده است. آنچه را پیامبر اسلام از جانب خداى تعالى به آنان تبلیغ کرده است (از سنتهایى که نهاده و مقرراتى که وضع فرموده، احکامى که صادر کرده و داوریهایى که نموده، آنچه را روا شمرده و فرمان داده، یا مانع شده و نهى فرموده است) همه و همه را با تمام وجود خود فراگرفته و به خاطر سپرده اند و در دین، فقیه و دانشمند شده اند. آنان به امر خدا و مراد و مقصود از آن، در پرتو دیدارى که با رسول خدا(ص) و نظارتى که بر نحوه تفسیر قرآن و تأویل آن به وسیله حضرتش داشته اند، آگاهى یافته و طرز استفاده و چگونگى برداشت از قرآن را بخوبى و روشنى دریافته اند. خداى عزوجل از اینکه آنان را برکشیده و امتیاز پیشوایى امت را به ایشان ارزانی داشته است، بر آنان منت نهاده، شک و تردید و دروغ و اشتباه و بدگمانى و خودپسندى و عیبجوئى را از ایشان برداشته و عدول امتشان نامیده است که می فرماید: وَ کَذلِکَ جَعَلْناکُمْ اُمَّهً وَسَطاً لِتَکُونُواً شُهَداءَ عَلَى النَّاسِ. یعنى و بدین سان شما را امتى میانه قرار دادیم تا گواهانى بر مردم باشید. (بقره/ ۱۴۳). و رسول خدا(ص) از سوى خداوند، وسطاً را عدلاً تفسیر فرموده است. بنابراین اصحاب پیغمبر، عادلان این امتند و پیشوایان ما به راه راست، و حجت خدا در امر دین، و حاملان قرآن و سنت پیغمبر(ص). خداى تعالى فرمان داده است تا به ایشان تمسک جسته، روش آنان در پیش گرفته شود. و مقرر داشته تا ما ایشان را الگوى خود قرار دهیم و در راه آنها قدم برداریم. آنجا که می فرماید: وَ مَنْ یُشَاقِقِ الَّرسُولَ… وَ یَتَّبِعْ غَیْرَ سَبِیلِ المُؤمِنینَ نُوَلِّهِ ما تَوَلَّی… .[۱۶]
و در احادیث متعددى می بینیم که رسول خدا(ص) مردم را بر آن می دارد که در تبلیغ سخنانش بکوشند و اصحاب خود را مخاطب ساخته، ضمن دعا در حق ایشان می فرماید: نَضَّرَ اللهُ امْرِءاً سَمِعَ مَقالَتِى فَحَفِظَها وَوَعاها، حَتَّی یُبَلِّغُهَا غَیْرَهُ.[۱۷] و طى سخنانى فرموده: فَلیُبَلِّغْ الشَّاهِدُ مِنْکُمُ الغَائبَ.[۱۸] و نیز فرموده است: بَلَّغُوا عَنِّى وَلَوْ آیَه، وَحَدِّثُوا عَنِّى وَ لاَ حَرَج.[۱۹]
پس اصحاب رسول خدا(ص) ـ که خداوند از آنان خشنود باد ـ در همه شهرها و مرزها پراکنده شده، در جنگها و نبردها و پیروزیها شرکت جسته، مقامات حکومتى قضاوت و داورى در دعاوى را برعهده گرفتند. آنها در شهر خویش و یا هر جا که فرود می آمدند و یا اقامت می گزیدند، آنچه را از پیامبر خدا(ص) فراگرفته بودند و به خاطر داشتند، به دیگران رساندند و منتشر ساختند.[۲۰] و آنچه را مردم از ایشان می پرسیدند، با توجه به پاسخى که در حضور ایشان رسول خدا(ص) به آن، و یا نظایر آن داده و در خاطرشان مانده بود، پاسخ می دادند و نظریّه و فتواى خود را بیان می کردند و با نیتى پاک و قصد تقرب به خداى بزرگ خود را آماده ساخته بودند تا واجبات و احکام و سنتهاى رسول خدا(ص) را از حلال و حرام به مردم بیاموزند. اینان چنین بودند تا آنگاه که خداوند عزوجل ایشان را به سوى خود فراخواند که خشنودى خدا و بخشایش و رحمت او بر همه آنان باد.[۲۱]
ابن عبدالبر نیز در مقدمه کتاب استیعاب می نویسد:
عدالتِ همه اصحاب ثابت شده است.
سپس آیات و احادیثى را که بخصوص درباره مؤمنین صحابه وارد شده، و آنچه را از ابوحاتم رازى در پیش نقل کردیم، آورده است.[۲۲]
ابن اثیر نیز در مقدمه کتاب اسد الغابه می نویسد:
سنن، که محور شرح و تفصیل احکام و آشنایى با حلال و حرام و دیگر امور مربوط به دین و آیین ما می باشد، هنگامى قابل قبول است که رجال اساتید و راویان آنها قبلاً شناسایى شده باشند که پیشاپیش و مقدم بر آنها، شناخت اصحاب رسول خدا(ص) قرار دارد و اگر کسى اصحاب پیامبر خدا(ص) را نشناسد، دیگران براى او مجهولتر و ناشناخته تر باقى خواهند ماند. پس شایسته است که اصحاب رسول خدا(ص) از لحاظ نسب و شرح حالشان شناخته شوند و… .
اصحاب رسول خدا(ص) با دیگر راویان حدیث و سنت در همه موارد یکسان و برابرند؛ مگر در جرح و تعدیل و خرده گیرى و ایراد؛ زیرا همه آنها عادلند و راهی براى عیبجوئى و خرده گیرى از ایشان وجود ندارد.[۲۳]
حافظ حدیث، ابن حجر، در فصل سوم از مقدمه کتاب اصابه خود در مورد عدالت اصحاب می نویسد:
اهل سنت بر این امر متفقند که اصحاب رسول خدا(ص) همگى عادلند و کسى با آنان مخالفتى ندارد؛ مگر افرادى بی اهمیت از اهل بدعت… .[۲۴]
از امام اهل حدیث، ابوزرعه، نیز نقل شده است:
اگر دیدى کسى در مقام عیبجویى و خرده گیرى بر یکى از اصحاب رسول خدا(ص) است، بدان که او زندیق است[!][۲۵]
زیرا می دانیم که رسول خدا(ص) و قرآن و آنچه در قرآن آمده، همه حق و درست می باشند، و تمامى آنها را هم همان اصحاب رسول خدا(ص) به ما رسانیده اند. بنابراین کسانى که به عیبجویى اصحاب رسول خدا(ص) می پردازند، درصدد هستند که گواهان ما را بر همه این مدارک و مطالب از اعتبار و اهمیت بیندازند تا در پى آن براحتى بتوانند قرآن و سنت را باطل و بی اعتبار اعلام کنند. در صورتى که زندیقان از هر کسى دیگر سزاوارترند تا پرده شان دریده شود و مورد انتقاد و خرده گیرى قرار بگیرند.[۲۶]
آنچه آوردیم، نظر مذهب خلفا درباره عدالت اصحاب رسول خدا(ص) بود. اینک ببینیم رأى و نظر مذهب اهل بیت درباره عدالت اصحاب از چه قرار است.
عدالت اصحاب از دیدگاه مذهب اهل بیت
مذهب اهل بیت به تبعیت از قرآن کریم معتقد است که در میان اصحاب رسول خدا(ص) مؤمنان پاک نیتى وجود داشته اند که خداوند در قرآن کریم به ستایش ایشان پرداخته و از آنها به نیکى یاد کرده است. مثلاً در مورد بیعت شجره می فرماید:
لَقَدْ رَضِیَ اللهُ عَنِ المُؤْمِنِینَ اِذْ یُبایِعُونَکَ تَحْتَ الشَّجَرَهِ فَعَلِمَ ما فِى قُلُوبِهِمْ فَاَنْزَلَ السَّکِینَهَ عَلَیْهِمْ وَ اَثَابَهُمْ فَتْحَاً قَرِیبَاً.[۲۷] (فتح /۱۸).
که خداوند ستایش خود را ویژه مؤمنینى از صحابه قرار داده که در بیعت شجره شکرت کردند[۲۸] و شامل حال منافقین ایشان، امثال عبدالله بن اُبیّ و اوس بن که در آنجا حضور داشته اند، نمی شود.
همچنین به پیروى از قرآن، منافقینى را هم در میان همان اصحاب باور دارند خداى متعال در آیات متعددى به بدگویى و مذمتشان پرداخته و از جمله فرموده است:
وَ مِمَّنْ حَوْلَکُمْ مِنَ الأَعْرَابِ مُنافِقُونَ وَ مِنْ اَهْلِ المَدِینَهِ مَرَدُواْ عَلَى النِّفَاقِ لاَ تَعْلَمُهُمْ نَحْنُ نَعْلَمُهَمْ سَنَعَذِّبُهُمْ مَرَّتَیْنِ ثُمَّ یُرَدُّوْنَ اِلَى عَذَابٍ عَظِیمٍ.[۲۹] (توبه / ۱۰۱).
در میان آنها اشخاصى بوده اند که خدا از تهمت زدنشان به حرم پیغمبر(ص) پرده برداشته، آنگاه که حرم شریف رسول خدا(ص) را به انحرافى اخلاقى متهم کرده بودند ـ که از چنان سخنى به خدا پناه می بریم.[۳۰] و نیز در میانشان کسانى بوده اند که خداوند از راز درونیشان خبر داده و فرموده است:
وَ اِذَا رَاَوْا تِجارَهً اَوْ لَهْوَاً انْفَضُّوا اِلَیْها وَ تَرَکُوکَ قائِمَاً.[۳۱] (جمعه/ ۱۱).
این واقعه در هنگامى اتفاق افتاد که رسول خدا(ص) در مسجد ایستاده و به خواندن خطبه روز جمعه مشغول بود.
و هم در میان ایشان کسانى بوده اند که در گردنه هرشى و هنگام بازگشت آن حضرت از غزوه تبوک،[۳۲] یا بنا به قولى حجهالوداع،[۳۳] قصد جان شریفش را کردند و به قتلش قیام نمودند.
گذشته از همه اینها، تشرف به همصحبتى با رسول خدا(ص)، در مقام ، از همسری با آن حضرت که بالاتر نیست. زیرا همسرى با حضرتش در این سطح از مصاحبت و صحابی بودن قرار دارد که خداوند خطاب به ایشان می فرماید: یَا نِسَاءَ مَنْ یَاْتِ مِنْکُنَّ بِفَاحِشَهٍ مُبَیِّنَهٍ یُضَاعَفْ لَهَا الْعَذَابُ ضِعْفَیْنِ ذَلِکَ عَلَى اللهِ یَسِیراً * وَ مَن یَقْنُتْ مِنْکُنَّ لِلهِ وَ رَسُولِهِ وَ تَعْمَلْ صَالِحَاً نُؤْتِهَا مَرَّتَیْنِ وَ اَعْتَدْنَا لَهَا رِزْقَاً کَرِیمَاً * یَا نِسَاءَ النَّبِیِّ لَسْتُنَّ کَاَحَدٍ مِنَ النِّسَاءِ. (احزاب/ ۳۰ـ۳۲). یعنى ای زنان پیغمبر! هر کدام از شما اگر کار ناشایسته اى را مرتکب شود، دو برابر عذاب و تنبیه بیند و این بر خدا سهل و آسان است. و هر یک از شما که فرمانبردار خدا و پیامبرش باشد و کار شایسته کند پاداشش را دو برابر آن خواهیم داد و برایش در بهشت بهره بسیار خوب فراهم خواهیم ساخت. این زنان پیغمبر! شما چونن دیگر زنان نیستید.
و خطاب به دو تن از ایشان می فرماید: اِن تَتُوبَا اِلَى اللهِ فَقَدْ صَغَت قُلُوبُکُمَا وَ اِن عَلَیْهِ فَاِنَّ اللهِ هُوَ مَوْلاَهُ وَ جَبْرِیلُ وَ صَالِحُ الْمُؤمِنینَ وَ المَلاَئِکَهُ بَعْدَ ذَلِکَ ظَهِیرٌ.
اگر شما دو زن به درگاه خدا توبه کنید، رواست. چه، دلهاى شما [برخلاف دلهای پیغمبر] میل کرده است. و چنانچه بر آزار او همداستان شوید، همانا خداوند نگهبان و جبرئیل و صالح مؤمنان [علی(ع)] و فرشتگان، یاور و پشتیبان او خواهند بود. تا آنجا که می فرماید: ضَرَبَ اللهُ مَثَلاً لِلَّذِینَ کَفَرُوا امْرَاَهَ نُوحٍ وَ امْرَاَهَ لُوْطٍ تَحْتَ عَبْدَیْنِ مِن عِبَادِنَا صَالِحَیْنِ فَخَانَتَاهُمَا فَلَمْ یُغْنِیَا عَنْهُمَا مِنَ اللهِ شَیْئَاً وَ قِیْلَ النَّارَ مَعَ الدَّاخِلِینَ * وَ ضَرَبَ اللهُ مَثَلاً لِلَّذِینَ ءَامَنُوا امْرَاَهَ فِرْعَوْنَ اِذْ قَالَتْ رَبِّ اِنى عِنْدَکَ بَیْتَاً فِى الْجَنَّهِ… * وَ مَرْیَمَ ابْنَهَ عِمْرَانَ الَّتِی… یعنى خداوند براى کسانى ورزیده اند زن نوح و زن لوط را مثل آورده است که آن دو زن در خانه دو تن از و بندگان صالح و نیکوکار ما بودند که به ایشان خیانت کردند [و همسر پیغمبر بودن] آن دو را از عذاب الهی مانع نگردید و [در روز قیامت] به آن دو گفته می شود که با دیگر دوزخیان به جهنم درآیید. و خداوند براى مؤمنان، همسر فرعون را مثل زده که گفت خدایا نزد خودت در بهشت برایم خانه اى بنا کن… و نیز مریم دختر عمران را که… (تحریم / ۱۰ـ۱۲).
پیامبر خدا(ص) در روز قیامت در مورد عده اى از همین اصحاب می فرماید:
وَ اِنَّهُ یُجاءُ بِرِجالٍ مِنْ اُمَّتى فیوْخذ بِهِم ذاتَ الشِّمالِ، فَاْقُولُ: یَا رَبِّ أصحابی، فیُقالُ: اِنَّکَ لاَتَدْرِى مَا اَحْدَثُوا بَعْدَکَ. فَاَقُولُ کَمَا قَالَ الْعَبْدُ الصَّالِحُ: وَ کُنْتُ عَلَیهِمِ شَهِیداً مَا دمتُ فیهم فَلَمَّا تَوفّتنى کُنتَ اَنتَ الرّقیبَ عَلَیْهِم. [مائده / ۱۱۷]. فَیُقالُ إنّ هؤلاء لَمْ یزالوا مرتدّین عَلى أعقابِهِم مُنْذُ فارَقْتَهُم. یعنى در روز قیامت، گروهى از سرشناسان امتم را بیاورند و ایشان را در کنار سیه نامه ها جاى دهند. من می گویم: خداوندا اصحاب من! که پاسخ می شنوم: تو نمی دانى که اینان پس از تو چه ها کرده اند! آن وقت من هم همان سخن آن عبد صالح را تکرار کرده و می گویم: من تا در میان ایشان بودم، شاهد و ناظرشان بودم. و چون مرا از میان ایشان بردی، تو خود بر آنان ناظر و گواه بودی. پس به من گفته می شود: اینان، از همان هنگام که تو از ایشان جدا شدی، مرتد شدند و به دوران گذشته خود بازگشتند.[۳۴]
و در روایتى دیگر آمده است:
در کنار حوض کوثر، گروهى از اصحابم را بر من وارد کنند، وقتى همه آنها را بازشناختم، ایشان را از من جدا کرده و دور نمایند و من در آن حال می گویم: خداوندا! اصحابم! که خطاب می آید: تو نمی دانى که اینها پس از تو چه ها کردند![۳۵]
و در صحیح مسلم نیز آمده است که رسول خدا(ص) فرموده است:
در کنار حوض کوثر گروهى از مردان که یار و همدم من بودند، بر من وارد نمایند و آن هنگام که یکایک ایشان را بازشناختم، آنها را از من جدا کرده و دور نمایند. من با اصرار می گیم: بارخدایا اصحاب من! که گفته می شود: تو نمی دانى که اینها بعد از تو چه ها کردند![۳۶]
قاعده شناخت مؤمن از منافق
از آنجا که در میان اصحاب رسول خدا(ص) منافقانى وجود داشته اند که بجز خدا، کسى دیگر آنها را نمی شناخته است، به موجب روایتى که از امیرالمؤمنین علی(ع)[۳۷] و ام سلمه[۳۸] و عبدالله بن عباس[۳۹] و ابوذر غفاری[۴۰] و انس بن مالک[۴۱] و عمران بن حصین[۴۲] نقل شده است، رسول خدا(ص) قاعده شناخت مؤمن را از منافق، على اعلام داشته و فرموده است: على را دوست نمی دارد مگر مؤمن، دشمن نمی شمارد مگر منافق.
این حدیث در زمان پیغمبر خدا(ص) شایع و زبانزد میان همه مردم بود.
غفارى می گوید:
مَا کُنَّا نَعْرِفُ المنافقینَ اِلاَّ بتکذیبهم الله و رسوله و التخلّف عن الصّلوات و البغض لعلیّ بن أبى طالب. یعنى ما منافقان را جز از راه تکذیبشان به خدا و پیغمبر، و روى گرداندنشان از نماز، و دشمنیشان با على نمی شناختیم.[۴۳]
ابوسعید خدری[۴۴] نیز گفته است:
ما گروه انصار، منافقان را از راه دشمنى آنها با على بن ابی طالب می شناختیم.
عبدالله بن عباس هم گفته است:
ما در زمان پیغمبر خدا(ص) منافقان را بر اساس دشمنیشان با على بن ابی طالب می شناختیم.[۴۵]
جابر بن عبدالله انصاری[۴۶] نیز گفته است:
ما منافقان را جز از راه دشمنى آنها با على بن ابى طالب نمی شناختیم.
اینک با توجه به همه اینها و اینکه رسول خدا(ص) درباره امیرالمؤمنین علی(ع) فرموده است: اللَّهُمَّ وَالِ مَن وَالاهُ وَعادِ مَن عَادَاهُ،[۴۷] پیروان مذهب اهل بیت دوستدار على نبوده و دشمن آن حضرت بوده است. و یا به عبارت دیگر، نکند آن صحابى از منافقانى باشد که بجز خدا کسى دگر آنها را نمی شناسد.
پی نوشت ها:
۱ . اصابه، ج ۱، ص ۱۰٫ شهید ثانى نیز همین سخن را از پیروان مذهب خلفا گرفته است که در کتاب درایه خود در تعریف صحابى می نویسد: الصحابى من لقى النبی(ص) مؤمناً به و مات على الاسلام!
۲ . اصابه، ج ۱، ص ۱۰ و ۱۳٫
۳ . ر.ک: مفردات راغب و لسان العرب، واژه صحب.
۴ .الاصابه، ج ۱، ص ۱۳٫
۵ . تاریخ طبری، ج ۱، ص ۲۱۵۱٫
۶ . تاریخ طبری، ج۱ ، ص ۲۴۵۷ـ۲۴۵۸٫
۷ . در شرح حال سیف بن عمر تمیمی، ر.ک: عبدالله بن سبا، ج ۱٫
۸ . ر.ک: عبدالله بن سبا، ج ۱، ص ۱۱۷٫ مؤلف در کتاب رواه مختلقون (چاپ نشده) نیز به این مسأله پرداخته است.
۹ . اغانی، ج ۱۴، ص ۱۵۸٫
۱۰ . قضاعه، مجموعه قبایل بزرگى است شامل حیدان، بهراء، بلی، جهینه و غیره که ابن حزم در کتاب انساب خود، ص ۴۴۰ـ۴۶۰، به شرح آنها پرداخته است. مرکز قضاعه نخست در شحر و بعد در نجران و سپس در شام بوده است. محل سکونت افراد این قبایل سرزمینى بسیار وسیع و پهناور بین شام و حجاز تا عراق بوده است. ر.ک: معجم قبائل العرب، واژه قضاعه، ج ۳، ص ۹۵۷٫
۱۱ . الاغانی، ج ۱۴، ص ۱۵۷٫ ابن حزم آن را به طور فشرده در جمهره، ص ۲۸۴، آورده است.
۱۲ . حوران منطقه اى است وسیع از استان دمشق، که قراء و قصبات و مزارع فراوانى دارد. معجم البلدان، ج ۲، ص ۳۵۸٫
۱۳ . الاغانی، ج ۱۵، ص ۵۶٫
۱۴ . الاصابه، ج ۲، ص ۴۹۶ـ۴۸۹٫ گفتنى است بین علقمه و پسر عمویش عامر مسأله اى پیش آمد و سخنانى دور از عفت کلام رد و بدل شد که ما از ترجمه آن شرم داریم ولى وقایعنگاران، از جمله اصفهانى در اغانی، ج ۱۵، ص ۵۰ـ۵۵، و ابن حزم در جمهره، ص ۲۸۴، آن را آورده اند. طالبان به آن مدارک مراجعه کنند. رنجیدن علقمه از امپراتور روم هم به سبب اشاره او به ماجران میان علقمه و عامر وبده است. مترجم.
۱۵ . ابو محمد عبدالرحمن بن ابى حاتم رازى (م ۳۲۷ ق)، کتاب معروفش، تقدمه المعرفه لکتاب الجرح و التعدیل است و در سال ۱۳۷۱ قمرى در حیدر آباد دکن به چاپ رسیده است.
۱۶ . و هر کس که رسول خدا را به رنج افکند و بجز راه مؤمنان را در پیش بگیرد، ما او را در این مسیر به خودش وا می گذاریم. گفتنى است که پیروان مذهب اهل بیت معتقدند که مقصود از مؤمنین در آیه فوق، مؤمنین صحابه می باشند؛ همان طور که در آیه نیز به آن تصریح شده است، نه هر کس دیگر. توضیح آن بعداً خواهد آمد.
۱۷ . خداوند سرزنده نگه دارد آن کس را که سخنانم را بشنود و به خاطر بسپارد تا به دیگران برساند.
۱۸ . شما که حاضر هستید این سخنان را به دیگران که غائبند برسانید.
۱۹ . از قول من، حتى یک آیه از قرآن هم که شده، به دیگران برسانید و هیچ پروایى نداشته باشید.
۲۰ . سپس خواهیم گفت که مذهب خلفا با تمام قوا از انتشار احادیث رسول خدا(ص)، بویژه در نوشتن آن تا اواخر سده اول هجری، جلوگیرى کرده است.
۲۱ . ح و تعدیل، ص ۷ـ۹٫
۲۲ . عمر یوسف بن عبدالله، از نوادگان محمد بن عبدالبر النمرى القرطبی المالکى (۳۶۸ـ۴۶۰ ق) است و کتاب معروف وى الاستیعاب فى أسماء الأصحاب است.
۲۳ . اسدالغابه فى معرفه الصحابه، ج ۱، ص ۳٫
۲۴ . الاصابه فى تمییز الصحابه، ج ۱، ص ۱۷ـ۲۲٫
۲۵ . کاش می دانستیم امام و فقیه مشهور، ابوزرعه، درباره منافقینى که جزء اصحاب رسول خدا(ص) بوده اند چه نظرى داشته است؟!
۲۶ . اصابه ابن حجر، ج ۱، ص ۱۸٫ ابن حجر در معرفى ابوزرعه می نویسد: امام حافظ و ثقه مشهور از طبقه یازدهم راویان حدیث است که در سال دویست و شصت و چهار هجرى درگذشته و اصحاب صحاح، جون مسلم، ترمذی، نسائى و ابن ماجه، از او روایت کرده اند. به شرح حال ابوزرعه در تقریب التهذیب، ج ۲، ص ۵۳۶، شماره ۱۴۷۹ مراجعه کنید.
۲۷ . بی گمان خداوند از مؤمنینى که در پاى درخت با تو بیعت کرده اند راضى و خشنود گردید و از راز درونشان باخبر شد و بر آنها آرامش فرود آورد و پیروزى نزدیکی به ایشان مرحمت فرمود.
۲۸ . داستانى بیعت شجره، در مغازى واقدی، ص ۶۰۴ و خطط مقریزی، ص ۲۹۱ آمده است.
۲۹ . و از بادیه نشینان دور و برتان، منافقین و دو رویانى وجود دارند و از اهالى مدینه نیز کسانى کار کشته و بس ماهر در دو رویى و نفقاق می باشند که شما ایشان را نمی شناسید و فقط ما آنها را می شناسیم. آنان را دو بار عذاب خواهیم کرد، سپس به عذابى دردناک مبتلایشان خواهیم ساخت.
۳۰ . اشاره به داستان افک، آیات ۱۱ـ۱۷ سوره نور که درباره اعلام پاکدامنی عایشه، بنا به روایت ایشان، یا پاکى ماریه، بنا به گفته دیگران، نازل شده است.
۳۱ . و چون داد و ستد و سرگرمی اى می بینند به سویش روى آرند و تو را ایستاده ترک کنند.
۳۲ . مسند احمد بن حنبل، ج ۵، ص ۳۹۰ و ۴۵۳؛ صحیح مسلم، ج ۸، ص ۱۲۲ـ۱۲۳، باب صفات المنافقین؛ مجمع الزوائد، ج ۱، ص ۱۱۰ و ج ۶، ص ۱۹۵؛ مغازى واقدی، ج ۳، ص ۱۰۴۲؛ امتاع مقریزی، ص ۴۷۷؛ الدر المنثور سیوطی، ج ۳، ص ۲۵۸ـ۲۵۹، در تفسیر آیه وَ هَمُّوا بِمَا لَمْ یَنَالُوا (توبه / ۴۷).
۳۳ . پیروان مذهب اهل بیت این توطئه را به سبب مراسم غدیرخم در جحفه، و در بازگشت آن حضرت از حجهالوداع می دانند. ر.ک: بحارالانوار، ج ۲۸، ص ۹۷٫
۳۴ . صحیح بخاری، در تفسیر سوره مائده ، باب وَ کُنْتُ عَلَیْهِم شَهِیدَاً مَا دُمْتُ فِیْهِم فَلَمَّا تَوَفَّنْتَنِی… و کتاب الانبیاء، باب وَاتَّخَذَ اللهُ اِبْرَاهیِمَ خَلِیلاً؛ صحیح ترمذی، ابواب صفه القیامه، باب ما جاء فى شأن الحشر و تفسیر سوره طه.
۳۵ . صحیح بخاری، کتاب الرقاق، باب فى الحوض، ج ۴، ص ۹۵ و کتاب الفتن، باب ما جاء فى قول الله تعالی: وَ اَتَّقُواْ فِتْنَهً لاَ تُصِیْبَنَّ الَّذِینَ…؛ سنن ابن ماجه، کتاب مناسک، باب الخطبه یوم النحر، ح ۵۸۳۰؛ مسند احمد، ج ۱، ص ۴۵۳ و ج ۳، ص ۲۸و ج ۵، ص ۴۸٫
۳۶ . صحیح مسلم، کتاب الفضائل، باب اثبات حوض نبینا، ج ۴، ص ۱۸۰۰، ح ۴۰٫
۳۷ . امیرالمؤمنین علی(ع)، به موجب روایت حاکم در مستدرک، ج ۳، ص ۴۸۳، و مالکى در فصول المهمه و ابن مغازلى شافعى در المناقب، ج ۳، ص ۷، و شبلنجى در نورالابصار، ص ۶۹، در روز سیزدهم رجب سال سی ام عام الفیل و درون کعبه چشم به جهان گشود. مهاجران و انصار در سال ۳۵ هجرى با او به خلافت بیعت کردند، و به سبب ضربتی که این ملجم مرادى در شب نوزدهم ماه رمضان سال چهلم در محراب عبادت در مسجد کوفه بر فرقش فرود آورد، در بیست و یکم همان ماه به سراى باقى شتافت. اصحاب صحاح ۵۳۶ حدیث از او روایت کرده اند. شرح حالش در استیعاب، اسد الغابه، اصابه، و جوامع السیره، ج ۵، ص ۲۷۶، آمده است. روایت آن حضرت در مورد شناسایى منافقان در منابع ذیل آمده است: صحیح مسلم، ج ۱، ص ۶۱، باب الدلیل على أن حب الانصار و على من الایمان و بغضهم من علامات النفاق؛ صحیح ترمذی، ج ۱۲، ص ۱۷۷، باب مناقب علی؛ سنن ابن ماجه؛ مقدمه باب حادى عشر؛ سنن نسائی، ج ۲، ص ۲۷۱، باب علامه المؤمن و باب علامه المنافق از کتاب الایمان و شرائعه؛ خصائص نسائی، ص ۳۸؛ مسند احمد، ج ۱ ص ۸۴ و ۹۵ و ۱۲۸؛ تاریخ بغداد، ج ۲، ص ۲۵۵ و ج ۸، ص ۴۱۷ و ج ۱۶، ص ۴۲۶؛ حلیهالاولیاء ابونعیم، ج ۴، ص ۱۸۵ (که گفته است حدیثى است صحیح و متفقٌ علیه)؛ تاریخ الاسلام ذهبی، ج ۲، ص ۱۹۸؛ تاریخ ابن کثیر، ج ۷، ص ۳۵۴؛ استیعاب، ج ۲، ص ۴۶۱؛ اسدالغابه، ج ۴، ص ۲۹۲؛ کنزالعمال، ج ۱۵، ص ۱۰۵؛ ریاض النضره، ج ۲، ص ۲۸۴؛ المناقب ابن المغازلی، ص ۱۹۰، ح ۲۵۵٫
۳۸ . ام سلمه، هند دختر ابى امیه بن مغیره قرشى مخزومی، پیش از ازدواج با پیغمبر همسر ابوسلمه بن عبدالاسد مخزومى بود که هر دو از مسلمانان صدر اسلام بودند و به حبشه و سپس به مدینه مهاجرت کردند. ابوسلمه چون در جنگ احد مجروح و در سال سوم از هجرت درگذشت، رسول خدا(ص) ام سلمه را که زنى پرفرزند بود تحت سرپرستى خود درآورد. ام سلمه پس از شهادت امام حسین(ع) به سال ۶۱ هجرى درگذشت. اصحاب صحاح ۳۷۸ حدیث از او روایت کرده اند. شرح حال ام سلمه و ابوسلمه در اسدالغالبه و جوامع السیره، ص ۲۷۶، و تقریب التهذیب، ج ۲، ص ۶۱۷، آمده است. حدیث ام سلمه درباره منافقین در منابغ ذیل آمده است: سنن ترمذی، ج ۱۳، ص ۱۶۸؛ مسند احمد بن حنبل، ج ۶، ص ۲۹۲؛ استیعاب، ج ۲، ص ۴۶۰؛ تاریخ ابن کثیر، ج ۷، ص ۳۵۴؛ کنزالعمال، چاپ اول، ج ۶، ص ۲۹۲٫
۳۹ . عبدالله بن عباس، نواده عبدالمطلب و پسر عموى پیغمبر(ص) و على است. او سه ساله بود که هجرت پیش آمد و در سال ۶۸ هجرى در طائف درگذشت. اصحاب صحاح ۱۶۶۰ حدیث از او روایت کرده اند. شرح حالش در اسد الغالبه و اصابه و جوامع السیره، ص ۲۷۶، آمده است.
۴۰ . ابوذر غفاری، جندب یا برید، فرزند جناده یا عبدالله و یا السکن است. ابوذر از پیشگامان در پذیرش اسلام و از آخرین مهاجران است. او در جنگهاى بعد از بدر شرکت کرد. و در هنگام تبعید در ربذه به دستور عثمان خلیفه در سال ۳۲ چشم از جهان پوشید. اصحاب صحاح ۲۸۱ حدیث از او روایت کرده اند. شرح حالش در التقریب، ج ۲، ص ۴۲۰، و جوامع السیره، ص ۲۷۷، و جلد دوم کتاب عبدالله بن سبا آمده است.
۴۱ . انس بن مالک، انصارى خزرجی. خودش گفته است که مدت ده سال رسول خدا(ص) را خدمت کرده است. انس بر اثر نفرین امیرالمؤمنین علی(ع) در کتمان شهادتش در مورد داستان غدیر خم، به پیسى مبتلا گردید که عمامه او، آن را نمی پوشاند. این مطلب در کتاب اعلاق ، ص ۱۲۲، آمده و تفصیل آن را ابن ابى الحدید در شرح نهج البلاغه، ج ۴، ص ۳۸۸، آورده است. انس در بصره و بعد از سال ۹۰ هجرى درگذشت. اصحاب صحاح ۲۲۸۶ حدیث از او روایت کرده اند. شرح حالش در اسدالغابه، التقریب و جوامع السیره، ص ۲۷۶، و روایتش درباره منافقان در کنزالعمال، ج ۷، ص ۱۴۰، آمده است.
۴۲ . مجید، عمران بن حصین خزاعى کعبی، در فتح خیبر اسلام آورد و از مصاحبت رسول خدا(ص) برخوردار شد. عمران بن حصین در کوفه بر مسند داورى و قضا نشست و ر سال ۵۲ در بصره درگذشت. اصحاب صحاح ۱۸۰ حدیث از او روایت کرده اند. روایتش درباره منافقان در کنزالعمال، ج ۷، ص ۱۴۰، و شرح حالش در التقریب، ج ۲، ص ۷۲، و جوامع بسیره، ص ۲۷۷، آمده است.
۴۳ . تدرک الصحیحین، ج ۳، ص ۱۲۹؛ کنزالعمال، ج ۱۵، ص ۹۱٫
۴۴ . ابوسعید خدری، سعد بن مالک بن سنان خزرجی، جنگ خندق و جنگهاى بعد از آن را درک کرد و در مدینه به سال ۶۳ یا ۶۵ و یا ۷۶ درگذشت. اصحاب صحاح ۱۱۷۰ حدیث از او روایت کرده اند. شرح حالش در اسدالغالبه، ج ۲، ص ۲۸۹، و التقریب، ج ۱، ص ۲۸۹، و جوامع السیره، ص ۲۷۶، و حدیثش درباره منافقان در صحیح ترمذی، ج ۱۳، ص ۱۶۷، و حلیه نعیم، ج ۶، ص ۲۸۴، آمده است.
۴۵ . در تاریخ بغداد، ج ۲، ص ۱۵۳، آمده است که ابن عباس در نزد ابن مسعود آیه یُعْجِبُ الزُّرَّاع لِیَغِیظَ بِهِم الکُفَّارَ را خواند و گفت این على بن ابى طالب است.
۴۶ . جابربن عبدالله بن عمرو انصارى سلمی، پدر و پسر هر دو صحابى بودند. جابر به همراه پدرش بیعت عقبه را درک کرد و در ۱۷ جنگ در رکاب پیغمبر شرکت کرد. او در صفین در کنار علی(ع) حضور داشت و پس از سال ۷۰ هجرى در مدینه درگذشت. اصحاب صحاح ۱۵۴۰ حدیث از او روایت کرده اند. شرح حالش در اسدالغبه، ج ۱، ص ۲۵۶ـ۲۵۷، و التقریب، ج ۱، ص ۱۲۲، و جوامع السیره، ص ۲۸۴، و تاریخ ذهبی، ج ۲، ص ۱۹۸، آمده که چنین است: ما منافقان این امت را جز به …، و در مجمع الزوائد، ج ۹، ص ۱۳۳، نیز آمده که با این عبارت شروع می شود: ما گروه انصار، منافقمان را جز از راه… .
۴۷ . صحیح ترمذی، ج ۱۳، ص ۱۶۵، باب مناقب علی؛ سنن ابن ماجه، باب فضل علی، ح ۱۱۶؛ خصائص نسائی، ص ۴ و ۳۰؛ مسند احمد بن حنبل، ج ۱، ص ۸۴ و ۸۸ و ۱۱۸ و ۱۱۹ و ۱۵۲ و ۳۳۰ و ج ۴، ص ۲۸۱ و ۳۶۸ و ۳۷۰ و ۳۷۲ و ج ۵، ص ۳۰۷ و ۳۴۷ و ۳۵۰ و ۳۵۸ و ۳۶۱ و ۳۶۶ و ۴۱۹ و ۵۶۸؛ مستدرک السحیحین، ج ۲، ص ۱۲۹ و ج ۳، ص ۹؛ ریاض النضره، ج ۲، ص ۲۲۲ـ۲۲۵؛ تاریخ بغداد، ج ۷، ص ۳۷۷ و ج ۸، ص ۲۹۰ و ج ۱۲، ص ۳۴۳ و مصادر بسیار دیگر.