- اسلام
- قرآن
- پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)
- شیعه
- خانواده
- ادیان و مذاهب
- پرسش ها و پاسخ ها
- کتابشناسی
- کتابخانه
- چندرسانه ای
- زمان مطالعه : 12 دقیقه
- توسط : حمید الله رفیعی
- 0 نظر
شبهه
در این اواخر از سوی ملی گرایان ایرانی شبههای مطرح شده که اسلام هر جایی رفته، با شمشیر و زور رفته و ایرانیان به زور شمشیر مسلمان شده و کتاب های کتابخانه های ایران توسط مسلمانان به آتش کشیده شده است.
پاسخ شبهه
سوال و شبه هی فوق از جنبه های گوناگون دینی، فلسفی، انسان شناسی، تاریخی و… قابل بررسی و پاسخگوئی است اما چون در سوال فوق، جنبه تاریخی مساله مورد پرسش قرار گرفته است ما به همین بعد قضیه می پردازیم.
نخست باید عرض کنیم دین اسلام و امور وابسته به آن از دو سنخ حقایق تشکیل شده است. یکسری آموزه های بنیادین که به منزله اصول و زیر بنای فکری و عقیدتی دین به حساب می آید مانند اعتقاد به توحید، نبوت و دنیای پس از مرگ و… سنخ دوم آموزه های عملی و فروعات فقهی دین است که به منزله رو بنای سیستم دین محسوب می شود. گسترش و رسوخ هر دینی در ابعاد مختلف اجتماعی فرهنگی و جغرافیای، نخست با اصول فکری و اعتقادی و ایمانی آن انجام می پذیرد. یعنی هر دینی در روند گسترش و توسعه جغرافیای خود نخست با عناصر و آموزه های ایمانی و اعتقادی خود پا می گذارد و سپس آموزه های فرعی و عملی آن نمود می یابد. رسوخ و گسترش اصول فکری و اعتقادی دین که با جان و روان انسان ها سر وکار دارد از حیث واقعیت های انسان شناسی قابل اجبار و تحمیل نیست بلکه حتما باید آزادانه و داو طلبان انجام شود. همان حقیقتی که آیه شریفه (لا اکراه فی الدین…[۱]) در صدد تببین آن است. زیرا به زور و اجبار هر گز نمی توان فردی یا جمعی را نسبت به یک امر ی مؤمن و معتقد ساخت.
اما جنبه تاریخی مساله:
اما از حیث تاریخی نیز جای تردید نیست که توسعه و گسترش دین اسلام در ابعاد مختلف فرهنگی، اجتماعی و جغرافیای، مرهون آموزه های بلند، خرد پسند و انسانی آن است نه در اثر قهر و فشار. تاریخ فتوحات اسلامی که از زمان شخص رسول اکرم با فتح مکه آغاز شد به خوبی این حقیقت را گواهی می دهد. پیشرفت پر سرعت آئین اسلام در ایران نیز معلول عوامل دینی، فرهنگی و اجتماعی بوده است که بطور کلی می توان دو عامل را نام برد:
الف: عامل اول جذابیت آموزه های بلند، نورانی و خرد پسند اسلام است که موجب جذب و شیفتگی اقوام و ملل دیگر می شد. آموزه های دین اسلام چه در حوزه اعتقادات و چه در فروعات عملی و مسائل اجتماعی دارای جذبه و امتیازات فراوان است. این آموزه ها از حیث محتوا از مزیت های چون سازگارى با فطرت آدمى، سادگى و آسانى احکام و دستورات آن، توجه به واقعیت هاى وضرورتهاتی اجتماعی ، واز حیث روش تبلیغ، مبتنی بر روش دعوت با حکمت و جدال احسن و آغاز دعوت با طرح مسائل اعتقادى و پس از آن، طرح مسائل عملى، برخوردار بوده اند. که این خود موجب رسوخ سریع در دل ها وتسخیر شتاب آور جان ها می شد.[۲]
ب: عامل دوم نارضایتی مردم ایران از وضع موجود سیاسی و اجتماعی آن زمان ایران و شکافی بود که در اثر ظلم و استبداد طبقه حاکم، بین حاکمیت و بدنه جامعه ایرانی ایجاد شده بود. استاد مطهری در این رابطه می گوید: حقیقت این است که مهم ترین عامل شکست حکومت ساسانى را باید ناراضى بودن ایرانیان از وضع دولت و آیین و رسوم اجحاف آمیز آن زمان دانست. این نکته از نظر مورخین شرقى و غربى مسلّم است که رژیم حکومت و اوضاع اجتماعى و دینى آن روز به قدرى فاسد و خراب بود که تقریباً همه مردم از آن ناراضى بودند. جامعه آن روز ایران یک جامعه طبقاتى عجیبى بود با همه عوارض و آثارى که در این گونه جوامع هست – تا آنجا که حتى آتشکده هاى طبقات مختلف با هم فرق داشت. فرض کنید که میان ما مساجد اغنیا از مساجد فقرا جدا باشد؛ چه روحى در مردم بیدار مى شود؟! – جامعه ایرانی دارای طبقات بسته بود، هیچ کس حق نداشت از طبقه اى وارد طبقه دیگر بشود، کیش و قانون آن روز هرگز اجازه نمى داد که یک بچه کفشدوز و یا کارگر بتواند باسواد بشود؛ تعلیم و تعلم تنها در انحصار اعیان زادگان و موبدزادگان بود.[۳]
یکی از نویسندگان معروف بر خلاف بعضی که روح «ناسیونالیستی» شدید آنها را از اعتراف به حقیقت باز می دارد در مورد علت گرایش ایران آنروز به اسلام می گوید: توده های مردم نه تنها در خود در برابر جاذبه جهان بینی و ایدئولوژی ضد طبقاتی اسلام مقاومتی احساس نمی کردند بلکه درست در آرمان آن، همان چیزی را می یافتند که قرن ها به بهای آه و اشک و خون، خریدار و جان نثار و مشتاق آن بودند و عطش آن را قرنها در خود احساس می کردند.[۴]
آری در کنار این دو عامل اسلام جهاد با شمشیر را هم دارد اما شمشیر اسلام در برابر حکومت ها و حاکمان جور و ستمگری بوده اند که به عنوان مانع از گسترش اسلام و جلو گیری ازدست یابی توده مردم به آموزه های نورانی آن عمل می کرده اند. نه اقشار مستضعف و محروم مردم که همواره به دنبال عدالت، مساوات، برابری و برادری موجود در اسلام هستند.
آنان که می گوید گسترش اسلام در سرزمین ایران با قهر و اجبار ودر سایه شمشیر، بوده و از کتاب سوزی ها و ویران گری های عرب سخن می گوید علاوه بر عدم آگاهی نسبت به تاریخ اسلام و فتوحات آن، به ایرانیان و اسلام آوردن آنان در واقع توهین می کنند.
به قول استاد مطهری: از همه عجیب تر این است که عدهاى به نام حمایت از ملیت ایرانى و نژاد ایرانى بزرگترین توهینها را به ملت ایران مى کنند. گاهى مى گویند: «ملت ایران با کمال جدیت مىخواست از حکومت و رژیم و آیین خودش دفاع کند ولى با آن همه شوکت و قدرت و جمعیت صد و چهل میلیونى و وسعت سرزمین، در مقابل یک عده پنجاه شصت هزار نفرى عرب شکست خورد». اگر راست است، پس چه ننگ بزرگى. گاهى مى گویند: «ایرانیان از ترس، کیش و عقیده و ایمان خویش را عوض کردند». واقعاً اگر چنین باشد، ایرانیان از پستترین ملل جهانند. ملتى که نتواند عقیده قلبى خود را در مقابل یک قوم فاتح حفظ کند، شایسته نام انسانیت نیست.[۵]
این سخنان توسط افرادی بیان می شود که با حس ملی گرائی و ناسیونالیستی چشم خود را بر روی واقعیت ها بسته اند و روی یک سری تصورات ذهنی و پیش فرض های خود نسبت به مسائل تاریخی داوری می کنند.
اما قضیه کتاب سوزی مسلمانان در ایران
یکی از افسانه های تاریخی که قرن ها پس از فتح ایران و مصر توسط افراد ملی گرا و ضد عرب ساخته شده و نمونه بارزی از دروغ پردازی و جعل تاریخ می باشد، کتاب سوزی توسط مسلمانان بوده است. بدین ترتیب که می گویند: سپاهیان اسلام بعد از فتح ایران و مصر به کتابخانه های معتبر این سرزمین ها یورش برده و میلیونها جلد کتاب را سوزانده اند. نا گفته نماند که درباره سوزاندن کتابهای ایرانیان تا اواخر قرن هشتم و گذشتن هشتصد سال از فتح ایران، هیچ مسلمان و نامسلمانی نگفته و ننوشته که فاتحان عرب کتابهای ایرانیان را سوزانده اند. بلکه بعد از این دوره است که مساله کتاب سوزی در ایران توسط افرادی چون سرجان ملکم، پور داوود و دکتر معین مطرح شده و برجسته می گردد.
ما مهم ترین دلایل و مستنداتی را که مدعیان کتاب سوزی در ایران از جمله دکتر معین به آنها تمسک جسته اند؛ از کتاب خدمات متقابل اسلام و ایران استاد شهید مطری نقل نموده و گذرا مورد بررسی قرار می دهیم. و کسانی را که در صدد تتبع بیشتر است به آن کتاب ارجاع می دهم.
الف: ابوریحان بیرونى در« الآثارالباقیه» درباره خوارزم مى نویسد که: چون قتیبه بن مسلم دوباره خوارزم را پس از مرتد شدن اهالى فتح کرد، اسک جموک را بر ایشان والى گردانید، و قتیبه هرکس که خط خوارزمى مى دانست و از اخبار و اوضاع ایشان آگاه بود و از علوم ایشان مطلع، بکلى فانى و معدوم الاثر کرد …چون قتیبه بن مسلم نویسندگان ایشان (خوارزمیان) را هلاک کرد و هربدان ایشان را بکشت و کتب و نوشته هاى آنان را بسوخت، اهل خوارزم امّى ماندند و در امورى که محتاجٌ الیه ایشان بود فقط به محفوظات خود اتکا کردند…
استاد مطهری این دلیل را این گونه نقد می کند:
اولًا: آنچه ابوریحان نقل کرده، مربوط به خوارزم و زبان خوارزمى است نه به کتب ایرانى که به زبان پهلوى یا اوستا یى بوده است.
ثانیاً: خود ابوریحان در مقدمه کتاب صیدله که هنوز چاپ نشده، درباره زبان خوارزمى مى گوید: این زبان به هیچ وجه قادر براى بیان مفاهیم علمى نیست؛ اگر انسان بخواهد مطلبى علمى با این زبان بیان کند، مثل این است که شترى بر ناودان آشکار شود. بنابراین اگر واقعاً یک سلسله کتب علمى قابل توجه به زبان خوارزمى وجود داشت، امکان نداشت که ابوریحان تا این اندازه این زبان را غیروافى معرفى کند.
ثالثا: رفتار قتیبه بن مسلم با مردم خوارزم که در دوره ولید بن عبد الملک صورت گرفته نه در دوره خلفاى راشدین اگر داستان اصل داشته باشد و خالى از مبالغه باشد رفتارى ضدانسانى و ضداسلامى بوده و با رفتار سایر فاتحان اسلامى که ایران و روم را فتح کردند و غالباً صحابه رسول خدا و تحت تأثیر تعلیمات آن حضرت بودند تباین دارد. با وجود این کار او را که در بدترین دوره هاى خلافت اسلامى (دوره امویان) صورت گرفته نمى توان مقیاس رفتار مسلمین در صدر اسلام که ایران را فتح کردند قرار داد.
ب: دلیل دومی که مدعیان کتاب سوزی عربها در ایران ذکر کرده اند سخن ابن خلدون در مقدمه اش است. ابن خلدون در فصل «العلوم العقلیه و اصنافها» می گوید: وقتى کشور ایران فتح شد کتب بسیارى در آن سرزمین به دست تازیان افتاد. سعد بن ابى وقاص به عمربن الخطاب در خصوص آن کتب نامه نوشت و در ترجمه کردن آنها براى مسلمانان رخصت خواست. عمر بدو نوشت که آن کتابها را در آب افکند، چه اگر آنچه در آنهاست راهنمایى است خدا ما را به رهنماتر از آن هدایت کرده است، و اگر گمراهى است خدا ما را از شر آن محفوظ داشته. بنابراین آن کتابها را در آب یا در آتش افکندند و علوم ایرانیان که در آن کتب مدون بود از میان رفت و به دست ما نرسید.
این کلام ابن خلدون از چند جهت قابل نقد است.
نخست اینکه: ابن خلدون این سخن را به صورت قاطع اظهار نظر نکرده بلکه به صورت فعل مجهول بیان کرده یعنی با تعبیر( لقد یقال ) آورده است، که این تعبیر خود، حکایت از عدم اعتماد او به این سخن می کند و گرنه یک مورخ نباید قضیه مسلم تاریخ را این گونه بیان کند.
ثانیا: ابن خلدون در صدر سخنش جمله اى دارد که بیشتر موجب ضعف قضیه مى شود. او بعد از آنکه بر اساس نظریات خود، نتیجه مى گیرد که در ایران عمران و آبادانی توسعه زیادی پیدا کرده بوده و در چنین حالتی، نمى تواند علوم عقلى گسترش نایافته مانده باشد، مى گوید: همانا گفته مى شود که این علوم از ایرانیان به یونانیان رسید آنگاه که اسکندر دارا را کشت و بر ملک کیانى تسلط یافت و بر کتابها و علوم بى حد و حصر آنها استیلا یافت و چون سرزمین ایران فتح شد و در آنجا کتب فراوان دیدند، سعد وقاص به عمر نامه نوشت …
حال اینکه اسکندر از ایران کتابهایى به یونان برده باشد و بعد از فتح ایران به دست اسکندر یونانیان به علوم تازهاى دست یافته باشند، مطلبى است که هیچ تاریخى آن را ذکر نکرده و هیچ اساسى ندارد. کسانی که به سخن ابن خلدون تمسک نموده قسمت اول را که هم مشتمل بر فعل مجهولِ «ولقد یقال» است و هم مشتمل بر داستان مجعول حمل کتب و علوم ایران به یونان است حذف کرده و قسمت دوم را که داستان کتابسوزی است چون به نفع افکار و پیش فرضای خود دیده اند نقل نموده و به نتیجه گیرى پرداخته اند.
ثالثا: به قول استاد مطهری: مأخذ شایعه اى که ابن خلدون اشاره کرده است على الظاهر «شعوبیه» اند. خود ابن خلدون نیز خالى از تمایل شعوبى و ضدعربى نیست.
شعوبیان ایرانى شعارشان این بود: هنر نزد ایرانیان است و بس. از ظاهر عبارت ابن خلدون شاید بشود استفاده کرد که مى خواسته اند مدعى شوند همه علوم یونان از ایران است، در صورتى که مى دانیم اسکندر در زمان ارسطو به ایران حمله کرد و تمدن و فرهنگ یونان در آن وقت در اوج شکوفایى بود.
رابعا: آنچه تا کنون از ابن خلدون نقل شده از مقدمه اوست که کتابى است فلسفى و اجتماعى. تا کنون ندیده ایم که این مطلب را کسى از خود تاریخ او که به نام «العبر و دیوان المبتدأ والخبر» است نقل کرده باشد. ابن خلدون اگر براى این قصه ارزش تاریخى قائل بود، باید در آنجا نقل می کرد که نقل نکرده. و این خود از بی اعتمادی او نسبت به این داستان حکایت می کند.
دلیل سومی که بر کتابسوزی مسلمین در ایران ذکر نموده اند. داستان کتاب سوزی فاتحین عرب در اسکندریه می باشد. که اگر ثابت شود که اعراب فاتح، کتابخانه اسکندریه را سوزانده اند، قرینه است که در هر جا کتابخانه اى مى یافته اند مى سوزانده اند.
که این داستان (سوزاندن کتب اسکندریه) را ابوالفرج در« مختصرالدول» و عبد اللطیف بغدادى در کتاب «الافاده والاعتبار» و قفطى در« تاریخ الحکماء» در شرح حال یحیى نحوى، و حاج خلیفه در «کشف الظنون» و دکتر صفا در «تاریخ علوم عقلى» نقل نموده اند.
در مورد پی بردن به حقیقت این داستان چند نکته قابل توجه است.
اولا: کتب تاریخ اسلام و فتوحات اسلامى که از اواخر قرن دوم تدوین شده وفعلا موجود است در هیچ یک از این کتاب ها چه آنهای که به دست مسلمانان نوشته شده و چه آنهای که توسط مسیحی ها یا یهودی ها نوشته شده ذکری از داستان کتابسوزی اسکندریه یا ایران توسط فاتحین مسلمان به میان نیامده.
تنها در اواخر قرن ششم هجرى و اوایل قرن هفتم است که اولین بار عبد اللطیف بغدادى که مردى مسیحى است در کتابى به نام الافاده والاعتبار فى الامور المشاهده والحوادث المعاینه بارض مصر؛ گفته است: و گفته مى شود که این عمود یکى از عمودهایى است که بر روى آنها رواقى استوار بوده و ارسطو در این رواق تدریس مى کرده و دارالعلم بوده و در اینجا کتابخانهاى بوده که عمروعاص به اشاره خلیفه آن را سوخته است.
ثانیا: عبد الطیف این قضیه را بدون ذکر سند و به صورت فعل مجهول نقل نموده که گویای عدم اعتماد خود او به این نقل است.
ثالثا: این نقل ضعف مضمونى دارد؛ یعنى مشتمل بر مطلبى است که از نظر تاریخى قطعاً دروغ است و آن تدریس ارسطو در رواق است. چون ارسطو پایش به مصر و اسکندریه نرسیده، تا چه رسد که در آن رواق تدریس کرده باشد، بلکه اساساً اسکندریه بعد از ارسطو تاسیس شده، زیرا اسکندریه بعد از حمله اسکندر به مصر تأسیس شد. طرح این شهر در زمان اسکندر ریخته شد و شاید هم در زمان او آغاز به ساختمان شد و تدریجاً به صورت شهر درآمد. ارسطو معاصر اسکندر است.
رابعا : از همه اینها بالاتر اینکه تواریخ شهادت مى دهند که اساساً کتابخانه اسکندریه چندین بار قبل از آنکه اسکندریه به دست مسلمانان فتح شود مورد تاراج و یغما و حریق واقع شده و هنگامى که مسلمین اسکندریه را فتح کردند اساساً کتابخانهاى به صورت سابق وجود نداشت و تنها کتابهایى در دست افرادى بوده که مسلمین در قرنهاى دوم تا چهارم هجرى از آن کتابها استفاده کردند. ویل دورانت مى گوید:
از جمله دلایل ضعف این روایت (روایت عبد اللطیف) این است که: قسمت مهم کتابخانه اسکندریه را مسیحیان متعصب به دوران اسقف «توفینس» به سال ۳۹۲ میلادى (در حدود ۲۵۰ سال قبل از فتح اسکندریه به دست مسلمین) سوزانیده بودند.
ویل دورانت هم چنین می گوید: در مدت پنج قرن که از وقوع تا ثبت حادثه مفروض در کتاب عبد اللطیف فاصله بود، هیچ یک از مورخان درباره آن سخن نیاوردهاند در صورتى که «اوتکیوس» مسیحى که به سال ۳۲۲ هجرى (۹۳۳ میلادى) اسقف بزرگ اسکندریه بود، فتح این شهر را به دست عربان با تفصیل فراوان نقل کرده است. به همین جهت غالب مورخان این قضیه را نمى پذیرند و آن را افسانه مى پندارند. نابودى کتابخانه اسکندریه که به تدریج انجام شد از حوادث غم انگیز تاریخ جهان بود.
گوستاو لوبون در تمدن اسلام و عرب مى گوید:
سوزانیدن کتابخانه اسکندریه که آن را به فاتحین اسلام نسبت دادهاند جاى بسى تعجب است که یک چنین افسانه موهومى چگونه در این مدت متمادى به شهرت خود باقى مانده است و آن را تلقى به قبول نمودهاند. ولى امروز بطلان این عقیده به ثبوت پیوسته و معلوم و محقق گردیده است که خود نصارى پیش از اسلام هم چنانکه همه معابد و خدایان اسکندریه را با کمال اهتمام منهدم نموده اند، کتابخانه مزبور را نیز سوزانیده بر باد دادند، چنانکه در زمان فتح اسلام از کتاب هاى مزبور چیزى باقى نمانده بود تا آن را طعمه حریق سازند.[۶]
دلیل چهارمی که مدعیان کتاب سوزی و دکتر معین، دست وپا نموده جریان کتاب سو ی عبدالله بن طاهر است. عبد اللَّه پسر طاهر ذوالیمینین سردار معروف ایرانى زمان مأمون است که فرماندهىِ لشکر خراسان را در جنگ میان امین و مأمون، به حمایت مأمون بر عهده داشت. و سرسلسله طاهریان در خراسان است.
عبد اللَّه مانند پدرش طاهر روحیه ضدعرب داشت. اما در عین حال همین عبد اللَّه ایرانى ضدعرب که از نظر قوت و قدرت به حدى رسیده که در مقابل خلیفه بغداد اعلام استقلال مى کند، کتاب هاى ایرانى قبل از اسلام را به عنوان اینکه با وجود قرآن همه این ها بیهوده است مى سوزاند.
روزى شخصى به دربار عبد اللَّه بن طاهر در نیشابور آمد و کتابى فارسى از عهد کهن تقدیم داشت. چون پرسیدند چه کتابى است؟ پاسخ داد: داستان وامق و عذراست و آن قصه شیرین را حکما به رشته تحریر آورده و به انوشیروان اهدا نمودهاند. امیر گفت: ما قرآن مى خوانیم و نیازى به این کتب نداریم. کلام خدا و احادیث ما را کفایت مى کند. بعلاوه این کتاب را مجوسان تألیف کرده اند و در نظر ما مطرود و مردود است. سپس بفرمود تا کتاب را به آب انداختند و دستور داد هر جا در قلمرو او کتابى به زبان فارسى به خامه مجوس کشف شود نابود گردد.
حال کار عبدالله ایرانی را چگونه می شود به پای فاتحین عرب نوشت. او که ایرانی بوده اما چرا چنین کاری کرد؟ شاید عکس العمل نفرتى است که ایرانیان از مجوس داشتند.
اگر بتوان کار عبدالله را دلیل برعمومیت عمل او دانست باید عمل کتاب سوزی اورا به حساب همه ایرانیان گذاشت. که این کاملا بر خلاف مدعیان کتاب سوزی است زیرا آنان کتاب سوزی را کار فاتحین عرب می داند وایرانیان را ملت متمدن می دانند.
علاوه بر آنچه گفته شد این نکته نیز قابل توجه است که: مدعیان کتاب سوزی (که این همه بر قبر خالی از مرده نوحه می سرایند) هرگز نمی گویند: کتابخانه ملى ایران که توسط عرب ها سوزانده شده در کجا بوده؟ در همدان بوده؟ در اصفهان بوده؟ در شیراز بوده؟ در آذربایجان بوده؟ در نیشابور بوده؟ در تیسفون بوده؟ در آسمان بوده؟ در زیر زمین بوده؟ در کجا بوده است؟ چگونه ایشان از کتابخانه اى ملى که به آتش کشیده شد اطلاع دارند اما از محل آن اطلاع ندارند؟! و با وجود اینکه جزئیات حوادث فتوحات اسلامى در ایران و روم ضبط شده، نامى از کتابخانه اى در ایران اعم از اینکه به آتش کشیده شده یا نشده باشد، در هیچ مدرک تاریخى وجود ندارد، بلکه مدارک خلاف آن را ثابت مى کند؛ مدارک مى گویند که در حوزه زردشتى علاقه اى به علم و کتابت نبوده است. جاحظ در کتاب المحاسن والاضداد مى گوید: ایرانیان علاقه زیادى به نوشتن کتاب نداشتند، بیشتر به ساختمان علاقه مند بودند. در کتاب تمدن ایرانى به قلم جمعى از خاور شناسان تصریح مى کند به عدم رواج نوشتن در مذهب زردشت در عهد ساسانى.
بنا بر این از همه آنچه گفته شد می توان به ساختگی بودن داستان کتاب سوزی توسط مسلمین فاتح، کاملا واقف شد. وبه ماهیت جریان سازی افراد ملی گرا علیه عرب و فاتحین مسلمان پی برد.
و در پایان باید عرض کنم، بر فرض بعیدِ قبول سخنان مدعیان کتاب سوزی در ایران و اسکندریه، موضع ما شیعیان روشن و آسان است. زیرا ما اصل خلافت خلفای اول، دوم و سوم را مشروع نمی دانیم تا عمل آنها را منتسب به دین و نماد آئین و مکتب بدانیم و بدنبالش مجبور باشیم تا از عمل آنان دفاع کنیم. پس اگر آنها چنین کاری هم کرده باشند ابدا نمی توان کاری آنان را به نام دین و مکتب قلمداد نمود بلکه به حساب انحرافات فکری و عملی شخصی آنان باید گذاشت زیرا آنان در اصل رهبری و خلافت شان از موضع دین نمایندگی نمی کرده اند چه رسد به سایر کارهای شان.
پی نوشت:
[۱] . بقره، آیه ۲۵۶.
[۲] – بینش، عبد الحسین، مقایسه دو دوره جاهلیت و اسلام، ص۱۲۰، بی تا، بی جا.
[۳] – مجموع آثار استاد شهید مطهری، ج۲۴، ص ۳۹۵.
[۴] – زین العابدین قربانی، علل پیشرفت اسلام و انحطاط مسلمین، ص ۱۳۸، دفتر نشر فرهنگ، تهران، پنجم، ۱۳۷۴.
[۵] – مجموعه آثار استاد شهید مطهری، ج۱۴، ص ۱۳۰.
[۶] گوستا ولوبون، تمدن اسلام وعرب، ترجمه سید هاشم حسینی، ص۲۵۸.کتابخانه اسلامیه، تهران، ۱۳۴۷.
نویسنده: محمد ظاهر نصیری