- اسلام
- قرآن
- پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)
- شیعه
- خانواده
- ادیان و مذاهب
- پرسش ها و پاسخ ها
- کتابشناسی
- کتابخانه
- چندرسانه ای
- زمان مطالعه : 14 دقیقه
- توسط : رحمت الله ضیایی
- 0 نظر
آیا روایت « ولدنى ابوبکر مرتین » از قول امام صادق علیه السلام صحت دارد ؟
پاسخ :
یکى از دلائلى که علماى اهل تسنن براى اثبات حُسن روابط میان اهل بیت علیهم السلام و خلفاى سه گانه استدلال می کنند و با استفاده از آن موضع شیعیان در برابر خلفا را مورد انتقاد قرار می دهند ، روایتى است معروف به «ولدنى ابوبکر مرتین» که از قول امام جعفر صادق علیه السلام نقل می کنند . ما در این جا به صورت مختصر سند و نیز دلالت این روایت را از مصادر شیعه و سنى مورد بررسى قرار داده و در نهایت قضاوت را بر عهده خوانندگان عزیز قرار می دهیم .
بررسى سند روایت در کتاب هاى شیعه :
این روایت را هیچیک از علماى شیعه نقل نکرده اند ، تنها مرحوم ابو الفتح اربلى در کتاب کشف الغمه آن را از عبد العزیز بن اخضر جنابذى که سنى حنفی است نقل کرده .
وقال الحافظ عبد العزیز بن الأخضر الجنابذى رحمه الله أبو عبد الله جعفر بن محمد بن على بن الحسین بن على بن أبى طالب علیهم السلام الصادق وأمه أم فروه واسمها قریبه بنت القاسم بن محمد بن أبى بکر الصدیق رضى الله عنه وأمها أسماء بنت عبد الرحمن بن أبى بکر الصدیق ولذلک قال جعفر علیه السلام ولقد ولدنى أبو بکر مرتین .[۱]
حافظ عبد العزیز جنابذى گفته است: ابو عبد الله جعفر بن محمد ، مادرش ام فروه از طرفی دختر قاسم بن محمد بن ابو بکر است و از طرف دیگر مادرش اسماء، دختر عبد الرحمان بن ابوبکر است و از این روى امام صادق فرموده: ابوبکر دو بار مرا به دنیا آورده یعنى از دو طرف نسب من به ابو بکر مى رسد.
اولاً : حافظ عبد العزیز جنابذى متوفاى ۶۱۱ است و امام صادق علیه السلام در سال ۴۸ هجرى به شهادت رسیده است بین این دو فاصله زیادى وجود دارد . پس روایت مرسله است و روایت مرسل ارزشى براى استدلال ندارد .
ثانیاً : این شخص سنى مذهب است ؛ چنانچه ذهبى در سیر اعلام النبلاء در باره وى می نویسد :
ابن الأخضر * الامام العالم المحدث الحافظ … قال ابن النجار : … وما رأیت فى شیوخنا مثله فى کثیره مسموعاته ، وحسن أصوله … .[۲]
بهترین شاهد بر سنى بودن این شخص ، استفاده از کلمه «صدیق» برای ابوبکر است ؛ در حالى که همه شیعیان می دانند که این لقب از القاب اختصاصى امیر المؤمنین علیه السلام بوده است .
از این رو ، این روایت از نظر شیعیان ارزشى ندارد . اگر اهل سنت بخواهند مطلبى را براى شیعیان بیان کنند، باید به روایتى استناد کنند که از طریق روات شیعه به سند صحیح نقل شده باشد.
معنى ندارد که بر اساس روایتى که شیعهً قبول ندارد ، بخواهند علیه آن ها استدلال کنند . ابن حزم اندلسى که خود از دانشمندان بنام اهل سنت و از مخالفین سر سخت شیعیان است در این باره می نویسد :
لا معنى لاحتجاجنا علیهم بروایاتنا ، فهم لا یصدّقونها ، ولا معنى لاحتجاجهم علینا بروایاتهم فنحن لا نصدّقها ، وإنّما یجب أن یحتجّ الخصوم بعضهم على بعض بما یصدقّه الذى تقام علیه الحجّه به .[۳]
معنا ندارد که ما علیه شیعیان به روایات خودمان استدلال کنیم ؛ در حالى که آنها قبول ندارند و نیز معنا ندارد که آن ها به روایات خودشان علیه ما استناد کنند ؛ در حالى که ما آن روایات را قبول نداریم . از این رو لازم است که در برابر خصم به چیزى استناد شود که او قبول دارد و براى او حجت است .
بررسى سند روایت در کتاب هاى اهل سنت :
این روایت حتى در کتاب هاى خود اهل سنت نیز سند درستى ندارد و تمام سند هاى آن بدون استثناء طبق قواعد رجالى اهل سنت بى اعتبار هستند ؛ ولى متأسفانه علماى اهل سنت بدون توجه به سند روایت و از آن جایى که بحث فضائل خلفا در میان است ، با چشمان بسته روایات را نقل و بعد از آن به تاخت و تاز علیه شیعه می پردازند .
ذهبى ، رجالى مشهور اهل سنت بعد از نقل این روایت ، بدون این که سندى براى آن ذکر کند ، می نویسد :
وکان یغضب من الرافضه ، ویمقتهم إذا علم أنهم یتعرضون لجده أبى بکر ظاهرا وباطنا . هذا لا ریب فیه ، ولکن الرافضه قوم جهله ، قد هوى بهم الهوى فى الهاویه فبعدا لهم .[۴]
امام صادق از دست رافضه ناراحت بود و اگر مى دید که آن ها ؛ چه در ظاهر و چه در باطن متعرض جدش ابوبکر می شوند ، دشمن آن ها می شد . ولى رافضه قومى جاهل هستند …
اما وقتى روایاتى در فضائل اهل بیت پیامبر صلى الله علیه وآله وسلم نقل می کند با این که خودش تصریح می کند سند روایت صحیح است ، قلبش را شاهد می گیرد که این روایت باطل است !
همانند روایتى که از پیامبر اسلام صلى الله علیه وآله نقل مى کند که فرمود :
عدوک یا على عدوى ، وعدوى عدوّ اللّه .
یا على دشمن تو دشمن من و دشمن من دشمن خداوند است.
ذهبى هیچ دلیلى از نظر رجالى بر ضعف این روایت نمی یابد ولی می نویسد :
یشهد القلب أنّه باطل .[۵]
قلب من شهادت مى دهد که این روایت باطل است
معلوم مى شود که یکى از ملاکهاى صحت و سقم روایت، شهادت قلب آقاى ذهبى است
سند اول :
مهمترین سندى که براى این روایت می توان یافت ، سندى است که مزّى در تهذیب الکمال نقل کرده است :
أخبرنا بذلک أبو الفرج عبد الرحمان بن أبى عمر محمد بن أحمد بن محمد بن قدامه المقدسى بدمشق ، وأبو الذکاء عبد المنعم بن یحیى بن إبراهیم الزهرى بالمسجد الأقصى ، وأبو بکر محمد بن إسماعیل بن عبد الله بن الأنماطى الأنصارى بالقاهره ، وأبو بکر عبد الله بن أحمد بن إسماعیل بن فارس التمیمى بالإسکندریه ، قالوا : أخبرنا أبو البرکات داود بن أحمد بن محمد بن ملاعب البغدادى بدمشق ، قال : أخبرنا القاضى أبو الفضل محمد بن عمر بن یوسف الأرموى ببغداد ، قال : أخبرنا الشریف أبو الغنائم عبد الصمد بن على بن محمد بن الحسن ابن المأمون ، قال : أخبرنا الحافظ أبو الحسن على بن عمر بن أحمد ابن مهدى الدارقطنى ، قال: حدثنا یعقوب بن إبراهیم البزاز ، قال : حدثنا الحسن بن عرفه ، قال : حدثنا محمد بن فضیل … .
وبه [الإسناد السابق] قال : أخبرنا الدارقطنى ، قال : حدثنا أبو بکر أحمد بن محمد بن إسماعیل الادمى ، قال : حدثنا محمد بن الحسین الحنینى ، قال : حدثنا عبد العزیز بن محمد الأزدى ، قال : حدثنا حفص بن غیاث ، قال : سمعت جعفر بن محمد یقول : ما أرجو من شفاعه على شیئا إلا وأنا أرجو من شفاعه أبى بکر مثله ، ولقد ولدنى مرتین .[۶]
چیزى از شفاعت على (علیه السلام) امید ندارم ، مگر این که مثل همان را از ابوبکر امید دارم ، به درستى که ابوبکر مرا دو بار به دنیا آورده است ! .
اولاً در سلسه سند این روایت چندین راوى مجهول و ضعیف وجود دارد ؛ از جمله :
۱٫أبو البرکات داود بن أحمد بن محمد بن ملاعب البغدادى : وى مجهول است ؛ چنانچه ذهبى در تاریخ اسلام ، ج ۴۴، ص ۲۸۷ و صفدى در الوافى بالوفیات ، ج ۱۳ ، ص ۲۸۶ نام وى را ذکر کرده ؛ اما هیچ گونه جرح و تعدیلى نیاورده اند .
۲ . عبد الصمد بن على بن محمد . وى نیز مجهول است؛ چنانچه خطیب بغدادى در تاریخ بغداد ، ج ۱۱ ص ۴۶ نامش را آورده؛ ولى هیچ مدح و ذمى در باره اش نقل نکرده است .
۳ . احمد بن محمد بن إسماعیل الآدمى ، مجهول است .
۴ . عبد العزیز بن محمد الأزدى . نمازى در مستدرکات علم الرجال ، ج۴ ، ص۴۴۵ ، شماره ۷۹۰۹ نام وى را ذکر و تصریح مى کند که مجهول است .
۵ . حفص بن غیاث : سلیمان بن خلف الباجى از علماى اهل سنت در باره وى می نویسد :
قال على بن المدینى: أحادیث حفص وحاتم بن وردان عن جعفر بن محمد منکره.[۷]
على بن مدینى گفته است : احادیث حفص و حاتم بن وردان از جعفر بن محمد (علیهما السلام) غیر قابل قبول است .
و مبارکفورى در باره وى می نویسد :
وحفص بن غیاث ساء حفظه فى الاخر، صرح به الحافظ فى مقدمه الفتح وقال الذهبى فى المیزان قال أبو زرعه ساء حفظه بعد ما استقضى .[۸]
حفص بن غیاث در اواخر عمرش ، حافظه اش ضعیف شده بود . حافظ (ابن حجر) در مقدمه فتح البارى به آن تصریح کرده است . ذهبى در المیزان گفته که ابوزرعه گفته : حفص بن غیاث بعد از آن که قاضى شد ، حافظ ه اش ضعیف شد .
و نیز ذهبى در میزان الإعتدال در باره وى می نویسد :
وقال داود بن رشید : حفص بن غیاث کثیر الغلط .
داود بن رشید گفته : حفص بن غیاث ، اشتباهاتش زیاد بود .
و در ادامه می گوید :
وقال أبو زرعه : ساء حفظه بعد ما استقضى .
ابو زرعه گفته : حفص بن غیاث بعد از قاضى شدنش ، حافظه اش ضعیف شد .
وقتى در سلسله سند یک روایت چهار نفر مجهول و شخصى همچون حفص بن غیاث وجود داشته باشد ، چگونه مى توان به آن اعتماد کرد .
سند دوم :
أخبرنا أبو القاسم إسماعیل بن محمد بن الفضل أنا أبو منصور بن شکرویه أنا أبو بکر بن مردویه أنا أبو بکر الشافعى أنا معاذ بن المثنى نا مسدد نا یحیى عن جعفر بن محمد قال تالله لحدثنى أبى أن علیا دخل على عمر وهو مسجى بثوبه فأثنى علیه وقال ما أحد من أهل الأرض ألقى الله بما فى صحیفته أحب إلى من المسجى بثوبه قال یحیى ثم ذکر جعفر أبا بکر وأثنى علیه وقال ولدنى مرتین.[۹]
یحیى از جعفر بن محمد (علیهما السلام) نقل کرده است که فرمود : سوگند به خدا که پدرم نقل کرد که على (علیه السلام) بر عمر وارد شد در حالى که (عمر) خود را در لباسش پیچیده بود ، امام بر او درود فرستاد و فرمود : احدى از اهل زمین که خداوند به خاطر آن چه در صحیفه اش گذاشته است ، در نزد من از این کس که خود را در لباسش پیچیده است ، محبوب تر نیست . سپس یحیى گفت که جعفر (علیه السلام) از ابوبکر یاد کرد و بر او درود فرستاد و فرمود : ابوبکر مرا دو بار به دنیا آورده است .
در سند این روایت اسماعیل بن محمد بن الفضل وجود دارد که ابن عساکر روایت را از وى نقل می کند . ذهبى در باره وى می نویسد :
وکان ابن عساکر لما رأى إسماعیل بن محمد وقد کبر ونقص حفظه .
وقتى ابن عساکر اسماعیل را دید ، اسماعیل پیر شده و حافظه اش خوب کار نمی کرد .
با این حال چگونه می توان به نقل ابن عساکر از این شخص اعتماد کرد .
و نیز نوشته است :
قال أبو سعد : … ورأیته وقد ضعف ، وساء حفظه .[۱۰]
من در حالى او را دیدم که از جهت روایى ضعیف شده بود وحافظه اش خوب کار نمی کرد .
و نیز در سند آن معاذ بن المثنى وجود دارد که محمد بن أبى یعلى در طبقات الحنابله و ابراهیم بن مصلح در المقصد الأرشد در باره وى مى نویسند :
قال أحمد بن حنبل هو رجل سوء ساقط العداله .[۱۱]
احمد بن حنبل گفته است: وى آدم بد و فاقد عدالت است .
سند سوم :
وقال حفص بن غیاث : سمعت جعفر بن محمد یقول : ما أرجو من شفاعه على شیئا إلا وأنا أرجو من شفاعه أبى بکر مثله . لقد ولدنى مرتین .
حفص بن غیاث مى گوید: جعفر بن محمد فرمود: آن چه را از شفاعت جدم على علیه السلام انتظار دارم، مثل همان را از شفاعت ابوبکر نیز انتظار دارم .[۱۲]
اولاً : روایت مرسل است و سلسله سند تا حفص بن غیاث نقل نشده است ، شاید سلسله سند همان باشد که مزى نقل کرده است که در آن صورت همان اشکالات را خواهد داشت .
ثانیاً : همان طور که نقل کردیم ، حفص بن غیاث کثیر الغلط و کم حافظه بوده و روایات او از امام صادق منکَر و غیر قابل قبول است .
البته برخى از علماى اهل سنت و به ویژه ذهبى و ابن حجر در کتاب هاى مختلف، این روایت را نقل کرده اند ولى هیچ یک سندى براى آن ذکر نکرده اند .
بنابراین تمامى سند هاى این روایت ، ارزشى براى استدلال ندارند و نمی توان به آن اعتماد کرد .
تحریف روایت :
ذهبى ، اصل روایت را در سیر اعلام النبلاء ، ج ۶ – ص ۲۵۹ این گونه نقل می کند : « … لقد ولدنى مرتین » ؛ در حالى که در جاهاى دیگر و از جمله چهار صفحه پایین تر از آن ، کلمه «صدیق» را اضافه کرده و روایت را این گونه تحریف می کند :
فکان یقول : ولدنى الصدیق مرتین .[۱۳]
چگونه ممکن است امام صادق علیه السلام از کلمه «صدیق» براى ابوبکر استفاده کند ؛ در حالى که همه می دانند این لقب از القاب مخصوص امیر المؤمنین على بن أبى طالب علیه السلام بوده است . ما این مطلب را در جاى دیگر ثابت کرده ایم .
مناقشه در دلالت روایت :
همان طور که گذشت ، مزى در تهذیب الکمال و ذهبى در سیر اعلام النبلاء می نویسند :
حدثنا حفص بن غیاث ، قال : سمعت جعفر بن محمد یقول : ما أرجو من شفاعه على شیئا إلا وأنا أرجو من شفاعه أبى بکر مثله ، ولقد ولدنى مرتین
شهید نور الله تسترى در جواب این مطلب می نویسد :
أقول : یدل على کذب هذا الخبر أن صاحب الشفاعه العظمى هو جده صلى الله علیه وآله فلا یلیق به علیه السلام نسیان شفاعه جده صلى الله علیه وآله وإظهار رجاء شفاعه غیره سیما أبو بکر الذى لا شافع له ولا حمیم یوم لا ینفع مال ولا بنون ، إلا من أتى الله بقلب سلیم ، اللهم إلا أن قصد به مجرد التقیه فافهم .
وأما قوله علیه السلام ” ولقد ولدنى مرتین ” فبیان للواقع لا للافتخار به کیف وقد مر الاتفاق على أن قوم أبى بکر أرذل طوائف قریش وقد وقع التصریح به من أبى سفیان کما مر وقال على علیه السلام فى شأن محمد بن أبى بکر ” إنه ولد نجیب من أهل بیت سوء ” فتدبر .[۱۴]
دلیل بر دروغ بودن این خبر همین بس که صاحب شفاعت کبرى ، جدش رسول خدا صلى الله علیه وآله وسلم است ، پس سزاوار نیست که آن حضرت شفاعت جدش را فراموش کرده باشد و اظهار امید به شفاعت غیر کرده باشد . به ویژه ابوبکر که خودش در آن روز که مال و فرزندان سودى نمىبخشد ، شفاعت کننده و حمایت کننده اى ندارد ؛ مگر کسى که با قلب سلیم به پیشگاه خدا آید ! .
مگر این که هدف امام صادق علیه السلام از بیان این جملات فقط تقیه باشد .
اما این که آن حضرت فرموده : ” ابوبکر مرا دو بار به دنیا آورده ” واقع را بیان می کند نه این که افتخار کند ، زیرا پیش از این گفتیم که قبیله ابوبکر ، پست ترین قبیله قریش بوده است ؛ وابو سفیان هم به این مطلب تصریح کرده است . و نیز على علیه السلام در شأن محمد بن أبى بکر فرموده : او فرزندى نجیب از خانواده اى بد است که این سخنان پستى قبیله ى ابوبکر را اثبات مى کند. بنا بر این جایى براى افتخار نمى ماند.
آیا انتساب به ابوبکر براى امام صادق افتخار دارد یا به ولایت جدش امیر المؤمنین علیهما السلام ؟
چگونه ممکن است امام صادق به چنین مطلبى افتخار کرده باشد ؛ در حالى که این مطلب مخالف سیره آن حضرت بوده است . زیرا با مراجعه به سیره آن حضرت می بینیم که آن حضرت بالا ترین افتخار برایش قبول ولایت وامامت جدش امیر المؤمنین علیه السلام است نه ولادت از او به این حدیث توجه کنید که مى فرماید:
ولایتى لعلى بن أبى طالب أحبّ إلیّ من ولادتى منه، لأنّ ولایتى له فرض وولادتى منه فضل .
ولایت على بن أبى طالب (علیه السلام) براى من محبوب تر از این است که او مرا به دنیا آورده است ؛ چرا که قبول ولایت او براى من واجب و فرزند او بودن امتیاز است .[۱۵]
و همچنین نقل شده است که آن حضرت فرمود :
ولایتى لآبائى أحب إلیّ من نفسى ، ولایتى لهم تنفعنى من غیر نسب ، ونسبى لا ینفعنى بغیر ولایه .
ولایت پدرانم براى من ، دوست داشتنى تر از جان من است ، ولایت آن ها براى من فایده دارد ؛ حتى اگر نسبتى با آن ها نداشته باشم ؛ ولى نسبت با آن ها زمانى که ولایت آن ها را نداشته باشم ، برایم سودى ندارد .[۱۶]
حال چگونه ممکن است که نسبت امام صادق با امیر المومنین افتخار نباشد؛ ولى نسبت با ابوبکر افتخار باشد؟
مخالفت با سیره و روش امیر المؤمنین و فاطمه زهرا علیهما السلام
چگونه ممکن است امام صادق سیره و روش جدش امیر المؤمنین و مادرش فاطمه زهرا علیهما السلام را فراموش کرده باشد ؛ در صورتى که آن دو بزرگوار در تمام عمرشان لحظه اى با ابوبکر بیعت نکردند و خلافت او را به رسمیت نشناختند . که ذیلا به چند مورد در این باره اشاره می کنیم:
غضب فاطمه سلام الله علیها بر ابوبکر
بخارى در صحیح ترین کتاب اهل سنت بعد از قرآن می نویسد :
فَغَضِبَتْ فَاطِمَهُ بِنْتُ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فَهَجَرَتْ أَبَا بَکْرٍ فَلَمْ تَزَلْ مُهَاجِرَتَهُ حَتَّى تُوُفِّیَتْ .
فاطمه دختر رسول خدا صلى الله علیه وسلم در حال خشم و غضب ابو بکر را ترک نموده و بر او همچنان غضبناک ماند تا وفات نمود . [۱۷]
و طبق روایات صحیح السندى که در کتاب هاى اهل سنت وجود دارد ، ناراحت کردن فاطمه ، ناراحت کردن رسول خدا است و نیز غضب فاطمه ، غضب رسول خدا است . چنانچه بخارى نوشته است :
عَنْ الْمِسْوَرِ بْنِ مَخْرَمَهَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ قَالَ فَاطِمَهُ بَضْعَهٌ مِنِّى فَمَنْ أَغْضَبَهَا أَغْضَبَنِى .
از مسور بن مخرمه روایت شده که رسول خدا صلى الله علیه وسلم فرمود : فاطمه پاره تن من است ، هر کس او را به خشم آورد ، مرا به خشم آورده است .[۱۸]
و از طرف دیگر فاطمه زهرا سلام الله علیها به خداوند قسم یاد می کند که ابوبکر را بعد از هر نمازى نفرین کند و شکایت او را پیش پدرش رسول خدا (ص) ببرد .
ابن قتیبه دینورى در کتاب الإمامه و السیاسه می نویسد :
فقالت : نشدتکما اللّه ألم تسمعا رسول اللّه یقول : رضا فاطمه من رضاى ، وسخط فاطمه من سخطى ، فمن أحبّ فاطمه ابنتى فقد أحبّنى ، ومن أرضى فاطمه فقد أرضانى ، ومن أسخط فاطمه فقد أسخطنى ؟
قالا : نعم ، سمعناه من رسول اللّه صلى اللّه علیه وسلم ، قالت : فإنّى أُشهد اللّه وملائکته أنّکما أسخطتمانى وما أرضیتمانى ، ولئن لقیت النبى لأشکونّکما إلیه .
فقال أبو بکر : أنا عائذ باللّه تعالى من سخطه وسخطک یا فاطمه، ثمّ انتحب أبو بکر یبکى ، حتى کادت نفسه أن تزهق . وهى تقول: واللّه لأدعونّ اللّه علیک فى کلّ صلاه أصلّیها … .[۱۹]
فاطمه سلام الله علیها فرمود : شما را به خدا ، آیا نشنیدید که رسول خدا (صلى الله علیه وآله وسلم) فرمود : خشنودى فاطمه ، نشانه خشنودى من است و خشم فاطمه نشانه خشم من است ، پس هر کس فاطمه را دوست داشته باشد ، به درستى که مرا دوست داشته است ، هر کس فاطمه را راضى کند ، مرا راضى کرده است و هر کس فاطمه را به خشم آورد ، مرا به خشم آورده است.
ابوبکر و عمر گفتند : بلى ، ما از رسول خدا (صلى الله علیه وآله وسلم) این مطلب را شنیدیم . فاطمه (سلام الله علیها) فرمود : پس من خدا و ملائکه را شاهد می گیرم که شما دو نفر مرا ناراحت کرده و مرا خشنود نکردید ، اگر پیامبر را ملاقات کنم ، از دست شما شکایت خواهم کرد .
ابوبکر گفت : به خدا پناه مى برم از خشم خداوند و خشم شما اى فاطمه . ! سپس ابوبکر به شدت گریه کرد تا جایى که نزدیک بود جان بدهد . فاطمه سلام الله علیها فرمود : سوگند به خدا که بعد از هر نمازم تو را نفرین خواهم کرد .
گونه مى شود که حضرت صدیقه طاهره از ابوبکر غضبناک و به دنبال هر نماز بر او نفرین کند ولى فرزندش امام صادق به انتساب به او افتخار نماید؟
امیر المؤمنین علیه السلام ، ابوبکر را خائن و دروغ گو می داند :
مسلم بن حجاج نیشابورى در صحیح مسلم می نویسد :
فَلَمَّا تُوُفِّیَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ قَالَ أَبُو بَکْرٍ أَنَا وَلِیُّ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فَجِئْتُمَا تَطْلُبُ مِیرَاثَکَ مِنْ ابْنِ أَخِیکَ وَیَطْلُبُ هَذَا مِیرَاثَ امْرَأَتِهِ مِنْ أَبِیهَا فَقَالَ أَبُو بَکْرٍ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ مَا نُورَثُ مَا تَرَکْنَاهُ صَدَقَهٌ فَرَأَیْتُمَاهُ کَاذِبًا آثِمًا غَادِرًا خَائِنًا … .[۲۰]
زمانى که رسول خدا (صلى الله علیه وسلم) از دنیا رفت ، ابوبکر گفت من جانشین رسول خدا هستم ، شما دو نفر آمدید و (تو اى عباس) میراث پسر بردارت (پیامبر) را طلب کردى و این (على علیه السلام) میراث همسرش از پدرش را طلب می کرد . ابوبکر گفت که رسول خدا فرموده است : “ما ارث به جاى نمى گذاریم ، هر آنچه از ما با قى مى ماند صدقه است ” شما دو نفر ابوبکر را دروغ گو ، گناه کار ، پیمان شکن و خائن مى دانستید .
چگونه ممکن است ، امام على علیه السلام فردى را خائن و دروغگو بداند ولى فرزندش امام صادق علیه السلام بر خلاف جدش امیر المؤمنین علیهما السلام ، به نسبتش با ابوبکر افتخار کند !
پی نوشت ها:
[۱] . کشف الغمه ، ج۲ ، ص ۳۷۴ .
[۲] . سیر أعلام النبلاء – الذهبى – ج ۲۲ – ص ۳۱ .
[۳] . الفصل فى الأهواء والملل والنحل ، ج۴ ، ص۱۵۹٫
[۴] . سیر أعلام النبلاء – الذهبى – ج ۶ – ص ۲۵۵ .
[۵] . میزان الاعتدال، ج ۱، ص ۸۲ ، ترجمه أحمد بن الأزهر النیسابورى .
[۶] . تهذیب الکمال – المزى – ج ۵ – ص ۸۱ – ۸۲ .
[۷] . التعدیل والتجریح – سلیمان بن خلف الباجى – ج ۱ – ص ۵۱۳ .
[۸] . تحفه الأحوذى – المبارکفورى – ج ۲ – ص ۱۲۴ .
[۹] . تاریخ مدینه دمشق – ابن عساکر – ج ۴۴ – ص ۴۵۳ – ۴۵۴ .
[۱۰] . سیر اعلام النبلاء ، ج۲۰ ، ص۸۶ .
[۱۱] . المقصد الأرشد فى ذکر اصحاب الامام احمد ، ابراهم بن مصلح ، ج۳ ، ص۳۵ و طبقات الحنابله ، محمد بن أبى یعلى ، ج۱، ص۳۹۹ .
[۱۲] . سیر أعلام النبلاء – الذهبى – ج ۶ – ص ۲۵۹ .
[۱۳] . الکاشف فى معرفه من له روایه فى کتب السته – الذهبى – ج ۱ – ص ۲۹۵ و تذکره الحفاظ – الذهبى – ج ۱ – ص ۱۶۶ و سیر أعلام النبلاء – الذهبى – ج ۶ – ص ۲۵۵ و تاریخ الإسلام – الذهبى – ج ۹ – ص ۸۸ .
[۱۴] . الصوارم المهرقه – الشهید نور الله التسترى – ص ۲۴۱ – ۲۴۲ .
[۱۵] . الفضائل ، شاذان بن جبرئیل ، ص ۱۲۵ و الروضه فى فضائل أمیر المؤمنین ، شاذان بن جبرئیل ، ص ۱۰۳ و بحار الأنوار ، علامه مجلسى ، ج۲۹ ، ص۲۹۹ .
[۱۶] . .مشکاه الأنوار ، على الطبرسى ، ص ۵۷۵ .
[۱۷] . صحیح البخارى ، ج۴ ، ص۴۲ .
[۱۸] . صحیح البخارى ، ج۴ ، ص۲۱۰ .
[۱۹] . الامامه والسیاسه ، تحقیق الشیرى ، ج ۱، ص ۳۱ .
[۲۰] . صحیح مسلم ، ج۵ ، ص۱۵۲ ، کتاب الجهاد و السیر ، باب حکم الفیء .
مؤسسه تحقیقاتى حضرت ولى عصر (عج)